زمان: 25 مهرماه 1389 ساعت 16 الی 18:30
مکان: تالار ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
برگزار کننده: گروه جامعهشناسی تاریخی انجمن جامعهشناسی ایران با همکاری انجمن صنفی روزنامهنگاران آزاد تهران و انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات
درباره فرخی یزدی:
فرخی یزدی، روزنامهنگار و شاعر (1318-1268) عشق عمومیاش به وطن، آزادی، عدالت و جامعهگرایی خالصانه از او چهرهی یک شاعر ملی ساخت که چونان «ناظم حکمت» مخالفانش هم شعر او را میخوانند و لذت میبرند.
در جوانی به بوی مشروطه شهر یزد را «پاریس» دوره انقلاب میانگارد و چنان با حکمران آنجا عتاب و خطاب میکند که به زندانش افکنده، با نخ و سوزن دهانش را دوختند.
فرخی با روزنامههای پیکار، آینهی افکار، ستاره شرق، قیام و ... همکاری داشت و در نهم شهریور سال 1300 نخستین شمارهی روزنامه «طوفان» را منتشر کرد که در طول 7 سال بارها توقیف و تعطیل شده، فرخی دست کم 12 سال دیر شهید شد. در سال 1306 که بسیاری از آزادیخواهان کشته یا از میدان به در شدهبودند.
فرخی دوباره آغاز میکند: «خوش آنکه در طریق عدالت قدم زنیم» و «نسبت به عقیده با وفا خواهم بود» فرخی بهترین سراینده گونهای غزل در ادبیات ایران است که رسالت آن تلطیف آموزشهای پیچیده، شعارهای خشک و جدی و ساده و مردم فهم کردن مباحث دشوار مرامی است در نازکترین و ظریفترین قالب شعری دری:
ما بیرق صلح کل برافراشتهایم
ما تخم تساوی به جهان کاشتهایم
در سال 1307 روزنامهی «طوفان» تعطیل میشود. چندی بعد با نداشتن امنیت جانی مجلس را ترک میکند و در سال 1309 از مرز میگریزد. به مسکو رفته پس از آن در برلن ساکن میشود. در زیر آسمان اروپا خانه به دوش است، ولی مثل ماهی که به آب، او به هوای میهن هرچند مهلک و خفقان آور نیازمند است.
تنگ دستی، خانهبه دوشی و دوری از وطن باعث شد خودفریبی کرده، ضمانت تیمورتاش وزیر رضاشاه را باور کند و به دامگاه صیادی کینهتوز بازگردد.
رئیس نظمیه به او پیشنهاد گرفتن شغلی در نظمیه را میدهد با رد این پیشنهاد از نگاه حکومت دیگر مرده به حساب میآید.
شاعر در وضعیتی بسیار بد زندان را تحمل میکند، ولی همچنان شعر مقاومت و دشمنی با نظام را سر میدهد.
به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می گردد
مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد
ز بیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش
علمدار علم چون کاوهی حداد میگردد
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن ز آن رو
که بنیان جفا و جور بی بنیان میگردد
و آخرین پرده زندگی روزنامهنگار شاعر
غروب 23 مهرماه 1318 چهارمین سال زندان، زندانی رنجور و ناتوان روی تخت اتاقش – که در واقع روشویی و حمام بیمارستان شهربانی بود – دراز کشیده است. در تاریکی متعفن، پیکاری خاموش و نومید در میگیرد.
دهان فرخی را گرفتهاند که فریاد نزند،پزشک احمدی «آمپول هوا» را آماده کرده است. هوا در رگ شاعر روزنامهنگار جاری میشود و او در تشنجی دردناک به خواب خفقان میرود،هیچ کس نمیداند گور فرخی کجاست و آخرین شعرهایش نیز از میان رفته، اما میراث گرانبهای او برایمان باقی مانده است.
باید چهل سال میگذشت تا ناگهان نامش از پس ابرها بیرون آید و نه تنها نامش، که ادبیات سیاسیاش نیز در مقیاسی وسیع در جامعهای انقلابی بر سر زبانها جاری شود، همه،همهجا و در همه بلندگوها بخوانند و بگویند:
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی