نشست «وضعیت جامعهشناسی در ایران: فرصتها، چالشها و راهکارها» روز دوشنبه 19 بهمن 1394 با همکاری دفتر نمایندگی دانشگاهی انجمن جامعهشناسی ایران در دانشگاه یزد، و با حضور دکتر مسعود حاجی زاده میمندی، دکتر اکبر زارع شاه آبادی، دکتر محمد مبارکی و دکتر ابوالفضل مرشدی، اعضای هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه یزد، در سالن شهید منتظر قائم دانشگاه یزد برگزار گردید.
در این نشست ابتدا دکتر حاجی زاده میمندی سخنرانی خود را ارائه کرد و در ادامه، دیگر اعضای نشست به بیان نقطه نظرات خود پرداختند.
در ادامه بحثهای این نشست را میخوانید:
سخنرانی دکتر مسعود حاجی زاده میمندی
بسم الله الرحمن الرحیم. "الم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک الذی انقض ظهرک و رفعنا لک ذکرک فإن مع العسر یسرا إن مع العسر یسرا فإذا فرغت فانصب و إلی ربک فارغب"
قبل از هرچیز سپاسگزاری می کنم از دانشکده علوم اجتماعی به ویژه ریاست محترم دانشکده که همیشه نسبت به نشست های علمی نظر مساعد و تقویت کننده و حمایت کننده داشته اند و همچنین رئیس انجمن جامعهشناسی ایران، دکتر قانعی راد و مسؤل انجمن جامعهشناسی ایران در استان یزد، دکتر مرشدی که واقعاً از روزی که تشریف آوردند و انجمن را فعال کردند نشان دادند که کمک کننده و روشنایی بخش این محافل علمی هستند؛ همچنین از اساتید بزرگوار جناب دکتر زارع و جناب دکتر مبارکی که افتخار دادند که مطالب من را مورد نقد قرار دهند و نظرات استادی و کارشناسی خود را ارائه نمایند، بسیار سپاسگزارم. صحبت من به شکل خلاصه این است که «چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید، چترها را باید بست زیر باران باید رفت. / سپهری»
به نظر می رسد که دانشگاه جای طرح دقیق مطالب و شفافیت بخشیدن به مفاهیم و مطالبی است که به نظرمی رسد که با ابهام مواجه هستند. به نظر من وضعیت جامعهشناسی در ایران کنونی دارای ابهام و مسأله است. این علم که معادل سوسیولوژی است با صفتهای مختلفی در منابع گوناگون مطرح شده است، مثلاً دکتر آزاد ارمکی می گویند جامعهشناسی در ایران علم مناقشه برانگیز Challenging Science)) است. جامعهشناسی به عنوان علم حساس(Sensitive Science)، حاشیهای ((Marginal Science و مهمان (Guest Science) از صفتهای دیگری است که به جامعهشناسی در ایران دادهاند.
من خودم یک صفتی به جمع این صفت ها اضافه می کنم و می گویم جامعهشناسی در ایران علم مظلوم ((Oppressed Science است یعنی بدون این که شناخته شود که چیست و فرصتهایی که جامعهشناسی در ایران می تواند در اختیار جامعه قرار بدهد و داده است و بدون این که به اینها توجه شود جامعهشناسی در سیبل و مورد حمله قرارگرفته وریشه این حملات و تخطئهها و ردیه ها بر جامعهشناسی هم به نظر می آید این است که آنهایی که درباره جامعهشناسی اینگونه اظهار نظر می کنند کل را فراموش کرده و جزء را مساوی کل گرفتهاند؛ یعنی خطای جزء وکل. به جزء حمله می کنند وآن اقتضائات را به کل تعمیم می دهند.
این موضوع در حوزه فراجامعهشناسی است. اگر همانطور که دکتر مرشدی هم به آن اشاره کردند تعریف دورکیم که یکی از تعاریف است، بپذیریم که جامعهشناسی علم مطالعه واقعیت اجتماعی است. فراجامعهشناسی یا جامعهشناسی جامعهشناسی موضوعش خود جامعهشناسی است؛ یعنی ما در اینجا خود جامعهشناسی را در میان می گذاریم و آن را کالبد شکافی می کنیم. بنابراین موضوع نه واقعیت اجتماعی یا پدیدههای اجتماعی یا کنش معنی دار اجتماعی که همه اینها موضوع جامعهشناسی است بلکه در اینجا خود جامعهشناسی و وضعیت آن در ایران مورد بحث قرار می گیرد.
به نظر من از موقعی که جامعهشناسی در دهه 1320 توسط دکتر غلام حسین صدیقی مطرح گردید اولین بار ایشان واژه جامعهشناسی را ابداع کردند. قبل از آن به آن علم الاجتماع می گفتند ما یک علم الاشیاء داشتیم که شامل فیزیک، شیمی و زیست شناسی بود. در قیاس با علم الاشیاء، اجتماعیات، علم الاجتماع نامیده شد. مرحوم دکتر صدیقی واژه جامعهشناسی را ابداع کردند. بنابراین جامعهشناسی و به عنوان یک رشته علمی زیرمجموعه علوم اجتماعی و یکی از مهم ترین شاخههای علوم اجتماعی در ایران شناخته شده است.
از سال 1320 به این طرف اکنون که 1394 است افراد مختلفی از پژوهشگران مثل دکتر توسلی، دکتر لهسایی زاده، دکتر اشرف، دکتر نراقی، دکتر آزاد ارمکی و دیگران روی جامعهشناسی در ایران و حوزه جامعهشناسی جامعهشناسی کار کرده اند و در این باره تحلیلهائی ارائه نمودهاند و امروزه نیز اظهارنظرهای مختلفی درباره وضعیت جامعهشناسی در ایران صورت می گیرد که اغلب بدبینانه است و به جنبه های آسیب دیدگی و نقاط ضعف آن پرداخته می شود و تنها نیمه خالی لیوان را می بینند. من معتقدم که باید به وضعیت جامعهشناسی در ایران دیدگاه خوشبینانه داشت. دیدگاه خوشبینانه ای که نزدیک به واقع بینانه است و به فرصتهایی که جامعهشناسی در اختیار ما قرارداده و دستاوردهای آن باید توجه کرد. بنابراین اگر ما بخواهیم درباره جامعهشناسی یک قضاوت منصفانه و عینی داشته باشیم واز تخطئه و حمله به جامعهشناسی که کار بسیار ساده ای است دست برداریم و سعی کنیم که نقاط قوت و آسیب ها و ضعف های جامعهشناسی را در کنارهم ببینیم و نیمه پر لیوان که من بر آن تأکید دارم باید به دستاورد های علم جامعهشناسی در ظرف بیش از هفتاد سالی که از حیات نسبتاً با نشاط آن در جامعه ایران می گذرد، توجه نمائیم.
من برخی از این دستاوردها را بر می شمارم. قبل از آن خاطره ای برای شما تعریف می کنم. یادم می آید که رفته بودیم در نشست توجیهی در وزارت کشور و آنجا برای یک طرح علمی که قراربود درباره توسعه اجتماعی در استانها انجام شود، توجیه شویم و از یزد هم من رفته بودم. در آن جلسه یکی از اساتیدی که مسئولیت آن پروژه را به عهده داشتند شروع کردند به نقد وضع جامعهشناسی اثبات گرا و کمی و انتقاد از جامعه شناسان موجود. من در آن جلسه اجازه گرفتم و گفتم ضمن این که جنابعالی استاد ما بوده اید و رعایت منزلت و احترام شما بر ما واجب است ولی حداقل کارهای اساتید جامعهشناسی مورد انتقاد شما تربیت همین کسانی است که الان روبه روی شما نشسته اند و می خواهند برای شما پروژه توسعه اجتماعی را انجام دهند. ما باید قدردان زحمات دیگران باشیم. بنابراین اگر ما با دیدگاه مثبت و خوشبینانه نگاه کنیم میتوانیم به این دستاوردها اشاره نمائیم: 1. انجام پژوهش های جامعه شناسانه از سال 1320 بخصوص سال 1337 که مؤسسات تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران توسط استاد نراقی تأسیس شده تا اکنون تعداد زیادی پژوهش های جامعه شناسانه انجام گرفته، خب همین پژوهش های جامعه شناسانه به حقیقت و واقعیت های اجتماعی نور تابانده و باعث شده که به هرحال برنامه ریزی های اجتماعی و توسعه اجتماعی و سیاست گذاری اجتماعی با دقت بیشتری انجام شود؛ 2. تربیت دانشجو و پژوهشگر. هزاران پژوهشگر فارغ التحصیل و دانشجویی که اکنون در جامعهشناسی به ویژه به شکل عام تر آن علوم اجتماعی فارغ التحصیل شده اند اینها به نظر من دستاوردهای کوچکی نیست؛ 3. تأسیس مجلات جامعهشناسی. شما اکنون ببینید هر کدام از دانشگاه ها تقریباً یک مجله علوم اجتماعی و به معنای خاص تر جامعهشناسی دارند که مقالات علمی که منزلت علمی کشور ماست در آنها منتشر می شود. سایت های جامعهشناسی، انجمن جامعهشناسی. همانگونه که دکتر مرشدی اشاره کرد انجمن جامعهشناسی ایران در واقع یکی از فعال ترین انجمن ها است. شما وقتی به سایت این انجمن مراجعه می کنید می بینید از لحاظ مطالبی و محتویاتی که دارد یکی از فعال ترین سایت ها است که مطالب آن قابل استفاده می باشد؛ 4. تربیت دبیران علوم اجتماعی، تربیت اساتید و مدرسین جامعهشناسی؛ 5. تألیف کتب جامعهشناسی؛ 6. انجام مشاوره های جامعه شناسانه؛ 7. انجام سخنرانی ها و کارگاه های جامعهشناسی و نشست های جامعه شناسانه؛ 8. برگزاری همایش های آسیب های اجتماعی و مشکلات اجتماعی؛ 9. راه اندازی گروه ها و دپارتمان های جامعهشناسی و علوم اجتماعی در دانشگاه ها؛ 10. تأسیس مؤسسات پژوهشی؛ 11. ترجمه کتب جامعهشناسی؛ 12. کمک به عملیاتی کردن برنامه های توسعه اجتماعی 5 ساله در سراسر کشور. این بخشی از دستاوردهای جامعهشناسی دانشگاهی یا جامعهشناسی اکادمیک ما بوده است. اگر ما جامعهشناسی را حداقل به دو بخش جامعهشناسی آکادمیک و دانشگاهی و جامعهشناسی مردم مدار و انسان گرا و انتقادی تقسیم نمائیم.
به دستاوردهای جامعهشناسی اکادمیک فهرست وار اشاره شد. درمورد جامعهشناسی مردم مدار هم می توانم به: 1. افزایش اگاهی های اجتماعی افراد جامعه؛ 2. تقویت نهادهای مدنی؛ 3. کمک به جنبش های اجتماعی؛ 4. کمک به فرایند ارتقاء مدرنیته در ایران اشاره نمائیم. حالا من درباره ی دو مورد از اینها کمی بیشتر توضیح می دهم. جامعهشناسی مردم مدار در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بیشتر در اطراف کارهایی است که دکتر شریعتی انجام داده است در زمینه سازی انقلاب اسلامی ایران و انقلاب اسلامی به عنوان یک جنبش اجتماعی و به عنوان یک انقلاب اجتماعی که در آن نقش بی بدیلی داشتند به گونه ای که جامعهشناسی آنقدر منزلت پیدا نمود که قبل از انقلاب و در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی بسیاری از افراد از پزشکی و مهندسی به جامعهشناسی روی آوردند. به دلیل آوازه جامعهشناسی که توسط دکتر شریعتی معرفی شده بود و دکتر شریعتی زمینه های ذهنی انقلاب را تا اندازه خیلی زیادی فراهم نمودند. به نظرم در جنبش های اجتماعی بعد از انقلاب مثل جنبش دوم خرداد یا جنبش اجتماعی که سال 92منجر به سرکار آمدن دولت اعتدال و توسعه گردیدهم جامعه شناسان بسیار نقش داشتند. حالا البته نه جامعه شناسان ضرورتاً آکادمیک بلکه ژورنالیست های جامعه شناس و سیاست مداران جامعه شناس. خلاصه کسانی که تحلیل جامعه شناسانه ارائه نموده اند. بنابراین از نظر من به عنوان یک معلم جامعهشناسی، جامعهشناسی دستاوردهایی پر بار داشته و ما باید این دستاوردها را گرامی بداریم و در جهت ارتقاء آن بکوشیم. اگر ما مقایسه کنیم جامعهشناسی را با علوم دیگر و رشته های دیگر، آنها هم کار خاصی نکرده اند. مشکل این است که آن هایی که جامعهشناسی را مورد انتقاد قرار می دهند فقط نیمه خالی لیوان را می بینند. در عین حال که من معتقد هستم که جامعهشناسی ظرف بیش از 70 سال دستاوردهای قابل توجهی داشته در این حال از آسیب هایش هم غافل نباید باشیم. این آسیب ها و چالش هایی که در رابطه با جامعهشناسی است در دو بخش قابل تقسیم است1:. چالش های برون سازمانی 2. چالش های درون سازمانی. منظور از برون سازمانی یعنی چالش هائی که مربوط به نظام سازمانی جامعهشناسی نیست مربوط به نهادهای اجتماعی دیگر است یعنی برون از سازمان جامعهشناسی بر جامعهشناسی تأثیر گذاشته است. یکی از آنها به نظر من سیاست زدگی است در ایران به دلایل تاریخی، نهاد سیاست خیلی قوی است و گستره سیاسی خیلی گسترده است. بنابراین سیاست بسیار تأثیر گذار است و بیشتر به امور علمی با نگاه سیاسی برخورد می شود و این باعث شده که به جامعهشناسی هم این گونه نگاه شود یعنی به جامعهشناسی به عنوان یک علمی که به لحاظ ایدئولوژیک مخالف پرور و انتقادی است نگاه شود. در صورتی که جامعهشناسی انتقادی یک نوع جامعهشناسی است و جامعهشناسی ضرورتاً مساوی جامعهشناسی انتقادی نیست. دوم عوام زدگی است که واقعاً به جامعهشناسی به عنوان یک رشته علمی وتخصصی و مدرن نگاه نمی شود و همان برداشتی که عوام از جامعهشناسی دارند و ویژگی جوامع پیشامدرن است آنها نیز دارند. بسیاری که درمورد جامعهشناسی قضاوت می کنند نیز دیدگاهشان عوام زده است و آنها شناخت تخصصی از جامعهشناسی ندارند.
مطلق گرایی، تقلیل گرایی و ایدئولوژی زدگی که معمولاً نظام های اجتماعی سعی می کنند از علوم به ویژه در اینجا جامعهشناسی به عنوان ابزار استفاده کنند، اگر در جهت آن ایدئولوژی بود تقویت می کنند اگر در جهت آن ایدئولوژی نبود جامعهشناسی یا هر علم دیگر مورد بی مهری واقع می شود. مدیران جامعه احساس نیاز به تخصص جامعه شناسان نمی کنند و جامعه شناسان خیلی در نظام اجتماعی ما، جایگاه قابل توجهی ندارند و شاید هم ناشی از این باشد که یک نوع بدبینی سیاسی نسبت به جامعهشناسی وجود دارد و دولت ها معمولاً نوعی از جامعهشناسی را دوست دارند که من آن جامعهشناسی را مهندسی اجتماعی می نامم و به بقیه شقوق جامعهشناسی کم توجه هستند یا سعی می کنند آن ها تقویت نشود.
اینها برخی از چالشهای برون سازمانی جامعهشناسی در ایران بود. در رابطه با چالش های درون سازمانی ما می توانیم به هویت حرفه ای ضعیف جامعه شناسان، ضعف اخلاق وارستگی، ضعف اجتماع علمی، ضعف شجاعت علمی، عدم انتقال تجربیات جامعهشناسی بین نسل ها، ضعف تعامل و گفتگو بین مدیریت و منتقدان اشاره کنیم.
اگر دولت ها نسبت به جامعهشناسی بدبین هستند باید جامعه شناسان سراغ آنها بروند و باب مذاکره با آنها را باز کنند. جامعه شناسان نباید منتظر باشند که دعوت بشوند باید خودشان باب تعامل و گفتگو را باز کنند.
چالش بعدی وابستگی اقتصادی به دولت است. الان جامعه شناسان بیشتر به مدرسان جامعهشناسی و کارمندان دولت تبدیل شده اند. بنابراین وابستگی اقتصادی به دولت باعث می شود که جامعه شناس خیلی نتواند تحلیل های قوی یا احیاناً انتقادی ارائه کند. بیکاران فارغ التحصیلان جامعهشناسی، فقدان جایگاه سازمانی برای جامعه شناسان نیز از چالش های دیگری است. فردی که وکیل می شود نظام و کانون وکلا دارد، اقتدار علمی اش به رسمیت شناخته می شود، فردی که در مهندسی فارغ التحصیل می شود، نظام مهندسی دارد و در نظام مهندسی تصدیق به وی داده می شود، حق امضا دارد، اقتدار علمی اش به رسمیت شناخته می شود. ولی در جامعهشناسی معمولاً اقتدار علمی به رسمیت شناخته نشده و باید در رابطه با جایگاه سازمانی جامعه شناسان توجه شود.
مطلب دیگری که ما در اهداف بلند مدت باید به دنبال آن باشیم این است که جامعهشناسی در ایران شخصیت های مطرح در سطح جهانی داشته باشد. شخصیت هایی که نظریه پرداز باشند، دیدگاه جدیدی مطرح کرده باشند ولی در حال حاضر بیشتر آنها ردیف دوم یعنی ترویج کنندگان هستند. یعنی ما در علم یک مولدینی داریم یک دانشمندانی داریم و یک ترویج کنندگان داریم در جامعهشناسی ایران بیشتر ترویج کنندگان وجود دارند.
معمولاً این 70 سالی که از عمر جامعهشناسی در ایران می گذرد کارهائی شده است و باید آنها را ارتقاء داد. من به این خاطر انتظار و توقعاتم از جامعهشناسی در ایران در سطح معقول است. چون استقرار جامعهشناسی در ایران با استقرار آن در کشورهای اروپایی متفاوت است. استقرار جامعهشناسی در کشورهای اروپایی تقریباً به شکل طبیعی است و در پاسخ به نیازهای اجتماعی، معرفتی، عینی و ذهنی شکل گرفته است. ولی در ایران در چارچوب برنامه های توسعه به ویژه توسعه از بالا و عامرانه. بنابراین کسانی که دانشگاه تهران را تأسیس کرده اند و گفتند رشته های علمی لازم است تأسیس شود گفتند خوب است واحدی مانند جامعهشناسی هم باشد. بعداً در دوره های بعد این واحدهای جامعهشناسی گسترش پیدا کرد و هرکس خوشه ای به آن افزود تا به این خرمن رسید.
به طور خلاصه فرصت هایی که جامعهشناسی برای ایران فراهم آورده و چالش های برون سازمانی و درون سازمانی که اشاره کردیم، حال چه راهکارهایی وجود دارد؟. وضع جامعهشناسی، به نظر من نسبتاً خوب است و صحبت از مرگ یا کم جانی آن از سر بدبینی است. ولی از این وضعیت که هست باید بهتر شود: 1. تقویت کنش های ارتباطی و انتقادی است که نمونه اش همین جلسه ای که ما هستیم یعنی ما دیدگاه هایمان را بگوییم و دیدگاه مان مورد انتقاد قرار می گیرد. یعنی اینکه من استاد هستم و سمت دارم اینها معنا نباشد "انّا أبناء الدلیل" ما فرزندان استدلال هستیم. "قل هاتوا برهانکم إن کنتم الصادقین" استدلال ها و دلایل ملاک است نه پست ها و سمت ها. بنابرین از موضع قدرت نباید صحبت کرد. کمبود استدلال را با سوزن قدرت نباید رفو کرد. سعی کنیم که «دلایل قوی باید و معنوی نه رگه های گردن به حجت قوی» سعدی.
2. تقویت هویت صنفی و حرفه ای که به هرحال ما هر نگرشی به جامعهشناسی داشته باشیم به عنوان جامعه شناس باید سعی کنیم هویت صنفی، حرفه ای و شغلی خودمان را تقویت کنیم.
3. تقویت اعتماد متقابل جامعه شناسان و دولت. گفتم در کشورهای در حال توسعه به ویژه در ایران دولت خیلی قدرتمند است. بخش دولتی بسیار قوی است و اکنون اغلب پژوهش ها و سیاست گذاری ها در دست دولت است و طی 35 سال گذشته دولت درصدد این بوده که جامعهشناسی را اسلامی کند و محتوای جامعهشناسی را تغییر دهد. این دیدگاه می تواند مورد نقد و بررسی قرار بگیرد و اگر قرار است موفقیت آمیز باشد موقعی است که جنبه مشارکت جویانه داشته باشد. همان طور که آقای دکتر اشاره کردند تقویت اجتماع علمی یکی از راه هایی است که می تواند به وضعیت جامعهشناسی در ایران غنای بیشتری ببخشد.
مرحوم دکتر روح الامینی می گفت که فرهنگ ویژگی هایی دارد: 1. فرهنگ عام است ولی خاص است؛ 2. اجباری است ولی اختیاری است و غیره. من هم می گویم جامعهشناسی عام ولی خاص است یعنی ما جامعهشناسی علمی و جامعهشناسی جهانی داریم، به قول مولانا: "شاخه گل هر جا که می روید گل است، خم می هر جا که می جوشد مل است، گر ز مغرب سر زند خورشید سر، عین خورشید است نه چیزدیگر".
بنابراین ما معتقد به علم عام و یونیورسالی هستیم در عین حال معتقد هستیم که جامعهشناسی ویژگی های خاص گرایانه دارد، دانشگاه بومی و علم بومی هم می توانیم داشته باشیم، جامعهشناسی بومی و اسلامی و دینی هم می توانیم داشته باشیم، راه هم بر کسی بسته نیست، این سفره پهن است، هرکس استدلالی دارد، هرکس متاعی دارد، هرکس دستاوردی دارد بیاید بر سر این سفره مطرح کند به آنها خوشامد می گوئیم ولی به شرط اینکه جا برای دیگری تنگ نشود و نگوید ما باشیم دیگران نباشند به شرط اینکه همه باهم باشیم.
سخنرانی دکتر اکبر زارع شاه آبادی
از بیانات شیوا، زیبا و پر مغز دوست دانشمندم دکتر حاجی زاده كه تمام مطالب را بیان کردند تشكر مي كنم. همچنین از دفتر انجمن جامعهشناسی شناسی ایران، دکتر مرشدی و دکتر افراسیابی ریاست محترم دانشکده بخاطر تدارک این جلسات علمی تشکر می کنم.
من اجازه می خواهم بحث را از نگاه دیگری مطرح کنم. ضمن اینکه می پذیریم تقسیم بندی هایی که دکتر حاجی زاده مطرح کردند و چالش هایی که برای جامعهشناسی نام بردند فرصت هایی که وجود دارد و راه کارهایی که است، من فکر می کنم اگر نگاهی دیگر به رشد جامعهشناسی و تاریخ جامعهشناسی در ایران بندازیم پی به نقاط ضعف دیگری خواهیم برد و فرصت ها و راهکارهایی دیگری را برای جامعهشناسی ارائه خواهیم کرد.
اگر به تاریخ جامعهشناسی نگاه بکنیم که از اندیشه های اجتماعی شروع شده است و بعد به فلسفه اجتماعی کشیده شده و بعد جامعهشناسی علمی بنیان گذاری و پایه گذاری شده و تفاوت این سه مقطع را باهم مقایسه کنیم اندیشه اجتماعی چه بوده، فلسفه اجتماعی چه بوده و جامعهشناسی که کنت پایه گذاری کرد و بعد دورکیم تثبیت کرد و رشد داد و وبر آن را گسترش داد چه تفاوت هایی دارد.
من نمی خواهم زیاد وارد بحث تاریخ جامعهشناسی بشوم و تفاوت هارا بیان کنم حتما کسانی که الان اینجا نشسته اند استحضار دارند.به نظر بنده آنچه كه در تاريخ جامعه شناسي مي بينيم در کشور ما نيز به نوعی تکرار شده یعنی دو نوع جامعهشناسی در ایران شکل گرفته، ادامه پیدا کرده و در موازات یکدیگر جلو رفته اند. گاهی ما غافل بوده ایم که این دو نوع جامعهشناسی چه کنشی باهم دارند، چه تاثیرات برهم مي گذارند، چگونه می توانند مانع یکدیگر باشند و چگونه می توانند باعث رشد یکدیگر باشند.
ما یک جامعهشناسی رسمی اکادمیک داریم که در دانشگاه که توسط دکتر غلامحسین صدیقی پایه گذاری شده و اساتیدی که دکتر نام بردند که اساتید همه ما هستند بیش از 70- 80سال ادامه يافته و اين جامعهشناسی را بنده جامعه شناسي رسمی یا آکادمیک می نامم. اما در کنار این جامعهشناسی یک جامعهشناسی غیر رسمی بوده که ادعای جامعهشناسی داشته ولی وفادار به سنت علمی، روش علمی جامعهشناسی و آن معیار های علمی نبوده و نخواسته و هدف آن چیزهای دیگری بوده است و اگر این جامعهشناسی غیر رسمی را بخواهیم تجزیه وتحلیل کنیم آن را ميتوان تحت عنوان فلسفه اجتماعی یا یک شناختی درباره اصلاحات اجتماعی مطرح كرد. اين نوع جامعه شناسي هم در پیش از انقلاب بوده و هم در بعد از انقلاب، منتها ماهیت این نوع جامعهشناسی با توجه به تغییراتی که نظام سیاسی در ایران می کند یا تغییرات جهانی که اتفاق می افتد هم تفاوت می کند وگرنه اهداف همان اهداف گذشته است.
شما در کنار جامعهشناسی رسمی ایران، جامعهشناسی ای داریم که ادعای ایدولوژیک دارد، ادعای اصلاحات اجتماعی دارد، درصدد تغییرات بنیادی هم در نظام اجتماعی و هم در نظام سیاسی ایران است.
در پیش از انقلاب بیشتر اندیشه های مارکسیستی در کنار آن قرار گرفته، جامعهشناسی ای که بیشتر از مارکس متأثر است ودراین اواخر با اندیشه های دکتر شریعتی، اندیشه های دینی درکنار آن قرار گرفته و خواهان یک تغییرات اجتماعی وسیع در ایران بوده است. و ادعای انقلابي دارد، ایدئولوژیک است، اهدافی برای تغییر جامعه دارد نه شناخت جامعه.
ولی در بعد از انقلاب، جامعهشناسی غیر رسمی ازبین نرفت و به شکل دیگری ظاهر شد یعنی اگر ما قبل از انقلاب، جامعهشناسی غیر رسمی بارنگ و لعاب ماركسيستي و ديني داريم در بعد از انقلاب این جامعهشناسی غیررسمی تقریبا به لیبرالیسم نزدیک شده و خودش را با اندیشه های پست مدرنیستی گره زده و خواسته با این اندیشه ها داعيه های تغییر و داعيه های ایدولوژیکی خودش را دنبال کند.
اين در حالي است كه جامعهشناسی رسمي و آکادمیک ما همچنان به رشد خودش در دانشگاه ادامه داده است و جالب این است که وقتی در بین جامعه شناسان غیر رسمی می گردیم کمتر جامعه شناساني تحصیل کرده و دانشگاهی پیدا می کنیم اغلب آنان از رشته های دیگر آمدند مطالعات اجتماعی دارند، مطالعات مارکسیستی دارند، مطالعات فمینیستی دارند، مطالعات پست مدرنیستی دارند ولی آمدند و حرف جامعهشناسی میزنند و خودشان را مقید به هیچ کدام از روش های جامعهشناسی نمی دانند فقط به هر وسیله ای مي خواهند آن اهدافی که براي نهضت خودشان در نظر گرفتند دارند را به جلو ببرند.
بنابراين ما در اين سالها دو نوع جامعهشناسی داشته و داريم. 1. جامعهشناسی دانشگاهي يا آکادمیک و رسمی است که می خواهد با روش های علمی جامعه خود را بشناسد، و به ساير نظامهاي اجتماعي از جمله نظام سیاسی کمک کند تا به روش علمي به واقعيتهاي اجتماعي توجه نموده و كشور را در فرايند گذار از سنت به مدرنيسم ياري نموده و به تغيير اوضاع اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي كشور كمك نمايد، اين جامعه شناسي ادعاي ایدئولوژیک ندارد، به دنبال تغییرات اجتماعی به آن معنا نیست فقط به دنبال شناخت اجتماعی است و بر اساس اين شناخت در پي كاهش مشكلات و مسايل اجتماعي است.
2. اما در كنار جامعه شناسي دانشگاهي یک جامعهشناسی دیگر داريم كه به شدت ایدئولوژیک است، وداعيه تغییر داشتن، داعيه اصلاح طلبی دارد و مي خواهد با تفكرات ايدئولوژيك خود، تغییرات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دركشور ايجاد نمايد.
جامعهشناسی رسمی ما که در دانشگاه ها است و به شدت به سنت علمی خودش پایبند بوده و خواسته جامعه را بدون هیچ جبهه گیری و ارزش گذاری بشناسد و به سبب بنیان گذاری خوبی که توسط دکتر صدیقی و بعدها همان نسل پایه گذاران انجام شده و دستاوردهای زیادی هم برای جامعه ما داشته است. خدمات آموزشی، پژوهشی، مشاوره ای زيادي را به جامعه ارائه کرده است.
امروزه اگر نظرات علمی جامعهشناسی را سازمان های اداری ما بر نمیتابند عیبی بر جامعهشناسی نیست بلکه آنها علمی کار نمی کنند که اگر بخواهند نظرات علمی جامعهشناسی را به کار بگیرند شیرازه سازمانشان برهم میریزد. من بارها با سازمان های مربوط چالش داشتم در این باره که می گفتند چیزهایی که شما می گویید در کتاب است ولی ما اینجا باید روی زمین و میدان کار کنیم.اگر بینش آنها (سازمانهاي اداري) تغییر می کرد چیزهایی که به زعم آنها داخل کتاب و در اين علم است را می توان در میدان پیاده کرد ولی حاضر نیستند دست از آن چا رچوب هايي كه براي خود ساخته و پرداخته اند و مانع عملي شدن دستاوردهاي علمي مي شود بردارند یعنی آن نهضت سیناتیسم که در اروپا راه افتاد و به رشد جامعهشناسی و علوم ديگر کمک کرد در کشور ما صورت نگرفت.
سیناتیسم به معناي مورد نظر بنده يعني اعتقاد به علم واينكه ميشود جامعه را علمي اداره كرد و بسياري از مشكلات موجود ناشي از سرپيچي از علم ودستاوردهاي علمي است. واقعیت این است که ما اعتقاد نداریم، اعتقاد به هیچ علمی نداریم از جمله به جامعهشناسی اعتقاد نداریم. وقتی که نسخه پزشکان را می گیریم نصفی از آن را عمل می کنیم نصف دیگری را عمل نمی کنیم. اگر کسی اطرافمان نباشد مخصوصا مسن ترها حتی نسخه پزشک را ممکن است عمل نکنیم. این هست جامعه ما جامعه علمی نیست. به علم توجه نکرده. این نهضت سیانتیسم که در اروپا به رشد علم از جمله جامعهشناسی کمک کرد تو ایران شکل نگرفته و این تقصیر جامعهشناسی نیست.
اما جامعهشناسی اکادمیک و جامعهشناسی رسمی ما همیشه متهم شده كه جامعه را نمي شناسد وحرفي براي مشكلات ومسايل ما ندارد و از طرفي، تمام خطاهایی که جامعهشناسی غیررسمی و بیرونی که اصلا مطالعات جامعه شناختی آن خیلی ضعیف بوده، روش های شناخت جامعه را هم بكار نمیبندد، به حساب ما نوشته شده است. و امروزه اگر از جامعهشناسی انتقادی می شود از آن جامعهشناسی انتقاد می کنند و متأسفانه یکی از اشكالاتي که جامعهشناسی رسمی ما داشته نیامده موضع خود را در مقابل آن جامعهشناسی روشن کند و اين تفكیک را انجام نداده و برجسته نكرده و به جامعه علمی و به نظام سیاسی و نظام اجتماعی ما معرفی نکرده است که جامعهشناسی یکی این است که در دانشگاه است و یکی هم این است که در جامعه الان رواج دارد و افردی هستند که جامعه شناس نیستند ولی ادعای جامعهشناسی دارند و فکر می کنند داراي اطلاعات جامعهشناسی هستند و با آن مي خواهند جامعه را تغییر دهند و اصلاح کنند.
در اواخر دوره پهلوی مرحوم احسان نراقی و چند تا از این جامعه شناسان به نظام سیاسی نزدیک شدند و خواستند بگویند که حساب ما و حساب جامعهشناسی اکادمیک و دانشگاهی با حساب آن اندیشه های مارکسیستی و اندیشه های ایدئولوژی که به نام جامعهشناسی در جامعه در حال کار کردن و مشکل ساز است با جامعهشناسی دانشگاهی یک مقدار متفاوت است. كه با انقلاب تمام این شيرازهها از هم پاشید و فراموش شد و متأسفانه بعد از انقلاب هم تلاشی صورت نگرفت که تفكيكي صورت بگیرد و هرکسی کنشش به پای خودش نوشته بشود. و نتایجی که این کنش به بار می آورد متوجه خود کنش باشد. و این است که الان وقتی یک حرکت سیاسی در کشورمان مثل جنبش اصلاحی سال88که اتفاق افتاد علوم اجتماعی مورد تهدید قرار گرفت و گسترش آن را محدود کردند و بستند تا چندین سال که چرا؟.
استدلال بعضي اين بود كه بعضي افراديكه دراين قضيه دستگير شدند گفتند كه ما از نظریه های فلان و فلان جامعهشناسی استفاده کردیم و دنبال تغییرات بوديم وبنابراين جامعه شناسي و نظريات آن مشكل ساز است. ولی ما آمدیم حساب آن مسائل را به حساب جامعهشناسی آکادمیک نيز نوشتیم و این مسائل را بوجود آوردیم.
اگر جامعهشناسی اکادمیک بیاید تفکیک را برجسته کند و روشن کند و بگوید که می توان از این علم هم استفاده کنیم و افرادی هم در حال استفاده هستند ولی حساب این علم با این حساب ها جدا است ونظام سیاسی بداند که این علم می تواند خدمات این چنینی به سیستم اداری کشور ارائه کند و این تفکیک را متوجه شود شاید کمتر با چالش و مقاومت در جامعه برای گسترش جامعهشناسی روبه رو شویم.
چکیده سخنرانی دکتر محمد مبارکی
اگر بخواهیم وضعیت علوم اجتماعی در ایران را از لحاظ کارآمدی و ناکارآمدی بررسی کنیم، بایستی گفت که در این زمینه دو دیدگاه مستقل از هم وجود دارد:
الف) برخی صاحبنظران معتقدند که در علوم اجتماعی و خاصه در جامعهشناسی زمینه گسترده و مناسبی برای توسعه و رشد کیفی مناسبی برای عالمان و محققان طی پنجاه سال اخیر فراهم شده است. به عنوان مثال؛ گسترش و توسعه رشتههای مختلف علوم اجتماعی در سطح دانشگاهها به خصوص در مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا، توسعه تحقیقات اجتماعی در دانشگاه و بیرون از دانشگاهها و توجه و عنایت خاص به ترجمه و تألیف مباحث نظری و کاربردی طی دورههای اخیر، از اقبال خاصی برخوردار بوده است. به نحوی که در یک نگاه گذرا چندین انتشارت تخصصی در زمینه پخش کتب و مجلات علوم اجتماعی شکل گرفته و سایتهای متعددی به وجود آمده است که نشان دهنده تلاشی است که اصحاب علوم اجتماعی برای دستیابی به سطح کیفی و کمی مطلوب از خود نشان دادهاند.
ب) برخی نیز معتقدند که علوم اجتماعی جدید و جامعهشناسی در جامعه ما از جهات و ابعاد گوناگون در حاشیه باقی مانده است و هنوز در ایران نتوانسته است جزئی از اجزاء تحولات اجتماعی ایران واقع شود و بتواند بر این تحولات اثر بگذارد و از آنها اثر بپذیرد. از نظر این دیدگاه، جامعهشناسی در ایران بر اثر نحوه ورود و برخورد با مسائل، واکنش های ایجاد شده، نوع استقرار سازمانی و تشکیلاتی، انبوه دانشجو و مشکل اشتغال، بلاتکلیفی حرفه ایی، نوع بررسی مسائل (انتزاعی و نظری)، اختلاط در سنت های فکری و همچنین تحقیقات پراکنده دچار بحران جدی شده است.
فارغ از درستی یا نادرستی هر یک از دیدگاه های فوق، بایستی عنوان نمود که اگر بخواهیم علمی به قضایا نگاهی داشته باشیم، نمی توان خیلی سیاه و سفید به وضعیت علوم اجتماعی در ایران نگریست بلکه، باید هم نقاط قوت و فرصت های آن را در نظر گرفت و هم نقاط ضعف و تهدید ها را بر شمرد تا از این طریق بتوان دست به ارائه راهکار زد و فرصت ها را تقویت و تهدید ها را کاهش داد و در جهت بهینه کردن وضعیت این حوزه علمی در ایران تلاش نمود. به همین خاطر در اینجا ما سعی خواهیم نمود نگاهی مختصر نسبت به فرصت ها و تهدیدهای موجود بر سر راه رشد و پیشرفت علوم اجتماعی به طور عام و جامعهشناسی به طور خاص در ایران به شرح ذیل داشته باشیم:
الف) فرصتها:
در رابطه با فرصت های پیش روی علوم اجتماعی در ایران می توان گفت که، امروزه رشته علوم اجتماعی در کشور دارای وضعیتی تثبیت یافته در نظام علمی است. به عبارت دیگر در دانشگاه ها حالت نهادینه پیدا کرده است، به طوری که با وجود سلیقههای مختلفی که راجع به علوم اجتماعی وجود دارد، دیگر نمی توان آنها را حذف کرد یا کنار گذاشت. از بُعد تعداد کتاب چاپ شده در فهرستی که از سوی انتشارات جامعهشناسان اخیرا منتشر شده است، نزدیک به 1300 عنوان کتاب شامل؛ نظریهها و حوزهها (544 عنوان)، مسائل اجتماعی ایران (251 عنوان)، روشهای تحقیق و آمار (141 عنوان) و... در سالهای اخیر تألیف و ترجمه شده است. همچنین بر اساس بررسیهای صورت گرفته حدود 55 مجله علمی-پژوهشی و ترویجی مربوط به رشته علوم اجتماعی (تمامی گرایشها) در ایران وجود دارد. علاوه بر این، افزایش علاقمندی دانشجویان دیگر رشته ها به این حوزه علمی و وجود انگیزه فراوان بین نسل جدید جامعه شناسان ایرانی که به مرور زمان همکاری آنها با یکدیگر را شاهد هستیم، باعث هویت بخشی و افزایش منزلت اجتماعی این رشته در جامعه ایران گردیده است. به طوری که، انجمن جامعهشناسی ایران به همت بزرگان جامعهشناسی در بین دیگر انجمن های علمی در سطح کشور، چندین سال پیاپی عنوان انجمن علمی برتر را به خود اختصاص داده است و باعث گردیده است که فرصت های تاثیر گذار بر رشد و پیشرفت علوم اجتماعی روز به روز افزایش یابد.
ب) تهدیدها:
در کنار فرصت های پیش رو برای علوم اجتماعی، بایستی تهدیدهای موجود را نیز مشخص نمود تا در جهت بر طرف نمودن آنها تلاش کرد. مهمترین تهدیدهایی که بر سر راه رشد و توسعه علوم اجتماعی به طور عام و جامعهشناسی به طور خاص در ایران وجود دارد، عبارتند از:
1-مساله محور نبودن جامعهشناسی در ایران: اکثر نظریه پردازان جامعهشناسی دارای یک مساله و دغدغه ذهنی بوده اند و در جهت پاسخگویی به این نگرانی، سعی کرده اند از طریق روش علمی و سیستماتیک مساله خود را حل نمایند. اما متاسفانه به دلایل مختلف آن ذهنیت مساله پرداز در بین اکثر جامعه شناسان ایرانی مشاهده نمی شود و باعث گردیده است که دیگر کنشگران اجتماعی فعال در این حوزه فکری نیز مساله محور نباشند.
2-فقدان شکل گیری حوزه های فکری، نظری و پارادایمی مرتبط با ساختار جامعه ایرانی: اغلب کارهای پژوهشی در حوزه جامعهشناسی ایران به جمع آوری داده ها و اطلاعات و آزمون یک نظریه جامعهشناسی می انجامد و قادر نیست که بتواند یک پارادایم فکری منسجم و مرتبط با جامعه ایرانی را تدوین نماید.
3-عدم رواج فلسفه در جامعهشناسی ایران: جامعه شناسان و اندیشمندان اجتماعی در ایران، نه تنها علاقه چندانی به بینش فلسفی ندارند بلکه چنین اندیشه هایی را مخالف یا مانع رشد علوم اجتماعی در ایران می دانند و خواندن فلسفه را با ذهن گرایی، پر حرفی، دشوارگویی و ابهام گویی یکسان می دانند.
4-نبود یا کمبود منطق گفتمانی: عدم وجود پارادایم فکری منسجم و مرتبط با جامعه ایرانی در بین جامعه شناسان ایران، باعث گردیده است که آنها نتوانند روی یک محور فکری مشترک با مرزهای علمی مشخص بحث و گفتگو داشته باشند در نتیجه اظهار نظرهای آنها بیشتر ناشی از مطالعات و تجربه های شخصی آنها بوده و این عامل باعث شده است که زبان مشترکی برای گفتگو و تبادل نظر وجود نداشته باشد.
5-تاریخ گریزی: دقت در نظریه ها و بحث هایی که جامعه شناسان ایرانی در کلاس های درس مطرح می نمایند، نشان دهنده این امر است که نگاه تاریخی و جستجوی ریشه ای مسائل اجتماعی و استمرار آن تا زمان حال و ردیابی سمت و سوی آینده نزدیک ایران در نزد آنها یا اصلا دیده نمی شود و یا بسیار کمرنگ است. در حالی که، بزرگان جامعهشناسی از قبیل؛ مارکس، وبر و دورکیم مدام بین گذشته، حال و آینده در حرکت و نوسان بوده اند.
6-ناکارآمدی تحقیقات اجتماعی: امروزه تحقیقات اجتماعی در حوزه جامعهشناسی ایران به خاطر رانتی بودن، عدم انباشتگی، عدم بهره گیری از نتایج پژوهش ها، فقدان بودجه کافی، عدم باور به نتایج تحقیقات اجتماعی در بین مدیران و مسولان، شکاف بین حوزه تئوری و عمل، عدم رعایت اصول تحقیق، کمی بودن تحقیقات و عدم توجه به تحقیقات کیفی، انفرادی بودن تحقیقات، تکراری بودن موضوعات پژوهشی و دیگر عوامل، اثرگذاری لازم را نداشته و بسیار ضعیف و ناکارآمد می باشد.
7-انفعال جامعه دانشجویان جامعهشناسی در ایران: امروزه در بین دانشجویان جامعهشناسی در سطوح مختلف، عواملی از قبیل؛ بی علاقگی، نبود انگیزه، ضعف بنیه علمی، نبود ذهن مساله پرداز، عدم دریافت آموزش صحیح و عدم توجه به واحدهای عملی باعث گردیده است که ما فضای منفعلی را در بین آنها شاهد باشیم که خود این فضا به صورت متقابل باعث کاهش انگیزه استادان آنها گشته و فضای تاسف باری را به وجود آورده است.
8-بومی نبودن جامعهشناسی: ناسازگاری علوم اجتماعی با بسترهای اجتماعی و فرهنگی کشور و عدم توجه آن به تفاوتهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه ایران با دیگر جوامع باعث گردیده است که جامعهشناسی ایران نتواند در بین افراد جامعه ایرانی موقعیت و منزلت اجتماعی خود را بیابد.
9-ارتباط نامناسب ساختار سیاسی و اندیشه جامعهشناسی: با توجه به اینکه، وجود جو آزاد برای طرح مسائل و بحث و گفتگوی خردمندانه پیش نیاز رشد و توسعه جامعهشناسی است، عواملی از قبیل؛ سیاست زدگی علوم اجتماعی در ایران و عدم ارتباط مناسب بین حوزه سیاسی و اندیشه جامعهشناسی باعث گردیده است که اولا؛ آن فضای گفتگوی آزاد و خردمندانه شکل نگیرد و ثانیا؛ اگر هم در مواقعی که این فضا فراهم می گردد، برخی از گروه های سیاسی از آن در راستای اهداف گروهی خود سوء استفاده نموده و آنرا مصادره به مطلوب نمایند.
در مجموع، می توان گفت که علوم اجتماعی در ایران به خصوص جامعهشناسی، از جایگاه چندان مناسبی برخوردار نیست، علیرغم اینکه فرصت هایی هم در زمینه رشد آن وجود دارد. بنابراین، تا زمانی که علوم اجتماعی معطوف به مسائل کاربردی، مطابق با زمینه و بافت اجتماعی و درگیر با مشکلات واقعی جامعه ایرانی نباشد، نمی تواند پایگاهی واقعی در میان مردم داشته باشد. از اینرو، علوم اجتماعی زمانی در متن جامعه، نفوذ و مقبولیت خواهد یافت که صاحبان آن مشکلات و مسائل واقعی مردم را هدف مطالعه خود قرار دهند و آموزش ها و پژوهش های اجتماعی به روش هایی باشد که خروجی آنها مرهمی بر زخم های اجتماعی جامعه ایرانی باشد.
چکیده سخنرانی دکتر ابوالفضل مرشدی
من در ادامه و تأیید سخنان برخی از همکاران بویژه دکتر مبارکی، تنها بر یکی از مسائل دامنگیر علوم اجتماعی در ایران دست می گذارم و آن فاصله و شکافی است بین این علوم و فلسفه افتاده است. برای درک اهمیت این مساله، مروری بر آنچه در مغرب زمین به شکل گیری علوم اجتماعی جدید منجر شد، لازم است. در مغرب زمین، علوم اجتماعی در زمین بکر ایجاد نشد بلکه در بستر و زمینی رشد و نمو یافت که قبلا توسط فیلسوفان آماده و بارور شده بود. به بیان دقیق تر، در آنجا فیلسوفان دو تحول عمده را رقم زدند و این دو تحول بودند که شرایط امکان علوم اجتماعی جدید را فراهم کردند. تحول اول در متافیزیک رخ داد. در اینجا، متلث خداوند- انسان-جهان (هم جهان طبیعی و هم جهان اجتماعی) دچار تحول عمده شد که حاصل آن انسانمحوری یا شکل گیری «سوژه» بود. تحول دوم، در منطق رخ داد و منطق جدید جایگزین منطق ارسطویی شد. با این دو تحول عمده، از یک سو، جهان به عنوان پدیده ای همواره در حال تحول، و نه ثابت، تصور شد و از سوی دیگر، انسان به عنوان موجودی ظاهر شد که ذهنش فقط آیینه ای در برابر جهان و طبیعت نیست بلکه در فرایند شناخت، دست به کنشگری و برساخت جهان میزند. در این بستر بود که علوم اجتماعی نیز ظهور و بروز یافت و این علوم همواره از بستر فلسفی ای که در آن روییده تغذیه میکنند و آن بستر پشتیبان این علوم است.
اما در کشور ما فلسفه در چند سده گذشته چنین مسیری را نرفت و اصولاً با رخدادهای آغازگر عصر جدید مواجه نشد و بنابراین، دو تحول یاد شده در فلسفه مغرب زمین را نیز از سر نگذراند. بنابراین، ما در کشور از یک سو علوم اجتماعی داریم که از یک بستر فلسفی و معرفتشناختی دیگری آمده و از سوی دیگر، یک سنت فلسفی ای داریم که با مسائل دوران جدید مواجه نشده است. بر این اساس، شکافی عمیق بین علوم اجتماعی و فلسفه در کشور ما بوجود آمده و عملاً علوم اجتماعی در کشور بی پشتوانه مانده است و با هر موجی که از مغرب زمین میآید، سامانش به هم میریزد. به نظر می رسد برای برون رفت از این معضل و شکل گیری یک سنت مستقل علوم اجتماعی در ایران، راهی نیست جز آنکه سنت فلسفی ما به مصاف با رویدادهای آغازگر عصر جدید رود و آنها را مورد بازاندیشی قرار دهد و نسبت خود را با آنها تعیین کند. می توان امید داشت که از دل این مواجهه، جوانههای یک سنت مستقل علوم اجتماعی سربرآورد و با تلاش و کوشش اصحاب علوم اجتماعی کشور به درخت تنومندی تبدیل شود.