رویا مرادی زاده

2«سومین کنفرانس بین‌المللی تفکر اجتماعی و جامعه در خاورمیانه و شمال افریقا» در روزهای 20 و 21 آذرماه 1392 توسط انجمن جامعه‌شناسی ایران و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. پنل «علوم اجتماعی و مسائل خاورمیانه معاصر» در روز دوم کنفرانس از ساعت 14:30 تا 16:30 در سالن ادب پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. «بازتعریف هنجارهای اسلامی پس از تحولات عربی» از حسین ابراهیم‌نیا و منیژه عروجی، «تحلیل جامعه شناختی بهار عربی و چالش‌های پیش روی آن» از محمد عثمانی و محمودرضا محمودی‌زاده دهبارزی و «برآیند ناکارامدی اخوان‌المسلمین در تئوری‌سازی در مصر» از معصومه رمضانی، عناوین مقالات ارائه شده در این پنل بود.

حسین ابراهیم‌نیا و منیژه عروجی: بازتعریف هنجارهای اسلامی پس از تحولات عربی

این مقاله بر تحولات مصر وتونس تاکید دارد. در مصر اخوان‌المسلمین بارزترین قدرت بود که ابتدا محافطه‌کار بود و هیچ دخالتی هم در روند تحولات نکرد بلکه بعد از سرنگونی «حسنی مبارک» وارد قدرت شد. اخوان‌المسلمین پس از روی کار آمدن به دنبال بازتعریف هنجارهای اسلامی بود و نه لزوما روی کار آوردن یک دولت اسلامی. در جریان اتفاقات مصر و تونس تاکید بر فرد به عنوان یکی از منابع ایجاد تکثرگرایی بسیار زیاد است. به این معنی که هر فرد جدای از فعالیت تشکیلاتی و با در اختیار داشتن رسانه‌های اجتماعی می‌تواند تاثیرگذار باشد.

در تحولات خاورمیانه با چند گروه مواجه بودیم؛ اخوان‌المسلمین، سلفی‌ها، مسیحیان، سکولارها و قدرتهای غربی. جامعه عربی خاورمیانه به دنبال این نیست که سکولار و یا لائیک شود بلکه به دنبال این است که در کنار استقلال خواهی و تفکیک بین دین و دولت، بتواند دین اسلام را حفظ کند؛ این امر منجربه تکثرگرایی نیز می‌شود. در واقع اسلام گرایان سعی کردند تعاریف جدیدی از مفاهیم اسلامی داشته باشند چون جامعه، متکثر بود و صرفا هم صدا با اصول اسلامی نبود؛ بنابراین مفاهیم پیشین کارایی خود را از دست داده بود. این بازتعریف در تونس تا حدودی انجام شد. اما در مصر اخوان المسلمین برخی واقعیت‌های جامعه متکثر مصر را در نظر نگرفتند. «محمد مرسی» قصد داشت ساختارهای جامعه را اسلامی کند. مثلا وقتی در قوه قضائیه دخالت کرد و یا ارتش آزاد تشکیل داد نیروهای مقاومت در برابرش قد علم کردند.اخوان‌المسلمین نتوانست هنجارهای اسلامی را به طور کامل بازتعریف کند.

محمد عثمانی و محمودرضا محمودی زاده دهبارزی: تحلیل جامعه شناختی بهار عربی و چالش‌های پیش روی آن

انقلاب بهار عربی پدیده جدیدی است. هر تحلیلی که در حال حاضر ارائه می کنیم باید در نظر داشته باشیم که در آینده دور یا نزدیک ممکن است جریان جدیدی پیش آید که تحلیل ما را زیر سوال برد. بنابراین آنچه که در اینجا ارائه می شود مبتنی بر داده های فعلی چون این پدیده در حالِ شدن است بنابراین هیچ قطعیتی درباره این تحلیل نداریم.

اول از هرچیز باید بدانیم ما با پدیده‌ای به نام انقلاب روبرو هستیم و انقلاب پدیده‌ای است که به عمر دولتها و از یونان باستان تاکنون درباره آن اندیشیده شده است. در اینجا چند عنصر مورد توافق وجود دارد؛ علت اصلی انقلابها، نارضایتی عمومی مردم از قدرت حاکم و یک خیزش عمومی برای تغییر و تحول بنیادین است. در این تغییر و تحول بنیادین عنصری به نام خشونت قرار دارد. در قرن بیستم و با انقلابهای رنگی در کشورهایی از جمله یوگسلاوی معنای سنتی انقلاب تغییر کرد. وقتی پدیده انقلابهای بهار عربی رخ داد تعریف دیگری نیز اضافه شد. اگر در انقلاب رنگی شاهد حذف خشونت و رخ دادن انقلاب با نافرمانی مدنی هستیم در انقلابهای بهار عربی با ابزارهای جدیدی مواجه هستیم. انقلاب بر روی دوش عده ای جوان تحصیل کرده قرار گرفت که از ابزارهای نرم افزاری دنیای مدرن از جمله اینترنت و شبکه های اجتماعی و ماهواره برای پیشبرد انقلاب استفاده کردند.

سوال این است که چگونه می شود از نظر جامعه شناسی انقلاب بهار عربی را تحلیل کرد؟ انقلاب بهار عبری انقلابی بود که ریشه در نارضایتی های عمومی داشت؛ برای درک این نارضایتی ها باید به زمان شکل گیری دولت عربی نگاهی بیندازیم. پس از سقوط امپراطوری عثمانی بعد از جنگ جهانی اول به دلیل اهمیت سوق الجیشی و نیز مواد خام و انرژی که در این منطقه وجود داشت، غرب به طور مستقیم این منطقه را استعمار کرد. استعمار مستقیم پدیده ای بود که فرهنگ آن جامعه را نیز شکل می داد. پس از جنگ جهانی دوم دول پیروز و خصوصا امریکا سیاست استعمار مستقیم را تغییر داد. استعماری که شکل گرفت نوین بود و شامل اعطای حاکمیت ملی، شکل گیری دولتهای جدید در منطقه و مرزبندی های جدید بود. بعد از جنگ جهانی دوم در منطقه یک نقشه جغرافیایی جدید شکل گرفت. حاشیه جنوبی خلیج فارس به کشورهای پاره پاره ای تبدیل شد که در کنار هم قرار گرفتند. در منطقه شام، لبنان از سوریه جدا شد و اردن دوباره مستقل شد و در شمال افریقا هم به همین ترتیب. به این ترتیب کشورهای عربی در دو حوزه شکل گرفتند؛ حوزه خلیج فارس و دیگری شام و شمال افریقا. اهمیت شمال افریقا علاوه بر همسایگی با اسرائیل در پدیده روشنفکری جهان عرب است که به خاطر ارتباط مستقیمی که با استعمار داشتند نسل جدید و خودآگاهی جدیدی در آنها شکل گرفته بود. اما منطقه خلیج کاملا ساختار سنتی و قبیله ای داشت و اهمیتش برای غرب صرفا به دلیل انرژی و آبراه اقتصادی نفتی بود که در منطقه وجود دارد.

زمانی که دولت در این منطقه شکل گرفت، کشورهای پیروز به صورت مستقیم در دولت سازی در این منطقه نقش داشتند. می‌خواستند دولتی را حاکم کنند که به دولتهای غربی وابسته باشد. در منازعات قبیله ای و مردمی بر سر قدرت، دولتهای غربی حرف آخر را می‌زدند. در واقع پدیده برساختگی دولت با نقش نیروهای خارجی رخ داد. وقتی دولت شکل گرفت همزمان که غرب از این منطقه مواد خام و انرژی مورد نیازش را تامین می‌کرد پدیده توسعه وابسته را به این کشورها تحمیل کرد برای اینکه بتواند سیاست استعماریش را پیاده کند نتیجه این سیاست این شد که عده‌ای از جوانان این منطقه که ریشه در فرهنگ کلاسیک و سنتی داشتند برای تحصیل به غرب رفتند با این هدف که بعدها در بدنه قدرت و با نیت برساختگی دولت، مورد استفاده قرار گیرند.

این افراد زمانی که به کشورشان بازگشتند با تنازعات و تضادهایی روبرو شدند. این گروه که ریشه در طبقه محروم جامعه داشتند طبقه متوسط را شکل دادند و اندیشه‌های کلاسیک و سنتی را کناری نهادند و بر اساس آموزه‌های روشنفکری که از غرب آورده بودند عمل کردند. از سوی دیگر، طبقه محروم، مطالباتش را در این گروه می‌دید. در عین حال این طبقه جدید متوسط خواسته‌هایی داشت که برخلاف خواسته‌‌های اقتصادی طبقه محروم، سیاسی و دموکراسی‌خواهی بود.

نتیجه این امر شکافی است که خود طبقه متوسط دارد هدایتش می‌کرد. این طبقه در حالی که وارد بدنه قدرت شده بود دچار شکاف با سیستم بود. از لحاظ فکری ارتباط و این‌همانی با سیستم نداشت. این طبقه عمدتا وارد ارتش شده بودند. این شکاف‌های موجود متراکم و متقاطع منجر به کودتا شد. کودتای جمال عبدالناصر و افسران آزاد در مصر، کودتای حافظ اسد در سوریه، کودتای محمد قذافی علیه نظام پادشاهی لیبی و ... در نتیجه بنابراین این افراد نظامی که جزو طبقه متوسط هستند قدرت را به دست گرفتند. این گروه وقتی قدرت را به دست گرفت از نظر مطالبات اقتصادی وهویت ملی با مردم همراه بودند اما از نظر مطالبات سیاسی روحیه دموکراسی‌خواهی و حقوق بشری نداشتند؛ بنابراین آن خواسته‌ای که کودتا برای تحقق آن شکل گرفته بود-مطالبات سیاسی- در این مرحله متوقف شد و تحقق توسعه اقتصادی و سیاسی برای چند دهه به عقب افتاد تا اینکه دوباره این جوامع دستخوش تغییر و دگرگونی شدند. در واقع این جوامع با شکاف‌ و به هم ریختگی اجتماعی مواجه شدند؛ به گونه ای که وقتی «محمد بوعزیزی» در تونس به خاطر یک مسئله اقتصادی خودش را به آتش کشید دامنه این آشوب به همه کشورهای عربی کشیده شد؛ دوباره باز انقلابی شکل گرفت که ویژگی اصلیش این بود که جوانان آن را به پیش می‌بردند،رسانه‌ها تبدیل به عامل هدایت افکار عمومی شده بود این بار مردم می‌دانستند چه می‌خواهند.

در این میان اتفاق دیگری افتاد. عده ای اسلام گرا که در حاشیه بودند به متن آمدند. طبیعتا کسانی که در حاشیه هستند اندیشه‌های ایده ئالیستی دارند و مردم به اینها گرایش دارند خصوصا اینکه این گروه اسلام گرا که اخوان‌المسلمین هستند شبکه بسیار وسیعی از خدمات اجتماعی را به طبقات محروم جامعه ارائه می‌دادند.تضادهای ایده ئالیستی اخوان‌المسلمین زمانی که به قدرت رسیدند آشکار شد. جوانان مصری با دیکتاتوری، یکه‌تازی، محدود کردن فضای مطبوعاتی و تلاش برای اخوانیزه کردن سیستم مخالف بودند. بنابراین می‌بینیم که جامعه مصر همچنان در التهاب به سر می برد.

چالش‌های پیش روی بهار عربی

چالش ایده و واقعیت یکی از چالش‌های پیش روی بهار عربی است. اخوان‌المسلمین وقتی در عرصه قدرت نبودند و اپوزیسیون محسوب می‌شدند ایده ئالیستی فکر می‌کردند؛ زمان آن رسیده بود که ایده هایشان محک بخورد.

بازگشت نظامیان که به معنی شکست دوباره انقلاب های عربی است چالش دیگر بهار عربی است. امروزه در جامعه عربی، اپوزیسیون هم قدرت دارد و در حالت برابری با صاحبان قدرت قرار دارد. نزاع هیچ یک از طرفین به حذف دیگری منتهی نمی شود. در این شرایط است که نظامیان در قامت نجات دهنده جامعه وارد میدان می‌شوند. این امر بزرگترین خطری است که انقلاب های بهار عربی را تهدید می کند.

معصومه رمضانی: برآیند ناکارامدی اخوان‌المسلمین در تئوری‌سازی در مصر

در سال ۲۰۱۱ میلادی در پی سرنگونی حسنی مبارک در مصر، اخوان‌المسلمین که تا پیش از این جماعتی ممنوع تلقی می‌شد، توانسته بود پایگاهی اجتماعی برای خود ایجاد و خود را به ‌عنوان بدیلی برای نظام حاکم معرفی کند؛ اخوان المسلمین ضمن تشکیل حزب آزادی و عدالت در اولین انتخابات ریاست جمهوری مصر بعد از برکناری مبارک، با نامزد کردن «محمد مرسی» در انتخابات با پیروزی بر «احمد شفیق»، برنده اولین انتخابات دموکراتیک در عرصه سیاسی مصر شد. با این پیروزی، ظهور اخوان در قالب یک دولت، برای اولین بار در خاورمیانه اتفاق افتاد (برزگر، 7 دی 1391، برگرفته شده از سایت: http://www.csr.ir، 19 آبان 1392).

با به دست گرفتن قدرت در مصر توسط اسلام گرایان، باور عموم بر آن بود که حاکمان جدید مصر، با عملی کردن اهداف، برنامه ها و شعارهای اعلامی خود در طول سالها فعالیت در جامعه مصر، نمونه ای موفق از حکومت داری در جامعه ای مسلمان به نمایش خواهد گذارد. اما در عرصه عمل، عدم پایبندی اخوان به اصول و اهداف مطرح شده خود و چرخش در سیاست ها، گواه بر تجربه دیگری در این کشور بود؛ زیرا، اخوان المسلمین پس از رسیدن به قدرت، علیرغم سالها تأکید بر مقوله وحدت میان مسلمانان و نیز امت اسلامی با یکه تاز دیدن خود، دست به انحصارگرایی زد؛ بدین ترتیب که از سویی با نادیده گرفتن حمایت های مردمی که در اصل نیروی اساسی در تحقق انقلاب مصر بود و از سوی دیگر، نادیده گرفتن نقش دیگر گروه ها و جریانات فعال در این کشور و قائل نشدن جایگاهی برای آنان در برنامه ریزیهای آینده مصر، به تحریک افکار عمومی در مصر پرداخت که در نتیجه، مخالفت‌هایی با سیاست های دولت اسلام گرا نمایان و سبب ناخرسندی هایی در فضای سیاسی و اجتماعی مصر شد.

به این موارد باید شکاف میان هیـأت حاکمه (سران اخوان المسلمین) را نیز افزود؛ زیرا محمد مرسی کاندیدای اصلی جماعت اخوان المسلمین در انتخابات مصر نبود؛ نامزد اصلی آنان برای انتخابات رد صلاحیت شده بود و شخص محمد مرسی اجماع کامل همه رهبران اخوان را به همراه نداشت؛ بطوریکه در همان زمان کاندیداتوری مرسی، برخی از رهبران اخوان مخالفت خود را با او اعلام کرده بودند که این امر در دوران یک ساله حکومت وی، در نبود همکاری برخی از اعضای ارشد اخوان با دولت محمد مرسی نمایان و منجر به تضعیف دولت وی شد.

این عوامل، درست در شرایطی رخ داد که اخوان، به سبب حذف زود به ناگاه خلأیی در فضای تئوری پردازی در عرصه سیاسی و اجتماعی مصر احساس کرد که از لزوم بازنگری در تئوری پیشین این جماعت حکایت می کرد. از سویی دیگر، اخوان المسلین با به قدرت رسیدن، به صورت عینی در یافتند که به دلیل تغییر ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جهان، بخصوص مصر، عمل بر مبنای تئوری پیشین خود مبتنی بر احیای اسلام و عمل بر مبنای اصول اصیل اسلام و تشکیل حکومت اسلامی به سبک خلافت خلفای راشدین، غیرعملی خواهد بود. بر این اساس در صدد برآمدند با طرح اسلامی التقاطی، تئوری نوینی عنوان و بر مبنای آن، به تشکیل حکومتی اسلامی در مصر اقدام کنند.

اما، از آنجا که در عمل، اخوان المسلمین هیچ برنامه و تئوری از پیش تعیین شده ای برای مصر بعد از انقلاب نداشت، به صورتی شتابزده، اقدام به بازنگری در اصول، اهداف، غیریت سازی، ضدیت، دگر سازی و... در تئوری پیشین خود پرداخت تا عناصر لازم برای تئوری سازی نوین در مصر پس از انقلاب را فراهم کند.

برای مثال، اخوان المسلمین با به حاشیه راندن مقولاتی چون ملی گرایی و وحدت اسلامی که از مفاهیم و مقولات برجسته شده تئوری پیشین خود به شمار می آمد، به برجسته سازی منافع حزبی خود در مقابل منافع ملی، اقدام کرد؛ اصولاً در همین راستا بود که خواسته های مصریان و جناح های موجود در عرصه سیاسی و اجتماعی این کشور نادیده گرفته شد و زمینه ساز شکل گیری گروه های رقیب و مخالفان جدید علیه دولت اسلام‌گرای حاکم را فراهم کرد.

در کنار این به حاشیه راندن و برجسته سازی نوین، سیاست نزدیک شدن به آمریکا و پذیرش موجودیت رژیم صهیونیستی، جایگزین ضدیت با تمدن غرب و اسرائیل که در تئوری پیشین این جماعت ارائه شده بود، شد(احمدی، 1392، برگرفته شده از سایت: www.icana.ir). در قالب این سیاست، لغو نکردن معاهده کمپ دیوید و فرستادن فرستاده ویژه به اسرائیل که در اصل بیان کننده تداوم سیاست حسنی مبارک در روابط خارجی بود، در دستور کار دولت اسلام گرای مرسی قرار گرفت که منجر به ایجاد دیدگاهی منفی در میان اسلام گرایان مصر نسبت به مرسی و کاهش مشروعیت داخلی او شد؛ چرا که به آشکارا بیان کننده در اولویت قرار داشتن منافع دولت و عمل بر مبنای منافع بود.

به دنبال بازنگری در ضدیت، بازنگری در غیریت سازی از سوی اخوان را نیز شاهد بودیم، بطوریکه اخوان، علاوه بر تعریف کردن حکومت های طاغوت و دیکتاتوری به عنوان دیگریِ خود، جایگاهی را نیز برای اسلام شیعی و حکومت برآمده از آن قائل شد؛ بدین ترتیب، اخوان المسلمین که تا پیش از انقلاب در مصر بعنوان جماعتی اسلامی، مدافع و پیرو تمامی جنبش ها، جریانات و حرکت های اسلامی در جهان اسلام بود و بخصوص از انقلاب اسلامی ایران و حکومت جمهوری اسلامی در این کشور که نمادی از حکومت اسلامی شیعی در جهان است بسیار الهام می گرفت، پس از به قدرت رسیدن در مصر، با تأکید بر سنی و سلفی بودن حکومت خود و مغایر بودن انقلاب و نظام حکومتی آنان با انقلاب اسلامی و حکومت برآمده از آن در ایران اسلامی، اقدام به غیریت سازی خود با سایر انقلاب ها و نظام های اسلامی کرد. این غیریت سازی سبب عدم استفاده از تجربیات انقلابی در کشورهای مسلمان دیگر شد.

تأکید اخوان بر اصول و مبانی سلفی حکومت خود تا حدی بود که در فرایند دگر سازی، در عمل حکومت ها و جریانات شیعی را با این باور که قصد تخریب و تحت الشعاع قرار دادن اصول سلفی را دارند، به عنوان دیگریِ خود تعریف کردند(آکادمی مطالعات ایرانی لندن، 1391، برگرفته شده از سایت:www.LAIS.com).

اخوان المسلمین علاوه بر بازنگری در تئوری، اهداف، اصول، ضدیت، غیریت سازی، دگرسازی و... به ترسیم اهداف جدیدی اقدام کرد آن هم بدون توجه به شرایط انقلابی و گذار، چرا که اخوان المسلمین تا پیش از آن هرگز تجربه شرایط گذار و چگونگی اداره و کنترل امور کشور و جریان انقلاب در چنین شرایط بحرانی را در کارنامه خود نداشت.

اخوان المسلمین درست در شرایطی که به ثبات نسبی نرسیده بود به طرح‌ریزی اهدافی کلی و غیر اصولی اقدام کرد؛ آن هم در شرایطی که مرسی و دولتش چشم انداز کاملی نسبت به بخش های مختلف کشور نداشتند و در نهایت باعث بروز نارضایتی گسترده از عملکرد دولت محمد مرسی شد؛ بطوریکه، هم‌زمان با دومین سالگرد برکناری «مبارک»، اوضاع در این کشور بحرانی شد و نهایتاً، در تاریخ 30 ژانویه 2013(احمدی، 1392، برگرفته شده از سایت: www.icana.ir)، بعد از موجی از اعتراضات مخالفان مرسی، دولت وی با دخالت ارتش و وقوع کودتا در مصر، وی از قدرت برکنار و عملاً اخوان المسلمین از عرصه سیاسی مصر حذف شد.

در پی این تحولات، بسیاری از رهبران اخوان المسلمین و اعضای این گروه بازداشت و محاکمه شدند و در مقابل، به دنبال اعتراضات حامیان اخوان، درگیری‌های شدیدی میان آنها و نیروهای امنیتی به وجود آمد که منجر به کشته شدن صدها نفر از طرفداران اخوان در این درگیری‌ها شد و اوضاع سیاسی و اجتماعی مصر را در هاله ای از ابهام فرو برد و مصریان را در شرایط انتخاب میان حکومت اسلام گرایان در مصر(به سرکردگی اخوان) و یا حکومت طاغوت در این کشور(به سرکردگی خاندان مبارک و وابستگان وی) قرار داد.

این مسئله در مصر نمود بیشتری داشت و در این راستا بود که بیش از 50 درصد مردم مصر در اولین انتخابات ریاست جمهوری پس از سقوط حسنی مبارک به محمد مرسی نامزد اخوان‌ المسلمین اعتماد کردند تا او به شعارهای داده‌شده از سوی این جنبش و خواسته‌ها و مطالبات مردم مصر جامه عمل بپوشاند ولی در عمل آن چه مشاهده شد چیز دیگری بود تا آنجا که مصر به آشوب کشیده شد و نیروهای نظامی که مترصد فرصت بودند عنان اختیار را به کف گرفته و در مصر جوی خون به راه انداختند. 

از سوی دیگر درحالی‌که مرسی در انتخابات ریاست جمهوری با اکثریت ضعیفی به قدرت رسیده بود اخوان‌ المسلمین با یکه‌تاز دیدن خود دست به انحصارگرایی زد و این‌گونه شد که مخالفان با یکدیگر متحد شدند. اعتماد این جنبش به کشورهای مرتجع منطقه از عربستان گرفته تا قطر نیز اشتباه دیگر اخوان در روزها و ماه‌های پس از پیروزی انقلاب مردم مصر بود، به نحوی که اولین کشوری که به ارتش مصر پس از سرنگونی مرسی تبریک گفت عربستان بود!  

·با شروع انقلاب‌های مردم مسلمان منطقه از تونس گرفته تا مصر و لیبی، اخوان‌ المسلمین به عنوان بزرگ‌ترین سازمان اپوزیسیون در بسیاری از این کشورها اولین امید به دست گرفتن قدرت پس از سقوط زمامداران پیشین به حساب می‌آمد. 

این مسئله در مصر نمود بیشتری داشت و در این راستا بود که بیش از 50 درصد مردم مصر در اولین انتخابات ریاست جمهوری پس از سقوط حسنی مبارک به محمد مرسی نامزد اخوان‌ المسلمین اعتماد کردند تا او به شعارهای داده‌شده از سوی این جنبش و خواسته‌ها و مطالبات مردم مصر جامه عمل بپوشاند ولی در عمل آن چه مشاهده شد چیز دیگری بود تا آنجا که مصر به آشوب کشیده شد و نیروهای نظامی که مترصد فرصت بودند عنان اختیار را به کف گرفته و در مصر جوی خون به راه انداختند. 

از سوی دیگر درحالی‌که مرسی در انتخابات ریاست جمهوری با اکثریت ضعیفی به قدرت رسیده بود اخوان‌ المسلمین با یکه‌تاز دیدن خود دست به انحصارگرایی زد و این‌گونه شد که مخالفان با یکدیگر متحد شدند. اعتماد این جنبش به کشورهای مرتجع منطقه از عربستان گرفته تا قطر نیز اشتباه دیگر اخوان در روزها و ماه‌های پس از پیروزی انقلاب مردم مصر بود، به نحوی که اولین کشوری که به ارتش مصر پس از سرنگونی مرسی تبریک گفت عربستان بود!  

نتیجه

اخوان المسلمین نتوانست بیش از یک سال بر مسند قدرت بماند که این امر ناشی از ناکارآمدی آنها در تئوری سازی برای مصر بعد از انقلاب 25 ژانویه 2011 بود؛ اخوان‌ هیچ گونه الگو و نسخه دولت‌سازی اسلامی روزآمد برای مصر دموکرات که خواهان گونه‌ای خاص و منحصر به فرد دموکراسی اسلامی بود، نداشتند؛ سران اخوان، بطورکلی نسبت به فرآیند بی‌قراری در هر تئوری سیاسی و اجتماعی غافل بودند و این مقوله مهم را که متناسب با شرایط زمان و مکان، تغییر می کند و منجر به دگرگونی و بازنگری در تئوری موجود می شود نادیده گفتند. هر چند اخوان المسلمین خیلی دیر، آن هم همزمان با به دست گرفت قدرت در مصر به این امر توجه کرد و در این راستا اقدام به اجرایی کردن تلاش‌هایی به منظور تئوری سازی کرد اما با این وجود، ضدیت، غیریت سازی و دگرسازی نادرست در شرایط بحرانی پس از انقلاب، منجر به فراهم کردن عناصر و مواد اولیه نامرتبط و اشتباه برای ساخت تئوری نوین این گروه شد که منجر به تجربه ای تلخ از حاکمیت اسلام گرایان در مصر و به دنبال آن، از میان رفتن مشروعیت و مقبولیت این جماعت در بین مصریان بود که عرصه را برای اتحاد جناح ها و جریانات مخالف با اخوان فراهم و به تدریج شرایط سرنگونی حکومت اسلام گرایان اخوان در مصر را مهیّا کرد.