انجمن جامعه شناسی ایران با همکاری انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات، مرکز بررسی های استراتژیک، مرکز مطالعات و همکاری های علمی بین المللی، دانشکده علوم اجتماعی و مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، دانشگاه شیراز، دانشگاه اصفهان و دانشگاه حافظ شیراز روز یکشنبه 11 اسفند ماه از ساعت 10 الی 13 «سمینار بررسی آراء والرشتاین» را با حضور و سخنرانی پروفسور ایمانوئل والرشتاین، جامعه شناس برجسته و نظریه پرداز نظام جهانی، برگزار کرد. 

این همایش با حضور اعضای هیئت علمی دانشگاهها، دانشجویان، اعضای انجمن جامعه شناسی ایران و سایر انجمن های علمی حوزه علوم اجتماعی در سالن ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد.

 آنچه در ادامه می خوانید خلاصه ایی از آراء و نظرات والرشتاین بر مبنای سخنرانی او در سمینار مزبور است که توسط دکتر فرهنگ ارشاد به رشته تحریر در آمده است.

زندگی نامه والرشتاین

پیش از این که به شرح دیدگاه نظری امانوئل والرشتاین بپردازیم بد نیست مروری کوتاه بر برخی جنبه­های زندگی­نامه او داشته باشیم. والرشتاین در 28 سپتامبر 1930 در نیویورک زاده شد. شهرت این استاد برجسته جامعه­شناسی، اصولاً به­خاطر ارائه نظریه «نظام جهانی» است. دیدگاه جامعه­شناختی او تحت تاثیر کارل مارکس، فرناندو برودل، کارل پولانی، فرانتز فانون، زیگموند فروید، نیکولا کندراتیف و برخی دیگر از صاحب­نظران است. او دوره­های آموزش دانشگاهی خود را در دانشگاه کلمبیا در نیویورک سپری کرد- درجه کارشناسی را در 1951، ارشد را در 1954و دکتری را در 1959 از آن دانشگاه گرفت. امانوئل در سال 1964 با خانم بئاتریس فریدمن (بعدا خانم والرشتاین) ازدواج کرد و آن­ها یک فرزند دختر دارند. والرشتاین، پیش از این که درجه دکتری خود را بگیرد، کار دانشگاهی خود را از همان دانشگاه کلمبیا آغاز کرد (سال 1958). در سال 1971 به دانشگاه مک­گیل در مونترال رفت و برای 5 سال در آن­جا به تدریس و تحقیق مشغول بود. در 1976 به دانشگاه بنگام­تون در ایالات متحد آمریکا آمد و با درجه استادی در جامعه­شناسی به­کار خود ادامه داد. او در سال 1999 بازنشست شد و از سال 2000 تاکنون با عنوان پژوهشگر ارشد در دانشگاه ییل، آمریکا به تحقیق مشغول است. والرشتاین در سال­های 1994 تا 1998 به­عنوان رئیس اتحادیه بین­المللی جامعه­شناسی انتخاب شد و در همین دهۀ 1990رئیس کمیسیون گلبنکیان بود و همراه با گروهی از پژوهشگران رشته­های مختلف علمی، گزارش معروف کمیسیون گلبنکیان با عنوان «بازساختاریابی علوم اجتماعی» را تهیه کرد. او تز معروف خود، نظام جهانی را تاکنون در چهار جلد (به ترتیب 1974، 1980، 1989 و 2011) منتشر کرده است. اشاره می­کنیم که والرشتاین همراه با نوام چامسکی و پی­یر بوردیو در جنبش ضد- جهانی سازی مشارکت داشته است.

نظریه نظام جهانی و بحران ساختاری در آن

والرشتاین در تز معروف خود، به­کمک چهار فرض مقدماتی یا پیش­گزاره، جهان را با دیدگاهی تاریخ- اجتماعی به­تصویر می­کشد. او در این پیش­فرض­ها که در واقع تشریح نظریه نظام جهانی اوست، توضیح می­دهد که جهان مدرن تاکنون چه مراحل تاریخی را گذرانده تا به این­جا رسیده و گمانه می­زند که به کجا می­رویم. والرشتاین خود اشاره می­کند که ممکن است برخی صاحب­نظران پیش­گزاره­ها و تشریح او را قبول نداشته باشند ولی به هر حال این تصویری است که او از جهان مدرن و آینده آن در نظر دارد.

پیش­گزاره 1. والرشتاین کل جهان را به­صورت یک نظام (تاریخی- اجتماعی) می­بیند. هر نظام در زمانی معین به­وجود می­آید و طبق قواعدی مشخص، در شرایط عادی خود، یک زندگی «عادی» را می­گذراند. نظام در حالت عادی از تعادل برخوردار است. ولی چون یک هستی زنده است، همواره متحول می­شود و این تحول گاهی تعادل آن را برهم می­زند و هنگامی که تعادل نظام برهم خورد دچار بحران ساختاری می­گردد. در هر صورت، نظام تعادلی متحرک و متحول دارد. تحول نظام، طی نوسان­های دوره­ای صورت می­گیرد و اگر دچار بحران ساختاری شود آن­قدر بالا و پایین می­رود تا به تعادل قبلی خود یا به­تعادلی جدید برسد. اما گاهی هم در این بالا و پایین رفتن­ها ، به زبان ریاضی به خط مجانب خود نزدیک شده و دچار نوعی آشفتگی می­گردد که نمی­تواند تا مدتی تعادل ثابتی را بازیابد. در این شرایط آشفتگی به دو مسیر ممکن ولی کاملاً واگرا می­رسد. یا از دل این آشفتگی نظمی جدید برای همان نظام بازآفرینی می­شود و یا این که به­طور کلی نظام ثابت دیگری به­وجود می­آید. به­این ترتیب، نظام تا به این وضعیت تعادلی جدید نرسیده، دچار بحران ساختاری است.

پیش­گزاره 2. این فرض مربوط به توصیف ویژگی­های اصلی نظام سرمایه­داری است که همچون یک نظام جهانیِ تاریخی- اقتصادی عمل می­کند. مهمترین عامل زیربنایی نظام سرمایه­داری گرایش بی­پایان به انباشت سرمایه است. انباشت سرمایه هنگامی جدی­تر می­شود که یک بنگاه اقتصادی یا گروه کوچکی از آن­ها بتوانند به­حمایت یک یا چند دولت، به­یک موقعیت شبه- انحصاری در تولید اقتصاد جهانی دست یابند. بنگاه­­ها که سرکردگان صنعت جهانی هستند، برای دست­یابی سریع­تر به­پول با این سوی و آن سوی جهان ارتباط برقرار کرده و حتی اجازه می­دهند شرکایی در آن سوی جهان به­دست آورند تا خطرات انحصار را کمتر کرده و در این شبکه شبه- انحصاری و با فعالیت­های تولیدی- رقابتی انعطاف­پذیر، روند انباشت سرمایه را ادامه دهند. در این شبکه جهانی، توزیع قدرت به­تساوی بین شرکا برقرار نیست. والرشتاین این شکل مناسبات شبه- انحصاری را که بر فعالیت­های تولیدی- رقابتی نظارت دارد در چارچوب روابط مرکز- پیرامون (محور نظام جهانی) تحلیل می­کند. این ترکیب شبه- انحصاری اقتصاد جهانی اجازه می­دهد که منافع حاصل از تولید جهانی، به­طور قطره­چکانی به بخش­های گسترده­ای از جمعیت جهان برسد و راه را (به­اصطلاح) بر توسعه آن­ها باز نماید. رفته رفته و طبق همان قاعده نوسان­های دوره­ای، فرسودگی نظام بر روند انباشت سرمایه تاثیر می­گذارد و دوره رکود فرا می­رسد. در این برهه رهبران اصلی و قبلی نظام جهانی موافقت می­کنند و تصمیم می­گیرند که محل تولید را تغییر دهند و تمامی یا بخشی از فعالیت تولیدی را به کشورهایی منتقل کنند (معمولاً پیرامونی) که هزینه تولید پایین­تر است. کشورهای پیرامونی این جابه­جایی محل تولید را «توسعه» می­نامند. با این تقسیم­بندی محل تولید، در حالی که مرکز (به­خاطر پایین آمدن هزینه تولید، بویژه دستمزدها) سود خود را می­برد، همچنین سهمی هم به پیرامون می­رسد. البته در این دور، هزینه تولید و پیامدهای نوسان­های دوره­ای و ازجمله بیکاری بین مرکز و پیرامون توزیع می­شود. این فرایندهای دوری را اغلب «کندراتیف» می­گویند. (به نام نیکلا کندراتیف، که برای نخستین بار این دوره­ها را که طی امواج نسبتاً طولانی 50 تا 60 سال روی می­دهد تعریف نموده است).

ریتم یا ضرباهنگ دوری دیگر نظام اقتصاد سرمایه­داری جهانی، ایجاد یک نظام فرعی بین دولت­هاست. این مجموعه بین- دولی در حالی که بر جهان سلطه دارد، اجازه نمی­دهد که این قدرت صرفاً در دست یک دولت متبلور شود. البته، همان گونه که گفته شد برخی قوی­ترند، و طبیعتاً آن­ها که قوی­تر هستند کنترل بیشتری بر این پاره­پاره­های جهان دارند. این نظام نیز در درون خود دوره­هایی دارد، و هرچندگاه یک دولت فرصت سروری یا هژمونی بر دیگران را پیدا می­کند و البته بیشترین انباشت سرمایه را در داخل مرزهای خود حفظ می­نماید. تاکنون جهان سرمایه­داری سه دوره عمده سلطه هژمونیک را پشت سر گذاشته، از نیمه سده هفدهم به­صورت استان­های متحد هلند، در سده نوزدهم به­عنوان پادشاهی متحده انگلستان و در نیمه سده بیستم ایالات متحد آمریکا این چیرگی هژمونیک یا سروری را به­خود تخصیص داده­اند.

پیش­گزاره 3. مربوط به رویدادهایی است که از 1945 تا 2010 (و شاید تا کنون) اتفاق افتاده است. والرشتاین این کندراتیف را به دو دوره تقسیم می­کند: 1945 تا 1970و 1970 تا کنون. دوره اول (یا A) که دوره سروری آمریکا بر نظام جهانی است و با گسترش عظیم اقتصاد جهانی در تاریخ سرمایه­داری همراه است. از دهه 1970 و بویژه در پی جنبش­های انقلابی که اوج آن سال 1968 بود، نظام جهانی سرمایه­داری تغییر رویه داده و توجه خود را از حیطه تولید به حیطه امور مالی متمرکز می­کند (دوره دوم یا B). این دوره ما شاهد حباب­های بزرگ سفته بازی و مال اندوزی [به دست اقلیتی کوچک و قدرتمند] ونیز دوران بدهکاری­های عظیم در سطح جهانی بوده­ایم. دوره اول مطابق با دوران جنگ سرد و مقابله دو قدرت بزرگ نظامی جهان – ایالات متحد آمریکا و شوروی- است در حالی که همچنان هژمونی ایالات متحد آمریکا بر جهان مستولی است. از 1970 به این سوی، این دوره جغرافیای سیاسی شبه انحصاری رو به ضعف و کاهندگی می­گذارد و در دوران ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش (پدر) این کاهندگی هژمونی آمریکا شتاب پیدا می­کند. چنان­که اشاره شد، نقطه عطف این تحول، رویدادهایی است که در سال 1968 به اوج خود می­رسد. این جنبش انقلابی در سه منطقه جغرافیای سیاسی جهان روی داد: جهان پان- اروپایی (غرب)، بلوک سوسیالیستی (شرق) و جهان سوم (جنوب).

در این خیزش­های محلی، دو عنصر مشترک مهم مشاهده می­شود. یکی محکوم کردن امریکا [سرمایه­داری] و همچنین اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (در همدستی با آمریکا برای تقسیم جهان) است؛ و عنصر دوم که با محکوم کردن لیبرالیسم میانه­رو در غرب و همچنین محکوم کردن چپ قدیم سنتی در شرق همراه بود. خیزش انقلابی 1968 چندان دوام نیاورد ولی دو پیامد مهم داشت. یکی این که لیبرالیسم میانه­رو که عمر خود را از 1848 آغاز کرده بود در 1968 پایان یافت. و از آن زمان چپ رادیکال و راست محافظه­کار (دو رقیب) دوباره قدرت گرفتند. دوم این که، چپ قدیم سنتی که تصور می­­کرد همه جنبش­های انقلابی از آن الهام گرفته و پیروی آن را می­کنند، نفوذ خود را از دست داد و توجه به گروه­های فراموش شده (زنان، اقلیت­های قومی، نژادی و دینی و امثال آن­ها) وهمچنین طرفداران محیط زیست و صلح قدرت یافت و کانون توجه جنبش­ها و آرمان­های انقلابی قرار گرفت. جنبش­های دهه 1960 و شکل بارز آن در سال 1968( طغیان دانشجویی وکلاً روشنفکری که از دانشگاه سوربن فرانسه تا سراسر جهان و حتی کشورهای پیرامونی- از جمله ایران و اعتصاب­ها دانشجویی دهه 1340- را دربر گرفت).

با قدرت گرفتن راست محافظه­کار، افرادی همچون رونالد ریگان و مارگارت تاچر به­قدرت رسیدند و گفتمان جهانی و اولویت­های سیاسی را متحول نمودند. در این زمان هیاهوی جهانی شدن [و در واقع جهانی سازی] جای هیاهوی توسعه را گرفت. راست محافظه­کار هزینه تولید [و همچنین قدرت اتحادیه­های کارگری] را به­شدت کاهش داد، دولت رفاهی و سیاست­های مربوط به آن را به­کلی درهم ریخت، و بها این ترفندها سرعت کاهندگی ایالات متحد آمریکا را کمتر کرد. بینش لیبرالیسم نو زیر لوای راست محافظه­کار قدرت گرفت و به موازات آن نیز شرایط فروپاشی احزاب چپ قدیم و اتحاد جماهیرشوروی فراهم گردید. در همین جریانات پیچیده بود که مسئلۀ حباب گونه بحران مالی مسکن در ایالات متحده، بر بحران مالی و ساختاری نظام جهانی دامن زد و این شرایط تا کنون همچنان ادامه دارد.

پیش­گزاره 4 به توصیف وضعیت بحران ساختاری نظام جهانی عطف توجه دارد که در زمان کنونی با آن درگیریم، و این شرایطی است که از دهه 1970 آغاز شده و شاید تا 2050 هم ادامه یابد. ویژگی عمده این بحران، شرایط آشفتگی (chaos) است. این آشفتگی، رویدادی تصادفی نیست، بلکه نتیجه نوسان­های دائم پارامترهای نظام تاریخی جهانی است، که نه فقط در اقتصاد جهانی روی داده که جریان­های فرهنگی و ایدئولوژیک و همچنین چگونگی دسترسی به منابع زیست، شرایط محیطی و جهانی را تحت تاثیر قرار داده است.

در این شرایط آشفتگی، هرگونه محاسبه و پیش­بینیِ حتی کوتاه- مدت را برای دولت­ها، بنگاه­ها، گروه­های اجتماعی و همچنین، خانواده­ها مشکل کرده است. به­عبارت روشن­تر، شرایط بی­اطمینانی و عدم قطعیت تمامی ابعاد زندگی جمعی و فردی را در بر گرفته است. در این شرایط عدم قطعیت، سفته بازی بازار، بهترین گزینه برای آن­هایی فراهم است که منابعی را در اختیار دارند. البته همین سفته بازی هم نیاز به میزانی از اطمینان در کوتاه- مدت دارد تا بتواند خطرات احتمالی را کاهش دهد. هرچه اطمینان کمتر و احتمال خطر بیشتر باشد، سفته بازی به نوعی بازی بخت و اقبال نزدیک شده که خواهی نخواهی برندگان بزرگ و بازندگان بزرگ خواهد داشت.

در این وضعیت بی­اطمینانی و عدم قطعیت، در جنبه­های داخلی و بویژه خانواده، افکار عمومی [یا عامیانه و بعضاً غیرعلمی] به­کمک و حفاظت از خانواده­ها آمده، که از یک سو پناهگاه و سپر بلای آن­ها شده و از سوی دیگر برخی هم با توسل به آن، برای سودجویی گذرای خود از آب گل­آلود بهره می­گیرند. این خیزش عوامانه، رفتار کنشگران سیاسی را نیز شکل داده و در برخی موارد آن­ها را به مواضع افراطی سوق می­دهد. ظهور جریان افراط­گرایی، اوضاع ملی و جهانی را با نوعی شبکه پیچیده و درهم قفل شده [کلاف سردرگم؟] درگیر کرده است. طی این بحبوحۀ آشفتگی، گاهی لحظات مهلتی برای برخی دولت­ها یا نظام جهانی دست می­دهد ولی این لحظات ناقص مانده و به­سرعت می­گذرد.

نکته پایانی در این پیش­گزاره این که با انتقال صنعت به پیرامون، و تحقق برخی قدرت­های صنعتی در این بخش نظام جهانی، و با بالا رفتن استاندارد زندگی در گروه کشورهای BRIC (برزیل، روسیه، هند، چین و برخی کشورهای دیگر) راه بر انباشت سرمایه برای لایه­های بالای جامعه جهانی (در مرکز) تنگ شده است و علت اصلی آن است که ارزش اضافی در کل جهان توزیع شده و از سهم قدرت­های مرکزی کاسته و هژمونی آن­ها را از ریشه تهدید می­کند.

در این­جا پیش­گزاره­های چهارگانه والرشتاین، در تصویرپردازی از نظام جهانی پایان می­یابد. او نمی­خواهد دست به پیش­گویی­های پیامبرگونه بزند؛ بلکه گمانه­اش به­طور عمده این است که نظام سرمایه­داری دیگر نمی­تواند بر نظام جهانی سلطه بلامنازع داشته باشد و باید جای خود را به نظامی دیگر بدهد. اما خوش­بین نیست که نظامی بهتر جای آن را بگیرد، هرچند مطمئن هم نیست که شرایط از این بدتر شود.

همچنین والرشتاین در فعالیت علمی- پژوهشی خود، نگاهی به بحران در علوم اجتماعی در نظام جهانی می­اندازد. او در همان دهه 1990 که در راس کمیسیون گلبنکیان قرا دارد، همرا با گروهی از دانشمندان که زیر نظر او کار می­کنند به تحقیقی در سطح کلان بحران در علوم اجتماعی پرداخته تا وضعیت موجود این شاخه علمی را تحلیل کنند. در این تحقیق به­طور خاص بر بحرانی که بر علوم سیاسی، اقتصاد و جامعه­شناسی چیره شده توجه داشته و برای نمونه به دیدگاه گری بکر، برنده جایزه نوبل اقتصاد در دهه 1990 اشاره می­کند که آن­چنان در محاسبات ریاضی اقتصاد سنجی در جهت خفظ منافع بنگاه­های اقتصاد   بین­الملل غرق شده که گویی اقتصاد دانی در این سطح، بازاندیشی درباره موج بیکاری و فقر لایه­های پایینی کشورش و جهان را به فراموشی و بی­اعتنایی سپرده است (خلاصه گزارش کمیسیون گلبنکیان در باره آینده علوم اجتماعی در سده بیست و یکم، طی مقاله­ای در یکی از مجلات علمی اتحادیه بین­المللی جامعه شناسی در سال 1999 چاپ و سپس توسط نویسنده این سطور به فارسی ترجمه و در مجله جامعه­شناسی ایران، پاییز ،1381 به چاپ رسیده). با این همه، او نسبت به آینده علوم اجتماعی- البته شاید تا سال 2050 خوش­بین است! در پرسشی که همین نویسنده از والرشتاین، پس از سخنرانی­اش در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران داشت، پاسخ داد که او درباره آینده نظام جهانی در سطح کلان و آینده علوم اجتماعی در سطح [به­طور نسبی]خُرد، نه خوش­بین است و نه بدبین، یا به عبارتی دیگر در هر دو مورد فوق و به­طور کلی، 50 درصد خوش­بین و 50 درصد بدبین است.

سایر رسانه‌ها: