آشنایی نخست من با دکتر عبداللهی از ایلام آغاز شد؛ همان سرزمینی که عاشقانه دوستش داشت. در سالهای اوایل دهه 60 گزارشهای متعددی از مسائل و مشکلات آن استان ازجمله خودسوزی دختران و زنان جوان، میرسید و یافتن روشی برای حل این مشکلات اجتماعی و انبوه نارساییها، به نگاهی کارشناسانه نیاز داشت. دکتر عبداللهی از همان دیار بود، با همان خصلتهای پهلوانی و روحیه گرم و صمیمی عشایری و اینچنین بود که نخستین پژوهش برگزیده سال در حوزه علوم اجتماعی شکل گرفت و در سال 1371 جایزه خود را از رییسجمهور وقت، آقای هاشمیرفسنجانی، دریافت کرد.
نتایج این پروژه که با همکاری دکتر جلبی برگزار شد، در سیاستهای جاری نیز تاثیر گذاشت و به نگاهی نو در قالب برخی تولیدات سینمایی هم انجامید و بنا به نقل مدیران محلی با کاهش این قبیل مشکلات در لرستان وضعیت نسبتا عادی به خود گرفت. از ویژگیهای کارهای دکتر عبداللهی همین اثرگذاری و اثربخشی بود. او صرفا به نظریهپردازی قناعت نمیکرد و پیوسته راهکارهای اجرایی– عملیاتی متناسب را عرضه میکرد. هنگامیکه برای بررسی برنامه دوم توسعه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی از او دعوت کردیم تا نظرات خود را بگوید و زمینهای برای تدوین برنامه بعدی فراهم شود، بیدریغ به میدان آمد و نکاتی ارزشمند را مطرح کرد که جان کلامش را میتوان در چنین عبارتی خلاصه کرد: «لزوم پیوستگی سیاستها، برنامهها، راهکارها با مدلها و نظریهها و همراهی و همخوانی متن و مقدمه با یکدیگر.»ایشان معتقد بود که از جمله نارساییهای نظام برنامهریزی در کشور، عدم پیوستگی و فقدان همسویی و ربط منطقی بین اهداف و برنامههای اجرایی است. به عبارت روشنتر بین آنچه گفته میشود و هدف است با آنچه اجرا میشود، شکاف و فاصلهای گهگاه عمیق وجود دارد. از اینرو، به تعبیر او مقدمه برنامه و سیاستها توسط گروهی نوشته میشد که بر مبنای ارزشهای نوین انقلاب اسلامی بود و آرمانهای متعالیتر از برنامه را پوشش میداد؛ یعنی مقدمهای ارزشمند و مستقل از برنامه که توسط کسانی تهیه شده بود که کمتر از نگاه برنامهمحور به مسائل خرد و کلان مینگرند. تازه این مقدمه وقتی به دست مراجع بالاتر، مثل شورایعالی انقلاب فرهنگی، میرسید «تمام خوبیهای عالم» را نیز در آن میگنجاندند! در حالیکه متن برنامه رویکردی دیگر را دنبال میکرد و به نوعی تداوم همان اهداف و سیاستهای برنامههای رایج دولتی بود. از اینرو، در نتایج حاصل گرفتار نوعی نوسان و سردرگمی میشدیم و هستیم. این عدم یکپارچگی در دو حوزه بیرونی و درونی بسطدادنی است؛ از یکسو، در تحلیل اجزای برنامهای با یکدیگر این چالش به چشم میآید و راهکارها، سیاستها، اهداف، راهبردها با یکدیگر همپوشانی ندارند و به نوعی گسیختگی در برنامهریزی دامن زده است. از سوی دیگر، الگویی برای پیوستگی و همافزایی اجزا با یکدیگر وجود ندارد و ناظر بر هیچ نظریه روشنی نیست. از این رو، همواره با انبوهی از اهداف و سیاستها مواجهیم که بعضا ناهمسو و غیرمتجانس است؛ لذا نتوانستهایم توازن میان حوزههای سختافزاری و نرمافزاری برقرار کنیم و از اینرو شاهد دربند شدن حوزههای اجتماعی و فرهنگی از سوی حوزههای سیاسی و اقتصادی هستیم و عملا توسعه بر مبنای دیدگاههای جدید که مبتنی بر فرهنگ و جامعه است در حاشیه قرار میگیرد. رویکرد مرحوم عبداللهی در نظریهپردازی رویکردی مبتنی بر «نظام و وفاق» بود. در این رویکرد، نظم اجتماعی هنگامی حاصل میشود که نوعی تعادل میان خردهنظامهای جامعه، نظیر اقتصاد، سیاست و فرهنگ، وجود داشته باشد و سلطه یک خردهنظام بر خردهنظامهای دیگر، جامعه را از تعادل خارج نسازد. وفاق اجتماعی مهمترین مسئلهای بود که عبداللهی همواره بر آن تاکید میکرد و آن را عنصری مهم برای شکلگیری و تقویت نظم اجتماعی میدانست. وی در تحقیقات مختلف خود، بر «عامگرایی» به جای «خاصگرایی» تاکید میکرد. او در بررسی مسائل قومی در ایران بر همین رویکرد انگشت میگذاشت و بر آن بود که عامگرایی مانع تفرقهگرایی و شکلگیری منازعات گسترده در نظام اجتماعی میشود. با همین رویکرد بود که در شورای اسلامی شهر تهران دو سند مهم تهیه شد که هدف آن تعریف جایگاه فرهنگ و جامعه در حوزه تصمیمات مدیریتی کلان و خرد در شهر تهران بود. در این اسناد که در ادامه پژوهشهای ملی انجام شده در حوزه مصرف کالاهای فرهنگی، باورها و نگرشهای مردم صورت گرفت، بر سرمایه اجتماعی و پیوستهای فرهنگی، اجتماعی زیستشهری برای همه پروژههای شهری تاکید شده است. این اسناد موجب شکلگیری قاعدهمند فعالیتهای پژوهشی حوزه فرهنگی– اجتماعی در مدیریت شهری شد و تحقیقات توسعهای و کاربردی به جایگاه واقعی خود نزدیک شد، از جمله این پژوهشها، تبیین مقولههای فرهنگی–اجتماعی در ساتار مدیریت شهری تهران بود؛ چیزی که بعدها به عنوان تغییر رویکرد شهرداری از یک سازمان خدماتی به یک نهاد اجتماعی نام گرفت و دکتر عبداللهی آن را دنبال میکرد. تجربه چندین دهه رشد و گسترش شهری و برنامهریزی و اقدامات و عملکرد شهرداریها بهویژه در شهرهای بزرگ، حکایت از تسلط نگاه سختافزاری و مکانیکی بر نگاه نرمافزاری و ارگانیکی دارد و از اینرو شاهد پیشیگرفتن شهرنشینی کالبدی بر شهرگرایی شهروند محور هستیم. محصول این نگاه انباشت نارساییهای متعددی در حوزه کیفیت زندگی شهری است که برخی موارد آن ناشی از عدم ناهماهنگی در مدیریت ساتار کلان نظام است. نبود ساختاری سیستمی و مشارکتجو در مدیریتهای شهری نیز بر این نارساییها میافزاید. رویکرد عبداللهی در نظام برنامهریزی شهری رویکردی انسانمحور بود؛ نکتهای که در نظام مدیریت کلان و میانی عموما فراموش شده است. آخرین کار مشترک با دکتر عبداللهی در زمینه تهیه همین سندها است که رویکرد محدود آن تبدیل مدیریت شهری از نهادی خدماتی به نهادی اجتماعی بود. بههرحال آنچه عبداللهی را در همه این حوزهها متمایز میساخت، علاوه بر خصلتهای
اخلاقی-ایلیاتی مردمی، دغدغه ارزشمندی بود که تلاش میکرد از دانشهای علوم اجتماعی برای حل درست مشکلات جامعه به بهترین نحو بهرهبرداری کند. در پایان کلام، اگر بخواهم خصیصهای را ذکر کنم که به مجموع خصوصیات شادروان دکتر عبداللهی انسجام بخشد، شیوه نگرش او به علم اجتماعی است. از دید دکتر عبداللهی، جامعهشناسی علمی است که به کار حل مشکلات اجتماعی میآید؛ از اینرو، همواره تلاش میکرد تا میان دانشنظر و کاربرد آن پیوند برقرار کند. او هم در شیوه و منش علمی و هم در رفتار علمی به این ایده پایبند بود. سخن را با شعری از فردوسی به پایان میبرم و یاد او را گرامی میدارم.
زمینگر گشاده کند راز خویش/ بپیماید آغاز و انجام خویش
پر از مرد دانا بود دامنش/ پر از خوب رخ جیب پیراهنش
منبع: روزنامه بهار، مورخ ششم دی ماه 91