حامد زارع
در مباحثات سیاسی، حوزه و مرز تاثیرگذاری و پذیری سیاست و اجتماع، ازمسائل مورد علاقه جامعهشناسان و سیاستشناسان بوده است. پدیداری حوزه مطالعاتی «جامعهشناسی سیاسی» بهعنوان حوزه مشترک و بینابینی مسائل سیاسی و اجتماعی، نشان از اهمیت این مسأله دارد. تاثیر جامعه بر قدرت و تاثرافراد جامعه از قدرت حاکمه، از مسائل مهم و مشترک جامعهشناسی و علوم سیاسی به شمار میرود. در پانل سیاسی همایش «کنکاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران»، مسائلی به طرح و بررسی درآمد که اگرچه مختصات اندکی ازجامعهشناسی سیاسی را با خود داشت اما حاکی از جهد سیاستشناسان برای تمیزعلم مورد مطالعه خود از آسیبهای جامعهشناختی و همچنین استقلال امر سیاسی و برکشیدن علوم سیاسی از زیر سایه ستبر علوم اجتماعی بود. اگرچه عدم حضوریک متخصص جامعهشناس در این پانل، یک طرفه بودن خاصی را در دفاع از علم سیاست تداعی میکرد، اما مباحث مورد مباحثه در نشست سیاسی همایش، مسائلی تازه و دورافتاده را به میدان بحث و مناظره کشاند! بیشک ادامه اینگونهمباحث در تدوین نظریه و مسألهیابی سیاسی جامعه معاصر ایرانی موثر وراهگشا خواهد بود. نشست «سیاست و نظریه اجتماعی» با مدیریت دکتر عباس منوچهری عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس و با حضور دکترمحمدرضا تاجیک عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی و دکترمحمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی، کار خود را در همایش «کنکاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران»، آغاز کرد. ناگفته گذاشته نشود که علی رضاقلی و سعید نایب از جمله اعضای این پانل بودند که در نشست حضور نداشتند!
علم اجتماعی گنگ و پیوندی
دکترمحمدرضا تاجیک که منظری آسیبشناختی برای ارائه بحث خود در نظر گرفته بود،با اشاره به این نکته که جامعهشناسی در شرایط کنونی با چالشهای متعددی روبهرو است، گفت: «تلاش میکنم بحثی را در مورد جامعهشناسی در ایران امروز مورد بحث قرار دهم و تلاش کنم نشان دهم که در این حوزه چه مشکلاتی وجود دارد و چگونه میتوان در رفع این معضلات کوشا بود.» وی سپس به بررسی شکافها و چالشهای موجود در جامعهشناسی معاصر پرداخت و افزود: «یکی ازاین چالشها شکاف میان جامعهشناسی و علم انتقادی و اجتهادی است.جامعهشناسی مثل هر عرصه از علوم انسانی، مجهول دوران مدرن جامعه و انسان ایرانی است. انسان ایرانی به تعبیر لاکان، در دوران تخیلی خود با مفاهیمی آشنا میشود که این مفاهیم تعلق به او ندارد. با رویکردها و دانشهایی مواجه میشود که بومی آن سرزمین نیست.» تاجیک با اشاره به دوران تخیلی کودک در دستگاه فکری لاکان که از شش ماهگی تا 18 ماهگی به طول میانجامد ودر این دوران کودک تلاش میکند که خود را این همان کند با پدر و مادر خودشو تعریفی از هویت خودش کسب کند، گفت: «انسان ایرانی هم در این زمان خودش را این همان میکند با انسان غربی و تلاش میکند مفاهیمی را که با آنآشنا نیست و مدلولهایش از آن او نیستند و متعلق به یک دنیای دیگر معرفتی هستند را برای خود تکرار کند»
مولف کتاب "سیاست، گفتمان، پادگفتمان" ضمن توجه دادن به این نکته که انسان ایرانی کشکول واژگان دیگری را میگیرد و بدون آنکه حتی تلاش کند مفاهیم خاصی و مصادیق معینی برای آن بیابد آن راوارد فضای گفتمانی خویش میکند، افزود: «از این لحاظ است که از همان لحظه آغاز علوم اجتماعی در یک فضای گیج و گنگ در جامعه ما ایجاد میشود.» محمدرضا تاجیک ادامه داد: «تمام خصوصیات و شناسههای فراروایت فراگفتمان مدرنیته بار میشود بر عرصههای علوم انسانی و اجتماعی در جامعه ما. ازاین لحاظ دچار یک نوع کوررنگی و تکرنگی میشویم. تلاش میکنیم هر بیرنگی را اسیر رنگ خودمان بکنیم. تلاش میکنیم از آموزههای دیگران به تحلیل جامعه پیچیده خودمان دست یابیم. هرگاه مشکلی در جامعه ما بروز میکند، از ورای کتابهای دیگران و نظریههای دیگران با آن مشکل رابطه برقرارمیکنیم.«
تاجیک با اشاره به اینکه در این شرایط ما تبدیل میشویم به ادامه نظریه دیگران، افزود: «در این فضا ما ادامه مطالبی هستیم که دردستگاه نظری اندیشمندان غربی معنا پیدا میکند. اینگونه است که یک فضای پیوندی و گیج گفتمانی ایجاد میشود. نه این هستیم و نه آن! هم این هستیم وهم آن!» وی با ذکر این نکته که نه از فرهنگ خودمان آگاهی داریم و نه آنچنان به مفاهیمی که در غرب معنا پیدا میکند داناییم، نتیجه گرفت:«دوانگاری در علوم اجتماعی و سیاسی ما موج میزند. یک هویت هلو انجیری پیدا میکنیم.» او با یادآوری فضای گفتمانی روشنفکران از شهریور 20 به این سمت که به محض ترجمه یک اثر غربی، موج آن نویسنده توسط روشنفکران در جامعه ایجاد میشود، گفت: «سارتر و کییرکهگور در جامعه ما ایجاد موج میکنند. پاتوق به پاتوق میچرخد و تکرار میشود. امواج نظری در جامعه روشنفکری ماتوسط ترجمه یک کتاب ایجاد میشود! دیگران نماینده آن تفکر میشوند درسرزمینی دیگر و این روند تا اکنون ادامه دارد.» محمدرضا تاجیک در قسمت دیگری از بحثهای خود با اذعان به این نکته که به اندیشه تمام بشری اعتقاد دارد و فراسرزمینی بودن دانش را قبول دارد، طرح یک سوال کرد: «سوال من به عنوان یک دانشجوی علوم سیاسی این است که آنجایی که ما باید در فضای دانش بشری تولید داشته باشیم، کجاست؟ مگر ما بشر نیستیم؟ منزلت و موقعیت ماکجاست؟» صحبتهای تاجیک که کانون بحران مسائل معاصر را نشانه رفته بود، با دقت و توجه خاص حضار پیگیری میشد؛ «معتقدم جریان فکری ما ادامه منظر ونظر دیگران است. آنجا که باید برای خود و با زبان خود سخن گفت، آنجا مامشکل داریم! آنجا پایان اندیشهورزی ماست و به کویر معنا میرسیم»
وی با اشاره به بحث زبانشناختی که خود نیز در طرح مسائل گفتمان فوکویی درایران از آن استفاده برده است و در آن از سررشته برخوردار است، گفت: «مگرنه اینکه در عرصه علوم اجتماعی، هر دالی، دال تهی است؟! پس مدلول ما کجاست؟ برای این دالهای تهی ما همان مدلولهایی را در نظر گرفتیم که دیگران مراد میکردند.
این برخورد ما یک مشکل جدی را در پی دارد و آن اینکه ما هیچگاه به علم انتقادی و اجتهادی دست پیدا نخواهیم کرد.«
تاجیک خود را نیز در این فضا یافت و ضمن تاکید بر این نکته که قصد توهین به هیچکسی را ندارد، افزود: «چون دیدگاه من آسیبشناختی است، وجوه زشت قضیه رانشان میدهم و از وجوه زیبای آن درمیگذرم.» عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی در پایان بررسی شکاف اول در جامعهشناسی معاصر گفت: «به تعبیر ویتگنشتاین جهان زبان ما، جهان زبان دیگران است. گاهی اوقات هم که خواستهایم از این افراط دست بشوییم، دچار تفریط شدهایم! به یک بومیگرایی مفرط افتادهایم و به سمت اسلامیکردن علوم اجتماعی رفتهایم»
دکترمحمدرضا تاجیک، شکاف میان جامعهشناسی و خود جامعه را، شکاف بعدی چالشآفرین عنوان کرد و گفت: «به نظر من جامعهشناسی ما آفت قفلشدگی به تاریخ را دارد! هیچگاه زمینه پرورده نبوده است. جامعهشناسی ما نتوانسته نسلی عمل کند. ضرورت پرورده و نیاز پرورده نبوده است. به این خاطر که به تاریخ قفل شده است، انگار که پرسشها در همهجا و همه زمانها، یکسان است! انگار جامعه ایستا است! انگار جامعه یک کلیتی است با یک منطق ثابت!».او با اشاره به این نکته که در این نوع رویکرد، تحولات یک منطق مشخص دارد و نیازی به تحول در علوم اجتماعی نیست، افزود: «در این فضا انگار که نیازی نیست دیالکتیکی میان ذهن و عین ایجاد کنیم؟! اما ما باید بتوانیم به هر حال به یک جامعهشناسی دست پیدا کنیم که بتواند تحلیلی شایسته از جامعه ما ارائه دهد. بتواند با مهندسی اجتماعی خود به کمک ما بیاید. در ترافیک نظریات و رویکردهای سیاسی و اجتماعی، تئوری راهنمای عمل ما بشود»
دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی، سومین شکاف را اینگونه بیان کرد:«شکاف میان جامعهشناسی و خود جامعهشناسی! به این معنا که ما نتوانستهایم خودمان را با دستاوردهای جامعهشناسی در غرب هماهنگ بکنیم. یعنی آن چیزی که الان در جامعهشناسی در غرب میگذرد، بسیار متفاوت است با آن چیزی که ما در دانشگاههای خود داریم«.
تاجیک بحث خود را مصداقی ادامه داد و گفت: «کماکان ما در فضای فراروایتها و فراروشها به سرمیبریم. غافل از آنکه این بازنمایی با بحران مواجه شده است. اصلا خودشناخت با بحران مواجه شده است. کماکان روح پوزیتیویسم در مجامع علمی ماحضور دارد و ما همچنان علاقهمندیم که به نتایج متقن برسیم. در حالیکه این رویکرد صحیح و سالم نیست»
غفلت از علم سیاست، آفت علمالاجتماع
دکترمحمدجواد غلامرضا کاشی دومین سخنران نشست سیاسی همایش کنکاشهای مفهومی ونظری درباره جامعه ایران بود. وی که بحثش را جزئیتر و مشخصتر از سخنران پیشین ارائه کرد، با مدنظر قرار دادن وضعیت علوم اجتماعی معاصر و مبنا قرار دادن علوم سیاسی، سخن از «وجه بنیادین و مقوم امر اجتماعی» به میان آورد.
کاشی در صحبتهای آغازین خود گفت: «نکته اساسی که بنده میخواهم در این بخش عرض کنم این است که جامعهشناسی در جامعه ایران از وجه بنیادین، مقوم و اساسی امر سیاسی غفلت دارد و این غفلت بسیار پرآسیب است؛هم آسیب نظری دارد از این حیث که جامعهشناسی در ایران از تحولات اخیر این رشته غافل است! تحولاتی که متوجه وجه بنیادین امر سیاسی است.» وی تصریح کرد که منظورش عدم درک تحولات از سوی دانشکدههای علوم اجتماعی ایران نیست و افزود:«عرض من این است که قرائت مسلط در پارادایم جامعهشناسی ایران همچنان پارادایمی است که امر سیاسی را به منزله امر ثانوی حوزه اجتماعی درنظر میگیرد. در حالیکه تحولات اخیر این رشته چنین نیست.» محمدجوادغلامرضا کاشی سپس به آسیبهای پراتیک پرداخت و گفت: «ثانویه انگاشتن امرسیاسی، پیامدهای عملی نیز دارد. بین رشتههای علوم انسانی، جامعهشناسی بیش از همه در حوزههای اجرایی و تصمیمگیری موثر بوده است که غفلت از امرسیاسی توسط جامعهشناسان، طرحهای توسعه و پیشرفت را دچار نقصان میکند.» او پس از بررسی آسیبهای نظری و عملی به آسیبهای اخلاقی اشاره کرد و گفت:«سرانجام اینکه غفلت از وجه بنیادین امر سیاسی، پیامدهای اخلاقی هم دارد. برای اینکه غفلت از امر سیاسی اولا تحلیلگر اجتماعی را از ارزشگذاری حوزه تحولات عینی در جامعه ایران محروم میکند و در عین حال حوزه را برای عمل کنشگر سیاسی میبندد«
عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی پس از توصیف به چرایی ثانویانگاری امر سیاسی پرداخت و گفت: «اگر در جامعه غربی امر سیاسی، امری ثانوی انگاشته میشده، برمیگردد به بنیادهای تفکر عصر روشنگری که محورش انسان و آزادی انسان است. انسان آزاد،جوهر پارادایمی تفکر عصر روشنگری بود. بنابراین هر امر اجبارآمیز و هر امرمحدودکننده به عنوان امری ثانوی انگاشته شد. سیاست نیز جوهرش اجبار است واگر جوهر تفکر عصر روشنگری آزادی انسان است، طبعاً سیاست به عنوان امری ثانوی باید انگاشته شود و شد.» کاشی با اشاره به تاریخ اندیشه سیاسی درغرب، بحث خود را به عقبتر برد. «پدر تفکر لیبرالی را اگر جان لاک محسوب کنیم؛ وی در اندیشه قرارداد اجتماعی خود، امر اجتماعی را به عنوان امربنیادین لحاظ میکند و امر سیاسی را به عنوان امر ثانوی محسوب میکند. چون درصدد است که مبنایی به لحاظ فلسفی تولید کند تا حوزه اجبار سیاسی رابتوان کنترل کرد. به خاطر محدود کردن سیاست، امر سیاسی ارزش درجه دوم به آن داده شد«
او با بیان مبنای اندیشه لیبرالی و مساعی فیلسوفان قرارداد در حصول آزادی قلم انسانی، به روایت منتقدان اندیشه لیبرالی نیزتوجه کرد و افزود: «چپها به عنوان منتقدان لیبرالها، در ثانوی انگاشتن امر سیاسی پیشتازتر از آنها بودند. چپها سیاست را به عنوان عرصه اجبار،به عنوان یک شر بزرگ، بهعنوان زاییده تفاوت طبقاتی سخن از آن میگفتند وجوهر اندیشه چپ چیزی نبود جز اینکه ما چه کنیم تا از شر امر سیاسی خلاص بشویم. بنابراین چپها به نحو رادیکالتری امر سیاسی را به عنوان امرثانوی قلمداد کردند«
محمدجواد غلامرضا کاشی با بیان این نکته که تاقرن بیستم همچنان روح عصر روشنگری حاکم است و سیاست به عنوان عرصه اجباربه مثابه امری ثانوی انگاشته میشود تا بتوان آن را کنترل کرد، به نحوه ورود علوم جدید به ایران اشاره کرد و ضمن نشان دادن این نکته که خاستگاههای ورودی علوم جدید به ایران نیز موید ثانویانگاری امر سیاسی شد، گفت: «خاستگاههای غربی و ایرانی، علیالاصول پارادایمی مشترک است که برای فعالان رشته علوم سیاسی نیز حکم گفتمان حاکم را داشته است. علوم سیاسی در جامعه ایران تا قبل از انقلاب در استیلای رشته حقوق و اقتصادبود. از انقلاب به این سو گام بزرگی برداشته شد برای تعمیق رشته علوم سیاسی در ایران و آن تبعیت علوم سیاسی از جامعهشناسی بود.» دکتر کاشی که غفلت از گوهر سیاسی و کنش سیاسی و امر سیاسی را در کانون توجه خود قرارداده بود، با ذکر یک مثال بحثهای خود را روشنتر دنبال کرد: «در ماجرای دوم خرداد، همه تحلیلهایی که چه توسط اساتید علوم سیاسی و چه توسط اساتیدجامعهشناسی نگاشته شد، تقریبا تمامش تقلیل یک امر سیاسی به بنیادهای جامعهشناسانهاش بود! در حالی که جنبش دموکراسیخواهی یک کنش سیاسی بوداما اصلاحطلبان به خاطر عقبراندن رقیب از آن به عنوان امری اجتماعی وخواست اجتماع نام بردند و حتی گفتند که در مقابل تاریخ ایستادگی نکنید!اما دیده شد که چون حرکت سیاسی بود، با یک برنامهریزی سیاسی، اتفاقا جنبش برگشت خورد«
مولف کتاب نظم و تحول گفتمان دموکراسیخواهی در ایران، درصحبتهای پایانی خود با تاکید بر امر سیاسی گفت: «متفکران قرن بیستم نشان دادند که امر سیاسی به هیچ وجه امری ثانوی نیست. اصولا عرصه اجبار، عرصه بنیادی و آنتولوژیک حیات انسانی است. انسان آزاد علیالاصول یک افسانه است؛ افسانه عصر روشنگری! انسان هم از حیث بینالاذهانیاش و هم از حیث بینالابدانیاش در شبکهای از اجبارها زیست میکند، بنابراین سیاست نه یک امر ثانوی و تصنعی، بلکه یک امر آنتولوژیک حیات انسانی است«
جامعهشناسی تاریخی به مثابه راهکار
نشست سیاست و نظریه اجتماعی با سخنرانی مدیر آن، دکتر عباس منوچهری به پایان رسید. منوچهری عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس، مقالهای تحت عنوان"دیالکتیک تجدد در ایران در صد سال اخیر" را به نشست ارسال کرده بود وصحبتهای خود را مقدمهای بر آن مقاله دانست. دکتر عباس منوچهری در ابتدا با اشاره به این نکته که بحث وی جامعهشناسانه نیست، گفت: «موضوع بحث من این است هم علوم سیاسی و هم جامعهشناسی، هر دو نیازمند یک حوزه معرفتی دیگری هستند که به هر دو علم کمک شایانی میکند و آن هم جامعهشناسیتاریخی است»
وی با جدی دانستن موضوع جامعهشناسی تاریخی افزود: «جامعهشناسی تاریخی، حوزه مشترکی است بین تاریخ و جامعهشناسی! البته نه صرفا ترکیب این دو.» منوچهری سپس به موضوع جامعهشناسی تاریخی پرداخت وگفت: «موضوع اصلی جامعهشناسی تاریخی، تغییر و شناخت و تحلیل تغییر است.البته تغییر اجتماعی، اما اینجا تغییر دیگر صرفا یک امر اجتماعی نیست.اگرچه جامعهشناسی تاریخی است، اما تاریخی بودنش این است که در طول زمان تغییر در جامعه چگونه اتفاق میافتد«
رئیس گروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس با اشاره به مشکلات جامعهشناسی تاریخی در ایران معاصر افزود: «جامعهشناسان در ایران به جامعهشناسی تاریخی التفاطی نداشتهاند! بدین معنا که اساسا جامعهشناسی را مستغنی از تاریخ دانستهاند و تاریخ را اصلا دانش نمیدانند. مورخین هم متقابلا جامعهشناسی را صرفا یک سری مباحث نظری میدانند که با عالم واقع بیگانه است و این تاریخ است که دانش حیات انسانی و اجتماعی است«
وی با نامبری از تدا اسکاچ پل و برینگتون مور به عنوان دو نفر از جامعهشناسان تاریخی بزرگ جهان، سعی در معرفی کارکرد این رویکرد جامعهشناختی داشت. «موضوعات عمدهای که در جامعهشناسی تاریخی مطرح بوده است را به طور مثال انقلاب فرانسه و شکلگیری دولت مدرن وهمچنین انقلاب صنعتی میتوان نام برد. این سه نمونه از موضوعات کلان هستند. ولی اینکه اساسا چرا و چگونه تحولات در جوامع اتفاق میافتد، معطوف به این نکته مهم است که این تحولات ناظر به امر سیاسی نیز هستند. به طورمثال شکلگیری دولت جدید و بوروکراسی که ماکس وبر بدان پرداخته است.» دکترمنوچهری با بازگشت به عنوان مقاله خویش گفت: «بحث دیالکتیک تجدد در ایران،در واقع یک نوع کاربرد جامعهشناسی تاریخی در حوزه علم سیاست وجامعهشناسی است. موضوع دیالکتیک تجدد این است که ما شاهد یک فرآیند هستیم که طی آن رابطهای میان اندیشه سیاسی و نهادهای اجتماعی برقرار میشود که باید بررسی شود.»