137014گروه جامعه شناسی دین انجمن جامعه شناسی ایران نشست «بررسی اندیشه های زکی ارسوزی، پدر معنوی حزب بعث عربی» را با هدف معرفی و نقد کتاب «تنهاترین فیلسوف»، روز دوشنبه 23 آذرماه 1394 با حضور محمد حسین باقی (مترجم کتاب) و عماد الدین باقی (منتقد) برگزار کرد. 

در ابتدا محمدحسین باقی مترجم کتاب چکیده ای از این اثر را ارائه کرد و گفت: بدیهی است در این مختصر تمام دستگاه اندیشه ارسوزی و انتقاداتی که به او وارد است را بررسی نمی کنیم بلکه فقط اشاره ای گذرا به برخی محورهای اندیشه او داریم. برای پرداختن به کل دستگاه اندیشه او و حزب بعث از بدو تاسیس و اختلافاتی که ارسوزی با میشل عفلق یافت و اتحاد و سپس جدایی میان بعث عراق و سوریه و وجه اختلاف و تشابه میان اندیشه عفلق- ارسوزی می توان به کتاب مراجعه کرد.

بحث های مترجم کتاب را در ادامه میخوانید.

پیش زمینه تاریخی و زمانه ارسوزی

پایان قرن 19 و اوایل قرن 20 سوریه شاهد تغییرات سیاسی سریع بود. از یک سو، پایه های قدرت امپراتوری عثمانی با مداخلات خارجی تضعیف شده بود و از سوی دیگر، جنبش های ملی گرای عرب در حال سر بر آوردن بودند. امپراتوری عثمانی سرزمینی وسیع متشکل از خاورمیانه و شمال آفریقا، قفقاز، بالکان، اروپای شرقی و بخش هایی از مرکز اروپا بود. در سرزمینی به این وسعت، هویت های مستقل مورد شناسایی قرار نگرفته بود و پادشاهان عثمانی به دنبال «ترکی سازی» در این قلمرو گسترده بودند. در این میان، اعراب به عنوان یکی از گروه هایی که مدعی داشتن هویت، تاریخ و زبان مشترک بودند خواستار به رسمیت شناخته شدن زبانشان به عنوان یکی از زبان های رسمی عثمانی بودند که از سوی باب عالی رد شد. در نهایت فروپاشی عثمانی موجب ترسیم مرزهای جدید منطقه ای از سوی سایکس- پیکو شد و فرانسه و بریتانیا بر خاورمیانه و شمال آفریقا تسلط یافتند. شامات یکی از مناطقی بود که زیر یوغ قیمومیت فرانسه رفت.

خانواده ارسوزی

زکی فرزند نجیب فرزند ابراهیم ارسوزی در ژوئن 1900 به عنوان کوچکترین عضو خانواده در کنار 4 برادر و یک خواهر به دنیا آمد. پدرش وکیل و عضو جامعه مخفی عرب بود که مخالف حاکمیت ترکان عثمانی بود. مامونه مادرش نیز زنی مومنه از خانواده ایروستایی در ارسوز بود. با این حال، دو برادر زکی هم عضو جامعه مخفی عرب بودند و ارسوزی جوان هم در چنین خانواده ای پرورش می یافت.

زکی تحصیلات خود را در انتاکیه و سپس بیروت و فرانسه ادامه داد. گاهی نیز به دلیل شرایط سخت خانوادگی به تنهایی و در کنج خانه خود را با کتاب و مطالعه سیراب می کرد. اما شرایط خاورمیانه به ویژه شامات شرایطی طبیعی نبود. طی جنگ جهانی اول (1914)، انتاکیه و سپس دمشق شاهد شدیدترین خیزش علیه عثمانی بود. در سال 1915 این خیزش به فوران رسید که یکی از رهبران این خیزش امین لطفی الحافظ بود. او در می 1916 کشته شد و بسیاری از کنشگران به تبعید و زندان محکوم شدند. از جمله پدر و برادر ارسوزی هم روانه زندان های عثمانی شدند. در اکتبر 1918 شهروندان انتاکیه پیروزی خود بر عثمانی را در انقلاب «هنانو و برکات » جشن گرفتند. انقلابیون «ادیب» برادر زکی را نزد استاندار حلب یعنی ملک فیصل (که فرزند شریف حسین حاکم مکه بود و برای مدت کوتاهی حکومت عربی دمشق را اعلام کرد و زمینه قیمومیت فرانسه بر شامات را فراهم کرد) فرستادند. انقلابیون به این شرط حکومت فیصل را به رسمیت شناختند که نماینده ای برای انتاکیه تعیین کند. این شادی چندان به درازا نینجامید چرا که ارتش فرانسه در جولای 1920 در نبرد «میسالون» ارتش فیصل را شکست داده و تومار انقلابیون را برچید.

آغاز ورود به فعالیت سیاسی و اندیشه های ارسوزی

ارسوزی در 1920 به عنوان معلم ریاضی انتخاب شد و از 1924- 1925 مامور دولت قیم فرانسه در ارسوز شد. این جوان 24- 25 ساله خاری در چشم دولت فرانسه بود. هر جا وارد شد مردم را علیه فرانسوی ها می شوراند. وقتی در ارسوز معلم بود در کنار دهقانان می ایستاد. او فئودال ها را گروهی توطئه گر تحت قیمومیت فرانسه می دید که با سرکوب دهقانان مانع بروز هویت عربی آنان می شد. فعالیت های او باعث شد دولت قیم وی را به فرانسه بفرستد. او در سوربن در رشته فلسفه دانش آموخت و در سال 1930 به انتاکیه بازگشت.

او می گوید:«بعد از بازگشت از پاریس با نمایندگان دولت قیم فرانسه مشاجراتی پیدا کردم و مخالفت های بعدی مرا از هدفم که فرهنگ و فلسفه بود دور کرد و به دنیای سیاست وارد کرد. فرانسوی ها با سیاست های امپریالیستی شان مسیر زندگی مرا عوض کردند». با این حال، دوران زندگی در فرانسه آغاز دوران دگردیسی در اندیشه ارسوزی بود. در این کشور او تحت تاثیر اندیشمندانی مانند فیخته، دکارت، برگسون، بریه و غیره بود. اما دو تن از اندیشمندان تاثیری بر او گذاشتند که در اندیشه های آینده او اثرگذار بود: یکی فیخته بود که زبان را مهمترین جزء هر ملتی می انگاشت. دوم برگسون بود که انتقاد شدید او از «مادی گرایی غرب» و دیدگاه صوفیانه او نسبت به زندگی اشتراکاتی با اندیشه ارسوزی داشت.

وقتی ارسوزی در سال 1930 به انتاکیه بازگشت به عنوان معلم تاریخ و جغرافی به خدمت مشغول شد. اولین کاری که در مدارس کرد این بود که تقسیم بندی قومی- فرقه ای و زبانی کلاس ها را از میان برد. او به جوانان این طور القا می کرد که همه به «یک ملت» تعلق دارند. فرقه گرایی و قبیله گرایی انحراف از جوهره انسانیت است. گام دوم فعالیتش تاسیس انجمن هایی بود مانند «دفتر نهضت علویون» که به تدریج به «دفتر نهضت عربی» برای تمام اعراب تبدیل شد و انجمن دیگری هم به نام انجمن عربی تشکیل داد. در این میان، ارسوزی در میان مدارس و دانش آموزان، در کافه ها و در خیابان ها و هر جا که می توانست برای مردم صحبت می کرد و از «رستاخیز عرب»، تمدن عرب، نقش اعراب در تاریخ و غیره صحبت می کرد. یکی از شاگردان و دوستان ارسوزی که او را با نام «استاد» و «مراد» خطاب می کرد می گوید ارسوزی آسمان و ریسمان به هم می یافت. اگرچه با شاگردانش مشورت می کرد اما در نهایت حرف، حرف خودش بود. به کسی اعتنا نمی کرد چرا که خاستگاه اشرافی او اجازه نمی داد دیگران انتقادی به او وارد کنند. کسانی که در این کافه ها به سخنان استاد گوش می دادند در برابرش «به به و چه چه» می کردند اما وقتی می رفت حرفهایی پشت سرش می زدند که در شأن او نبود.

گام سوم فعالیت ارسوزی پیوستن به «اتحادیه اقدام ملی» بود. در 20 اوت 1933 حدود 50 تن از ملی گرایان در سراسر منطقه عربی در قرناییل لبنان جمع شدند و تشکیل «اتحادیه اقدام ملی» را اعلام کردند که دو هدف داشت: یکی حاکمیت و استقلال عرب و دوم، وحدت جامعه اعراب. چرا که آنها اعتقاد داشتند دولت های غربی دست در دست ترکان عثمانی گذاشته و قصد مستعمره کردن مناطق عربی را دارند. ارسوزی رهبری شاخه اسکندرون را در دست داشت. این اتحادیه توده های زحمتکش را هدف قرار داده بود؛ آنها که به واسطه ناامیدی از شرایط جهان عرب به دنبال یک ملت ایده آل عرب بودند. اعضای این اتحادیه ایده پاکسازی تاریخ اعراب از آلودگی ها و اثبات مشارکت سازنده آنها در تاریخ را مورد بحث قرار می دادند.

اوضاع به کام نماند. مشاجره اسکندرون همه چیز را تغییر داد. با بده بستان دولت قیم فرانسه و ترکان عثمانی، منطقه انتاکیه از سوریه جدا و به ترکیه منضم شد. ارسوزی مخالفت شدید خود را اعلام کرد و معتقد بود که کشمکش اسکندرون جرقه اولین دولت واحد عربی را زده است. او با انتشار روزنامه العروبه از اکتبر 1937 تا 1938 شروع به انتشار اندیشه های ملی گرایانه خود در مورد تاریخ عرب کرد. ارسوزی اندکی بعد از این اتحادیه برید چرا که معتقد بود رهبرانش «دلالان سیاسی و افرادی بی سواد» هستند که از اصول اولیه خود عدول کرده اند. او ضرورت تاسیس حزب را احساس می کرد. اسکندرون بعدها جدا شده و به ترکیه داده شد و نام «هاتای» برای آن برگزیده شد.

فرانسه در دسامبر 1937 و ژوئن 1938 دو بار ارسوزی را بازداشت کرد. در 8 جولای 1938 سه روز پس از حمله ترک ها به اسکندرون، وی آزاد شد. ارسوزی در گام اول «حزب ناسیونالیست عربی» را تشکیل داد که تمثال آن «ببر» بود. او می گفت نماد شیر یعنی سکون و نماد ببر یعنی چابکی و انقلاب. همان گونه که عقبه بن نافع نماد کرکس را به جای عقاب برگزیده بود. اصول این حزب عبارت بود از: اعراب یک ملت هستند- 2 – یک رهبر واحد دارند-3- عرب صاحب سرنوشت خود است. با این حال، وی این حزب را چندان جدی نمی گرفت. در سال 1939 برای تدریس به بغداد رفت. در آنجا هم سخن از ملی گرایی و ترغیب جوانان مطرح کرد که باعث اخراج او از عراق شد. در هنگام بازگشت و در سال 1940 رسما تشکیل «حزب بعث» را اعلام کرد. شاگردان ارسوزی می گویند نام بعث برای اولین بار در تجمع خانگی ما در خانه «استاد» اعلام شد. او نشریه ای به همین نام منتشر کرد که 16 صفحه بود و در مورد اصالت اعراب، قدرت اعراب در تاریخ، رسالت اعراب و ... بحث می کرد.

ایدئولوژی بعث

فعالیت اولیه حزب بعث بر سازماندهی به ارگان ها و زیرزمینی بود. شاگردان ارسوزی در تمام مدارس پخش می شدند و عضوگیری می کردند. سوگند آنها خواندنی است. واهب الغنیم می گوید حزب بعث در آغاز بر هسته ها متکی بود. هر هسته یک رئیس، دو عضو و یک نشست هفتگی هم داشتند. در این نشست ها در مورد سیاست های سوری- عربی، مشکلات اعراب و ابزارهای مبارزه بحث می شد.

نظریه پردازی در مورد بعث

بعث در قاموس ارسوزی به معنای زنده کردن تمام آن چیزی است که در گذشته بوده و مرده است. او مفاهیمی در نظام اندیشه ای خود دارد که در درک برداشت او از بعث مهم است:

1- جاهلیت: ارسوزی جاهلیت را عصری متعالی و استثنایی می دانست که تمام فضیلت ها در آن جمع شده است. جاهلیت دو منشا زبانی دارد: جهل به معنای غفلت وجهل به معنای بیگناهی که او معنای دوم را برگزید. این عصر، عصر بی گناهی و رهایی، عصر قهرمان گرایی، آزادی و خلاقیت ذاتی عرب بود. او عصر جاهلیت را عصر جوانی و اسلام هم آورنده عصر بلوغ و ثبات می دانست. او جاهلیت را عصر طلایی تاریخ اعراب می دانست که نسل فعلی حتی نمی تواند به گرد پای پدرانش در آن دوره برسد. بنابراین، تجدید حیات عرب یعنی بازگشت به آن چیزی که پدرانمان به آن رسیدند. به همین دلیل زبان عربی، بارزترین تجلی نبوغ ملت عرب و تمدن و میراث فرهنگی عرب است. بنابراین، هدف از تاسیس بعث دو چیز بود: احیای زندگی اعراب و جمع کردن اعراب زیر لوای یک دولت عربی.

2- ملأ اعلی و برتری عرب: ارسوزی برای خود رسالتی قائل بود. یکبار در دوران کودکی و یک بار در پاریس «وحی» ای بر او نازل شد. در کودکی ادعا می کرد خواب پیامبران، خدا و امام علی را دیده و در پاریس هم ناگهان بدنش بی حس می شود و در عالم رویا مطالبی به او گفته می شود. به همین دلیل، گفته می شود این سخنان ریشه در دوران کودکی او دارد که با علما و شیوخ محلی و زیر هدایت مادرش با علما در مورد خدا و سرنوشت و غیره وارد بحث می شد. مادرش تاثیری شگرف بر او داشت. ارسوزی مدعی بود که رسالتی برای نجات بشر (به ویژه عرب) بر دوش او گذاشته شده است. بنابراین، این سابقه باعث شد او بگوید آزادی ریشه در ملأ اعلی دارد، دنیایی که با دنیای مادی ما تقابل دارد. او محمد را «قهرمان ملت عرب» می داند. زیرا او پیامهایش را از ملأ اعلی می گیرد. در دیدگاه او، مشیت الهی و اراده انسانی در تکامل تاریخی ملت عرب نقش داشته است. تمام انسان ها ریشه در ملأ اعلی دارند و از روح پاک باری تعالی نشأت گرفته اند اما تفاوت میان اشتیاق آنها برای رسیدن به ملأ اعلی است. بنابراین، عرب به عنوان فرزند ارشد بشر در تاریخ به خالق خود نزدیک تر بوده است. او عرب را همچون ابری می داند که بشریت را سیراب می کند. او همچنین قهرمان عرب که پیامبر است را همچون قوچی تشبیه می کند که به گله بشریت خطر گرگ را اطلاع می دهد. او چون به ملأ اعلی وصل است، عرب را به ذات باری نزدیک تر می کند. انسان نیمه الاهی- نیمه زمینی است. جسم او زمینی و روح او تصویری از خداوند است. دنیا و ملا اعلی دو قطب زندگی و وجود است.

3- زبان عربی: او زبان را وجه تمایز انسان و حیوان می داند. او بی هیچ دلیلی تمام نظریات زبانی را رد می کرد و می گفت تنها زبان زنده دنیا عربی است. او معتقد بود: 1 –عربی زبان طبیعی و اصیل انسانی است- 2 – عربی از ابتدای خلقت وجود داشته است-3- زبان عربی کاملا شیوا و صریح برای بشریت است. او معتقد بود خداوند با آدم (ع) به زبان عربی سخن می گفت و زبان عربی را زبان خدا و آدم می داند. او می گوید کلمات عربی در تمام تاریخ تغییر نیافته و اعراب فعلی به راحتی می توانند ادبیات و زبان هزار سال پیش را بفهمند اما سایر زبان ها این گونه نیست. مثلا اروپایی ها نمی توانند زبان قدیم خود را بفهمند. او ریشه تمام زبان ها را عربی می داند. عربی بخش جدایی ناپذیر از ملا اعلی است و معتقد بود خداوند با زبان عربی خود را نمایاند و نبوغ عرب هم در زبانش متجلی است. تمام عمارت فرهنگی عرب در معنای نهفته در زبان و کلمات شکل گرفته است. به استقلال ملت عرب از تمام انواع تحمیل های خارجی باور دارد و می گوید وقتی ملت عرب از تسلط خارجی رها شود آنگاه زبان عربی در روح و روانش احیا شده و در مسیر سرنوشت خود قرار می گیرد. زبان عربی زبانی ازلی است و عربی زبانی جاودانی است. تنها زبان عربی ریشه الاهی دارد.

بسیاری دیگر از متفکران عرب پس از ارسوزی تاکید فراوانی بر زبان به عنوان یکی از عوامل هویت بخش می نهادند. الحصری، الشدیاق، الیازجی و غیره همگی به اتفاق معتقد بودند که زبان «اولین عنصر تعیین کننده ملت» و «بزرگترین عامل در بیداری و تطور آنان» است اما تقدس گرایی ارسوزی در دیدگاه آنان چندان جدی نبود.

4- ملی گرایی: او ملت عرب را معجزه ای می داند که ریشه هایش در ملا اعلی است. او «امت» و «ام» را از یک ریشه می داند. از مادر فرزندان به وجود می آید و از ملت برادران. «ام» باعث انسجام «اخوه» و امت باعث انسجام «اخوان» می شود. او وطن ملت عرب را از کوه های ثور تا آفریقای مرکزی و از اقیانوس هند تا اقیانوس اطلس می داند. او ملی گرایی عرب را به دوران آدم (ع) می رساند. حزب بعث، در اولین کنفرانس قانون اساسی خود در سال 1947 «رسالت ابدی» را برای خود قائل بود. آنها خود را ملی - تاریخی می دیدند که در اشکال مختلف از دوران حمورابی، در دین محمد و در عصر مامون به رغم دوره های انحراف و انحطاط تداوم داشتند و یک هدف مشترک در تمام تاریخ داشتند. او ملت را امتداد طبیعی خانواده می دانست. همان طور که در خانواده همدردی های عمیق میان اعضا وجود دارد در ملت هم چنین است. بر این اساس، احساسی که فرد را به سرنوشت ملتش پیوند می دهد طبیعی، خود به خودی و غریزی است مثل خانواده که همه چیز در آن طبیعی و غریزی است. او می گوید تا زمانی که زبان و ابزارهای زبانی یک ملت زنده باشد خود ملت نیز زنده است. البته امتداد ملت تا جایی که به ابعاد رحمانی وصل نشود درست است. او ملت را آزمایشی رحمانی می داند که از سوی مردم در پاسخ به شرایط طبیعی و اجتماعی مورد پذیرش قرار می گیرد.

5- دموکراسی و رنسانس عربی: ارسوزی در آثارش مدام از «مردم» و «توده ها» سخن می گوید. او از دموکراسی سوسیالیستی نام می برد که در آن تمام مردم حق مشارکت در امور سیاسی و به دست گرفتن سرنوشت خود را دارند. ارسوزی می گوید تنها دموکراسی است که می تواند مردم را از فرقه گرایی به دور کند. او اگرچه فرقه گرایی در جهان عرب را می پذیرد اما همه را به گردن قدرت های استعماری می اندازد و می گوید آنها مانع ظهور رنسانس عربی شدند. او از حق شهروند برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت خود و سرنوشت دولت دفاع می کند. او دموکراسی را فضایی مناسب برای رشد استعداهای فردی می دانست. او الگوی ژاپن را در نظر داشت. می گفت ژاپنی ها در گام اول و برای رهایی از استعمار غرب ابتدا زبان مقدس خود را بطور موقت فراموش کردند و زبان انگلیسی را به زبان اصلی خود قرار دادند و به استفاده از آن پرداختند تا خود را توسعه دهند اما اعراب آنقدر خشک مغز و از نظر اخلاقی سست بودند که فرهنگ آنها محدود به حفظ کتاب و حفظ گذشته بدون تعامل با واقعیت های حاضر می شد. او علت عقب ماندگی عرب را به «سلطه بیگانگان بر فضای ملی عرب» ربط می داد. او می گوید:«وقتی مهاجم و کلماتش بر محیط ما غالب شد، چاه احساسات ما خشک شد، بینش انسانی ما کور شد و نظام ارزشی مان مختل شد». رهایی از این عقب ماندگی جز از طریق رستاخیز ملی نیست. با این حال، ارسوزی در آثارش مردم را به دو دسته اشراف و اراذل تقسیم می کند و به دلیل نگاه بالا به پایینی که داشت همه چیز و همه کس را از بالا به پایین می نگریست. او حتی از مردم با عنوان حرام زاده و بزدل یاد می کند. بدیهی است که این حرام زاده نامیدن و آن دم از مردم زدن با یکدیگر سازگار نیست. همان طور که در میان شارحان نظام فکری ارسوزی اختلاف نظر هست در نظرات خود ارسوزی هم اختلافاتی هست یعنی نمی توان در یک مساله واحد به یک نظر واحد رسید. در مورد مردم نیز همین طور.

6- اسلام: بازگشت به جاهلیت نقطه مقابل اسلام نیست چرا که شکوه ملی عرب پیوند نزدیکی با اسلام دارد و اسلام امتداد جاهلیت است. جاهلیت نماینده مرحله «جوانی» ما و اسلام نماینده مرحله «بلوغ و ثبات» ماست.

سیاست ترکی سازی و واکنش اعراب؛ ادغام بعثِ عفلق با بعثِ ارسوزی

در مقابل سیاست ترکی سازی عثمانی اما عرب ها خواستار فدرالی شدن جامعه عرب بودند. در می 1941 زمانی که رشید علی الکیلانی در عراق نهضت انقلابی خود علیه بریتانیا را آغاز کرد عفلق و صلاح الدین البیطار جنبش «نصرت العراق» را آغاز کردند و رسانه ای هم به همین نام داشتند. در فرصت هایی که میان تیم های ارسوزی- عفلق پیش می آمد اعضا به این نتیجه رسیدند که فکر تیم عفلق به تیم ارسوزی نزدیک است. ارسوزی آنها را انقلابی نمی دانست و نسبت به عفلقی ها با سوء ظن می نگریست. ارسوزی تهدید کرده بود در صورت ادغام از فعالیت حزبی کناره خواهد گرفت. نصرت العراق معتقد بود که «خودمان را برای عراق فدا می کنیم» اما ارسوزی بر این باور بود که «اعراب یک ملت هستند و کشور عربی میهنی غیرقابل تقسیم است».

با شکست الکیلانی، بیطار و عفلق «حرکت احیای عربی» را شکل دادند که رقیق شده و تقلیل یافته حزب بعث ارسوزی است. بسیاری معتقدند عفلق دیدگاه های ارسوزی را رقیق تر کرده و همان ها را با عبارتی دیگر به خورد دیگران داده است. عفلق همچون ارسوزی به ملی گرایی معتقد است. عفلق آن را احساسی پیشینی می داند و آن را همچون عشقی تعریف می کند که بطور مستقیم در پیوند با بشریت است. عفلق می گوید اگر کسی را دوست دارید نیاز به گفتن دلیل عشق شما نیست چرا که اگر دلیل عشق بیان شود این عشق مرده است. اما تفاوت از جایی شروع می شود که ارسوزی ملی گرایی را به سطح آگاهی می رساند اما عفلق تعریفی سطحی ارائه می دهد مانند بالا. به تعبیر دیگر، ارسوزی می گوید تا مردم به خودباوری نرسند ملی گرایی رخ نمی دهد. این خودباوری چیزی است که او از آن با عنوان «آگاهی» نام می برد. ارسوزی می گوید از بطن این آگاهی است که مجالس قانونگذاری و نظام ها پدید آمد. او می گوید ناسیسونالیسم اروپایی پس از آن رخ نمود که آنها به آگاهی رسیدند و زبان مادری که از سوی کلیسا فراموش شده بود را زنده کردند.

عفلق به زبان عربی همچون ارسوزی اهمیت می دهد اما وجه تفاوت این است که عفلق می گوید زبان عربی مهمترین چیز برای اعراب است و بس. او ملت عرب را جامعه ای زبانی یا جامعه ای با سرنوشت مشترک می بیند. عفلق هم از نزاع میان «گذشته افتخار آمیزمان» با «حال شرم آورمان» سخن می گوید. او پیوند امروز عرب با گذشته اش را انگل وار می داند و خواهان احیای گذشته شده تا آن را «به هویتی واقعی تبدیل کنیم». عفلق می گوید اعراب از نهضت آغازین اسلام آموختند که چگونه از مرحله «خود» به مرحله «اتحاد والا» برسند تا با خود به کشمکش سخت بپردازند و خصائل اخلاقی خود را تقویت کنند. او می گوید پیروزی های 20 سال اول اسلام به این دلیل بود که آنها از خود شروع کردند و بر وسوسه هایشان غلبه کردند. او می گوید عرب خود را پشت عظمت پیامبر پنهان کرده و آنقدر از دلاوری دور شده که شجاعت و دلاوری را از راه دور می نگرد چنانکه گویی مفهومی از سیاره ای دیگر است. اعراب می توانند مانند سنگریزه ای از یک کوهستان از زندگی پیامبر بیاموزند. هیچ عربی ظرفیت رسیدن به آنچه پیامبر دارد، را ندارد. عفلق می گوید اعراب ویژگی هایی داشتند که انتخاب شدند. قرنی هم که برای این کار انتخاب شده بود قرنی بود که اعراب به بلوغ رسیده بودند. اسلام نهضتی عربی است یعنی احیای عرب. زبانش هم عربی است.

نتیجه گیری

دو دیدگاه در مورد ارسوزی وجود دارد و شارحان اندیشه وی، دو دوره را در اندیشه ارسوزی مشخص می کنند: یکی از اوایل دهه 40 تا 50 که در این دوره تصویر سنت گرایان و ایدئولوگ های ایده الیست غالب بود تا شکوه و برتری عرب را اثبات نمایند. دوره دوم هم از اواخر دهه 50 تا زمان مرگ او در سال 1968 ادامه می یابد که تصویر اصلاحگر اجتماعی را دارد که برای پیش بینی مشکلات اعراب به آینده می نگریست و سپس راه حل های واقع گرایانه ای مبتنی بر جهت گیری های ناسیونالیستی ارائه می داد. در حقیقت، ارسوزی محصول تحقیر تاریخی عرب بود و برای نجات عرب از تحقیر تاریخی به هر وسیله ای متوسل می شد تا به آنان هویت بخشیده و در پرتو این هویت آنان را از زیر یوغ استعمار رهانیده و به آزادی برساند.

پرسش و پاسخ حاضران در جلسه

سوال: با توجه به تاسیس حزب بعث سوریه که نام کامل آن «حزب سوسیالیست بعث عرب» است آیا می توان مدعی ارتباط میان بعث سوریه یا بطور کلی بعث عرب با قدرت های امپریالیستی یا بطور اخص شوروی سابق شد؟

پاسخ: شاید در وهله اول این گونه به نظر نرسد. در دوره ای که ارسوزی تشکیل بعث را اعلام کرد اصولا امپراتوری های فرانسه و بریتانیا حرف اول را در منطقه می زدند. در این دوره اثر چندانی از شوروی نبود. ارسوزی در سال 1940 رسما تشکیل حزب بعث را اعلام کرد. پس از مهاجرت به عراق و تدریس در آن کشور وقتی وجود او به دلیل دامن زدن به بحث های ناسیونالیستی «مضر» تشخیص داده شد از عراق اخراج و به سوریه بازگشت. در اینجا ضرورت تشکیل حزب بعث را دریافت. حزب بعث واکنشی بود به رقابت های عثمانی در منطقه با فرانسه و بریتانیا. می توان گفت حزب بعث محصول سرخوردگی عرب بود که زیر یوغ سه قدرت بریتانیا، فرانسه و عثمانی می زیست چرا که نمی توانست عرض اندام کند. وقتی کنفرانس «عدم تمرکز اداری عثمانی» در پاریس برگزار شد گویی روح جدیدی در کالبد عرب دمیده شد. اعراب می گفتند ما یک ملت و یک هویت هستیم.

اسکندر آمون (1875- 1920) که رییس هیات اعزامی عدم تمرکز اداری عثمانی به کنفرانس پاریس بود می گوید:«برخی برادران ترک که حامی سیستم متمرکز هستند تصور می کنند که هدف رنسانس عربی جدایی و گسست از امپراتوری عثمانی است. ملت عرب فقط خواهان جایگزین کردن شکلی غیرمتمرکز از دولت با شکلی از حکومت فاسد است که در پی نابودی کلیت دولت است. امیدواریم به رهایی خودمان دست یابیم». ملت عرب خواهان یک حکومت متکثر در عثمانی است». این کنفرانس از دولت عثمانی می خواست تا زبان عربی به زبان رسمی دولت تبدیل شود و در واقع این اولین گام به سوی تضمین استقلال فرهنگی اعراب بود. واکنش عثمانی کشتار سبوعانه رهبران عرب در بیروت و دمشق در سال 1915 و 16 بود. متحدان غربی، اعراب را به شورش علیه ترک ها تشویق کردند. اولین انقلاب عرب در ژوئن 1916 در «الحجاز» رخ داد. این باعث شد اعراب از اصلاحات و عدم تمرکز در عثمانی فاصله گرفته و در تلاش های بعدی خود گسست کامل از عثمانی و استقلال سیاسی را در پیش گیرند.

آنها خواستار فدرالی شدن عثمانی بودند تا ملت های قفقاز، بالکان و عرب بتوانند در چارچوب مرزهای عثمانی هویت خود را حفظ کنند، در امور داخلی استقلال داشته باشند در عین حالی که عضوی از امپراتوری عثمانی هستند. اما پس از اینکه عثمانی سیاست «ترکی سازی» را در پیش گرفت اعراب به این نتیجه رسیدند که اتحاد جواب نمی دهد و ما به عنوان یک ملت واحدی که دارای تاریخ باشکوه است بهتر است از عثمانی جدا شویم. در اینجا رسما بحث گسست از عثمانی مطرح شد. اما وقتی عثمانی تضعیف شد و مرد بیمار اروپا نام گرفت، اعراب فرصت را غنیمت شمردند و دم از استقلال زدند.

سوال: قبل از جنگ ایران و عراق و پس از آن و حتی پس از حمله امریکا به عراق شعار سوسیالیسم را از زبان بعثی ها می شنویم. می خواهم بدانم آیا ارتباطی میان سوسیالیسم بعث با سوسیالیسم شوروی وجود دارد؟

پاسخ: طبیعی است که تاثیر و تاثرات متقابل وجود دارد. در دوره ای که حافظ اسد روی کار آمد پیوندها به تدریج برقرار شد. طبیعی بود که اسد میانه چندانی با بریتانیا و فرانسه نداشت و تمایل به قدرت سومی داشت تا پای او را به عنوان قدرتی همتراز با بریتانیا- فرانسه در منطقه باز کند. اسد وقتی می دید این دو قدرت هر یک مناطقی از جهان عرب را در اشغال خود دارند حاضر به همکاری با آنها نبود. نه تنها اسد بلکه سایر جنبشهای ملی گرا هم به دنبال این بودند که یک قدرت سومی را در برابر دو قدرت قبلی علم کنند. آن قدرت سوم احتمالا شوروی سابق بود. وقتی اسد روی کار آمد به دنبال متحدی می گشت که بتواند به او در برابر این دو قدرت اتکا کند. به نظر می رسد از دوران اسد به تدریج تاثیر شوروی بر روی ایدئولوژی بعث نمود پیدا می کند به گونه ای که سوریه به یکی از متحدان طراز اول شوروی تبدیل شد و این اتحاد تا امروز هم ادامه دارد. امروز که بشار اسد در گرداب مشکلات افتاده روس ها با ورود به بندر طرطوس به دنبال حفظ آخرین متحد و آخرین پایگاه خاورمیانه ای خود هستند. ظاهرا در دوران حافظ اسد ایدئولوژی بعث اندک اندک رنگ و لعاب شوروی گونه یافت.

سوال: آیا دو حزب بعث در عراق و سوریه نگاه مشترکی به شوروی داشتند؟

پاسخ: این نگاه بسته به رویکردهای دولت های عراق و سوریه متفاوت است. ارسوزی معتقد بود باید یک حزب بعث وجود داشته باشد با یک دستور کاری واحد. اما آن چیزی که ارسوزی در نظر داشت شاید برای سوریه جواب می داد و برای عراق خیر. عفلق هم برای اینکه بتواند ایدئولوژی بعث را با شرایط عراق سازگار کند سعی می کرد بعث را در عراق به گونه ای سازمان دهد و مستقر کند که بتواند با ساختار و شرایط عراق سازگاری داشته باشد.

سوال: آیا می توان میان داعش با بعثی گری ارتباطی برقرار کرد؟

پاسخ: بله. اکنون برخی از اعضای طراز اول داعش را نیروهای بعث تشکیل می دهند. اگرچه دیدگاه بعثی ها راجع به ملت عرب، هویت عرب، زبان عرب و قومیت عرب با دیدگاه داعش متفاوت است اما چه شد که برخی اعضای بعث از جمله ابومحمد العدنانی، عزت الدوری، ابو ایمن العراقی و غیره وارد سیستم داعش شدند؟ برخی تحلیلگران معتقدند سیستم اداری، مالی و امنیتی داعش محصول فکر سران بعثی است. این فرماندهان بلندپایه حزب بعث (اعم از فرماندهان اطلاعاتی، نظامی و امنیتی) بودند که پس از حمله امریکا به عراق در سال 2003 و پالایش هایی که در ارتش صورت گرفت به عضویت داعش در آمدند. ارتش امریکا وقتی در سال 2003 وارد عراق شد در اولین گام و برای پاکسازی عراق از وجود بعثی ها، ارتش را منحل کرد. بسیاری از سران ارتش یا بازخرید شدند، یا بازنشسته شدند، یا زندانی شدند یا به شکلی دیگر وارد سیستم شدند اما برخی هم به نیروهای جریان افراط پیوستند. آن دسته که زندانی شدند در زندان با اعضای داعش آشنا شدند. زندان فضای مناسبی برای تبادل افکار فراهم ساخت. (نکته: ایدئولوژی بعث در عمق جامعه ریشه دوانده بود. چرا؟ صدام به دنبال بعثی کردن جامعه عراق بود. هر کس از هر گروه و طایفه و قوم و ... برای ورود به یک شغل دولتی باید حتما عضویت بعث را می پذیرفت. به این ترتیب، نیمی از جمعیت عراق بعثی شده بودند). امریکا در بدو ورود خود به عراق به دنبال ریشه کن کردن بعثی گری بود. به همین دلیل، هر کسی که احساس می شد رگه هایی از بعثی گری دارد از سوی ارتش امریکا تصفیه می شد. همان طور که گفته شد دوران زندان، دوره ای بود که عضوگیری برای داعش کار آسانی بود. بعثی ها در زمره این هدف بودند. در زندان بعث- داعش یک اشتراک با یکدیگر یافتند. آن اشتراک مبارزه با امریکا بود. اگرچه داعش در نهایت به دنبال تشکیل خلافت رفت اما وجه مشترکشان مقابله در برابر امریکا بود. بعثی ها می دیدند از یک سو حکومت به دست شیعیان افتاده و از سوی دیگر به دست اشغالگر امریکایی تسویه شده اند چاره را در اتحاد با داعش یافتند. در زندان آنها با یکدیگر «بُر» خوردند و در بیرون از زندان زمینه تشکیل هسته هایی برای مخالفت با حضور امریکا در مناطق سنی نشین را چیدند. نخبگان حزب بعث عراق با ورود به سیستم داعش شروع به تحول در آن کرده و همان طور که گفته شد سیستم مالی، امنیتی، اطلاعاتی، اداری و تاکتیک های مبارزاتی را به نیروهای داعش آموختند.

سوال: نسبت حزب بعث با جریان اخوان المسلمین چیست؟

پاسخ: بعث دشمن خونی اخوان است. در دوران حافظ اسد چنان کشتاری از اخوانی ها انجام گرفت که می توان سخن از نسل کشی اخوانی ها در سوریه به میان آورد. گفته می شود حافظ اسد 20 هزار نفر از اخوانی ها را ظرف چند ساعت نابود کرد. بعث، یک ایدئولوژی سکولار است اما اخوان به دنبال فعال کردن اسلام در عرصه های سیاسی و اجتماعی است. به همین دلیل گفته می شود اخوان در سوریه جزء خشن ترین اخوان های منطقه است.

نظرات منتقد

در بخش دیگری از نشست کاشی، مجری برنامه، از عمادالدین باقی دعوت کرد به عنوان منتقد، نظرات خود را بگوید. عمادالدین باقی گفت: گرچه ایراداتی که مطرح می کنم متوجه خود من نیز خواهد بود چون کتاب را پیش از چاپ مطالعه کرده بودم و نسبت به این نکات حساسیت کافی نشان ندادم. ابتدا چند نکته انتقادی را عرض می کنم بعد درباره محتوای کتاب نظرم را می گویم.

اول اینکه ایراد ویرایشی است. برای مثال دو ایراد ویرایشی در کتاب هست که این ایراد به اغلب کتاب های فارسی زبان وارد است و آنهم به کار بردن« و سپس» و« در نزدِ» است. وقتی از کلمه سپس استفاده می کنیم لزومی به واو عاطفه پیش از کلمه سپس نیست چون «وَ» در آن مستتر است. «در» هم در داخل «نزد» مستتر است و زاید به شمار می آید.

دوم اینکه من تخصصی در ترجمه ندارم ولی به نظرم در ترجمه primitiveدر چند مورد معادل آن، کلمه آغازین و قدیمی بودن نهاده شده است. مانند صفحه 95 که می گوید :« نزد ارسوزی آغازین و قدیمی بودن دقیقا در برابر تاریخی قرار دارد» به نظر من در ترجمه باید در مقام انتقال معنا و مراد نویسنده بود لذا گرچه در اینجا مناسب ترین معادل همان کلمه آغازین و قدیمی بودن است اما آنچه برای منظور نویسنده در فارسی مصطلح تر و دقیق تر است معادل ازلی بودن در برابر تاریخی بودن است. هرچند در زبان انگلیسی برای واژه ازلی و ابدی لغاتی مانندeternal استفاده می شود اما مراد ارسوزی ازلی است و شاید در ترجمه لغت از عربی به انگلیسی بهتر بود از واژه ازلی استفاده می کردند.

سومین ایراد که نه به مترجم که به مولف و مولفان مربوط میشود، ساختار کتاب است. شیوه علمی و رایج در تدوین چنین کتابی این است که میان سه مولف، سه موضوع تقسیم شود. یک نفر زندگینامه ارسوزی را بنویسد و یک نفر دیدگاه او درباره زبانشناسی را و دیگری دیدگاه او درباره ناسیونالسیم و عربیت و نسبت آن با اسلام را. اما در این کتاب هر کدام از سه نویسنده سخن خود را گفته اند و هارمونی لازم در کتاب وجود ندارد و حتی برخی مطالب تکراری می شود برای مثال درباره دیدگاه ارسوزی پیرامون زبان عربی در دو فصل، مطالب تکراری مشاهده می شود.

در عین حال و با وجود این ایرادها به دلیل اینکه در فارسی تاکنون تا جایی که من اطلاع دارم و اگر اشتباه نکرده باشم هیچ اثری درباره زندگی و اندیشه های زکی ارسوزی وجود نداشته است این کتاب در نوع خود منحصر به فرد می شود. من در جستجویی که درباره تاریخ احزاب در جهان اسلام داشتم حتی در منابع عربی هم دیدم خیلی کم به او توجه شده است و در فارسی اصلا او را نمی شناسند. در دهها مقاله که به زبان فارسی درباره حزب بعث دیدم حتی در یک مورد نام او نیامده بود چون شناختی از ارسوزی نداشته اند در حالی که او ایدئولوگ و بنیانگذار اصلی تفکر بعث عربی است. خود من هم تا پیش از مطالعه این کتاب اطلاعی از زکی ارسوزی نداشتم.

در ایران حزب بعث را به میشل عفلق می شناسند به گونه ای که در سخنان رهبر انقلاب در دوره جنگ بارها صدام عفلقی و صدام کافر با هم به کار می رفت و در مطبوعات هم عفلق خداوند بعث بود. به همین دلیل هیچگاه زکی الارسوزی شناخته نشد.

و اما درباره محتوای کتاب: برخی گمان می کنند نزاع کنونی میان دولت اسد و دولت ترکیه و بحث داعش و غیره نزاعی جدید است و حداکثر به بهار عربی ربط می دهند اما به نظر من نگاهی به تاریخ سوریه نشان می دهد این جنگ دست کم از اوایل قرن بیستم شروع شده است. سوریه سرزمینی پاره پاره بود که تازه از عثمانی جدا شده بود. وضعیتی شبیه آلمان که پاره پاره شدنش زمینه ساز غلیان ناسیونالیسم افراطی و برآمدن هیتلر شد. در سوریه پس از جدا شدن از عثمانی چندین دولت در لاذیقه، دمشق، حمص، حماء و اسکندرون به وجود آمده بود که هرکدام تحت نفوذ علوی ها، فرانسوی ها یا ترک ها بودندو در سال 1922، «فدراسیون سوریه» را تشکیل دادند و سال 1924 فدراسیون سوریه منحل شد و به جای آن «دولت سوریه» به وجود آمد. بنابراین به نظر من قطب بندی و آرایش قوای سیاسی در آن زمان که امروزه هم عینا همان فطب بندی وجود دارد عبارت بودند از : در یکسو بعث+ملی گراها+عرب ها+شوروی+ علوی ها، در سوی دیگر: اخوان المسلمین+ترکیه+ فرانسه+ سنی ها.

جنگ امروز اخوانی ها و اهل سنت با حکومت سوریه هم به همان زمان برمی گردد. دولت علوی سوریه شهر حماء محل قیام اخوان المسلمین، و حتی مساجد آن را به دستور صلاح جدید بمباران کرد.

این رویدادها ریشه بحران ها و حوادثی را به وجود می آورند که بعدها خود بحران دیده می شود اما این ریشه ها دیگر دیده نمی شوند. از قضا درباره رویدادهای 150سال اخیر ایران نیز این نکته مغفول واقع شده است و به موقع خود باید بررسی شوند آنگاه تصور شما از مسئله روابط ایران و روسیه و غرب دگرگون خواهد شد.

ارسوزی از خانواده ‌ای علوی در لاذقیه بود. پدرش نجیب یک وکیل و عضو «جامعه مخفی عرب». بود که مخالف حاکمیت ترکان عثمانی بود».

ارسوزی یک فرد، ملی- سوسیالیست- علوی است اما سوسیالیزم در اندیشه او حضور کمرنگ تر و در عفلق حضور پر رنگ تری داشت و تفکر آنان مانع لیبرالیزه شدن منطقه و عامل خشونت شد.

او مدارس را با حذف معیارهای فرقه ای و مذهبی سامان داد اما نه بخاطر حقوق بشر بلکه بخاطر ملیت. ضد فرقه گرایی به قصد ملی گرایی بودن حقوق بشر، لذا نمی توان آن را اقدامی دموکراتیک تلقی کرد. اگر از دیدگاه حقوق بشری بخواهیم با خشونت مقابله کنیم باید سرچشمه را بشناسیم و از آنجا جلوی خشونت را بگیریم ولو آنکه نیت اولیه عاملان آن خیر باشد.

داستان پیوستن و گسستن ارسوزی و میشل عفلق و اتحاد دو گروه علیرغم میل ارسوزی و انشعاب دوباره آنها را بعدها در اختلافات بعث سوریه و عراق از آن زمان تا امروز می توان دنبال کرد. البته همان زمان ناسیونالیسم دیگری هم وجود داشت که با آنها موافق نبود و آن ناسیونالیسم ناصری بود.

جمال عبدالناصر، برای جلوگیری از قدرت یافتن افسران بعثی در ارتش سوریه ، آنها را از صحنه فعالیت ‌های نظامی دور کرد. وی برخی را به مأموریت‌ های دیپلماتیک فرستاد و برخی را به مصر منتقل کرد اما موفق به جلوگیری از رشد آنها نشد.

«ارسوزی در خانه، دبیرستان و در کافه‌ ها و خیابان برای مردم از تمدن جدید، سیاست و نقش اعراب در تمدن بشری سخن می‌گفت. معتقد بود که باید با تمدن غربی تماس‌ هایی برقرار ساخت تا آن را بر اساس ملی گرایی عربی درک کند و بشناسد. آنها بر مقاومت خود در برابر تمام انواع تعصب فکری به جز ملی‌گرایی عربی، تصریح می ‌کردند.(ص28) این «بجز» جزء همان استثناهای فسادانگیز است. وقتی مستثنی منه، یعنی تعصب عربی مقدس می شود به سرچشمه مفاسد بعدی در منطقه بدل می شود.

به وضوح می توان تاثیر الگوی هگل و ناسیونالیست های آلمان را در آرای ارسوزی مشاهده کرد. هگل می گفت: این مردمانِ ژرمنی بودند که تحت ‌تاثیر مسیحیت نخستین بار به شعور آگاهانه ‌ای از آزادی دست یافتند. هگل نقش عمده ‌ای به مردمان ژرمنی می‌دهد. او می گوید اگر ملتی بخواهد از آزادی نظم یا حیثیت برخوردار باشد باید صاحب حکومتی مقتدر و مستقل باشد. حکومت دستگاهی است مظهر عقل و آزادی و یا به قول خود هگل سیر خدا در جهان. تجلی سیاسی نظریات هگل در آثار لئوپلدمن از مورخان بزرگ آلمان در دوره رواج مطالعه تاریخی مشاهده می شود. او با الهام از عقاید هگل در 1830 گفت آلمان از خداوند ماموریت یافته در تکمیل فرهنگ و سیستم سیاسی کاملا متمایز از اسلوب فرانسویان بکوشد و به ایجاد سرزمین آلمان خالصی اقدام کند که موافق نبوغ ملت باشد.

نازی ها هم سوسیالیست و ناسیونالیست بودند. بعثی ها مانند نازی ها ضد غربی بودند اما معتقد بودند «باید از تمام جنبه‌ های مثبت تمدن اروپایی بهره برداری کنیم و آن را در راستای استحکام ملت خود و توسعه‌ جامعه خویش به مرحله عمل در‌آوریم»(ص32). ارسوزی از « ضرورت جذب دانشِ آریایی ‌ها و صنعتِ غربی ‌ها از سوی اعراب. اگر بتوان به هر دو ذیل رهبری یک قهرمان ملی – که ستون «منزلگاه» یا چرخه بزرگ تاریخ است - دست یافت در آن وقت رستاخیز ملیِ عرب به انجام می رسد»(ص142) گفته است. او معتقد بود باید با تمدن غربی تماس‌ هایی برقرار ساخت تا آن را بر اساس ملی گرایی عربی درک کند و بشناسد.

اینجا تفاوت شناخت آزاد و شناخت کانالیزه شده هویدا می شود. شناخت آزاد می تواند انسان را به حقیقت برساند اما شناخت کانالیزه شده چنان است که چه بسا انسان ها هزینه های گزافی هم برایش بپردازند اما حاصلش چیست؟ جز عدم درک حقیقت و درجا زدن و تعصب و خشونت؟

در هر زمانی و حتی امروز نمادها و کلمات و واژگان هر گروهی نشانه های گفتمانی هستند که عمق اندیشه شان را نشان می دهد. لذا حتی در نمادها هم اثر نازیسم و فاشیسم را در ارسوزی و بعث می توان دید. پس از کناره‌ گیری اَرسوزی از اتحادیه اقدام ملی، او حزبی به نام «حزب ناسیونالیست عربی» تشکیل داد. این حزب تمثال «بَبر» را به عنوان نماد خود برگزید که به نوعی به نازیسم و فاشیسم مرتبط بود»(ص39) نام حزب نازی هم حزب ناسیونال سوسیالیست بود. هیتلر می‌ گفت آلمانی‌ های خالص باید متکی به خودشان باشند و نیز باید از نوع صحیح سوسیالیسم دفاع کرد.

اینها وقتی از کرامت سخن می گویند نیز منظورشان کرامت انسان نیست بلکه می گویند کرامت عربی چنانکه نازی ها از نژاد برتر آلمانی سخن می گفتند که باید خود را از یوغ فرهنگ غربی برهاند و پیشرفت کند بعثی ها هم می گفتند اعراب باید قادر شوند کرامت و انسانیت خود را دوباره به دست آورند و خود را از افول و رکود برهانند.

رهبری واحد و کاریزماتیک و مادام العمر هم از دیگر ویژگی های آن بود. آنها از خودانگیختگی اعضا و رهبری واحد به عنوان پدری که به فرزند پند می‌دهد سخن می گفتند»(ص46)

یکی دیگر از مشترکات آنها سازمان دادن تشکیلات حزبی بسته، سخت و فرقه ای بود. پیشینه زندگی مخفی پدر و برادر او و تشکیل دادن انجمن مخفی عرب بعلاوه جزمیت و قهرمان به فرقه ای شدن تدریجی آنان می انجامد.

درباره ارسوزی می گویند او مهربان، نجیب، صادق، درستکار، مؤدب، دارای سادگی، صراحت، وحدت فکری و... بود. وافق خنسا که در نقد او نوشته می گوید:« او یک لیبرال جان سخت بود. »(ص147-146) به نظر من این یک تعارف از سوی نویسنده است. اما آنچه موجب مصائب دهه های بعد شد نه مهربانی و نبوغ و و مخالفت با دیکتاتورها بلکه ویژگی های دیگری بود که در او وجود داشت. ویژگی هایی چون جزمیت، قهرمان سازی و ناسیونالیسم افراطی که این ویژگی ها تخم خشونت های آینده را ریخت.

تاکید می کنم که جزمیت ایدئولوژیک مشخصه های اغلب احزاب سیاسی سکولار و مذهبی دهه های اخیر خاورمیانه است که سرچشمه خشونت ها و بلایا بوده است. نسبی گرایی تنها عاملی بود که می توانست مانع اینهمه مصیبت شود. ارسوزی و عفلق پان عربیسمی را ترویج کردند و یک حزب آهنین و سیستم سیاسی و نظامی مسلح ساختند که امروزه برای ایجاد آشوب در منطقه و در ایران هم مورد استفاده قدرت ها قرار می گیرد.

نکته دیگر اینکه وقتی رهبری قدرت را به دست گرفت و تقدیس شد سیل چاپلوسی ها بسوی او روان می شود و او چنانکه علی ابن ابن ابیطالب دستور داد یک متملق را به آتش بیفکنند تا درس عبرتی شود که دیگران چاپلوسی نکنند،عمل نکرده و تعارفاتی می کنند که به قول شریعتی در الاحقرشان یک الاکبر مستتر است.

ارسوزی یک رؤیا باور بود و به خواب دیدن استناد می کرد. او برای مطالعه فلسفه و جامعه ‌شناسی به پاریس رفت. در سوربن او با برخی اندیشمندان و استادان مشهور دیدار و تحت تاثیر آنها قرار گرفت و بیش از همه از برگسون که دارای اندیشه های صوفیانه بود و بطور اخص کتاب «تکامل آفریننده» تاثیر پذیرفته است.

ارسوزی نظریه اجتماعی و سیاسی خود را بر این قرار داد که عربی زبانی طبیعی است. بطور مثال، این زبان، زبان اصیل انسانی است. تمام زبان ‌های موجود در جهان زبان ‌هایی ضعیف، پژمرده و ناکارآمد یا در بهترین حالت کپی برداریِ ناقصی از زبان عربی هستند. عربی به عنوان زبانی طبیعی از ابتدای خلقت بشر بر روی زمین همراه او وجود داشته است.

نتیجه گیری او از این نظریه مهم است. او می گوید: ««عرب به درستی لهجه خود را «لسان» [tongue] نام نهاد و از سه حرف پاکیزه و دلپذیرِ «لام»، «سین» و «نون» استفاده کرد. او سایر لهجه‌ های سامی را «لغة» [language] نامید که از «لَغَه»، «یَلغو» (نامفهوم حرف زدن، چرت و پرت گفتن) گرفته شده... تمام زبان‌ ها و ملت‌ های غیر عرب نه قدیمی هستند و نه اصلی. او زبان عربی را بخش جدایی ناپذیر ملاء اعلی می داند. ارسوزی ملت ‌های سامی را ملتی با ریشه‌ های آسمانی می ‌داند در حالی که آریایی ‌ها را ملتی با ریشه‌ های زمینی می‌ پندارد اما غافل است که ملت های دیگری هم وجود دارند که کاملاً از ذهن او غایب بودند. گویی او نمی دانست زبان‌ های چینی، کره‌ ای، ژاپنی، مالایایی، اندونزیایی، آفریقایی، امریکایی یا استرالیایی هم وجود دارند که تئوری او را بی اعتبار کرده اند چون این تئوری نتوانسته آنها را توضیح دهد. این سخن او با کلام قرآن هم که می گوید:«یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ»(حجرات، 13) در تضاد است زیرا این آیه و چند آیه دیگر اقوام و ملت ها و زبان های گوناگون را به رسمیت شناخته است.

واقعا «چگونه می ‌توان باور داشت که زبان عربی و ملت عربی ریشه در آسمان دارند اما سایر ملت‌ ها زمینی هستند؟» به لحاظ زبان شناختی، زبان عربی از نظر ساختار و اشتقاق و قواعد البته مزیت هایی نسبت به اغلب زبان های جهان دارد اما زبان عربی با فرض برتری، به هیچ وجه دلالتی بر برتری نژاد سامی یا عرب ندارد.

نظریه او به نوعی نژادپرستی منتهی می شود و به ستایش دوره جاهلیت می رسد.

«تنها از طریق آزادی است که انسان، خداگونه می‌شود » و عربِ دوران جاهلیت به بهترین شکل انسانی آزاد بود.(ص125) وی نقل قول ‌های مربوط به دوران جاهلیت را به عنوان حقایقی مطلق ذکر می ‌کند که همیشه هم مسلم می ‌‌انگارد.(ص126) همان کاری که محدثین با روایات مذهبی کرده اند.

او در راستای برتری نژاد عرب در مقدمه ‌ای بر اثر «بعث الامة العربیه و رسالتها الی العالم» زیر عنوان «العهد الجاهلی هو عهدنا الذهبی» [عصر جاهلیت دوران طلایی ماست] چنین نوشت: «دوره جاهلیت عرب عصری طبیعی است (عهد الفطره)، عصری که در آن موجودیت ملی عربی هم ناگهان پا به عرصه وجود نهاد... این عرب جاهلی شجاع، بخشنده، سخاوتمند و باورمند بود و با جوانمردی و بزرگواریِ جاهلیِ خود مشخص می‌ شد. او می گفت:«خلاقیت در اسلام تحلیل رفته به این دلیل که اسلام خواستار تعادل و اعتدال است ... و با اعتدال هیچ خلاقیت واقعی نمی‌تواند وجود داشته باشد»(ص130). لذا برای او محمد(ص) قهرمان ملت عرب است بیش از آنکه پیامبر باشد.

لازم به ذکر است که این نشست در سالن جلسات انجمن جامعه شناسی ایران در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، برگزار شده بود.