نشستی با عنوان «مسأله پیتر برگر: نسبت الهیات و جامعه شناسی» در تاریخ 10 اسفند 1393 به همت گروه جامعه شناسی دین و گروه فلسفه علوم اجتماعی انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد که در آن دکتر ابوالفضل مرشدی به ایراد سخنرانی پرداخت. 

دکتر مرشدی ضمن مروری بر زندگی ­نامه فردی، شغلی و علمی پیتر برگر، وی را از معدود جامعه ­شناسانی دانست که در عین حال که به الزامات جامعه شناسی به عنوان حرفه خویش کاملا آگاه و پایبند است، به عنوان یک «متأله غیرحرفه­ ای» نیز در زمینه امکان ایمان داشتن در وضعیت مدرن و الزامات جامعه ­شناسی برای الهیات قلم می ­زند. برگر خود را «بی­ خانمانِ» بین جامعه ­شناسی و الهیات می ­داند و کوشیده است در زندگی حرفه­ ای خود دغدغه­ ها و ایده­ های جامعه ­شناختی و الهیاتی خود را پا به پای هم پیش ببرد. این وضعیت از نوع تألیفات وی آشکار است: از دهه 60 به بعد، وی لابلای کتاب­های جامعه ­شناختی خود تقریباً هر ده سال یک بار کتابی را در حوزه الهیات انتشار داده است و هر یک از این کتاب­ها متأثر از و البته مکمل کتاب­ های جامعه­ شناختی وی هستند. کتاب شاخص و مهم برگر در حوزه جامعه­ شناسی ساخت اجتماعی واقعیت: رساله ­ای در جامعه شناسی معرفت (1966) است که به اتفاق تامس لاکمن نوشته شده است و در چارچوب رهیافت پدیدارشناسی می­گنجد. آنها در این کتاب کوشیدند واقعیت انسانی را بعنوان یک برساخته اجتماعی معرفی کنند و تعریفی دیالکتیکی و پویا از رابطه بین انسان و جامعه ارائه دهند. یکسال بعد، برگر با تأسی از کتاب فوق، کتاب مهم خود در حوزه جامعه شناسی دین با عنوان سایبان مقدس: مولفه­ های یک نظریه جامعه ­شناختی دین (1967) را منتشر کرد. این کتاب بسط نتایج کتاب ساخت اجتماعی واقعیت در حوزه دین بود. در این کتاب دین به عنوان فرافکنی معانی ذهنی بشری تعریف شده است که سایبانی محافظ از نظم، معنی و مشروعیت متعالی برساخت های متزلزلی که جامعه آنها را «واقعیت» می‌خواند قرار می‌دهد. در واقع، برگر در کتاب سایبان مقدس بحث را فقط در سطح جامعه ­شناسی مطرح ساخت و با «الحاد روش شناختیِ» نهفته در نظریه پردازی جامعه شناختی سراغ دین رفت و بنابراین «اعتبارغایی تعاریف دینی از واقعیت» را نادیده گرفت. وی که این نحوه برخورد با دین را موجب رنجش خاطر کسانی می دانست که به الهیات تعلق خاطر دارند، بلافاصله اقدام به نوشتن کتاب شایعه فرشتگان، به عنوان مکمل الهیاتی کتاب سایبان مقدس، کرد و در آن نشان داد که واقعیت­های این جهانی می­توانند بُعدی ماوراء طبیعی داشته باشند که از دسترس اندیشه جامعه شناختی بیرون است اما اندیشه الهیاتی می­تواند و باید بدان بپردازد.

سخنران این جلسه به شرح کتاب شایعه فرشتگان پرداخت و گفت: برگر هر گونه تلاش برای ارائه یک نظام الهیاتی را منوط به این می ­داند که چالشها و دستاوردهای جامعه شناسی جدی گرفته شود. وی جامعه شناسیِ معرفت را «نهر آتشینی» می داند که هر متأله در عصر کنونی باید از آن عبور کند. هر چند کوپرنیک و گالیله انسان را به لحاظ کیهان شناختی به زیر کشیدند، و داروین انسان را به لحاظ زیست ­شناختی به زیر کشید، با این همه، برگر معتقد است چالش های علوم طبیعی برای الهیات، در مقایسه با چالش های علوم انسانی، نسبتا ملایم بوده است: علم تاریخ مقدس ­ترین مؤلفه های سنت دینی را به عنوان محصولات بشری تبدیل کرد. روان­شناسی، بویژه بعد از فروید، با تعریف دین بر اساس فرافکنیِ عظیم نیازها و آرزوهای بشر، این چالش را عمیق ­تر کرد. یعنی تاریخ و روان ­شناسی، با هم، الهیات را به یک «گرداب تمام عیار نسبی شدن» فرو بردند. اما برگر چالش جامعه شناسی برای الهیات را جدی ­ترین چالش و تشدید شده چالش های یاد شده در بالا می داند. جامعه شناسی دینامیک­ های اجتماعی ساخته شدن تاریخی سنت های دینی را نشان می دهد و از این طریق ماهیت تاریخی و ساختگی آنها را آشکارتر می کند. به این ترتیب، نسبی شدنی که توسط علم تاریخ ایجاد شده بود، توسط جامعه شناسی بسیار بسط می یابد. در جامعه شناسی، دین به عنوان یک هویت برساخته شده نمودار می شود؛ یعنی دین در یک تاریخ بشری خاص توسط انسانها برساخته شده است بطوری که می توان آن را با استفاده از ساز و کارهای مشابه واسازی کرد. به این ترتیب، جهان متأله به تنها یک جهان در میان جهان های بسیار تبدیل می شود.

به زعم برگر، اینها همه باعث می شود که جامعه شناسی برای متأله «علم نکبت ­بار» به نظر آید. اما نکته همه این است که جامعه شناسی در عین اینکه تحلیل نسبی ­کننده را به حد نهایی اش می رساند، آن را در مورد خودش نیز به کار می گیرد. به این ترتیب، جامعه شناسی که تا کنون نسبی­ کننده و افشاکننده «معرفت» های دیگر بود، خودش نیز نسبی و افشا می شود. برگر نتیجه چنین کاری را فلج شدن کامل اندیشه نمی داند، بلکه معتقد است با این کار نوعی رهایی و انعطاف در پرسش از حقیقت حاصل می شود و چشم انداز جامعه شناختی، اثر قطعیِ رهایی ­بخشی خود را نشان می دهد؛ در حالی که دیگر رشته های تحلیلی ما را از بار گذشته رها می­کنند، جامعه ­شناسی ما را از استبداد و جبر زمانِ حال می ­رهاند. یعنی با جامعه­ شناسی می­ توانیم تا حدی از قطعیات بدیهی فرض شده زمان ­مان رها شویم.

به این ترتیب، جامعه شناسی ویژگی اساسی عصر کنونی، یعنی تکثرگرایی (پلورالیسم) را نشان می­دهد؛ وضعیتی که در آن بیش از یک جهان ­بینی در دسترس اعضای جامعه است و جهان ­بینی مدرن تنها یکی از جهان­ بینی­ ها در کنار جهان ­بینی­ های دیگر است.

در اینجا، برگر یک گام به جلوتر می­گذارد و معتقد است می­توان کل نگاه به دین به عنوان یک محصول یا فرافکنی بشری بار دیگر معکوس شود. به باور وی، در یک چنین معکوس­ شدنی، یک روش الهیاتیِ قابل قبولی در پاسخ به چالش جامعه شناسی نهفته است: «جامعه شناسیِ دین باید دین را نوعی فرافکنی بشری در نظر بگیرد، اما می تواند درباره اینکه این فرافکنی ممکن است به وجود چیزی فراتر از فرافکنده آن اشاره داشته باشد، سکوت اختیار کند. به بیان دیگر، گفتن اینکه دین فرافکنی بشری است منطقاً این امکان را رد نمی کند که معانی حاصل از فرافکنی بشری ممکن است اعتبار غاییِ مستقل از انسان داشته باشند. برگر چنین روشی را ترفندی علیه فوئرباخ می­داند؛ یعنی فوئرباخ الهیات را به انسان شناسی تقلیل داد و در اینجا دوباره انسان شناسی به الهیات منتهی می­شود. البته برگر بر همزیستی دو «چارچوب مرجع» جامعه شناسی و الهیات تأکید می کند. به این ترتیب، چیزی که در یک چارچوب مرجع به عنوان یک فرافکنی انسانی ظاهر می شود، در چارچوب مرجع دیگر به عنوان بازتاب واقعیت­ های الهی ظاهر می شود. به این ترتیب، برگر، متألهین را از جستجو برای پدیده­ های مذهبی­ ای که به عنوان پدیده متفاوت از فرافکنی­ های بشر ظاهر شوند، برحذر می­ دارد چرا که هیچ چیز در برابر نسبی شدن تحلیل اجتماعی- تاریخی در امان نیست. در مقابل، الهیات باید بدنبال این باشد که نشان دهد «در، با، و زیر» آرایش وسیع فرافکنی های بشری، شاخص هایی از واقعیتی وجود دارد که از نوع «دیگر» است، و اینکه تصویر مذهبی از انسان در نهایت این واقعیت از نوع دیگر را بازتاب می دهد.

برگر معتقد است این ملاحظات نقطه شروع یک نوع الهیات است که وی آن را «الهیات استقرایی» می نامد، یعنی «فرآیند دینی اندیشه که با واقعیت های تجربه انسان آغاز می ­کند». در واقع، برگر پیشنهاد می­ کند که اندیشه الهیاتی در جستجوی چیزی باشد که وی آن را «نشانه­ های تعالی» درون وضعیت تجربی انسان می نامد. وی نشانه های تعالی را پدیده هایی می داند که درون قلمرو واقعیتِ «طبیعی»­مان یافت می شوند اما به نظر می رسد که به چیزی ورای واقعیت طبیعی اشاره دارند. به باور برگر، «حالت های نمونه ­ای انسانی» تشکیل دهنده چنین نشانه­ های تعالی هستند. منظور برگر از «حالت های نمونه ای انسانی» تجربه ­ها و کنش­ های تکرار شونده­ ای است که ابعاد ذاتی هستی انسانی را بیان می­کنند. وی تأکید می ­کند که این حالت ها از نوع ضمیر ناخودآگاه انسان نیست که در «اعماق» ذهن دنبال آن بگردیم بلکه به آگاهی روزمره معمولی تعلق دارد. وی نظم، بازی، امید، نفرین، و شوخی در زندگی روزمره انسان را از جمله این حالت های نمونه ای انسانی می داند که دربرگیرنده نشانه های تعالی هستند.