karimi 88 12 2گروه علمی- تخصصی جامعه‌شناسی دین انجمن جامعه‌شناسی ایران در یکی دیگر از سلسله نشست‌های خود که در روز دوم اسفند ماه سال ۸۸ برگزار شد، موضوعی با عنوان «دین، بیماری و مرگ» را به بحث گذاشت و طی آن، مرتضی کریمی عضو هیأت علمی پژوهشکده فرهنگ و هنر جهاد دانشگاهی به سخنرانی پرداخت.
وی سخنان خود را در این باره با بحث از سه رویکردی آغاز کرد که به موضوع مرگ می‌پردازند و گفت: نخستین رویکردی که در مورد مرگ در اعصار مختلف مطرح بوده، رویکردی است که مرگ را به عنوان یک دغدغه فرجامین می‌شمرد. این رویکرد مورد توجه اسطوره‌های مختلف و حتی دین قرار گرفته و علومی مانند پزشکی نیز در قالب همین رویکرد، عمده جهد خود را برای افزایش طول عمر انسان قرار داده‌اند. رویکرد دوم رویکردی است که فیلیپ اریس تاریخ نویس فرانسوی مطرح می‌‌کند. او در بحث خود، تاریخ مرگ را در دو دوره سنتی و مدرن قابل بررسی می‌داند و معتقد است که در دوره سنتی، مرگ برای انسان‌ها مقوله‌ای روان و شناخته شده بود، حال آن‌که در دوره مدرن، مرگ «وحشی» شده و افسار آن از دست انسان خارج شده است؛ چرا که انسان مدرن دیگر با مرگ در زندگی روزمره خود فاصله گرفته است. رویکرد سوم نیز در این رابطه، رویکرد جامعه‌شناسی مرگ است که به عنوان دیدگاهی جدید، دو پیش‌فرض کلی را به چالش می‌کشد؛ نخست اینکه مرگ یک امر مشخص و معینی است که در تمام جهان یکمعنا و مفهوم دارد. این رویکرد نشان می‌دهد که مرگ یک امر فرهنگی و اجتماعیبوده و بنابراین معنای آن از جامعه‌ای به جامعه دیگر متفاوت است. دوماینکه جامعه‌شناسی این پیش فرض را که مرگ یک امر بدیهی استرا رد کرده و نشان می‌دهد که فهم مرگ یک مقوله اکتسابی است وحتیکودکان نیز آن را به مرور زمان می‌آموزند.
کریمی پس از این مقدمه وارد بحث پژوهش خود شد که در آن، با رویکرد جامعه‌شناسی مرگ، این موضوع را در مورد بیماران لاعلاج مورد بررسی قرار داده است. او در این باره توضیح داد: من معتقدم بیماران سرطانی و پیوند عضوی­ها به‌واسطه آگاهی از مرگ زودرس خود، دچار یک شک ویا گسست از زندگی قبلی‌شان می‌شوند و معمولاً در یک بازه زمانی نسبتابلند مدت و به صورت فرایندی می‌میرند. اساساً می‌توان گفت که کسانی که با مقوله مرگ روبرو می‌شوند، دچار بحران می‌شوند. به همین دلیل، وجود مکانیسمی اجتماعی برای بازگرداندن دوباره آنها به زندگی ضروری می‌نماید. در واقع، این افراد بعد از مدتی، زندگی روال‌مندی را برای خود ایجاد می‌کنند و بدین ترتیب، وارد دوره جدیدی از زندگی می‌شوند؛ اما تا پیش از آن‌که به این روال‌مندی برسند، در یک وضعیت آنومیک روان‌شناختی به سر می‌برند که به دوره هویت انتقالی معروف است. در این دوره فرد ملزم به بازسازی تمامی ارزش‌ها، باورها و شرایط خود می‌شود. در این زمینه گیدنز معتقد است که انسان‌ها در جامعه مدرن، دائماً در حال بازسازی خود هستند؛ چرا که تمام منابع سنتی به همراه مطلقیت نظام فرهنگی برای ایشان از بین رفته و آنها مجبورند مدام شرایط جدیدی را برای خودشان تعریف کنند و در این بازنگری‌ها، فرهنگ کلی جامعه شامل دین، سابقه تاریخی و سنت به عنوان نخستین منبع و فرد و اجتماع همدردان به عنوان دو منبع دیگر مطرح می‌شوند. مجموعه این منابع فرد را به یک تصمیم یا باور می‌رساند که خودآنها آن را تحت عنوان «اعتقاد» بیان می‌کنند. این «اعتقاد» به هیچ وجه بار دینی به معنای رایج را ندارد، بلکه می‌تواند اعتقاد به یک مقوله پزشکی باشد، مثل اینکه افراد عموماً می‌گفتند که به پیوند اعضا «اعتقاد» دارند.
وی تأکید کرد: به عقیده من، در این نوع «اعتقاد»، یک نوع خلا یا عدم آگاهی (بدون بار منفی) وجود دارد که البته این ناآگاهی در بیشتر رفتارهای روزمره ما دیده می‌شود. در واقع، این «اعتقاد» نوعی روال‌مندی اجتماعی و احساس جمعی است که به مرور زمان افراد نسبت به علم پزشکی پیدا کرده‌اند.
کریمی همچنین در بحثی درباره ورود پزشکی مدرن به ایران، گفت: تمامی علوم مدرن تقریباً در زمان رضاشاه وارد ایران شده‌اند. اما فقطنظام پزشکی توانسته جای خود را باز کرده و عرصه را برای پزشکی سنتیپر کند. نظام پزشکی اولین نظام مدرن در ایران است؛ قبل و بعد از انقلاببوده و هیچ تغییری هم در آن رخ نداده است. از سوی دیگر، نظام پزشکی تنها نظامی استکه نه تنها هنجارهای خاص خود را تحمیل کرده، بلکه مهم‌ترین عناصر نظام دینی،و اصلی‌ترین تابوی جامعه ما یعنی جنسیت و مسأله محرمیت را نیز به تصرف خود در آورده است. علاوه بر این در پزشکی مدرن، تعیین زمان مرگ و حتی تشخیص مرده بودن فرد در شرایطی که علائم حیاتی وجود دارند (مرگ مغزی) نیز بر عهده پزشک است. حال این سوال پیش می‌آید که چه می­شود که یک بسته معنایی جدیدیبه نام پزشکی مدرن وارد ایران می‌شود، تعاملی با جهان‌بینی سنتی ودینی پیدا کرده، عناصری از آن را تصرف می‌کند و یک نوع «اعتقاد بهپزشکی» به وجود می­آورد؟
وی در پاسخ به این پرسش، گفت: در مرحله اول، نهاد دین و مذهب در مقابل این جریان و بسته معنایی جدید جبهه می‌گیرد تا حدی که نه تنها در میان مراجع دینی که حتی در دستگاه‌های قانون‌گذاری نیز بحث‌های زیادی در این زمینه در می‌گیرد، اما بالاخره کارگزاران به کار می‌افتند تا آن را معنی کنند و موفق به انجام این کار می‌شوند. پس از این، مرحله سوم، مرحله تسلط است که در آن، پزشک تبدیل به خدا شده و حرف او برای بیمار وحی منزل تلقی می‌شود. بر این اساس می‌توان گفت که جامعه ما تبدیل می‌شود به یک جامعه پزشکی‌زده که هر شش ماه باید ویزیت شویم، تلویزیون ما بیشتر از هر برنامه‌ای، برنامه پزشکی نشان می‌دهد، بالاترین آمار جراحی بینی را داریم و ...
مرتضی کریمی در پایان بحث خود در نشست گروه جامعه‌شناسی دین، با اشاره به اینکه بر اساس آمار، پزشکان به دلیل اطلاع از امکان خطای پزشکی، کمترین داوطلبان اهدای عضو در ایران هستند؛ تأکید کرد: پیوند اعضا در ایران، امری کاملاً آگاهانه نیست؛ البته لزومی هم ندارد کاملاً آگاهانه باشد، چون اصلاً آگاهانه نیست، وقتی ابراهیم حاتمی‌کیا، فیلمی می‌سازد، مسئول مرکز پیوند اعضا در ایران اعلام می‌کند که چند درصد از افرادی که کارت داوطلبی پیوند عضو گرفته بودند، کارت‌های خود را پس گرفته‌اند و این نشان می‌دهد این مسأله تا چه حد تبلیغاتی و احساساتی است. بنابراین در جامعه‌ای که شما در شرایط عادی دچار بحران هستید، یعنی در مورد مسائل معمولی نمی‌دانید چه باید بکنید و قانون مشخصی وجود ندارد یا آن قانون عمل نمی‌شود، فکر کنید موضوع پیوند اعضا، فروش اعضا و یا اینکه فردی را زودتر بکشند، یا اصلا اشتباهات پزشکی، چه مسائلی را می‌تواند به وجود آورد. من مخالف یا موافق پیوند اعضا نیستم و از زمانی هم که با پزشکان در ارتباطم، به این نتیجه رسیده‌ام که برخی از آنها چه انسان‌های بسیار شریفی هستند و چقدر در این راه زحمت می‌کشند اما از پیامدهای آن باخبر نیستند، و این وظیفه جامعه‌شناسان، روان‌شناسان و فلاسفه است که در جهت آگاهی در این حوزه بیشتر تلاش کنند.