”سال 2005 برای روشنفکران و اهل اندیشه و قلم در فرانسه مصادف بود با یکصدمین سال تولد ژان پل سارتر. شاید کمتر متفکری در قرن بیستم توانسته باشد چنین اجماعی را پیرامون نام و آثارش به وجود آورد و در شئون مختلف و متنوع فکری و فرهنگی این چنین صاحب نام شده باشد“.
دکتر احسان نراقی روز سوم دی ماه سال جاری، با این مقدمه سخنرانی خود را در گروه علمی ـ تخصصی جامعه شناسی صنعت انجمن جامعه شناسی ایران آغاز کرد. او گفت که به مناسبت صدمین سال تولد سارتر مراسم مختلفی در فرانسه برگزار شد و همین بهانه وی را علاقهمند کرده که به مطالعه آثاری که به این مناسبت چاپ شده بود، بپردازد. در عین حال امکان دیدار و گفت و گوهایی با خانم سلال، بزرگترین زندگی نامه نویس سارتر که اکنون در سوربن کرسی سارترشناسی را در اختیار دارد، برایش مهیا شده که طی آن پاسخ بسیاری از پرسشها را درباره این روشنفکر فرانسوی دریافته است. او در این نشست به بیان بخشی از یافته های خود و گفته های خانم سلال درباره سارتر پرداخت.
به عقیده دکتر نراقی، در زمان ما کمتر فیلسوف، نویسنده، ادیب یا نمایشنامه نویسی وجود دارد که این چنین وجوه مختلف را در خود جمع کرده و جالب توجه باشد. سارتر آدمی به تمام معنا مستقل بود که هیچ امتیازی را نمی پذیرفت. در عین حال ظهور او در جامعه جدید بعد از جنگ به اتفاق و با همراهی سیمون دوبووار، زنی دانشمند که سالیان دراز قبل از جنگ و زمان جنگ را با همه سختی و صدماتش با هم گذرانده بودند، به آن دو چهره جالبی داده بود تا حدی که برخلاف دیگران اهل قلم، خود را در خانه و دفتری دور از انظار نگاه نداشته بودند و بدون تکلف در کافههای سن ژرمن دپره پاریس با نویسندگان و روزنامه نگاران به خصوص جوانان، نشست و برخاست میکردند و در عین حال در همان کافه ها ساعتها قلم میزدند. به طوری که تقریباً هیچ جنبهای از زندگی آنها برای علاقمندان مخفی نمانده است.
نراقی در این نشست گفت: رونق کار سارتر در زمان جنگ بود و در فلسفه و نمایشنامه، او فیلسوف تراز اولی بود که خیلی از نظریات خود را پیش از بیان در منظومه های خاص در نمایشنامه ها مطرح میکرد و علت شهرت بینظیرش شاید همین نمایشنامه هایی باشد که گاه دو یا سه سال در پاریس نمایش داده میشدند و همین زبان روان نمایشنامه ها بود که او را از دایره فلاسفه معمولی خارج کرده بود.
از نظر فلسفه زندگی هم سارتر از قبل از جنگ، شروع به تألیف کرد. اثر فلسفی معروف او در زمان جنگ، ”هستی و نیستی“ است و نمایشنامه هایی که بزرگترین بازیگران فرانسوی آنها را روی صحنه آوردند. در چند سال پس از جنگ که مردم در اختناق فکری و افسردگی به سر میبردند، فلسفه سارتر فلسفه اگزیستانس به معنای وجود یا زندگی مطرح شد و برای ملتی که حدود پنج شش سال را در زحمت و جنگ و اسارت رژیم هیتلری به سر برده بودند، چنین چشماندازی بسیار جالب و مطرح بود.
نراقی گفت: من همیشه فکر میکردم چطور بعد از جنگ نام ژان پل سارتر که سابقه فعالیت چشمگیر در نهضت ضدفاشیسم نداشت، در جامعه فرانسه طنین انداز شد. خانم سلال در پاسخ به این پرسش من گفت همه فرانسویان میدانستند او قلباً در زمان نهضت مقاومت و اشغال فرانسه با آنها همدردی میکرده است. همچنین در مراحل مختلف با نشریات زیرزمینی نظیر لتر فرانسز همکاری میکرد.
بعد از جنگ در سال 1945 ژنرال دوگل (رئیس دولت موقت فرانسه) برای شخصیتهای ادبی که زمان جنگ با هیتلر همکاری نکرده بودند، از جمله سارتر، نشان ”لژیون دونور“ فرستاد که البته او نپذیرفت. نخستین کتاب سارتر قبل از جنگ رمان تهوع بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. وی در مراحل اولیه کار خود به روانکاوی توجه کرد و جزو نخستین کسانی بود که روانکاوی را از کلینکها و مداوای مریضهای روحیـ روانی خارج و از رویکردهایی مثل رویکرد فروید برای شناخت روان آدمی استفاده کرد ولی اصولاً نمایشنامه ها بزرگترین وسیله اشاعه افکارش شدند. معمول کار او این بود که از یک نوشته ادبی آغاز کرده و با یک تحلیل فلسفی کار خود را به پایان میرساند.
مردم فرانسه از همان سالهای 47ـ46 پی بردند که او نویسنده خاصی است. سارتر و دوبووار در هیچ جریان یا مسلک سیاسی نبودند، در حالی که بیپروا از حقوق مردم دفاع میکردند. آنها افرادی استثنایی بودند که کارهایشان عموماً علنی بود. آنها هم آثار مشهوری داشتند و هم خودشان مشهود بودند. در واقع یکی از خصوصیات جالب توجه سارتر، رابطه با سیمون دوبووار بود که بسیار هم سطح او پیش میرفت. دوبووار مشاور اصلی سارتر در تمام تصمیمات مهم بود. احساس میکنم با وجود اینکه زن و مرد با هم به صورت آزاد زندگی میکردند، اما رابطه شان از بسیاری از زن و شوهرهای رسمی موفق تر و زیباتر بود. چنانچه دوبووار بعد از مرگ سارتر درباره رابطهاش با او با تأثری عمیق چنین نوشت: ”مرگ سارتر باعث شد بنایی که عمری با هم بنا کرده بودیم، شکاف برداشته و ما را از هم جدا کند. مرگ من هم ما را به هم نزدیک نخواهد کرد. معهذا جای بسی خوشبختی است که زندگی ما دو نفر طی مدتی طولانی به نحو عمیق و جامعی به هم پیوند خورد و ما هر دو در هماهنگی کامل به سر بردیم و هر دو از این هماهنگی بهره فراوان بردیم“.
ژان پل سارتر هیچ نوشتهای را بدون تأیید سیمون دوبووار چاپ نمیکرد و این نزدیکی بسیار در برداشتهای سارتر مؤثر بود، به حدی که تقریباً میتوان گفت در تاریخ فلسفه هرگز چنین چیزی نمیبینیم. ضریب زنانگی سیمون دوبووار همه جا در آثار سارتر حضور دارد. از سوی دیگر، سارتر مظهر زنده تفکر بود. او برای روشن شدن دیدگاهش در ذهن علاقمندان به مکتب اگزیستانسیالیسم؛ در اکتبر 1945 در کنفرانسی در سوربون این مکتب را مکتب اصالت انسان معرفی کرد که میگوید هیچ قانونگذاری برای انسان جز خود او وجود ندارد. مهم این است که انسان خود را بیابد و به خود بقبولاند که هیچ قدرتی خارج از او نیست. او در کتاب ”هستی و نیستی“ که چند سال پس از پایان جنگ چاپ شده، مسأله بدسگالی را به این معنا میداند که شخص به خودش دروغ بگوید و دیگران را مسؤول عمل خویش قرار دهد و عنوان میکند که بدسگالی یا نداشتن حسن نیت حتی در میان روشنفکران به وفور دیده میشود.
سارتر بعد از سال 1945 اقدام به انتشار مجله سیاسی معتبری به نام ”زمان حاضر“ کرد که هنوز در فرانسه در حال انتشار است. در همان زمان دولت آمریکا بابت مشارکتی که در جنگ داشت از چند روزنامهنگار معروف فرانسوی دعوت کرد که اقدامات این کشور را در طول جنگ مورد بررسی قرار دهند. در مدت سه ماه سارتر به عنوان یکی از روزنامه نگاران، پنجاه مقاله پرمحتوا در این باره نوشت. مهمترین مسألهای که سارتر در این مقالات نشان داد، مسأله نژادها در آمریکا بود که تا آن زمان در دنیا چندان شناخته نشده بود.
به گفته بسیاری، او بدین ترتیب به اقداماتی که بعدها بر علیه نژادپرستی در آمریکا صورت گرفت، کمک شایانی کرد. سارتر معتقد بود روشنفکر و فیلسوف در درجه اول باید از محیط محدود دانشگاه فراتر رود. چنین شخصی نباید به شیوه استادان فلسفه مسائل فلسفی را فقط در کلاسهای درس توضیح دهد. سارتر از تعهد روشنفکری در کتاب هستی و نیستی چنین میگوید: ”وقتی روشنفکر پذیرفت که باید به مسائل عمومی زندگی توجه کند، او شخصی معتهد است“.
او درباره آزادی میگوید: ”باید پذیرفت که زندگی انسان حد و محدودیتی دارد و بینهایت نیست، آنچه انسان میتواند انجام دهد منوط به کیفیتی است که بتواند زندگی را غنیتر کند و امکانات و ظرفیتهای آن را بسط و توسعه دهد و روشنفکر در صورتی روشنفکر است که بتواند فردی متعهد و مسؤول اعمال و رفتار خود باشد“.
سیمون دوبووار در کتاب خاطرات خود از زندگی خود با سارتر میگوید که تقریباً دور دنیا را با هم گشتهاند. آنها همیشه به محرومترین مناطق رفته و برای حل مشکلات آنها گام برداشتهاند و به نوعی سفیر مردم مستمند دنیا بودهاند.
ریمون آرون نیز درباره او میگوید: ”هفته یا ماهی نبود که سارتر نظریه جدیدی را در یکی از مباحث فلسفی یا ادبی مطرح نکند. او در هیچ حدودی خود را محدود نمیکرد. او میگفت کسی که در سیاست هدفی را دنبال نمیکند حق انتقاد از دیگران از او سلب میشود“.
سارتر استادی هیچ دانشگاهی را نپذیرفت چرا که اعتقاد داشت استاد دانشگاه میتواند به راحتی یک فرد اداری شده و آزادی اندیشهاش را از دست میدهد.
یکی از کارهای مهم سارتر مبارزه مداوم او با جنگ الجزیره بود. وی در سال 1960 مانیفستی را امضا کرد که در آن جنگ محکوم و اعلام شد همه افراد حق دارند از شرکت در این جنگ تمرد کنند.
انقلاب دانشجویی ماه می 1968 فرانسه، مسأله دیگری بود که ژان پل سارتر را شدیداً تحت تأثیر قرار داد. اعتراض دانشجویان به سیستم دانشگاهی از دانشگاه نانتر در حومه پاریس آغاز شد. این اعتراض به مجموعه دانشگاهی یعنی برنامه های بی محتوا و غیرانسانی بودن رفتار استادان و روابط دانشگاهی بود که وقتی سر باز کرد، به سراسر فرانسه سرایت کرد و منجر به اعتصابی شد که بیش از ده میلیون کارگر را در بر گرفت. باید اعتراف کرد که ژان پل سارتر قبل از همه استادان و روشنفکران دیگر به علل وقوع این انقلاب آرام پی برد و با دانشجویان هم صدا شد.
در سال 1964 به ژان پل سارتر جایزه نوبل را دادند اما او این جایزه را رد کرد و گفت من تمام افتخارات فرانسوی را پس از جنگ رد کردهام و حال نمیتوانم افتخار یک کشور خارجی را قبول کنم. در همان سال توجه سارتر به مسائل مردم جهان سوم باعث شد که عدهای از دانشجویان مبارز ایرانی در فرانسه که مایل بودند از حمایت روشنفکران فرانسوی در آزادی زندانیان سیاسی استفاده کنند، برای تشکیل کمیتهای به توصیه پرفسور ژاک برک و میشل فوکو به سراغ ژان پل سارتر روند تا او ریاست جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران را به عهده گیرد. سارتر با قید دو شرط این پیشنهاد را پذیرفت. شرط اول این بود که هر موردی را که برای اقدام به او پیشنهاد میکنند، مطلبی جز صد در صد واقعیت صرف نباشد. دیگر اینکه گفته بود من به خدا اعتقاد ندارم و مذهبی نیستم اما زندانی از هر مسلک و عقیدهای برای من محترم است و نباید تفاوتی میان مسلمانها و غیرمسلمانها گذاشته شود. آنها هم پذیرفتند. سارتر پس از آن راجع به زندانیان سیاسی ایران و از جمله تبعید امام خمینی و زندانی شدن آیتاله منتظری چندین نوبت اعلامیه هایی را صادر کرد. او زمانی که من در زندان بودم، نیز در مارس 1980 نامهای صادر کرد که میتوان تصور کرد که شاید این آخرین نامهای بوده که به نام سارتر به عنوان رئیس این کمیته ارسال شده است. چون در فاصله چند هفته بعد از این قضیه او رخت از این جهان بربست و دیگر شخص جدیدی جای او را نگرفت.
دکتر نراقی در پایان سخنرانی خود گفت: من در این سیاق میخواستم با ترسیم زندگی ژان پل سارتر، مفهوم مسؤولیت و تعهد روشنفکر را آن چنان که او به آن معتقد بود، بیان کنم. اولاً باید گفت مسأله روشنفکران و مسؤولیت آنها در جامعه برای سارتر از اهمیت بسیاری برخوردار است که در بیشتر آثارش نیز توجه به این مسأله به نوعی دیده میشود. سارتر میگوید: ”روشنفکر کسی است که در آنچه که به او مربوط نیست مداخله میکند، زیرا او مدعی است که به نام یک برداشت جامعی از انسان و جامعه سخن میگوید“. به عقیده سارتر دانشمندی که از محدوده تخصص خود خارج نمیشود، روشنفکر نیست و ”همه افراد را نمیتوان روشنفکر نامید، هرچند روشنفکر به ناچار از درون این متخصصان برمیخیزد“. به عقیده او اگر متخصص بخواهد فقط به آنچه حکومت از او میطلبد، پاسخ دهد، دیگر روشنفکر نیست و جامعه حقی برای او قائل نخواهد بود. روشنفکر اصیل نمیتواند بدون اینکه دیگران را آزاد کند، خود به آزادی دست یابد. آزادی او بدون کمک دیگران عملی نیست. در این صورت است که روشنفکر وظیفه خود میداند که برای جامعه کسب آگاهی کند و روشنفکر واقعی قهراً پاسدار دموکراسی است.
یکی از خصوصیات جالب توجه سارتر، رابطه با سیمون دوبووار بود که بسیار هم سطح او پیش میرفت. دوبووار مشاور اصلی سارتر در تمام تصمیمات مهم بود
سارتر از تعهد روشنفکری در کتاب هستی و نیستی چنین میگوید: ”وقتی روشنفکر پذیرفت که باید به مسائل عمومی زندگی توجه کند، او شخصی معتهد است“.