EKhaliliدر نشست روز سی‌ام آبان ماه سال ۸۹ گروه جامعه‌شناسی علم و معرفت انجمن جامعه‌شناسی ایران، دو بحث نسبتاً مجزا از هم مطرح شد. عنوان بحث اول، جامعه‌پذیری علمی در ایران بود که دکتر نهال ریاضی در آن به سخنرانی پرداخت و در بخش دوم، اسماعیل خلیلی، عضو هیأت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی، به طرح بحثی با عنوان نقد گفتمان توسعه علمی پرداخت. محتوای بخش اول این نشست در اینجا منتشر شده است و متن پیاده شده سخنرانی دوم را در ادامه می‌خوانید.
اسماعیل خلیلی: بحثم را با توضیح درباره مفهوم گفتمان توسعه علمی آغاز می‌کنم. منظور من از گفتمان توسعه علمی، گفتمانی است که قائل به این است که ما باید علم بیشتری داشته باشیم. در واقع هر گفتمانی که کوشش کند این حرف را به کرسی بنشاند و از سوی دیگر به توسعه کشور و جامعه بر اساس علم معتقد باشد را می‌توان نوعی گفتمان توسعه علمی به شمار آورد. من معتقدم این گفتمان حدود دویست سال عمر دارد. یعنی دویست سال است که ما هم می‌خواهیم توسعه پیدا کنیم، هم می‌خواهیم توسعه‌مان علمی باشد و در عین حال علم‌مان را هم زیاد کنیم.
این گفتمان به شکل‌های مختلف بروز و ظهور پیدا کرده است. از تأسیس اولین مدرسه مرحوم میرزا حسن رشدیه گرفته تا دارالفنون، یا حتی قبل از آن، مدرسه عالی علوم سیاسی، و تا همین امروز، تمام جامعه ما کم و بیش درگیر این گفتمان است. شاید بتوان گفت همان‌طور که پدران و مادران فرزندانشان را از کودکی نصیحت می‌کنند که درس بخوانند و به مدرسه بروند، ما می‌خواهیم همه مسائلمان را از سیاست گرفته تا مطبوعات و حتی دیانت‌مان را هم علمی کنیم. پس این علمی کردن، گفتمانی است که به‌‌ همان تعریف فوکویی معطوف به قدرت است. یعنی می‌خواهد خودش را به ظهور برساند.
اما ویژگی‌های این گفتمان چیست؟ مهم‌ترین مفروض گفتمان توسعه علمی این است که جامعه امری از پیش داده شده نیست، بلکه می‌توان آنرا مهندسی کرد و شکل داد. همین که ما می‌خواهیم علم و جامعه علمی را ایجاد کنیم و توسعه دهیم، الزاماً بدین معناست که جامعه را امری از پیش داده شده نمی‌دانیم و معتقدیم که جامعه قابل دست‌کاری است. این یک ویژگی بسیار مهم این گفتمان است و در طول این دویست سال، همه قائلین به این گفتمان بر این باور بوده‌اند که می‌بایست جامعه را مهندسی کرد. مفروضه دیگر گفتمان توسعه علمی این است که توسعه امری از پیش داده شده است و برخلاف جامعه، توسعه اصالتاً وجود دارد و باید آن را به جامعه تزریق کرد. به تعبیر دیگر، توسعه امری اصیل است ولی جامعه امری اصیل نیست. بنابراین، این جامعه است که باید خود را با توسعه تطبیق دهد، نه توسعه خودش را با جامعه. مفروضه سوم این است که علم نیز امری است از پیش داده شده که بیرون از حیثیت تاریخی، فکری و فرهنگی جامعه رخ داده و لذا نسبت آن با جامعه، مانند نسبت دین با جامعه است. در تعریف جهان‌بینی دینی، دین محصول کنش اجتماعی نیست بلکه محصول اراده خداوندی است، یک امر الهی است، یک امر قدسی است که جامعه خودش را باید با آن تطبیق دهد، نه اینکه جامعه دین را بیافریند. توسعه علمی هم مانند دین، به انسان می‌گوید این‌گونه باش که من می‌گویم و نه این‌که من آن چیزی می‌شوم که تو می‌خواهی.
این سه ویژگی ذکر شده، اقتضائاتی نیز دارند. اولاً گفتمان توسعه یک گفتمان فراتاریخی است و هیچ وابستگی‌ای به شرایط مشخصی ندارد. ثانیاً مبتنی بر یک فلسفه تاریخ است که بر اساس آن، نوعی جبر تاریخی در گفتمانش دیده می‌شود و تنها با فرض این جبر تاریخی، حصول خودش را ممکن می‌شمارد. ثالثاً، یک و فقط یک صورتِ قابل قبول دارد؛ مانند گفتمان ادیان و به خصوص ادیان توحیدی. لذا آن جبر نظری در فلسفه تاریخ به یک جبر عملی در کنش پیروان و مؤمنان به این معبد تبدیل می‌شود. با این اوصاف، علی‌رغم این‌که ظاهراً ما در طول ۵۰-۶۰ سال گذشته در ایران باور داشته‌ایم که علم اگر بیاید با خود آزاداندیشی و لیبرالیسم را به همراه می‌آورد، ولی خود این گفتمان علمی هیچ نوع مدارا، اغماض و تحملی ندارد و حتی با برچسب‌هایی مثل توسعه‌گرا و واپس‌گرا، نسبت کفر و ایمان را نیز تعیین می‌کند و از این زاویه، بسیار ایدئولوژیک است. توسعه مقبول یا مجاز در این گفتمان، توسعه‌ای است که بر اساس علم صورت می‌گیرد و در غیر این صورت، آن توسعه حتی نفی می‌شود. این بدان معنی است که علم، چگونگی وقوع توسعه را تعیین می‌کند. علاوه بر این، ویژگی‌هایی که این علم برای خود قائل می‌شود، عطف به ماسبق نمی‌شوند، یعنی این ویژگی‌ها برای تعیین نسبت بین همین علم و یک جامعه مشخص به کار گرفته نمی‌شوند. آقای دکتر آشتیانی پنج ویژگی را شامل خردگرایی، نقدگرایی، انسان‌گرایی، حس‌گرایی، تجربه‌گرایی برای ایجاد کردن علم برشمرده‌اند. حال بحث این‌جاست که آیا ما در گفتمان توسعه علمی این ویژگی‌ها را می‌بینیم؟ به نظر می‌رسد این‌چنین نیست. این گفتمان خود به شدت خردستیز است، چون از پیش امر داده شده دارد و حاضر نیست آن را مورد نقد قرار دهد و از همین رو، به شدت از برخورد خردورزانه با خود و جامعه پرهیز می‌کند. علم به معنای  science ، به گفته دکتر آشتیانی، باید انسان‌گرا باشد، اما گویی این انسان‌گرایی در جهان سوم ما اصلاً تحقق پیدا نمی‌کند و تنها به علم و توسعه مورد نظر اهمیت داده می‌شود. اگر قرار است ما انسان‌گرا باشیم، باید انسان را با هر نژادی که هست، پاس بداریم. در انسان‌گرایی اروپا، از بعد از رنسانس، گفتند خدا و کلیسا را از مرکز عالم بر می‌داریم، "منِ‌‌‌‌ِ انسان" مرکز عالم هستم. این "منِِ انسان" اهمیت پیدا کرد. اما در اینجا منِِ ایرانی یا هندی یا چینی مهم نیست، مهم این نیست که من سعدی هستم، خلیلی هستم و ... در واقع، "من" مهم نیست، مهم آن توسعه علمی است و باید به آن تبدیل شوم؛ نه این‌که آن را در خدمت بگیرم. بنابراین با اینکه علم آنچنان‌که دکتر آشتیانی گفته‌اند، اساساً انسان‌گراست؛ ولی گفتمان توسعه علمی اساساً ضد انسان‌گراست و هیچ بهایی به انسان نمی‌دهد. انسان زمانی مهم است که صاحب علم شود و علم هم همان امر از پیش داده شده است. بدین ترتیب، همه مواردی که دکتر آشتیانی گفته‌اند، در علم هست ولی در توسعه علمی نیست، این گفتمان خردستیز، انسان‌ستیز است و از حس و تجربه به شدت پرهیز می‌کند.
در بحث از ویژگی‌های تاریخی گفتمان توسعه علمی نیز می‌توان گفت که این گفتمان، از زمان پیدایش تاریخی‌اش، تلازم و همبستگی بسیار مشخص و قابل سنجشی با گفتمان پیشرفت داشته است. در واقع، در طول این ۲۰۰ سال، چه نزد پطر کبیر، چه در ایران و شمال آفریقا یا در متصرفات عثمانی، با گفتمان پیشرفت تلازم داشته است؛ اما به لحاظ تاریخی ما علم یا این معبد دانش را به عنوان ابزار پیشرفت خودمان قلمداد کرده‌ایم. یعنی این معبد را ساخته‌ایم و گفتیم هر وقت به آن برسیم، سیمرغ ما به مقصد می‌رسد و از شر بدبختی‌های زندگی نجات پیدا می‌کنیم. در این گفتمان، فلسفه تاریخ شبه الهی دیده می‌شود که در آن تاریخ را خطی، الهی، لایتغیر و حتمی فرض می‌کند و در عمق آن، درست همانند گفتمان دینی، نوعی وعده الهی نهفته است. وقتی صحبت می‌کند دروازه‌ای را در پایان تاریخ نوید می‌دهد که گویی اراده شده انسان به آن نقطه برسد. چنین وضعی در کل جهان سوم اتفاق افتاده و می‌افتد اما نکته مهم این‌جاست که در این گفتمان نیز مانند گفتمان دینی، گناه و ثواب تعریف می‌شود و معیارهای آن، نه معیارهای علمی، بلکه معیارهای اجتماعی‌اند و در پی آن، این گفتمان به وضوح از سازوکارهای جرم‌شناسانه دینی استفاده می‌کند و نسبت بین آدمیان و ارج نهادن آن‌ها را با این خط‌کش فلسفه تاریخی‌اش می‌سنجد. بدین ترتیب، دو مقوله انسان و جامعه در این نگاه هیچ حرمتی ندارند. بلکه اصل، پیش رفتن و توسعه‌یافتگی است که معیار است. هر جامعه‌ای نیز با معیار توسعه‌یافتگی‌اش سنجیده می‌شود و این، روال دویست ساله اخیر است.
دومین ویژگی تاریخی این گفتمان، "مهندسانه بودن" آن است. در این نگاه، جامعه خود موضوعیت، ارزش و اهمیت خاصی ندارد و این پیشرفت آن است که مهم است. بدین ترتیب، نوع نگاهی بر آن حاکم است که اصالت را به دست‌کاری و مهندسی می‌دهد و در چنین شرایطی، گویی به ما رسالت و مأموریتی داده شده که مهندسی کنیم. بنابراین احساس گناه عظیمی کسی را که در این فرایند مشرکت نکند، در بر می‌گیرد؛ درست مانند کارکرد نظام‌های دینی که انسان را در معرض احساس گناه قرار می‌دهند. در نتیجه می‌توان گفت که هر آنچه نزد مائو، لنین، استالین، کاستروی دهه ۶۰ تا ۹۰، ناصریسم، نازیسم، چائوشسکو و همه انقلاب‌های قرن بیستم می‌یابیم، در واقع صورت‌های گوناگون گفتمان یا ایدئولوژی توسعه علمی هستند که ظاهراً انسان را ارج می‌نهد ولی در واقع او را بلاموضوع کرده و خود را در ماوراء تاریخ تعریف می‌کند. بنابراین، ایده‌های مهندسی فرهنگی، مهندسی اجتماعی، کنترل ناسیونالیستی و امثال آنها، خواهی نخواهی و در عمل، محصولات گفتمان توسعه علمی هستند و صور گوناگونی دارند.
از سوی دیگر، ویژگی تاریخی این گفتمان، بلاموضوع کردن فرهنگ است. فرهنگ نیز با هر تعریفی و هر آنچه که هست، به لحاظ نظری بلا موضوع می‌شود، یعنی دیگر تعریفی نمی‌تواند داشته باشد؛ مگر در تطبیق با این گفتمان و ساختار و عناصر آن که بدین ترتیب، فرهنگ به مناسک ایدئولوژیک تقلیل می‌یابد. از سوی دیگر، در تجربه تاریخی هم می‌بینیم که مثلاً فرهنگ ایران طی دویست سال و به‌ویژه صد سال اخیر، عملاً نه منبع و محل اخذِ راه و روش و رسم و آیین زندگی، بلکه صرفاً دارای یک حیثیت موزه‌ای دانسته ‌شده و امری متعلق به گذشته است که باید آن را به‌‌ همان ترتیب که شرح داده شد، مهندسی کرد و توسعه داد.
ویژگی چهارم این گفتمان، دیکتاتورشیپی قرن بیستمی است که سراسر کشورهای موسوم به جهان سوم را دربر گرفته و صورت‌های متنوع و دمادم بازتولید شونده آن در ایران معاصر، عملاً چیزی به جز عدول و نسیان ناشی از گفتمان توسعه علمی نیست. بدین ترتیب، انسان و فرهنگ تولید و بازتولید نمی‌شوند، بلکه موضوعاتِ آن، مهندسی گفتمانِ توسعه علمی هستند.
آخرین ویژگی تاریخی گفتمان توسعه علمی این است که چون لاجرم و برخلاف ظاهر انسان خواهانه‌اش، بر نفی انسان مستقل بنا شده است، آرزو و هدف نهایی و ارزش غایی خود را نه در نوعی رهایی انسانی‌، که در غایت، فناوری و قدرت را می‌جوید. به همین دلیل، صورت‌های مختلف و تجدید حیات یابنده دیکتاتورشیپی را تولید می‌کند. این دیکتاتورشیپی با استبداد تاریخی جوامعی مثل ایران و عثمانی متفاوت است و همواره صورت، هیأت و ماهیت ایدئولوژیک می‌یابد. در عین حال، در کنه خود، غرب‌ستیزی و غرب‌شیفتگی را تؤأمان می‌پروراند و در عین شیفتگی مدرنیته، دشمن‌خویی آن را بارز می‌کند که این بروز، صورتی از عشق به مدرنیته است.
در نهایت باید دید گفتمان توسعه علمی که شرح آن گفته شد، چه نتایج، عوارض و اقتضائاتی دارد. به نظر من، اولین نتیجه این گفتمان، بلاموضوع کردن خرد است؛ چرا که در آن گفته شده علم محصول خرد نیست و امری از پیش داده شده است. بنابراین چنین گفتمانی از‌‌ همان ابتدا و در ذات خود، خرد را بلاموضوع می‌کند؛ چرا که بر این باور است که ما باید به علم برسیم نه اینکه علم را بیافرینیم. مورد دوم آزادگی است که در این گفتمان به کلی بلاموضوع می‌شود. آزادگی و اندیشیدن دو ارزش متلازم هستند. یعنی بدون خردورزی، آزادگی امکان ندارد و آزادگی هم در غیاب خرد وجود ندارد و آزادگی ماقبل اجتماعی است، شبیه چیزی که ما در طبیعت داشتیم. بدین ترتیب، گفتمان توسعه علمی ذهن را نابود می‌کند و آن را به امور و الگوهای از پیش تعیین شده که امکان آزادی را اساساً از بین می‌برند، سوق می‌دهد. تقریباً همه آنهایی که در جهان سوم به قدرت رسیده‌اند، انسان‌هایی بوده‌اند که در طلب آزادی قیام کرده‌اند، ولی اکنون صاحبان حکومت و قدرت‌های خون‌ریز و شکنجه‌گر شدند؛ چرا که ذهن بی‌خانمان، یعنی ذهن بدون اندیشه و ذهن الگوطلب اصولاً نمی‌تواند قرین آزادگی باشد. علاوه بر این، سومین نکته بلاموضوع کردن آزادی است. با قرارگرفتن ذیل این گفتمان، خصوصیات ایدئولوژیک آن نیز پذیرفته ‌شده و برچسب زدن به دیگران آغاز می‌شود. یکی مرتجع و دیگری عقب افتاده می‌شود. بدین ترتیب، فرد خودش را از اینکه انسانی آزاده باشد محروم کرده و بعد در مقام مهندسی، آزادی دیگران را نیز سلب می‌کند. به نظر من، درک این موضوع برای درک چگونگی پیدایش دیکتاتورشیپ‌های قرن بیستم بسیار ضروری است و باید دید چرا این همه پیشرفت خواهی، هیچ مجالی برای تحقق آزادی پدید نیاورده و این جوامع ناگزیر و پی‌درپی در معرض سلب آزادی انسان‌ها بوده و هستند.
و بالاخره نکته چهارم. می‌دانیم در دنیا دو گرایش اصلی وجود دارد؛ یکی سیستمی و دیگری منظومه‌ای. یعنی انسان‌ها برای این‌که زندگی کنند، در منزل یا در محل کارشان سیستم‌هایی می‌سازند، با ورودی و خروجی مشخص. علاوه بر این می‌گوییم منظومه بسازیم که همه در بازی باشند، مانند منظومه شمسی، نه این‌که همه در یک فرایند قرار بگیرند. این دو پارادایم بشری برای نظم‌دهی است. حال آن‌که گفتمان توسعه علمی هیچ‌کدام از ویژگی‌های پارادایم سیستمی و منظومه‌ای را ندارد و پیامدش در جهان سوم در عمل، هرج و مرج و آنومی بوده است.
در میان کسانی که به وضعیت ایران می‌نگرند، عده‌ای رمانتیک‌ها هستند که فکر می‌کنند ما در پی یک انقلاب سیاسی-اجتماعی دیگری، بالاخره به یک ثبات و روزگار خوشی می‌رسیم و بنابراین در پشت ذهنشان یک انقلاب سیاسی-اجتماعی دیگر را برای ایران تدارک می‌بینند. عده‌ای دیگر کسانی هستند که می‌گویند با انقلاب سیاسی-اجتماعی هم اتفاقی نمی‌افتد و بر این باورند که فرایندی که ما طی می‌کنیم، همواره فرایند جابجایی آنومی‌هاست نه برطرف شدن آنها و رسیدن به یک منظومه یا سیستم. در واقع، نه نظم سیستمی دیگر امکان‌پذیر است و نه نظم منظومه‌ای. بنابر عقیده این عده، جایگاه ما در جهان هم همین وضعیت را خواهد داشت. جایگاه ما یک جایگاه نامتعادل و آسیب‌زاست. آنومی در واقع، هرج و مرجی است که تولید آسیب می‌کند. حال، پرسش من این است که تعارض این شرایط با مفاد ظاهری گفتمان توسعه علمی که گویا باید نویددهنده نظم باشد، از کجا ناشی می‌شود؟ در پاسخ این پرسش، می‌توان عوارض و اقتضائاتی که به اختصار برشمردم را در شمار عوامل سلب امکان هر گونه نظم دانست.
در این‌که در ایران توسعه اتفاق افتاده و آن هم از نوع علمی، شکی نیست. توسعه دیگری در ایران اتفاق نیفتاده است. هیچ پیغمبری به جز پیغمبر علم در تاریخ صد ساله اخیر ایران ظهور نکرده است. این جامعه ما، محصول گفتمان توسعه علمی است. در ذره ذره و جای‌ جای هر آن‌چه که دارد، از معماری‌اش تا نظام روابط زناشویی‌اش، این گفتمان خودنمایی می‌کند. بنابراین، من بر این باورم که این هرج و مرج و آنومی که ما افق تاریخی‌مان را در آن ترسیم می‌کنیم هم محصول همین گفتمان توسعه علمی است.
اما راه‌کارهای پیشنهادی برای برون رفت از وضعیت موجود، چه می‌تواند باشد؟ به نظر من، تبدیل توسعه علمی به توسعه علم و مبنایابی علم، تکیه بر داده‌ها و بنیان‌های قابل اتکاء و حقیقی فرهنگی، به‌ویژه برای تحقق مدرنیته، از جمله این راه‌کارهاست؛ چرا که مدرنیته در آسمان اتفاق نمی‌افتد، بلکه در زمین مشخص و با انسان مشخص رخ می‌دهد. بنابراین، من فکر می‌کنم جدی گرفتن و فهم بنیادی مدرنیته، از منظر مشخص، جدی گرفتن و فهم بنیادی علم مدرن از منظر مشخص و نه در بی‌منظری، نقد درونی سنت و نه نقد بیرونی آن ‌که عملاً‌‌ همان توسعه علمی می‌شود و اپوزیسیون می‌سازد چنان‌که از جمال‌زاده تا امروز تحلیل گفتمان ادبیات منثور ایران حاکی از شرح رنج‌آلود این اپوزیسیونیسم است و بالاخره نقد بیرونی مدرنیته و نه نقد اپوزیسیونل (متقابل) آن که انواع بنیادگرایی را می‌پروراند و خود صورت دیگری از‌‌ همان گفتمان مهندسی و توسعه علمی است؛ اینها همه، راه‌های برون‌رفت ما جهان سومی‌ها از وضعیت موجود است