گروه علمی- تخصصی روش‌شناسی و روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی در یکی دیگر از نشست‌های خود که روز یکشنبه 23 آبان ماه سال 89، موضوعی با عنوان "نسبت تئوری و روش در سنت وبری" را به بحث گذاشت. در این نشست، دکتر تقی آزاد ارمکی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران به سخنرانی پرداخت.

او سخن خود را در این نشست، این‌گونه آغاز کرد: بحث نظریه و روش در سنت وبری همواره از دغدغه‌های اصلی من در آموزش و پژوهش بوده، هست و خواهد بود. این عنوان خود چهار تا پنج مفهوم اساسی دارد که شامل نظریه، روش، سنت، وبر و وبری‌ها می‌شود. من در اینجا به تعریف این مفاهیم نمی‌پردازم، چرا که هر کدام تاریخچه‌ای طولانی دارند و بحث تفصیلی‌ای را طلب می‌کنند و ما اینجا نیازی به بحث مفهومی نداریم و مشخصاً وبر هم با بحث مفهومی خیلی موافق نیست. اگر بخواهیم سنت وبری را در نظر بگیریم، وبر علاقه‌مند به وارد شدن در مباحث تفصیلی به معنای تعیین و تکلیف مکانیکی در باب دانش نیست. با اینکه وقتی کتاب اقتصاد و جامعه او را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که محتوای دانش وبر مملو از تعبیر، تفسیر و تعریف است؛ اما من بر خلاف بسیاری که معتقدند وبر جُنگی از اصطلاحات و مفاهیم را کنار هم گذاشته است، می‌گویم اینها تعریف مفاهیم نیست و چنین برداشتی ناشی از اشتباه خواندن و اشتباه درک کردن این کتاب است. کتاب اقتصاد و جامعه، کتابی کاملا ً تئوریک است و اگر با عمق بیشتری خوانده شود، می‌توان نحوه پرداختن وبر به جامعه‌شناسی و سر و سامان دادن به بینش جامعه‌شناسی وی را از آن استخراج کرد.

وی ادامه داد: به نظر من، بر خلاف داوری عمومی‌ای که در مورد وبر صورت گرفته، کتاب اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه‌داری بهترین و اصلی‌ترین کتاب او نیست. من کتاب اقتصاد و جامعه را مهم‌ترین کتاب وبر می‌دانم، چنان‌که خود او نیز بر روی همین کتاب تأکید دارد. اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه‌داری، با طرح این سؤال که "نقش فرهنگ در توسعه اقتصادی کدام است؟" کتاب مهمی در سنت آمریکایی به شمار می‌رود و می‌توان گفت که این کتاب کاملاً با یک رویکرد آمریکایی – پارسونزی تهیه، ترجمه و تبلیغ شده است. در ایران هم با همین رویکرد به این کتاب نگریسته شده است. با این وجود، کسانی که در سنت وبری و در مورد وبر به بحث پرداخته‌اند، الزاماً از اخلاق پروتستان و روحیه ‌سرمایه‌داری شروع نکرده‌اند، آن‌ها از کارهای دیگر وبر مانند علل افول تمدن‌های کلاسیک (باستان) که از کارهای خوب و کمتر شناخته شده اوست و در واقع یک تحلیل جامعه‌شناسانه وبری است، و همچنین دیگر آثار او در مورد بورس، اقتصاد کشاورزی، بحث ادیان و ... سود برده‌اند. این آثار نسبت به اخلاق پروتستانی و روحیه سرمایه‌داری که آخرین کتاب وبر است، مقدم و ارجح‌تر هستند. در واقع، می‌توان گفت که آخرین حرف وبر این کتاب است ولی تنها حرف یا همه حرفش نیست. سنت وبری حوزه‌ای فراگیر از تعابیر متفاوتی از وبر است که در آن ارائه شده است و من می‌توانم بگویم این سنت و در واقع، بینش جامعه‌شناختی وبر دغدغه اصلی من است که در بسیاری مواقع در سایه مارکس و بسیار معارض با زیمل (غیر از فلسفه پول) قرار می‌گیرد. زیرا که زیمل کمتر با فلسفه پول و بیشتر در مباحث پست مدرن شناخته شده است. به این معنا سنت وبری منتقد زیمل است و همچنین منتقد مارکسی که از آن دترمینیسم تاریخی و پوزیتیویسم و سنت دورکیمی‌ای که از درون آن پوزیتیویسم اجتماعی در می‌آید.

آزاد ارمکی رابطه نظریه و روش در سنت وبری را به عنوان یک پرسش بنیادی در این بحث، از اساس پرسشی غلط و به ویژه مخالف با دیدگاه‌های وبر و سنت وبری دانست و در این باره توضیح داد: من فکر می‌کنم جامعه‌شناسی با این پرسش نمی‌تواند به جایی برسد. اما این سؤال از کجا آمده است؟ از آنجا که اساساً ما جامعه‌شناسی را دانشی در نظر گرفته‌ایم که قرار است یک جوری همبستگی یا بی‌نظمی اجتماعی را نشان دهد. نگاه ما به جامعه‌شناسی بسیار مکانیکی یا خیلی از بیرون بوده است. در کنار این نوع نگاه، حوزه جامعه‌شناسی ِ جامعه‌شناسی نیز که خود من هم در آن کارهایی انجام داده‌ام، حوزه‌ای اغفال کننده است و حوزه‌ای که جامعه‌شناسی و جامعه‌شناس را از کار جامعه‌شناسانه دور می‌کند، جامعه‌شناسی جامعه‌شناسی قدرت خودتحلیلی را برای جامعه‌شناس فراهم می‌کند و به او امکان قضاوت در مورد جامعه‌شناسی را می‌دهد، اما در عوض فرصت کار جامعه‌شناسانه را از او می‌گیرد. جامعه‌شناسی جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی شناخت و حتی مباحث ریتزر مانند فراتئوری، فراجامعه‌شناسی، فراتحلیل، همگی امکانی برای خود تحلیلی، شناسایی دانش جامعه‌شناسی و عناصر جامعه‌شناسی هستند که جامعه‌شناس را از کار جامعه‌شناسی‌اش دور و به مباحث فلسفی نزدیک می‌کنند. کسانی مانند وبر بسیار تلاش کردند تا جامعه‌شناسی را از این ساحت نجات دهند و به جای قضاوت و داوری در مورد خود، آن را تا حد زیادی به سوی پدیده‌های اجتماعی، فرهنگی معطوف کنند. در چنین مباحثی که تحت عنوان جامعه‌شناسی جامعه‌شناسی و فرا جامعه‌شناسی و امثال آن مطرح می‌شوند، فرض مسلم این است که نظریه و روش، دو کارکرد مجزا، دو ساحت مستقل، دو فضای متفاوت دارند و حتی با آدم‌های متفاوت و هستی‌های متفاوتی مواجهند که به دلایلی که معلوم نیست این دلایل از کجا آمده، باید آنها را با هم ترکیب کرد و پیوند داد.

وی افزود: با مروری بر مطالعات جامعه‌شناسی، می‌بینیم که در زمان تأسیس جامعه‌شناسی در آمریکا، اسمال و دیگران با این مسأله روبرو شدند و به نوعی با آن برخورد کردند. سپس مرتن و لازارسفلد به نوع دیگری با آن مواجه شدند و نهایتاً پوزیتیویست‌های جامعه‌شناسی، یعنی کسانی که بالاخره به نظریه‌سازی رسیدند، از ۱۹۶۲ تا ۱۹۸۲ این بحث را دنبال کردند و بعد هم ریتزر، جفری الگزندر و ریتزری‌ها و بسیاری آدم‌هایی که در جامعه‌شناسی اروپا وآمریکا مطرح بودند، این بحث را در جامعه‌شناسی پی گرفتند. من فکر می‌کنم وبر به دلایلی که به آن خواهم پرداخت، این فرض را نمی‌پذیرد و حوزه جامعه‌شناسی را دو حوزه روش و نظریه نمی‌داند. اگر این ایده درست باشد، نشان می‌دهد ما چند دهه به بیراهه رفته و وقت خود را تلف کرده‌ایم. آدم‌هایی هم که این بحث را مطرح کرده‌اند احتمالاً اشتباه کرده‌ و به نابه‌جا بحث‌های تلفیق را پیش کشیده‌اند. تلاش بسیار پر هزینه و فراگیر مرتن به این معنا غلط است. گولدنر، پارسونز را راز و رمز اساسی بحران در جامعه‌شناسی معرفی می‌کند، ولی به نظر می‌رسد آدم‌هایی مانند مرتن هستند که در جامعه‌شناسی بحران ایجاد کرده و آن را دچار بحث ثانویه‌ای می‌کنند که نه تنها برای جامعه‌شناسی منفعتی در پیش نداشته، بلکه خیلی هم وضعیت را شکننده کرده‌اند. این‌که در بسیاری از نقاط دنیا، مانند ایران، دستور به تعطیلی جامعه‌شناسی و اجازه فوران عرصه‌هایی مثل مطالعات فرهنگی و مطالعات زنان و غیره داده می‌شود، به دلیل همین ضعف مفرطی است که در جامعه‌شناسی وجود دارد. حرف من این است که نقش مرتن در ایجاد بحران در جامعه‌شناسی بسیار بیشتر از پارسونز است. پارسونز یک جوری از این مخمصه مانند سنتی‌ها و مؤسسان جامعه‌شناسی فرار می‌کند، ولی مرتن آن را به سوی یک نزاع بی‌حاصل می‌کشاند. فردی مانند وبر معتقد است که اساساً طرح سؤال یا مناقشه‌ای تحت عنوان مطالعات نظری، مطالعات تجربی و یا مطالعات تاریخی، مطالعات جامعه‌شناسی، روش و نظریه اشتباه است؛ هر چند به هر حال طرحی است که جای تأمل و بحث دارد و مناقشه‌ای است که خواسته یا ناخواسته در علوم اجتماعی و علوم انسانی مطرح شده است. تأمل در مورد این مناقشه ممکن است، اما راه حلی برای این داستان وجود ندارد و به همین دلیل، جامعه‌شناسی باید با یک توانایی و با یک انحرافی از این مسئله عبور کند و به ساحت چیزی تحت عنوان کار جامعه‌شناسانه برسد. یعنی به جای این‌که در این مناقشه بی‌نتیجه باقی بماند و به آن عمق بدهد آن را بدون پاسخ رها کند و سراغ کار جامعه‌شناسانه برود. اینکه کار جامعه‌شناسی چیست، جای بحث دارد. وبر و کسانی که در سنت وبری کار کرده‌اند کمتر از کسانی که در سنت پوزیتیویسم هستند به این سؤال گرفتار شده‌اند. اتفاقاً کسانی که به این سؤال گرفتار شده و به این مناقشه دامن زده‌اند، چه در جامعه‌شناسی اروپایی و چه آمریکایی، پوزیتیویست‌ها و پوزیتیویست‌های جدید هستند. آنها هستند که به این سؤال رسیده‌اند و بعد نهایتاً نظریه‌سازی، نظریه‌پردازی و سر و سامان دادن علم را مطرح کرده‌اند. به نظرم بحث نظریه‌سازی هم در دنیا یک بحث تمام شده است و همان‌طور که وبر مطرح می‌کند، کار بی‌حاصلی است. با این توضیحات می‌توان گفت که جامعه‌شناسی به معنای عام و جامعه‌شناسی به معنای خاص هیچ باوری به این دوگانگی ندارد، به این دوگانگی خاص و بسیاری از دوگانگی‌های دیگر مثل فرد و جمع، کنش‌گر و ساختار، ذهنیت و عینیت که تنها وقت جامعه‌شناسی را گرفته‌اند. البته اینها مباحث خوبی هستند، اما به نظر می‌رسد جامعه‌شناسان وقتشان بر سر آنها تلف کرده و می‌کنند و لذا از کار جامعه‌شناسانه دور شده و کار جامعه‌شناسی هم صورت نمی‌گیرد.

بنابر عقیده دکتر آزاد ارمکی، جامعه‌شناسی وظیفه دارد به جای مستقر شدن در این فضای پر سؤال و پر مسأله و مناقشه، ضمن اینکه مقداری تعمق می‌کند، گذر و فرار از این موقعیت‌ها را در پیش گرفته و کار جامعه‌شناسانه را شروع کند. او در این باره تأکید دارد که حاصل کار همه جامعه‌شناسان در همه سنت‌های فکری فرار از این موضوع بوده است. هابرماس را اگر جامعه‌شناس بدانیم که نیست و باید هابرماس و فوکو را از جامعه‌شناسی به بیرون هل داد و غیر از این‌ها، جامعه‌شناسان خیلی خاص مثل بوردیو، گیدنز، کالینز و جفری الگزندر همگی از این مناقشه فرار کرده و شروع به تبیین جامعه‌شناسانه کرده‌اند. اینان یا فردگرا یا کل‌گرا یا خردگرا یا ساختارگرا یا جمع‌گرا هستند، نمی‌توان آدم تلفیقی پیدا کرد. اصلاً تلفیق (کار نظری، تجربی توأمان) امکان‌پذیر نیست. فردی مثل جیمز کلمن که بسیار سعی کرد از سطح خرد به سطح کلان بیاید، باز هم به سطح خرد باز می‌گردد. حتی ریتزر هم که وقت بسیار و عمر طولانی در این راه گذاشته است، سرانجام به سنت وبری برمی‌گردد و از این منظر تحلیل جامعه‌شناختی می‌کند، هر چند تلاش خود را بر تحلیل جامعه‌شناختی پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی در دنیای مدرن (کارت اعتباری، مک دونالد) به کار می‌گیرد.

استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران در ادامه بحث خود در گروه روش‌شناسی و روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی، خاطرنشان کرد: هیچ جامعه‌شناسی این امکان را ندارد که بر اساس حل مناقشه روش و نظریه کار جامعه‌شناسانه کند. تنها راهش‌‌ رها کردن این موضوع است و به کار جامعه‌شناسانه پرداختن که وبر هم با هوشمندی و آگاهی همین کار را کرده است. من می‌گویم که وبر بحث روش‌شناسی ندارد. خود من کتاب روش‌شناسی وبر را تدریس می‌کنم، اما به نظرم وبر اصلاً بحث روشی انجام نداده است. وبر در کتاب روش‌شناسی علوم اجتماعی می‌گوید روش‌شناسی هیچ وقت امکان و شرایط کار جامعه‌شناسانه را فراهم نمی‌کند، به جز حاشیه رفتن و مباحث حاشیه‌ای. هیچ‌کس از کار روش‌شناسی در جامعه‌شناسی به کار جامعه‌شناسانه نرسیده است. چرا؟ چون در ‌‌نهایت کسانی‌که این کار را می‌کنند، مجبور می‌شوند جامعه‌شناسی را به مجموعه اصول روش‌شناسی، به مواردی که اتفاقاً پوزیتیویست‌ها داعیه‌اش را دارند، تقلیل دهند. جامعه‌شناسی چیزی نیست به جز کارهای تئوری و نظری و به یک معنا مفهومی، یک مجموعه از اصول روش‌شناسانه (تقلیل) و این یعنی انداختن جامعه‌شناسی به ورطه‌ای که پوزیتیویست‌ها دنبالش هستند. مسأله اساسی جامعه‌شناسی فهم برای فهم است. جامعه‌شناس در پی فهم پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی است. او با انسان و فهم حیات فرهنگی روبروست که این باید فهم شود. روش هنگام بیان این فهم به کار می‌آید، نه هنگامی‌که فهم انجام می‌گیرد. حرف من این نیست که فهم روش‌مند نیست، بلکه کاملاً روش‌مند است. اگر بگویم فهم روش‌مند نیست، حرفی خارج از حوزه علم زده‌ام. روش در سنت وبری آنجایی که قرار است فهم را بازگو و برای مخاطب بیان کند، به کار می‌آید. جایی که قرار است فهم انجام گیرد ما بیش از روش با بینش سر و کار داریم، یعنی کار جامعه‌شناسانه‌ای که امکان تمایز و تفکیک عرصه روش از حوزه نظری وجود ندارد. این کار جامعه‌شناسانه را جامعه‌شناس در یک متن فرهنگی و بر اساس آموزه‌های فرهنگی انجام می‌دهد. اینجا روش به معنای پوزیتیویستی‌اش مطرح نیست و در این نوع کار جامعه‌شناسانه، برای جامعه‌شناس، سنت فکری، ساحت فرهنگی و سؤال مهم است. سؤالی که جامعه‌شناس باید با آن شروع به تأمل و کار کردن می‌کند. من اعتقادی به اینکه پیدا کردن سؤال یک کار روش‌مندانه است ندارم، اتفاقاً این کار یک کار نظری و بینشی است. شما اگر جایی نباشید، چیزی نمی‌بینید. حتی اگر مسلح به همه ابزارهای پژوهشی و روشی باشید. به همین دلیل است که جامعه‌شناسان ایران چیزی را در حول و حوش خود نمی‌بینند، چون جایی قرار نمی‌گیرند. همه تلاش وبر این است که ما را از این همه کلی‌گویی و ابهام‌گویی، بدیهیات و پیش‌فرض‌ها بر حذر داشته و درون خود واقعیت اجتماعی قرار دهد یا وصل به پدیده‌های اجتماعی کند. وبر می‌گوید همه مباحث من در روش‌شناسی، از قبیل عینیت، جدایی از ارزش و امثال آنها، برای این است که شما را در متن فرهنگی قرار دهم.
وی در ادامه با طرح این پرسش که جایگاه روش‌های کمّی و کیفی در جامعه‌شناسی و فهم و بینش جامعه‌شناسانه کجاست، گفت: اتفاقی که در علم افتاده و جای تأمل دارد این است که ما روش‌های کمّی و کیفی را جدا درس می‌دهیم. عده‌ای هم هر دوی این روش‌ها را با هم جمع می‌کنند و عده‌ای دیگر هر دوی این روش‌ها را با نظریه جمع می‌کنند که در آخر هم نه تنها در جامعه‌شناسی ایران، بلکه در جامعه‌شناسی دنیا راه به جایی نبرده است. برخی فکر می‌کنند این بحران در ایران ایجاد شده ولی در واقع، این بحران در غرب ایجاد و سپس وارد ایران شده است. برخی از کنار وجود این بحران به نان و نوایی رسیده و حساب‌های بانکی‌شان را پر کرده‌اند. کار جامعه‌شناسانه به‌‌ همان میزان که کمّی است کیفی نیز می‌باشد. این مطلبی است که وبر به آن اشاره دارد، در متن واقعیت اجتماعی هر طور که پدیده را ببینی، دیده‌ای؛ پس هر چه بگویی جامعه‌شناسی است. این کاری است که خود وبر نیز در مسافرت به آمریکا انجام داد. وی به قصد گشت و گذار به آمریکا رفت و در آنجا تز بحران جامعه سرمایه‌داری یا همان قفس آهنین را ساخت و پرداخت. وبر هیچ وقت نمی‌گوید من متدیک یا همان روش‌مند و از طریق تنظیم پرسشنامه عمل کرده‌ام. در واقع، این طور نیست که وبر با یک قالب و قاعده خاصی کار را شروع کند. اساساً با این مجموعه قواعد امکان رسیدن به چیزی وجود ندارد؛ کما اینکه جامعه‌شناسی هفتاد ساله ایران نتوانسته به این قاعده برسد؛ بلکه برعکس، آن‌ها که بی‌اعتنا و نه مشخصاً ضد این قواعد عمل کرده‌اند، توانسته‌اند داعیه‌های نظری و مفهومی را ارائه دهند.

دکتر آزاد همچنین در بحث خود یادآور شد: جامعه‌شناسی وبر فهم پدیده‌های فرهنگی و اجتماعی است و این فهم معطوف به کنش‌گر اجتماعی است. خیلی از قسمت‌های این فهم بی‌واسطه است. ولی بی‌واسطه‌ای که اگر بخواهد همچنان بی‌واسطه باقی بماند، خیلی نمی‌تواند بیان علمی یا به اصطلاح تصویری را که از علم که انتظار می‌رود، به عنوان دستیابی به قواعد و تعمیم‌ها ارائه دهد. وبر با همبستگی‌های آماری، کلی‌گویی‌ها و داده‌های فراوان در جامعه‌شناسی مشکل دارد و همه این‌ها را غفلت‌ها و مشکلات موجود در جامعه‌شناسی می‌داند. او منتقد تعابیر عام کلی‌گویی، اطلاعات پراکنده و ... است. متأسفانه در روشنفکری ایران هم چنین ویژگی‌هایی وجود دارد و کسانی که این گونه عمل کرده‌اند، ثمره‌ای جز غفلت برای دانش اجتماعی ایران به بار نیاورده‌اند. کار آماری انجام می‌دهیم، رابطه علّی هم پیدا ‌می‌کنیم؛ در صورتی‌که چیز دیگری در اینجا گم است. جامعه‌شناس باید کار دیگری انجام دهد. مجلات ما پر است از آمار و ارقام و چیزی هم از دل آن بیرون نمی‌آید. برخی کتاب‌های ما به چاپ بیستم و سی‌ام می‌رسند و نویسندگان آن نیز بدل به شخصیت‌های جهانی می‌شوند، در صورتی‌که چیز دیگری گم شده است. وبر ما را به سمت این گم شده‌ها می‌برد که همان فهم و درک کنش کنشگران اجتماعی است.

وی در پایان سخنرانی خود، گفت: وبر دو سؤال اساسی مطرح می‌کند؛ نخست اینکه "اهمیت نظریه و مفهوم‌سازی نظری برای دانش واقعیت فرهنگی چیست؟" و دوم اینکه "آیا این مشکل که در جامعه‌شناسی وجود دارد، از بازگشت به تأمل در باب روش و روش‌شناسی به دست می‌آید و یا این خود اغفالی را ایجاد می‌کند؟" او بر این باور است که تأکید زیاد بر بحث روش و تطبیق نظریه و روش ما را به جایی نمی‌رساند و تنها راهکار یا اساساً حیات جامعه‌شناسی حرکت از عرصه نظری و مفهومی و نهایتاً کار جامعه‌شناختی است و این امر با به‌کارگیری آن چیزی ممکن می‌شود که از آن با عنوان تیپ ایده‌آل یاد می‌کند.