rezaei 0گروه علمی- تخصصی روش‌شناسی و روش‌های تحقیق انجمن جامعه‌شناسی ایران در یکی دیگر از سلسله نشست‌های خود، بحث روش‌شناسی را در فضای رشته مطالعات فرهنگی مورد بررسی قرار داد. در این جلسه دکتر محمد رضایی عضو هیأت علمی دانشگاه علم و فرهنگ به سخنرانی پرداخت.

او بحث خود را با این مقدمه آغاز کرد: آنچه در این جلسه گفته خواهد شد، "ملاحظات" است؛ با همه‏ بار معنایی که ما در زبان فارسی برای "ملاحظات" لحاظ می‏کنیم. در واقع، خیلی از مسائلی که اینجا مورد اشاره قرار می‌گیرند، آرزوهای مطالعات فرهنگی هستند که بخشی از آنها هنوز محقق نشده و بخشی در شُرُف وقوع است و بسیاری برای آن تلاش می‏کنند. بنابراین، بحث امروز من تنها مدخلی برای ورود به این موضوع بوده و در عین حال، ممکن است تا حدی عجیب به نظر برسد؛ به ویژه برای کسانی که دارای ذهنیت سازمان‏یافته کمّی‏نگری هستند.

وی ادامه داد: نخستین موردی که در مبحث روش‏شناسی مطالعات فرهنگی نظرها را به خود جلب می‏کند، بی‏توجهی به مسأله‏ روش است و بنابراین شاید بتوان گفت که آنچه در این جلسه تحت عنوان روش‏شناسی و یا روش‏شناسی مطالعات فرهنگی مورد بررسی قرار می‌گیرد، جزء کارهای نادر به حساب می‌آید. اما پیش از هر چیز، باید این سؤال را مطرح کرد که آیا این بی‏توجهی به روش‏شناسی اهمال است یا نوعی مناقشه؟ و در عین حال، آیا پرداختن به بحث روش در مطالعات فرهنگی جایز است یا خیر؟ مخالفان بحث روش‏شناسی در مطالعات فرهنگی به پراکندگی رویکردها و تناقض برخی از آنها با مبانی اشاره می‌کنند. در عین حال، از سورئالیسم نظری در این بحث، به علت تکثر نظریه یاد می‏شود و گاه می‌گویند که به علت بی‏شکلی نظریه‏ها، در این حوزه نشانی از یک نظریه‏ مسلط نمی‏توان پیدا کرد. در این زمینه، بر همگان روشن است که حتی نمی‏توان صحبت از یک مطالعات فرهنگی کرد و مطالعات فرهنگی‏هایی وجود دارند که دال بر سورئالیسم نظری و یا بی‏شکلی نظری در این حوزه هستند. از سوی دیگر، از آنجا که رویکردهایی چون رویکردهای روان‏کاوانه، فمینیستی و امثال آنها، چراغ راه بسیاری از پژوهش‏های این حوزه هستند؛ عده‌ای بر این باورند که پراکندگی موجود در این بحث، اجازه ورود به موضوع روش را نمی‏دهد. علاوه بر این، مسأله پراکندگی گستره موضوعی مطالعات فرهنگی نیز موضوعی است که در این زمینه مورد اشاره قرار می‌گیرد؛ هر چند که به نظر نمی‏رسد دلیل محکمی باشد، چرا که این گستره موضوعی در رشته‏های دیگر هم وجود دارد. البته در این خصوص، باید در نظر داشت که رشته‏ مطالعات فرهنگی عموماً در مورد صورت‏بندی‏های فرهنگی به بحث می‌پردازد و در این زمینه، به واسطه پیوندی که با رشته ارتباطات و فناوری اطلاعات دارد، در گستره وسیعی از جهان پخش شده و دائماً نحوه‏ استقرار موضوعات آن، در شرایط محیطی و فرهنگی خاص به اشکال مختلف تعیین می‏شود و به تعبیری، مانند ویروس H.I.V در حال جهش است و هر گونه بحث در خصوص روش تحقیق در مطالعات فرهنگی، مخالفان این مسأله را به ابهام و تفرقه‏ بیشتری می‏کشاند و به همین دلیل نیز آنها از پرداختن به این کار اجتناب می‏کنند.

رضایی در ادامه، نظر موافقان ضرورت توجه به بحث روش‌شناسی در مطالعات فرهنگی مورد توجه قرار داد و گفت: از نظر این عده، مباحث روش‌شناسی کمک می‌کنند که رشته مطالعات فرهنگی به نوعی خودفهمی تاریخی دست پیدا کند، درک بهتری از خود پیدا کرده، و ابهامات و چالش‏هایش حل شوند تا بتواند چارچوب‏های رشته‏ای خود را سامان ببخشد. البته باید در نظر داشت که موافقان این نظر خود می‏گویند هیچ‌گاه نمی‏توان دنبال نظریه یک‏پارچه و عام در این مبحث بود؛ بلکه باید اصولی تدارک دیده شود تا به واسطه‏ آنها بتوان نیازها و مسائل این رشته را مدیریت کرد. علاوه بر این، می‌توان گفت که یکی از مهم‌ترین مشکلات مطالعات فرهنگی این است که مرکز ثقل مشخصی ندارد و اصحاب این رشته هنوز به توافق نرسیده‌اند که باید مرکز ثقل آن را نظریه مطالعات فرهنگی قرار دهند یا روش‏های مطالعات فرهنگی.

وی خاطرنشان کرد: ساکو از جمله کسانی است که در تلاش است پراکندگی در مورد روش‏شناسی مطالعات فرهنگی را سامان بخشد. او در حوزه شناختی، به صورت ناخودآگاه از هابرماس تأثیر پذیرفت و با تکیه بر بحث "علاقه‏شناختی"، برای تمام تحقیقاتی که در این باب انجام شده، سه مرکز یا سه عُلقه "هُرمودتیکال در واقعیت‏های زیسته"، "تحلیل‏های انتقادی پساساختارگرانه از گفتمان‌ها" و "تحقیقات زمینه‏گرا، واقع‏گرا از ساختارهای تاریخی، سیاسی، اجتماعی قدرت" را مورد توجه قرار داد. بنابر دیدگاه او، اگر چه همه‏ این تحقیقات در تاریخ مطالعات فرهنگی دیده می‏شوند اما این رویکردها در پارادایم‏های مختلف از وضعیت یکسانی برخوردار نیستند.

رضایی در ادامه، انتقاداتی را به دیدگاه ساکو، به ویژه در مفهوم اعتبار، وارد دانست و گفت: در مقاله ساکو، تعریف کمّی‏نگر و التزامات روش کیفی چندان مرتبط با یکدیگر نیستند. این در حالی است که تأکید او، به یک معنا، بر رویکردهای تلفیقی و چند روشی است. او در این زمینه حتی اشاره می‌کند که استفاده از روش تلفیقی در کارهای ابتدایی مطالعات فرهنگی وجود داشته است.

سخنران این نشست در بخش دیگری از صحبت‌هایش، با اشاره به مطرح بودن بحث روش از لحظه تولد علم جامعه‏شناسی تا به امروز، خاطرنشان کرد که در مطالعات فرهنگی، در رابطه با این موضوع سکوت معناداری شده است. او در عین حال تأکید کرد که مدعی است وجه تمایز روش‏شناسی رشته مطالعات فرهنگی با رشته‏های خویشاوند (مانند جامعه‏شناسی)، امری تکنیکال نبوده؛ بلکه متدودولاژیکال است. به این معنا که در مطالعات فرهنگی کمتر با تکنیک‏های جدید روشی مواجه هستیم و کمتر روش‏هایی وجود دارند که رشته مطالعات فرهنگی را از سایر رشته‏ها متمایز ‏کنند. در واقع، باید گفت در حالی که متد، ابزارها و تکنیک‏ها را به عنوان تورهایی برای جمع‏آوری داده‏ها، در اختیار ما قرار می‌دهد؛ متدولوژی، رویکرد و نگاه ما به تحقیق و هدف ما از پژوهش را مشخص می‌کند. بنابراین این بحث در سطح متدولوژیکال مطرح می‏شود و از این جهت مطالعات فرهنگی را متمایز می‏کند. حال، در صورت پذیرفته شدن این تمایز، پرسش‌هایی درباره دلالت‏های این تغییر جهت‏گیری در روش‏‏شناختی مطالعات فرهنگی مطرح می‌شوند.

این مدرس مطالعات فرهنگی، درباره این جهت‌گیری‌های مختلف در مبحث روش‌شناسی گفت: نخستین موردی که در این زمینه به نظر می‏رسد این است که بحث‏های روش تحقیق در مطالعات فرهنگی، کیفی هستند. از جمله دلایلی که برای این تغییر گرایش وجود دارد، تغییر موضوعی است که در مطالعات فرهنگی به وجود آمده است. در واقع به تعبیری، بنای این حوزه بر این است که به فرهنگ بپردازد و نه جامعه و این مسأله خود، برای جمع‏آوری داده‏ها، تمایزاتی را به وجود می‏آورد. در این زمینه می‌توان گفت که امر فرهنگی، امری ذهنی بوده و عمقی را طلب می‏کند که در آن، اعداد از مرکزیت دور شده و تحقیق به سمت روش‏های عمق‏نگر پیش می‏رود. بنابراین در این نوع پژوهش‏ها با موضوعاتی سروکار داریم که کم‏شمارند و این کاملاً متفاوت با رشته خویشاوندی مانند جامعه‌شناسی است که همواره با میانگین‏ها سروکار داشته و با جمعیت زیاد در ارتباط است. بنابراین در مطالعات فرهنگی که بحث افراد کم‏شمار مطرح است، اعداد کمک زیادی برای تحلیل قضایا نمی‏کنند. از سوی دیگر، مطالعات فرهنگی معمولاً با جمعیت‏هایی ارتباط دارد که بسیار خاص بوده و به تعبیری، به جریان مسلط فرهنگی جامعه تعلق ندارند. به همین دلیل است که در مطالعات فرهنگی با موضوعات خاصی در ارتباط هستیم.

وی در ادامه با تأکید بر اینکه استفاده بیشتر از روش‌های کیفی در مطالعات فرهنگی، به معنای کنار گذاشتن روش‌های کمی نیست؛ توضیح داد که در این رشته نیز وقتی موضوعات ایدئولوژیک مورد بررسی قرار می‏گیرند، از روش‌های کمی استفاده می‌شود. به عنوان مثالی واضح در این حوزه، می‌توان گفت که وقتی گستره مخاطبان گفتمان خاصی در یک رسانه، مانند تلویزیون، مورد بررسی قرار می‌گیرند، تنها روش‌های کمی می‌توانند به عنوان مبنای کار در نظر گرفته شوند. بدین ترتیب، در این زمینه می‌توان ادعا کرد که لزوماً هیچ پیوند ضروری میان جهت‌گیری‏های معرفت‏شناختی و جهت‌گیری‏های متدولوژیک وجود ندارد و این‏طور نیست که بتوان روش‏شناسی‏های خاص را مانند پلاک‌های مشخصی پشت معرفت‏شناسی‌های خاص پیدا کرد و در واقع، با این تلقی است که می‌توان از روش‌های تلفیقی نیز بهره گرفت.

رضایی افزود: دلالت دیگر این تغییر جهت‏گیری روش‏شناختی را می‏توان ذیل مفهوم تمایز دو دسته معرفت‏شناسی "طرفدار بازنمایی" و اصالت "ضد بازنمایی" دسته‏بندی کرد. در این‏جا پرسش محوری این است که مواجهه با واقعیت چیست و چگونه باید صورت گیرد. در واقع، این مسأله علاوه بر جنبه معرفت‏شناختی، جنبه سیاسی نیز پیدا می‏کند. اینکه آیا واقعیت اجتماعی ناب قابل کشف است یا نه، دلالت‏های سیاسی نیز می‏تواند داشته باشد و بر همین اساس، به عنوان مثال، اگر بتوان برای سازمانی مانند وزارت آموزش و پرورش، شرایط تحقیق کمی را فراهم کرد؛ داده‏های کثیری به دست می‌آیند که بر اساس آنها، می‌توان سخن حق را به این وزارت‏خانه گفت. این در حالی است که نوشتن یک پروپوزال کیفی و قبولاندن آن به وزارت‏ آموزش و پرورش کار بسیار دشواری است و اساساً مورد توجه قرار نمی‏گیرد. بنابراین، می‌توان گفت مشکل اصلی این است که تا چه میزان می‏توان واقعیت تجربی را به عنوان معیار اعتبار پژوهش‏ها تلقی کرد. در این زمینه، در حوزه‌ای مانند مطالعات فرهنگی، چالش‌های زیادی مطرح است؛ نخست اینکه بسیاری معتقدند دستیابی به درکی ناب و بی‏واسطه از واقعیت بیرونی، پیرو چرخش زبانی است و دوم اینکه می‌توان گفت اساساً علم بی‏طرف و خنثی که ادعای کشف داشته باشد، وجود ندارد.

وی خاطرنشان کرد: پیرو این خصوصیت‌های کلی، بحث دانش متعهد یا همان دانش درگیر و در پی آن، روش متعهد مطرح می‌شود. این بدین معناست که در دانش متعهد، شاخه‏ای از معرفت دنبال می‏شود که به دنبال یافتن رابطه بین فرهنگ و ایدئولوژی است و به همین دلیل، در پی آن، در مطالعات فرهنگی که اساساً بر این باور است که فرهنگ امری ایدئولوژیک و سیاسی است؛ روابط قدرت به نوعی، به عنوان یکی از هسته‏های اصلی این رشته مورد توجه قرار می‌گیرد. بنابراین می‌توان گفت که موضوع مطالعات فرهنگی در حداقل‏ترین حالت، بررسی روابط قدرت و نحوه بازتولید آنها است و به همین دلیل است که با پروژه سیاسی در این موضوع طرف هستیم و شاید بتوان گفت به خاطر همین تعهدات است که مطالعات فرهنگی بیشتر به علوم انسانی تعلق دارد تا به علوم اجتماعی. البته این در صورتی است که بپذیریم علوم انسانی بیشتر علوم ارزش‏مداری هستند تا علوم اجتماعی که در تلاش است خود را به قطار علم وصل کند. از سوی دیگر، اگر بپذیریم واقعیت بیرونی به معنای اثبات گرایانه وجود ندارد، آن‏وقت با واقعیت پیچیده‌ای مواجه می‌شویم که روش‌شناسی مطالعات فرهنگی را دشوار می‏کند.

دکتر رضایی در ادامه، با اشاره به لزوم تعیین نسبت واقعیت پیچیده حاکم با واقعیت تجربی، بحث "عینیت" و در پی آن، "عینیت عمیق" را مورد توجه قرار داد. او در عین حال، بر لزوم تلاش بیشتر در خصوص ارزش‏ها و پیش‏داوری‏ها در جمع‌آوری شواهد و اطلاعات تأکید کرد و در این باره گفت: این‏ یکی از گره‏های دانش مطالعات فرهنگی است که هنوز فکری برای خارج شدن از آن نشده است.

وی همچنین موضوع رهایی‏بخشی در مطالعات فرهنگی که با بحث روش به شدت پیوند خورده است را مورد تأکید قرار داد و یادآور شد: مطالعات فرهنگی اساساً بایستی منجر به تولید دانش‏هایی شود که این دانش‏ها بتواند زندگی محسوس‏تری را فراهم کنند و بالطبع، از جمله ویژگی‌هایی‏ که ممکن است به این رهایی‏بخشی دامن بزنند، کاربردی و اجرایی بودن این رشته است. در این خصوص می‌توان به تعبیری گفت که همیشه روح مارکس در این بحث‏ها وجود دارد که می‏گوید "تفسیر جهان زمانه‏اش به سر آمده و اکنون وقت تغییر آن است". در چنین شرایطی، مطالعات فرهنگی نیز رویکردی انتقادی و تحول‌خواه در پیش گرفته و با نقدی که به جریان اصلی علوم نزدیک به خود وارد می‏کند، در پی آن است که به جای قناعت بر تبیین وضع موجود، به فکر مداخله و ایجاد اشکال جدیدی از مقاومت در جامعه باشد. در این زمینه، برداشت‌های دیگری مانند رویکرد "چرخش به سوی کنش" نیز کمک می‏کنند تا جهت‏گیری‏های روش‏شناختی مطالعات فرهنگی به سمت رهایی‏بخشی گرایش داشته باشد. طرفداران این رویکرد معتقدند که کشف مناسبات و بازسازی واقعیت‏های بدوی پنداشته شده غایت علم نبوده و هدف زمانی محقق می‏شود که دانش بتواند در زندگی روزمره مردم نفوذ کرده و به آنها در تغییر شرایط زیستشان کمک کند.

رضایی در ادامه بحث خود، از جریانات دیگری نام برد که در پی آنند که شناخت تولید شده را به نحوی در جهان معاصر به ظهور برسانند و به واسطه آن، دنیای اطراف را تغییر دهند. او تأکید کرد که شاید بتوان با این رویکرد، محدودیت‏ها و مرزهای تجربه‏گرایی را از یک سو و تفسیرگرایی توصیفی صرف جریان‏های پست‏مدرن را از سوی دیگر، کنار گذاشت.

دکتر محمد رضایی در پایان بحث خود، با تأکید مجدد بر وجود واقعیت‌های پیچیده در جهان پیرامون، خاطرنشان کرد که مطالعه این واقعیت‌های موجود در تجربه زیسته انسان‌ها، نیاز به کاربست روش‌های فعالانه و خلاقانه داشته و روش‌های تحمیلی جواب‌گوی آنها نخواهد بود. او سپس با اشاره به نگرانی‌های موجود در خصوص زیر سؤال رفتن شیوه‌های استاندارد شده علمی از این طریق و همچنین امکان عدم پذیرش آنها از سوی نهادهای حاکم بر جامعه گفت: از آنجا که هدف نظری مطالعات فرهنگی تلاش برای مشخص کردن صدای مردم فرودست و حاشیه‏ای جامعه است، در اینجا سخن از یک نوع اعتبار به میان می‌آید که اعتبار تحریک‏کننده و یا اعتبار تسهیل‏کننده نام دارد و به نوعی کاتالیزور است. منظور از این اعتبار، آن است که به منظور کمک‌رسانی هر چه بیشتر به مخاطبان، دانش‏ها تا جایی که می‌توانند از روشی استفاده کنند که از اعتبار بیشتری برخوردار باشند؛ چرا که در گام اول، این از طریق خودفهمی‏های بیشتر در مورد افراد مورد مطالعه اتفاق می‏افتد و در گام بعد، مکانیسم‌هایی برای تغییر شرایط زندگی روزمره، در کمک به آنها تعریف می‌شود.