«افرادی که در حوزه مسائل و آسیبهای اجتماعی فعالیت کرده و دیدگاههایی را ارائه دادهاند، اغلب بر این موضوع تأکید دارند که مسأله اجتماعی پدیدهای جدید و مربوط به دنیای مدرن بوده و به تعبیری پیش از آن، ما با پدیدهای با این عنوان مواجه نبودهایم. در واقع، اگرچه در جوامع گذشته نیز قتل و دزدی و .. وجود داشته ولی چیزی به نام مسأله اجتماعی نداشتهایم. دلیل این امر را میتوان اینگونه تفسیر کرد که در گذشته، هر مشکلی به نحوی توجیه میشد.به عنوان مثال، مسائلی مانند سرقت یا قتل، ستم و یا بیعدالتی، به نحوی توجیه دینی میشدند و افراد بدین شکل از کنار آنها میگذشتند و واکنش چندانی نشان نمیدادند. این در حالی است که امروزه این رویکرد بسیار تغییر کرده است. در شرایط فعلی، انسانها معمولاً مشکلات پیرامون خود را چندان توجیه نمیکنند؛ بلکه نسبت به آنها معترض میشوند. آنها این مسائل را بخشی از زندگی خود تلقی کرده و عموماً در مقابل آنها، نوعی عکس العمل اجتماعی و نه طبیعی نشان میدهند. به بیان دیگر، در این رابطه میتوان گفت که مسأله اجتماعی از زمانی اهمیت پیدا کرده که راه حلهایی برای آن پیدا شده است. از اینرو، استدلال میشود که با تغییر ذهنیت افراد نسبت به مشکلات پیرامونشان، این مشکلات تبدیل به مسأله اجتماعی شدهاند. از سوی دیگر، به تدریج با تعدد و تکثر مشکلات به دلیل تغییر ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی، انقلاب صنعتی و جابجایی جمعیتها و شهرنشینی و ... مسأله اجتماعی عینیت بیشتری یافت و این امر نیز در آگاهی نسبت به آن تأثیرگذار بوده است.»
عبارات فوق، مقدمه سخنرانی دکتر سعید معیدفر دانشیار گروه جامعهشناسی دانشگاه تهران در بحث از "امکان یا امتناع مسائل اجتماعی در ایران" بود که در قالب یکی از نشستهای گروه مسائل و آسیبهای اجتماعی انجمن جامعهشناسی ایران، در تاریخ هیجدهم اسفند ماه سال 87 برگزار شد.
وی در این نشست با طرح این پرسش کلیدی که "آیا اساساً در جامعه ایران مسأله اجتماعی داریم؟"، توضیح داد: اگر چه جامعهشناسان مسائل اجتماعی، تغییر ذهنیت افراد را در رابطه با این موضوع مهم قلمداد میکنند، اما در عین حال، به نحوی از کنار این بحث گذشتهاند. به عنوان مثال، مرتون در یکی از کتابهای خود، مسائل اجتماعی را فهرستوار میشمرد و در عین حال میگوید "مسأله اجتماعی رفتاری است که از سوی بخش مهمی از افراد جامعه، ناقض هنجارهای تعمیم یافته شناخته میشود." این بدان معنی است که متفکرانی مانند مرتون بیشتر به عینیت مسأله اجتماعی توجه دارند تا به ذهنیت آن. آنها در عین حال، در بررسیهای خود در رابطه با مسائل اجتماعی، به بحثهای آماری میپردازند و بدین ترتیب نشان میدهند که نزد ایشان، کمیت در شناخت مسأله اجتماعی اهمیت زیادی دارد. سیرایت میلز هم به عنوان جامعهشناس دیگری در این دسته، جنبههای کمی و عینی مسأله را مورد توجه قرار میدهد. او مثلاً میگوید که اگر در شهری که یک میلیون نفر زندگی میکنند، سه یا چهار نفر معتاد وجود داشته باشد، میتوان گفت که در آنجا معتادی نیست و اعتیاد به عنوان یک مسأله اجتماعی مطرح نمیشود. در واقع، از نظر این افراد، باید مسائل اجتماعی را از موارد مشابه در جامعه تفکیک کرد و از آنجا که همواره با کمبود وقت و بودجه مواجهیم، نمیتوانیم همه مشکلات را به عنوان مسائل اجتماعی مطرح کنیم. بنابراین باید به نحوی غربالگری انجام داده و آنهایی را که دارای اهمیت بیشتریاند در دستور کار خود قرار دهیم. معیدفر پس از این توضیحات، در بیان دیدگاه خود تصریح کرد که اگر چه ذهنیت جامعه مسأله اجتماعی را تعیین میکند ولی در عین حال، هرچه یک مشکل در جامعه با وفور بیشتری دیده شود، اهمیت آن، به عنوان مسأله اجتماعی، نزد جامعهشناسان از اهمیت بیشتری برخوردار میشود. به عنوان نمونه، وقتی نرخ طلاق و اعتیاد در مدت زمان کوتاهی در جامعه ما تغییر کرده و به شدت افزایش یافته است، این دو موضوع را میتوان به عنوان مثال مسأله اجتماعی مطرح کرد و مورد بررسی قرار داد.
وی در ادامه، وارد موضوع اصلی بحث خود، یعنی امکان یا امتناع مسائل اجتماعی در ایران شد و در این باره گفت: در حوزه مسائل و آسیبهای اجتماعی در جامعه ما، هنوز بر اساس رویکردهای پیشین، تأکید بر مباحث آکادمیک و عینیت است؛ هر چند که بر اساس رویکردهای جدید، معیارهای مسأله اجتماعی تغییر کرده است. در کتاب "نگرشی نو در تحلیل مسائل اجتماعی" نوشته دانیلین لوزیکنیز که من آن را ترجمه کردهام، رویکردی سادهگرایانه در تحلیل مسائل اجتماعی مطرح شده و تعریفی بسیار قابل تأمل در این زمینه ارائه میشود که در آن، تا حدی برای شناخت مسائل اجتماعی، خاستگاه اصلی آنها یعنی ذهنیتشان مورد بررسی قرار میگیرد. در این دیدگاه گفته میشود که مسأله اجتماعی چیزی است که مشکلزا بوده، شایع باشد در عین حال قابل حل بوده و عزمی برای رفع آن در جامعه وجود داشته باشد. در واقع، آنچه با عنوان مشکلزا بودن در این دیدگاه مطرح میشود، مسألهای است که دیگران هم بر آن تأکید کردهاند و شایع بودن به معنی آن است که شیوع آن از مسائل دیگر بیشتر باشد. در این زمینه شیوع هم یک بعد عملی دارد و به معنی آن است که دامنه وقوع چیزی بالا باشد و هم دارای بعد ذهنی است به این معنا که جامعه نسبت به مسألهای حساس بوده و حتی در مقابل آن، عکسالعمل شدید نشان دهد. در عین حال، در رابطه با قابل حل بودن مسأله نیز میتوان گفت که در ذهنیت پیشین، مردم جامعه در مقابل آنچه که برایشان پیش میآمد، راه حل چندانی نمیشناختند. این در حالی است که امروزه برای بسیاری از مسائل راهحلهایی منطقی پیدا شده و از همه مهمتر، عزمی نیز برای حل مسأله وجود دارد.
معیدفر ادامه داد: مسائل اجتماعی باید منجر به تغییرات اجتماعی شوند و اگر این فایده را نداشته باشند، مطرح کردن آنها تأثیر چندانی نخواهد داشت. این دیدگاه اخیر در واقع از همان رویکرد دورکیمی نشأت میگیرد. دورکیم همیشه میگفت بین وجدان جمعی و جرم رابطهای متقابل وجود دارد و در عین حال، میزانی از جرم برای بقای وجدان جمعی لازم است اما مسأله اینجاست که اگر جرم از آن حد و میزان بگذرد، میتواند وجدان جمعی را تهدید کند. بنابراین گفته میشود که به دلیل وجود وجدان جمعی، جرم اساساً در همه جوامع وجود دارد ولی اشکال و صور آن متفاوت است. عزم لازم برای حل مسأله نیز در واقع به همان وجدان جمعی مربوط میشود.
وی افزود: وجدان جمعی منتظر اقدام است؛ یعنی اگر عزمی برای حل مسأله وجود داشته باشد، وجدان جمعی آن را مورد حمایت قرار میدهد. در واقع، این رویکرد ما را در مسائل اجتماعی از سطحی به سطح دیگر میکشاند. در واقع، ما با این دیدگاه، مسائل اجتماعی را از بخش سخت و غیرقابل تغییر آن که توسط وجدان جمعی پذیرفته شده و حتی به دلیل تکرر در آن، به نوعی عادی شده است؛ به سطح نرمتری میرسانیم که در آن، وجدان جمعی مسأله را با مداخله قابل حل میداند. در شرایط جدید، به تدریج مسأله اجتماعی کمتر به طور کلی در جامعه مطرح شده و بیشتر بخشهای مختلف آن مورد بررسی قرار میگیرند. مثلاً نمیگوییم که اعتیاد مسأله ماست بلکه در این مورد، بخشهایی مورد توجه بیشتر قرار میگیرند که بتوان با بودجه و امکانات آنها را تحت کنترل قرار داد. بدین شکل، وجدان جمعی به سطح بعدی رفته و به صورت پلکانی ما را قادر میسازد که اخلاق اجتماعی را اصلاح کرده و تغییرات اجتماعی را موجب شویم. این در حالی است که وقتی رویکرد اول نسبت به مسائل اجتماعی وجود داشته باشد و تنها جنبههای سخت و غیرقابل تغییر آن دیده شود، نقش وجدان جمعی در ماجرا نادیده گرفته شده و بدین ترتیب، به نوعی کل بودجه و انرژی ما هدر میرود. آنچه گفته شد به معنی آن است که در پس این نگاه دوم، بر خلاف رویکرد قبلی، نوعی مشارکت اجتماعی نیز وجود دارد.
دکتر معیدفر در ادامه با ذکر مثالی برای روشنتر شدن مسأله گفت: مثلاً امروزه در جامعه ما، برخی جنبههای رشوه و کلاهبرداری تا حد زیادی از شکل یک مسأله اجتماعی خارج شده و به نوعی در جامعه عادی شده است. این امر به دلیل آن است که وجدان جمعی در پی آن دیده نمیشود. این در حالی است که در مورد جنبههای دیگری از همین مسأله که وجدان جمعی فعال است، شرایط به کلی فرق میکند. در این رابطه، رویکرد اول حاکی از آن است که هرچه معضلی فراوانی بیشتری داشته باشد، بیشتر میتوان آن را به عنوان مسأله اجتماعی معرفی کرد؛ حال آنکه دیدگاه دوم تأکید دارد که هر معضلی که جامعه بیشتر نسبت به آن حساس بوده و وجدان جمعی نسبت به آن عکس العمل دارد، به عنوان مسأله اجتماعی از اهمیت بیشتری برخوردار است.
رئیس سابق انجمن جامعهشناسی ایران، همچنین با تأکید بر اینکه در جامعه ما، مسأله اجتماعی چه به صورت آکادمیک و چه به شکل غیرآکادمیک، از اهمیت زیادی برخوردار است؛ گفت: با این وجود، در این زمینه کار چندانی صورت نگرفته و این بدان دلیل است که در مورد معضلات اجتماعی، تنها به بخشهای شناخته شده قدیمی پرداختهایم و به همین دلیل، از آنجا که هر روز مشکلات تازهتری به آنها اضافه شدهاند، در عمل هیچ کاری پیش نبردهایم. از سوی دیگر، به وضوح دیده میشود که ما در روزنامهها از طلاق و اعتیاد و ... به وفور سخن میگوییم، ولی هیچ عزمی برای حل کردن آنها نداریم. در چنین شرایطی، در صورتی که رویکردی کارآمد و کاربردی وجود داشته باشد، باید در ابتدا بررسی کرد که آیا واقعا با این اوصاف، در ایران مسأله اجتماعی داریم یا نه. در این زمینه باید در نظر داشت که با نظرسنجیهای معمول در جامعه، نمیتوان مسأله اجتماعی را درک کرد؛ چرا که در این نظرسنجیها، عموماً افراد حساسیتهای خود را نسبت به مسأله بیان نمیکنند و بیشتر ذهنیت آنها نسبت به یک مسأله خاص مورد بررسی قرار میگیرد. این در حالی است که همانطور که توضیح داده شد، بر اساس دیدگاه جدید مطرح شده در این رابطه، مسائل اجتماعی عموماً چیزهایی هستند که ساخته میشوند، نه آنهایی که وجود دارند و در این فرآیند ساخته شدن، نوعی رابطه متقابل بین ذهنی و عین برقرار است. به بیان دیگر، در ساختن مسائل اجتماعی در یک جامعه، اندیشمندان و سیاستمداران، متفکران و مردم در کنار یکدیگر، کاری مشترک را انجام میدهند. این به معنی آن است که در هر جامعهای، نخبگان با گذر به واقعیتهای اجتماعی خود و شناخت حساسیتهای جامعه نسبت به امور، مسأله را تعیین کرده و سطح آن را در موقعیتی خاص، مشخص میکنند. در ادامه، از آنجا که این آدمها برای مردم مهماند، مسأله آنها تبدیل به مسأله جامعه میشود. به تعبیر دیگر، در چنین شرایطی، مسأله اجتماعی در یک رفت و آمد بین ذهن (متفکران، نخبگان و اندیشمندان) و واقعیت اجتماعی تعیین و ساخته میشود.
دکتر سعید معیدفر در پایان و در نتیجهگیری از بحث خود، خاطرنشان کرد: بر اساس آنچه مطرح شد، میتوان گفت که متأسفانه در جامعه ایران، همواره جنبههای سخت مسائل اجتماعی مورد توجه قرار گرفته و به همین دلیل، در این زمینه، با وجود اتلاف بودجه و انرژی، گامهای موثری در راستای حل مسائل اجتماعی برداشته نشده است. از سوی دیگر، متاسفانه در ایران رابطه بین امور ذهنی و عینی نیز دچار مشکل شده و امروزه ما با بی اعتبار کردن دانشگاه و نخبگان و متفکرانمان، منزلت اجتماعی آنها را در جامعه به حداقل رسانیدهایم. از این رو، این مجموعه اعتبار اجتماعی خود را از دست داده و قدرت تعیین چیزی را به عنوان مسأله اجتماعی ندارد. علاوه بر این موارد، متأسفانه در ایران با نوعی عدم اجماع در توافق بر سر مسائل اجتماعی مواجهیم و در این زمینه، نوعی گروهگرایی و تفرق ایجاد شده و به همین دلیل، هر یک از روشنفکران ما، چیزی را تعیین میکنند که با دیدگاه دیگران هیچ توافقی ندارد. در نتیجه آنچه گفته شد، اگر چه امروزه در ایران ما با طیف وسیعی از مشکلات روبرو هستیم، ولی میتوانیم بگوییم که مسأله اجتماعی نداریم و در این باره، من به وجود نوعی امتناع مسائل اجتماعی در ایران معتقدم.