sheikhavandi"مکتب شیکاگو" موضوع بحث در جلسه روز بیست و پنجم آبان ماه گروه علمی- تخصصی مسائل و آسیب‌های اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران بود. در این نشست، دکتر داور شیخاوندی، عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی و مدیر این گروه علمی- تخصصی، به سخنرانی در مورد سیر تکوینی آسیب‌شناسی اجتماعی پرداخت.
شیخاوندی در ابتدای سخنانش به نخستین افرادی که در زمینه آسیب‌های اجتماعی فعالیت می‌کردند اشاره کرد و سپس گفت: در بحث آسیب‌های اجتماعی، ‌حتی پیش از مکتب فرانکفورت، در قرن گذشته کسانی پیشگام بودند. یکی از این افراد انگلس بود که در روزنامه‌ها مقالاتی در این باب تدوین می‌کرد. وی پیش از این‌که با مارکس آشنا شود، در مورد آسیب‌های اجتماعی که در لندن دیده بود، مقالات متعددی را نوشته بود. در سال 1844، مارکس و انگلس با یکدیگر دیدار می‌کنند و ارتباط این دو نفر سبب می‌شود که بعدها مارکس نیز که خود روزنامه‌نگار بود، در باب این موضوعات نیز قلم‌فرسایی کند. مطالب این افراد در درجه نخست، مطالب بدون پشتوانه قوی علمی بود و در روزنامه‌ها منعکس می‌شد.
وی پس از اشاره به این تاریخچه در اروپا، بحث خود را در مورد چگونگی پیدایش مکتب شیکاگو ادامه داد. او در این زمینه، با اشاره به تأسیس دانشگاه‌های جدید در آمریکا گفت: یکی از دانشگاه‌هایی که در آمریکا دایر شد، دانشگاه شیکاگو بود. البته پیش از این دانشگاه‌هایی مانند دانشگاه کلمبیای نیویورک وجود داشت که در ابتدا به صورت مددکاری بود و سپس به دانشگاه تبدیل شد. نام دانشگاه کلمبیا در ابتدا "کینگ کالج" بود که پس از استقلال آمریکا، این نام برای ادای دین به کاشف قاره آمریکا، به کلمبیا تغییر پیدا کرد.
دکتر شیخاوندی درباره شهر شیکاگو گفت: به نظر می‌رسد که "شیکاگو" نامی سرخپوستی است که از زمان زندگی بومیان سرخ‌پوست تا کنون بر این سرزمین باقی مانده است. در قرن نوزدهم، شیکاگو سرحد اصلی آمریکا محسوب می‌شد. شیکاگو شهر کوچکی بود که بنا بر نظر گیدنز، در حدود شصت‌هزار نفر جمعیت داشت و بنا بر قولی دیگر، در ابتدا در حدود چهارهزار نفر جمعیت داشت. اما در سال 1890 شیکاگو بالای یک میلیون نفر جمعیت را دربرمی‌گرفت و در آغاز قرن بیستم این جمعیت به سه میلیون نفر رسید.
وی افزود: شیکاگو در زمانی که جمعیت آن بیش از یک میلیون نفر بود، توانایی ایجاد یک دانشگاه را داشت که در مقابل دانشگاه‌های دیگر عرض اندام کند. بودجه نخستین این دانشگاه را راکفلرها تأمین کردند. لازم به ذکر است که بانیان دانشگاه شیکاگو و اکثر اساتید این دانشگاه پروتستان بودند و پروتستان‌ها برای آموزش اهمیت زیادی قایل هستند. در ابتدای تأسیس، شخصی به نام ویلیام هارپر که استاد زبان عبری و زبان آلمانی دانشگاه یل بود، به ریاست دانشگاه شیکاگو منصوب شد. هارپر از همان سال‌های نخست تأسیس دانشگاه، برای جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی، جایگاه ویژه‌ای قایل ‌شد و بدین ترتیب دپارتمانی به نام "جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی" در این دانشگاه بنیاد نهاده شد.
شیخاوندی ادامه داد: یکی از کارهای بی‌سابقه که هارپر در دانشگاه شیکاگو به انجام رساند، دایر کردن دوره دکتری تحقیقاتی است. پیش از آن مرسوم بود که دانشجویان دکتری را فقط برای دوره‌های آموزشی تربیت می‌کردند. از ابتکارات دیگر هارپر این بود که ترم تابستانی را برای دانشجویان ارائه کرد که در آن زمان در آمریکا مرسوم نبود. وی به بسیاری از افراد اجازه داد که ضمن پژوهش و کار بتوانند دکترای خود را بگیرند. البته بسیاری از این اعمال در اروپا مرسوم بود. در اروپا برخی افراد بدون ورود به دانشگاه و با ارائه کارهای پژوهشی خود و تأیید اساتید می‌توانستند مدرک دکترا بگیرند.
وی افزود: از سوی دیگر، در دپارتمان جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی، هارپر یکی از اساتید به نام اسمال را به ریاست این دپارتمان برگزید. اسمالدر مدرسه عالی کلبی تدریس می‌کرد، خاستگاه دینی داشت و در اروپا تحصیل کرده بود. وی همچنین دکترایش را در "جان هاپکینز" گرفته بود. اسمال ضمن تدریسش کتابی به چاپ ‌رساند به نام "مقدمه‌ای بر علم جامعه‌شناسی" و به همین دلیل از سوی هارپر دعوت شد که دپارتمان "جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی" را در دانشگاه شیکاگو دایر کند. او مدتی طولانی در مدیریت این دپارتمان باقی ماند. وی یکی از اولین کسانی است که تأکید بسیاری بر ابژکتیویتی دارد. به عقیده اسمال، علم جامعه‌شناسی علم حرف نیست، بلکه علم کار در واقعیت است و باید به دیده‌وری در جامعه و به ویژه در اجتماعات پرداخت. اجتماعات از آن جهت حائز اهمیت بود که شیکاگو شهر مهاجران است و در نتیجه انواع مختلفی از اجتماعات از لهستانی‌ها، چک‌ها، ‌اسلواک‌ها، مهاجران اروپای مرکزی و آلمانی‌ها در این شهر پراکنده بودند. همچنین اسمال علاقه بسیاری به محیط زیست و به ویژه روابط انسان‌ها در خانه داشت و تأکید می‌کرد که دانشجویان این موارد را مطالعه کرده و مشاهدات خود را به‌صورت علمی ارائه دهند. 
دکتر شیخاوندی همچنین با تأکید بر سیاست‌های هارپر و اسمال گفت: بر اساس این سیاست‌ها، پژوهشگرانی که به دانشگاه شیکاگو جلب شدند، توانستند کرسی‌های مهمی را در آن‌جا به‌دست آورند. از افراد شاخص که بعدها به این دپارتمان آمدند، می‌توان به زنانسکی اشاره کرد. وی که اصالت لهستانی داشت، در سال 1922 تحقیق گسترده‌ای را در مورد مهاجران این کشور آغاز کرد و تئوری‌های خاصی را در این زمینه تدوین کرده و به‌‌کار گرفت؛ تا حدی که بعدها جامعه‌شناسان دیگر این تئوری‌ها در مورد سایر مهاجران نیز به کار گرفتند. از دید آن‌ها مهاجران شرایطی پیدا می‌کنند که هم از نظر تلقی و نگرش و هم از باب تغییرات ارزشی و سازمان‌یابی‌های جدید می‌توانند مورد مطالعه قرار گیرند و این مطالعاتبرای مدت‌ها در کل آمریکا ادامه پیدا می‌کند.
وی ادامه داد: از دیگر اقدامات اسمال، تأسیس نشریه آمریکایی جامعه‌شناسی است. انتشار یافته‌های دانشگاه و یافته‌های دیگران در این مجله، به جامعه‌شناسی آمریکا کمک شایانی کرده است. اسمال به مدت 30 سال سردبیری این مجله را عهده‌دار بود. وی از سال 1892 تا 1924 مدیریت دپارتمان جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی دانشگاه شیکاگو را برعهده داشت. علاوه بر این‌ها اسمال، انجمن جامعه‌شناسان آمریکا را نیز دایر کرد.
مدیر گروه مسائل و آسیب‌های اجتماعی درباره شهرت نام مکتب شیکاگو گفت: در آن زمان اصطلاح مکتب شیکاگو معمول نبود. در سال 1930 هنگامی که یکی از این جامعه‌شناسان در حال نام بردن از مکتب‌ها بود، مکتب شیکاگو را نام می‌برد و از آن به بعد نام مکتب شیکاگو سر زبان‌ها می‌افتد.
وی سپس گفت: از کارهای عمده‌ای که در مکتب شیکاگو به‌وجود آمد، تدوین روش تحقیق بود. مکتب شیکاگو مانند خیلی از مکاتب دیگر، از جامعه‌شناسی کیفی شروع می‌کند ولی خیلی سریع با جامعه‌شناسی کمی در تقابل قرار می‌گیرد و تا جنگ جهانی دوم، جامعه‌شناسی کمی مسلط می‌شود. البته پس از آن به تدریج تعدیل شده است ولی هنوز هم ما در روش‌های برگرفته از این مکتب، روش کیفی را بسیار کم تدریس می‌کنیم.
شیخاوندی سپس با اشاره به تحقیقات انجام گرفته در مکتب شیکاگو گفت: در سال 1925 که اسمال بازنشسته ‌شد، جامعه‌شناسی به عنوان یک رشته مهم و معتبر شناخته می‌شد و تحقیقات باارزشی در این زمینه منتشر شده بود که یکی از آنها، تحقیق زنانسکی بود. وی وضعیت مهاجران لهستانی را دسته‌بندی کرده و به‌ویژه موضوع "دُش‌سامانی (disorganization)" گروهی آنها تمرکز کرده است. زنانسکی معتقد است که خیلی از این مهاجران در ابتدای هجرتشان، دچار این دُش‌سامانی نبودند، ولی چون جامعه‌ آنها از این مسأله رنج می‌برد، این مهاجران قصد کردند که از این مشکل بگریزند یا آن را اصلاح کنند؛ زیرا بسیاری از مهاجرت‌های جمعی و ناشی از انقلابات، در اثر دُش‌سامانی خود جامعه بوده و سبب می‌شود عده‌ای اعم از دارا و ندار از آن وضعیت بگریزند و دست به مهاجرت بزنند. در نتیجه، بسیاری از لهستانی‌ها نیز به آمریکا مهاجرت ‌کرده بودند. آن‌ها در اطراف شیکاگو حضور چشمگیری داشتند و در اطراف شیکاگو، اسامی شهرهای لهستان به‌چشم می‌خورد.
وی در بحث خود تأکید کرد: دُش‌سامانی پایدار نیست و نوید یک نظم و "خوش‌سامانی دوباره (reorganization)" را ‌دارد. محققان در مورد مهاجران به این نتیجه رسیدند که نسل اول و دوم مصائب را تحمل کرده و نسل سوم سعی می‌کند که سازگاری پیدا کند. در مورد این سازگاری رابرت پارکبیشتر مطالعه کرده است. در این جریان ممکن است که خیلی از خانواده‌ها و افراد واقعاً دچار دُش‌سامانی نشوند و وضعیت خود را حفظ کنند. گاهی نیز دُش‌سامانی حالت فردی پیدا می‌کند و در این‌ موارد، کلمه سرخوردگی و ناکامی فردی به جای آن می‌نشیند. بدین ترتیب، به تدریج دُش‌سامانی‌های لهستانی‌ها در اثر یک مهاجرت، به خوش‌سامانی تبدیل ‌شده و در نتیجه نسل سومی‌ها می‌توانند عضو جامعه آمریکا شوند.
شیخاوندی افزود: با توجه به اجتماعات مختلفی که وجود دارد، رشته‌ها و حوزه‌های علمی مختلفی نیز در این زمینه به‌وجود آمد. شهر، با کوی‌ها، کارآیی‌ها و آلودگی‌های مختلفی که دارد، دشواری‌های عدیده‌ای را ایجاد می‌کند؛ به همین دلیل اکولوژی شهری و محیط زیست مطرح شد. از سوی دیگر شهرنشینی به عنوان نمونه‌ای از الگوی زیستی به حساب آمد که با الگوی روستانشینی متفاوت است.
داور شیخاوندی در مورد حفظ فرهنگ مهاجران نیز گفت: کسانی هستند که می‌گویند این افراد باید فرهنگ خود را حفظ کنند. یکی از این افراد پارک است که مدافع فرهنگ‌های کوچک است و معتقد است این فرهنگ‌ها نباید مستحیل شوند. این درست است که عوامل انطباقی، از جمله زبان انگلیسی را باید بیاموزند، ولی باید کوشش کنند که هویت و فرهنگ خودی را نیز حفظ کنند. البته در این مناسبات دوگانگی‌هایی نیز ایجاد می‌شود که خود دارای محاسن و معایبی است. پس از این، مسأله استحاله مهاجرین مطرح است. این پرسش مطرح می‌شود که چه کارهایی باید انجام پذیرد که این استحاله امکان‌پذیر شود. پارک مأمور می‌شود که مطالعات خود را در درجه اول در شیکاگو و سپس در کل آمریکا ادامه دهد. به ویژه این‌که آن زمان مهاجرت ژاپنی‌ها از غرب آمریکا نیز رواج پیدا کرده بود. او در پژوهش‌هایش به این نتیجه می‌رسد که جریان مهاجرت مراحل مختلفی دارد. گروه‌هایی که مهاجرت کردند، یک دوره رقابت دارند. این جریان رقابت می‌تواند منجر به تعارض شود. ممکن است این تعارضات به جدال‌ها، به‌ویژه در گروه‌های مجرمین، بیانجامد. البته با گذشت زمان ناگزیر می‌شوند که راه‌های انطباق را پیدا ‌کنند.
دکتر داور شیخاوندی در خاتمه بحث خود، به تغییرات روش‌های تحقیق در مکتب شیکاگو در سال‌های بعد اشاره کرد و گفت: به طور کلی جامعه‌شناسی و روش‌های آن، عکس‌العملی است. یعنی این‌که پدیده‌ای به‌وجود می‌آید و نسبت به آن عکس‌العمل نشان می‌دهند و کمتر امکان دارد که جامعه‌شناسی به سمت چیزی برود که ممکن است در آینده اتفاق بیافتد. به همین علت است که پس از جنگ جهانی دوم، روش‌ها و تحقیقات در مکتب شیکاگو سمت و سوی دیگری به خود گرفت و دوره دوم مکتب شیکاگو آغاز ‌شد. امروزه، تا پیش از دهه 40 میلادی را مکتب شیکاگوی نخست می‌نامند و دوره پس از جنگ جهانی دوم به مکتب شیکاگوی دوم معروف است.