گروه علمی- تخصصی مطالعات فرهنگی انجمن جامعهشناسی ایران از جمله گروههای به نسبت جدیدی است که از سال 1383 فعالیت خود را آغاز کرده و از آن زمان تاکنون چند جلسهی سخنرانی و میزگرد با موضوعات مختلف داشته است. تعدادی از اعضای این گروه در نشستی که با عنوان "وضعیت مطالعات فرهنگی در ایران" همزمان با همایش مسایل علوم اجتماعی ایران برگزار شد، حضور یافته و به بحث و ارائهی نظر در این زمینه پرداختند.
دکتر نعمت الله فاضلی، استادیار دانشگاه علامه طباطبایی نخستین سخنران این نشست بود که بحث خود را با عنوان "مردم شناسی فرهنگی و مطالعات فرهنگی" با این پرسش آغاز کرد که "آیا انسانشناسی فرهنگی ایرانی ممکن است؟" و گفت: قصد دارم با بررسی این پرسش، پاسخی ارائه کنم که در نهایت به مطالعات فرهنگی منتهی میشود.
وی با اشاره به رسالهی دکترای خود، که عنوان "تاریخ مردمشناسی ایران" داشته است، افزود: در شروع این پژوهش، متوجه شدم که در متون ما در مورد کلیت علوم اجتماعی نیز این سؤال وجود دارد که آیا اساسا چیزی به عنوان علوم اجتماعی در ایران وجود دارد یا خیر. مهمتر این که گفتمان غالب ما در مورد علوم اجتماعی در ایران این است که ما در این کشور علوم اجتماعی نداریم یا این که میزان آن به قدری ناچیز است که به چشم نمیآید؛ زیرا هیچ حاصل و نتیجهی نظری، روانشناختی یا عملی نداشته است. در نتیجه، کسانی که در مورد مردم شناسی نظر میدهند، زیر شاخهای قرار میگیرند که کلیت آن انکار میشود.
فاضلی تئوریهایی که دربارهی علوم اجتماعی در ایران ارائه شدهاند، را به سه دستهی کلی تقسیم کرد؛ نخست، دستهای که وجود چیزی به عنوان علوم اجتماعی را در ایران به رسمیت نمیشناسند؛ دوم دستهای که وجود آن را تأیید میکنند، ولی رسمیت آن را در پرتو رویکرد تئوری وابستگی میپذیرند و سوم، گروهی که وجود آن را در پرتو نظریهی نوگرایی و نوسازی به رسمیت میشناسند.
به گفتهی او، از گروه اول، بیشتر از همه، آقای سیدجواد طباطبایی شناخته شده است که وجود علوم اجتماعی را انکار کرده و آنچه را که وجود دارد، ایدئولوژیهای جامعهشناسانه دانسته است. در گروه دوم، از آقایان آل احمد، محمود عنایت و شریعتی میتوان نام برد. آقای عنایت خیلی سیستماتیک تر و دقیقتر، تئوری خود را بیان کرده است و شریعتی و آلاحمد هم به پیامدهای وابستگی علوم اجتماعی ایران به غرب پرداخته اند. آنان وجود یک نظام جهانی را بیان کردهاند که انواع حاشیهای و مرکزی دارد و علوم اجتماعی ایرانی را یک علوم اجتماعی حاشیهای تعریف کردهاند که دچار همان بیماریهای شایع پرداختن به مسائل حاشیهای، مثل فرهنگ،اقتصاد، صنعت و حتی انسان حاشیهای شدهاند. گروه سوم نیز کسانی هستند مثل آقایان مجید تهرانیان، غلامعباس توسلی و جمشید بهنام که معتقد به وجود علوم اجتماعی هستند و آن را در خدمت توسعهی ایران به خصوص در چند دههی اخیر، میدانند. نیازهای جامعهی جدید مثل شهرنشینی، صنعتی شدن، شکلگیری مراکز تمدنی و دانشگاهها را مجموعاً عوامل به وجود آورندهی علوم اجتماعی جدید در ایران اعلام میکنند که ذیل آن، پروژهی بزرگ مدرنیزاسیون هم شکل گرفته و در همان چارچوب نیز کاربرد داشته است. مطالعات مردمشناسی آن در حوزهی عشایر و مطالعات جامعهشناسی شهری در شناخت آسیبهای شهری، توسعهی فضاهای شهر و ... مؤثر بوده است.
این مدرس مطالعات فرهنگی افزود: نقدهایی جدی بر این دیدگاه وجود دارد؛ از جمله این که در این دیدگاهها، مطالعات علوم اجتماعی عمدتاً به مطالعاتی که در قالب نهاد دانشگاه صورت میگیرد، معطوف شده و کمتر کلیت دانش و معرفت اجتماعی تولید شده در 150 سال اخیر در آن سنجیده شده است. دومین نقد این که هر سه دیدگاه به جای اینکه بیشتر به واقعیتهای دانش اجتماعی معطوف باشند، به آرمانها و مطلوبهای صاحبان آن دیدگاه معطوف هستند. یعنی افرادی که به نبود علوم اجتماعی در ایران معتقدند، تصویری کم و بیش نظری از علم دارند و برخلاف آنچه ادعا میکنند، این تصویر برگرفته از الگوی علوم طبیعی و تاریخ علوم اجتماعی در غرب است. یعنی تصور میکنند که در غرب، پروژهی علوم اجتماعی و انسانی ویژگیهایی دارد که وقتی در این جا این ویژگیها را نمیبینند، وجود علوم اجتماعی را به کلی انکار میکنند. نقد دیگر این که اغلب این تئوریها، فاقد بنیانهای تجربی هستند. در همین راستا، وجود مردمشناسی بیش از سایر رشتههای علوم اجتماعی در ایران انکار میشود و بیش از شاخههای دیگر این اعتقاد در مورد آن وجود دارد که به جامعهی ایران ارتباطی ندارد چون یکی از اتهامات و ادعاهایی که هر سه تئوری ارائه میکنند، این است که این علوم بومی نشدهاند و ارتباطی با جامعهی ما ندارند.
وی ادامه داد: من در مطالعهای که در مورد یکی از حاشیهای ترین شاخههای علوم اجتماعی، یعنی مردم شناسی انجام دادهام، به این جمعبندیها رسیدهام که انسانشناسی فرهنگی ایرانی "ممکن" است؛ به دلیل این که اولاً وجود دارد. چنانچه نخستین مؤسسهی مطالعات حیطهی اجتماعی و فرهنگی که در ایران شکل میگیرد، "بنگاه مردمشناسی ایران" است که در سال 1315 به دستور رضاشاه ایجاد شده است. مؤسسات متعدد دیگری مثل موزههای مردمشناسی تأسیس شدند و بعد از آن، مجلات مردمشناسی را داشتیم و تحرکات متعددی که در زمینهی فرهنگ مردم صورت گرفتند و در نهایت به آموزش این رشته رسیدیم. در حال حاضر نیز، شاهد انبوه کتابهایی هستیم که ذیل عنوان مردمشناسی ترجمه یا تألیف شدهاند و یا تحقیقاتی که در این زمینه انجام میگیرند. علاوه بر این، مطالعهای که من انجام دادهام، نشان میدهد که با وجود تمام تحولات سیاسی ایران در صدسال اخیر، این مطالعات به هم ربط داشتهاند؛ به این معنا که در بخشی از مطالعات فرهنگ مردمایران، به تقویت هویت ملی ایران و به گفتمانی که برای شکل دادن به دولت مدرن جدید پرداخته شده و پس از آن، این حوزه در خودآگاهی و نقد نسبت به فرهنگ خودمان در کنار استفاده از میراث معنوی، مادی، طبیعی و فرهنگی مورد بهرهبرداری قرار گرفت. همچنین، گفتمانهای سیاسی مختلف مانند جریانهای چپ مارکسیستی و سوسیالیستی، اسلامگرایان، نوگرایان و دیگر جریانهای عمدهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور، هر یک گفتمانهای خاص خود را در مردمشناسی ایران تولید کردهاند که این دقیقاً آن مدعای بومی نبودن علوم اجتماعی ما را تحت الشعاع قرار میدهد.
دکتر فاضلی در بخش دیگری از سخنان خود، تاکید کرد که مردمشناسی را میتوان در دو پارادایم اصلی کلاسیک و سنتی یا همان مطالعهی فرهنگ "دیگری" یا"دگر محیط فرهنگی" و مطالعات پارادایم جدید مردم شناسی خلاصه کرد. چنانچه پارادایم نخست بیشتر به مطالعهی جوامع با مقیاسی کوچک و با رویکردی بسیار نظری میپرداخت. در حالی که مطالعات مردمشناسی جدید، نخست به مطالعهی فرهنگ خود معطوف بوده، دوم روی مطالعات کاربردی متمرکز است، سوم به مطالعات مربوط به فرهنگ معاصر میپردازد و چهارم به شدت انتقادی است. این چهار ویژگی، مطالعات انسانشناسی جدید را که مطالعات فرهنگی شناخته میشود، به دانشی انتقادی و در خدمت روشنگری، به خصوص روشنگری ابعاد زندگی روزمرهی فرهنگ معاصر و فرهنگ جاری ما تبدیل کرده است. این جاست که من فکر میکنم شاخهای از مطالعات فرهنگی شاید بیش از همهی شاخههای علوم اجتماعی، با خصلت تمرکز روی جامعهی خودمان و با مقولهسازیها و رویکردهای کلی که برخاسته از نیازهای داخلی بوده است. به نظر میرسد امروز با توجه به این که ساختار جمعیت ایران تغییر کرده و اکثریت با شهرنشینان است، مطالعات فرهنگی مردم ایران نیز به شدت روی شناخت فرهنگ مردم شهری متمرکز شده است؛ یعنی دقیقاً همان مطالعات فرهنگی که توجه خود را به جامعهی حاضر و این که انسان معاصر به زبان، روش و رویکردی نیاز دارد، معطوف میکند. مطالعات مردمشناسی فرهنگی جدید هم دقیقاً در خدمت همین موضوع قرار گرفته است. تنها تفاوت بین این دو آن است که مطالعات فرهنگی، بیشتر به مطالعهی بخشهایی مثل ارتباطات، رسانهها و فرهنگ پاپ معطوف است، در حالی که مطالعات مردمشناسی به لایههای بنیادیتری از فرهنگ معاصر که با سنت و تاریخ ارتباط بیشتری دارند، میپردازد و من فکر میکنم، همهی جامعهشناسی، همهی علوم اجتماعی، و همهی مردمشناسی ما، چیزی بیش از مطالعات فرهنگی نیست. یعنی دانشی که مرزهای فرض شده را درنوردیده، دانشی معاصر و دانشی انتقادی. دانشی که در خدمت معنا کردن و مفهوم زیست جهان ما و در خدمت روشنگریهای تاریخی ما، متناسب با نیازهای ما قرار دارد.
"نهادینه شدن مطالعات فرهنگی در جهان: فرصتها و چالشها" موضوع دیگری بود که در این نشست توسط دکتر محمود شهابی، عضو هیأت علمی دانشگاه علامهطباطبایی مطرح شد. وی در بحث از این موضوع، با اشاره به روند تاریخی شکلگیریو گستردگی روز به روز مطالعات فرهنگی در جهان، تاکید کرد که این رشته نهادینه شده است.
وی افزود: از آنجا که زادگاه اولیهی مطالعات فرهنگی خارج از آکادمی و دانشگاه بود، بسیاری از خصلتها از جمله رادیکالیزم مطالعات فرهنگی بیرمنگام را همراه خود داشت و در مقابل مورد انتقادات شدید قرار گرفت. چنانچه در مواردی، مثلا انجمن جامعهشناسی بریتانیا این رشته را محکوم به "عوامزدگی" کرده و در واقع آن را فاقد صلابت روششناختی لازم و فاقد مشروعیت علمی و آکادمیک میدانست.
وی در ادامهی بحث خود، با اشاره به سرگذشتی که مطالعات فرهنگی در انگلستان پیدا کرده است، گفت:اولین مسالهای که در مسیر نهادینه شدن مطالعات فرهنگی به وجود آمد، این پرسش بود که وضعیت رشتهای مطالعات فرهنگی به چه شکل درخواهد آمد. آیا ما میتوانیم از رشتهی مستقلی تحت عنوان مطالعات فرهنگی صحبت کنیم و یا برعکس باید آن را ضد رشتهای بدانیم. خیلیها معتقدند، مطالعات فرهنگی ضد رشته است و رشته نیست. شاید عدهای این را دلیل بر ضعف و یا برعکس، نقطهی قوت مطالعات فرهنگی بدانند که بین رشتهای است. در خصوص بینرشتهای بودن یا نبودن آن، دو دیدگاه اساسی مطرح است: دیدگاه اول از آقای بنت است که عقیده دارد ما باید بینرشتهای بودن مطالعات فرهنگی را کنار بگذاریم و به سمت رشتهای دانستن و رشتهای تلقیکردن آن، حرکت کنیم. دیدگاه دوم از آن خانم آنجلا مکرابی است که خواهان همگرایی بیشتر بین جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی است و عقیده دارد حرکتی که به اشتباه صورت گرفته و طی آن مطالعات فرهنگی به سوی مطالعهی متن و حتی مطالعهی متون مجازی رفته است، باید اصلاح شود و باید به جامعهشناسی، روابط اجتماعی و مسائل بنیادینی که در جامعه وجود دارد، توجه بیشتری نشان دهیم. دومین مسألهای که در مسیر نهادینه شدن پیش آمد در این پرسش نهفته بود که "آیا مطالعات فرهنگی باید ادعاها و آرمانهای رادیکال خود را کنار بگذارد و به سیاستزدایی تن دهد یا نه؟" در این مورد هم، بین محققان این حوزه اختلاف نظر وجود دارد. البته باید یادآوری کنم که منظور از نهادینه شدن این است که مطالعات فرهنگی مثل سایر رشتهها در دانشگاهها، دارای برنامه درسی مشخص باشد و به جای اینکه از سوی جنبشها و نیروهای رادیکال در جامعه مورد حمایت قرار بگیرد، از سوی نهادی آکادمیک، یعنی دانشگاه، به رسمیت شناخته شود.
شهابی در تبیین پیامدهای فرآیند نهادینه شدن، خاطرنشان کرد: یکی از اثرات یا تبعات نهادینه شدن مطالعات فرهنگی در بریتانیا، نوعی انزوای آکادمیک برای مرکز مطالعات فرهنگی بیرمنگام بود. دومین اتفاقی که افتاد این بود که تأسیس این مرکز باعث ورود مطالعات فرهنگی به دورهی جنگ سرد فکری با جامعهشناسی شد چرا که به طور کلی، این مرکز خود را یک خرده فرهنگ مقاومت در برابر هژمونی آکادمیک میدانست. علاوه براین، مطالعات فرهنگی تحت فشار قرار گرفت تا یک سلسله آثار کلاسیک، اصیل و معتبر، تحت عنوان معرفت یا شناخت، و دانش معتبر و اصیل ارائه دهد. در حالی که عدهای مثل سایمون دیورینگ معتقدند، اصلاً نباید چنین انتظاری را از مطالعات فرهنگی داشت. مطالعات فرهنگی رشتهای است که هر لحظه موضوع مطالعهی خود را عوض میکند و تغییر جهت میدهد. بنابراین نمیشود در مورد آثار و ادبیات اصیل و معتبر مطالعات فرهنگی، کتابی را بدون پیشداوری معرفی کرد. همچنین، سومین اثری که نهادینه شدن برای مطالعات فرهنگی در بر داشت، این بود که کار بین رشتهای کاهش پیدا کرد. در نتیجه، محققان مطالعات فرهنگی به سراغ تحلیل متن رفتند و از مسائل اجتماعی و ساختاری جامعهی انگلستان آن روز فاصله گرفتند. از دست دادن رادیکالیزم و تعهدات سیاسی و یا نقد قدرت هم که در واقع یکی از همزادهای مطالعات فرهنگی در بریتانیا محسوب میشد، اثر دیگری بود که نهادینه شدن مطالعات فرهنگی به جا گذاشت. چنانچه خیلی ها معتقدند مطالعات فرهنگی در حال حاضر به بن بست سیاسی رسیده است چرا که محققانی همچون جان فیسک، فرهنگ عامه پسند را جشن گرفته و مطالعات فرهنگی را از دیدگاه انتقادی دور کردهاند. به عبارت دیگر، مطالعات فرهنگی تمایل راست گرایانه پیدا کرده، به پست مدرنیزم و نسبیت گرایی آلوده شده است و عوام زدگی فرهنگیو نه بحث و تفکر انتقادی را رواج میدهد. در نهایت این که تا حد یک ژورنالیزم، سقوط کرده است.
مدیر گروه مطالعات فرهنگی انجمن جامعهشناسی ایران با بیان این نکته کهدر شرایط جدید، مطالعات فرهنگی مثل خیلی از عناصر فرهنگی، روند جهانی شدن را طی میکند، گفت: اکنون این پرسش مطرح میشود که ما در ایران چه نوع مطالعات فرهنگی لازم داریم و یا به عبارت دیگر، آیا وظیفهی محققان مطالعات فرهنگی در ایران نقد فرهنگی است یا مهندسی فرهنگی؟ آیا وظیفهی ما تربیت تکنسین اجتماعی است یا منتقد اجتماعی؟ در این زمینه، من معتقدم که قرار نیست انتخابی صورت بگیرد و ما میتوانیم هردوی این ها را با هم داشته باشیم؛ یعنی هم مهندسی فرهنگی و هم نقد فرهنگی. شاید اصلاً محدود کردن مطالعات فرهنگی به مطالعات فرهنگی مترقی و رادیکال، نوعی روشنفکر گرایی رمانتیک باشد که ما انتظار داشته باشیم مطالعات فرهنگی در ایران آن را پیگیری کند. بنابراین، ضمن حفظ وظیفهی نقد فرهنگی که مطالعات فرهنگی با آن زاده شده است، به نظر من، ما در ایران میتوانیم در همان حال در عرصههای خاصی بسته به شرایط، به دنبال وظیفهی دوم خود، یعنی مهندسی فرهنگی هم باشیم.
دکتر محمد سعید ذکایی، عضو هیأت علمی گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه علامه طباطبایی، سومین سخنران این میزگرد بود که به مسالهی چالشهای روش شناختی این رشته در ایران پرداخت.
او در ابتدا گفت: ظهور و رواج مطالعات فرهنگی پس از جنگ جهانی دوم در غرب، معلول زمینهها و شرایط متفاوتی است که از جملهی آنها فضای غالب علوم اجتماعی اثباتی و تأکید خاص آن بر اصولی همچون سادگی، عینیت و جهان شمولی، کنترل پذیری، تعمیم و پیش بینی بود. از سوی دیگر، قرار گرفتن مسائل و موضوعات "متفاوت و جدید" در دستور کار تحقیقات اجتماعی، گاه ابزارهای مفهومی و استانداردهای روشی کلاسیک علوم اجتماعی و به ویژه جامعه شناسی را ناکافی جلوه داده و ابتکار و انعطاف پذیری را در سطح نظریه و روش طلب کرده است.
وی افزود: مطالعات فرهنگی، فرهنگ نظام های معنی را در ارتباط با سؤالات قدرت و سیاست مینگرد. مطالعات فرهنگی با تقلیل ندادن فرهنگ به یک معلول و یا با محدود نساختن عوامل مؤثر بر آن به یک عامل مثل اقتصاد، فرهنگ را در کانون توجه خود قرار میدهد. مطالعات فرهنگی به دنبال تجزیه و تحلیل شکل ها و عملکرد و قدرت و نابرابری است. در این جست و جو سازوکار اعمال قدرت، تولید دانش را جزئی لاینفک میداند و از این رو، مفهوم گفتمان در این حوزهی مطالعاتی اهمیتی ویژه مییابد. گفتمان میکوشد پلی بین واقعیت و فهم از آن ایجاد کند. از این رو، مطالعات فرهنگی توجه زیادی به واسطه شدن معانی در فهم واقعیت اجتماعی دارد و برای آنچه فرهنگ عادی خوانده میشود، اهمیتی ویژه قائل است. عادی بودن در کنار سیاست فرهنگ، کانون توجه مطالعات فرهنگی را بر تجربهی زیسته قرار میدهد.
ذکایی در بیان ویژگیها و مفروضات روش شناختی مطالعات فرهنگی افزود: تا این تاریخ، بیش تر محققان این رشته برتری خاصی را برای استفاده از روش ویژهای قائل نیستند. از این رو، طیف متنوعی از دیدگاهها و تکنیکهای متداول در علوم اجتماعی و علوم انسانی در تکثری روش شناختی مورد توجه هستند. مطالعات فرهنگی به درجات متفاوتی از سنت ها و دیدگاههایی همچون تفسیرگرایی، نظریهی انتقادی، نظریهی گفتمان، پساساخت گرایی، روانکاوی و نشانه شناسی الهام گرفته است. از میان این مجموعه، بیش ترین تأثیرپذیری در نظریه و روش، مطالعات فرهنگی را میتوان به نظریهی انتقادی مرتبط دانست که ابزارهای تحلیلی پیچیدهای را برای تحلیل فرآیند بازآفرینی نابرابری های اجتماعی و روابط سلطه و تابعیت، در سطح فرهنگی ارائه میکند. مطالعات فرهنگی در سنت رویکرد انتقادی، پژوهش را معیاری برای ارزیابی مناسبات قدرت و روابط اجتماعی میداند و قائل به موضع گیری و آشکار ساختن ماهیت این مناسبات در کنش های اجتماعی است. از این رو، رسالت خود را آگاهی بخشی و تعدیل این مناسبات معرفی میکند. امتداد چنین رسالتی عملگرایی در سطوح اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، ارتباط با بدنهی جامعه و فاصله گیری از نقش و قالب صرفاً روشنفکری است.
ذکایی توجه محققان این حوزه به درک سوژه از واقعیت و تبیین و ادعای تعمیم را از دیگر ویژگی های پژوهش در چارچوب مطالعات فرهنگی معرفی کرد و گفت: از آنجا که کارکرد نظریه، علاوه بر شناسایی و کشف رابطهی میان مفاهیم، تسهیل و تدارک مداخلهی اجتماعی است، تعمیم از نوع آماری، غایت مطلوب و هدف تحقیق نیست و به جای بحث از این نوع تعمیم که با قواعد اثباتی تحقیق هم خوان است، معتبر بودن تفسیرها مطرح است.
وی همچنین از معیار عینیت و قضاوت عاری از ارزش صحبت کرد که به عقیدهی او چندان در الویت قرار ندارد و در ادامه یادآور شد: مطالعات فرهنگی به واسطهی تغییر در نظریهی مارکسیستی و سیاستهای چپ در سالهای دههی 1980و 1990 میلادی، تحولات عمدهای را در نظریه پردازیهای مربوط به تولید فرهنگی، و نیز در سالهای اخیر، مصرف فرهنگی به دنبال داشته است. این پیشینه توضیح دهندهی توجه مطالعات به بعد فرهنگی قدرت نابرابری است.
دکتر ذکایی در عین حال از "نظریهی گفتمان" که به نوعی جایگزین مفهوم ایدئولوژی، در مطالعات کلاسیک و متأثر از مارکسیسم مطالعات فرهنگی انگلیس شد، "روانکاوی" که خود از پساساختار گرایی الهام گرفته است، "پست مدرنیسم"، به ویژه آرای لیورتاد، بودریار، جیمسون و فمینیسم به عنوان جریانهای تاثیرگذار بر روششناسی مطالعات فرهنگی علاوه بر سنت مطالعات انتقادی، نام برد.
این مدرس مطالعات فرهنگی در بخش پایانی سخنان خود، به چالشهای این رشته و به طور کلی مسایل پژوهشهای فرهنگی در ایران پرداخت. او در این زمینه به رواج برخی برداشت های ناصحیح از تحقیق کیفی که آن را "ضد رسمی" تلقی میکند، اشاره کرد و گفت: واقعیت این است که پژوهش توصیفی، به ویژه از نوع مردم شناختی آن، تنها یکی از رویکردهای رایج در پژوهش های فرهنگی است. مردم نگاری های توصیفی را میتوان با تحلیل های دیگری همراه ساخت و به کمک آن، نظریه را بسط داد و اتخاذ روش منظم را در تقابل با رویکرد توصیفی قرار ندارد.
ذکایی همچنین غلبهی نگرش استاندارد کمی در ارزیابی پژوهش های مختلف در ایران، توجه کم تر به مبنایی کردن نظریهها به گونهای که همهی نظریه های رسمیمیباید برخاسته از مبنای تجربی در دادهها باشند و توجه بیشتر محققان به تولید نظریهی رسمی را از جمله مشکلات پژوهش در این حوزه دانست. همچنین به اعتقاد او، غفلت از روش شناسی و اتخاذ رویکرد غیر بازتابی که سبب تداخل روش و روش شناسی و کاربرد آن ها به جای یکدیگر شده است همراه با جزئی تلقی شدن فرهنگ عادی مسایل دیگر این حوزهی تحقیقی هستند، به گونهای که تولیدات و مصارف فرهنگی عامه پسند در سنت پژوهش های فرهنگی ایران، کم تر شایستهی توجه جدی و مستقل بوده و از این رو، از اولویت زیادی در دستور کار پژوهش فرهنگی قرار ندارند و این بی رغبتی، به توجه کم تر به تکنیک های خاص مناسب برای تجزیه و تحلیل و توصیف این جلوه های فرهنگی انجامیده است. چنانچه اقبال کم تر به تکنیک هایی نظیر نشانه شناسی، روایت شناسی، مطالعهی شرح حال فردی، تحلیل، یادداشت و موارد مشابه، توضیح دهندهی این وضعیت است.
وی همچنین مشکل دیگر را ناشی از آن دانست که هر نوع مطالعهای از فرهنگ به عنوان مطالعات فرهنگی تلقی شده و این امر ابهام و دشواری در تعریف این حوزه و مرزبندی آن را سبب شده است؛ طوری که هر تحلیلی از فرهنگ، به خصوص فرهنگ عامه پسند، با مطالعات فرهنگی یکی انگاشته میشود. این در حالی است که موضوع واقعی مطالعات فرهنگی، شامل صورتهای پراکندهی فرهنگی که جدا از متن اجتماعی و سیاسی خود مشاهده شوند، نیست. مطالعات فرهنگی بر طیف متکثری از فرهنگ ها و ارزشها تأکید دارد که در جریان تحول در جوامع معاصر ظاهر میشوند.
دکتر ذکایی در پایان سخنان حود تاکید کرد: در مجموع، وجه ممیزهی پژوهشهای مطالعات فرهنگی از رویکردهای دیگر را باید تحلیل کیفی فرآیندهای فرهنگی در طیفی از متنهای اجتماعی دید که وجه مشخصهی آنها روابط قدرت، تغییر و تضاد است. نقطهی قوت مطالعات فرهنگی در ایجاد پیوندهایی است که از امکان تجربهی فردی فراتر میروند و به فرهنگ به عنوان شیوهی کاملی از زندگی مینگرند. در این مسیر، مطالعات فرهنگی ایران هنوز نتوانسته است در انتخاب دستور کار مناسب پژوهش و به تبع آن، طراحی و روش شناسی منطبق با آن توفیق زیادی کسب کند. جوانی تجربهی مطالعات فرهنگی و موانع نهادین شامل موانع بین نهادی و درون نهادی شرایط خاص تاریخی و توسعهای، از جمله عوامل محدود کننده در این زمینه به شمار میآیند.