موضوع بحث نشست سیزدهم اردیبهشت ماه گروه علمی ـ تخصصی مطالعات فرهنگی انجمن جامعه‏شناسی ایران، نسبت میان دو دانش انسان‏شناسی و مطالعات فرهنگی بود.
دکتر نعمت ‏اله فاضلی عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در مقدمه بحث خود در این باره، نخست به ضرورت طرح این موضوع در ایران پرداخت. او اشاره کرد که مطالعات فرهنگی گرچه بسیار سریع گسترش یافته و قلمروهای وسیعی را فتح کرده است اما به طور کلی در دنیا دانش جوانی محسوب می‏شود. این در حالی است که انسان‏شناسی یکی از رشته‏های کهنسال و تثبیت شده علوم اجتماعی است که حتی در کشور ما گفته می‏شود از سال 1316 بنگاه مردم‏شناسی ایران توسط رضاشاه بنا نهاده شده و پس از آن موسسه و سپس مرکز مردم‏شناسی ایران تأسیس شده است. در حال حاضر نیز پژوهشکده این رشته فعالیت‏های متعددی را انجام می‏دهد و سالانه انبوهی از مقالات، کتاب‏ها و مجلات را منتشر می‏کند. با این وجود عده زیادی معتقدند ما هنوز چیزی به نام انسان‏شناسی ایران نداریم. با دیدی مثبت‏تر می‏توان گفت دانش‏های انسان‏شناسی و مطالعات فرهنگی هر دو در ایران جوانند، هیچ‏کدام تثبیت نشده‏اند و هیچ‏یک قلمروی تعریف شده‏ای و حتی مسأله مشخصی ندارند و به یک معنا رسالت‏شان در ساختار اجتماعی ـ فرهنگی ایران نامعلوم است.

وی افزود: با وجود آنکه انسان‏شناسی، مردم‏شناسی و مطالعات فرهنگی هنوز در کشور ما آن گونه که باید به رسمیت شناخته نشده‏اند اما به دلیل حضور محتوایی آنها به عنوان بخشی از دانش ضمنی در فعالیت‏های ادبی، ذوقی و شاعرانه و یا فعالیت‏های مطبوعاتی و همچنین پژوهش‏های کلاسیک سنتی، نمی‏توان گفت جامعه ایران فاقد این دانش‏هاست.

به گفته وی، در شرایط فعلی مهم آن است که بتوانیم از تجربیات معرفتی و فرهنگی 100 سال گذشته، دانش منسجمی تعریف کنیم چرا که متأسفانه تاریخ اندیشه فکری، فرهنگی و اجتماعی ایران هنوز به دقت تحلیل نشده و تنها عده اندکی از جامعه‏شناسان تلاش می‏کنند تجربیات را به صورت انسجام یافته و در قالب زبان امروز ارائه دهند.

دکتر فاضلی ادامه داد: مطالعات فرهنگی به عنوان دانشی فرا رشته‏ای، بین رشته‏ای و حتی ضد رشته‏ای شناخته شده است که این خصلت تا حدی دردسر ساز است چرا که مطالعات فرهنگی فاقد مرزهای رشته‏ای خود بوده و هر جای عالم می‏تواند مرز او باشد. از این جهت است که آن را یک رشته امپریالیستی می‏دانند زیرا مرزهای عبور از رشته‏های نزدیک به خود مثل جامعه‏شناسی، روان‏شناسی اجتماعی، حتی فلسفه، نقد ادبی، زبان‏شناسی و بسیاری از رشته‏های دیگر را در نوردیده و می‏تواند بسیار گسترده و بی‏انتها شود.

وی انسان‏شناسی را به یک معنا، خواهر مطالعات فرهنگی دانست و از قول یکی از محققان این رشته گفت: برخی معتقدند مطالعات فرهنگی فرهنگ را به سرقت برده و سبب شده این مفهوم مانند گذشته تنها به انسان‏شناسی تعلق نداشته باشد و همین امر موجب شده در یک دهه اخیر، انبوهی از مقالات و دیدگاه‏ها در فضای تعامل این دو رشته تولید شوند تا این مسأله را تبیین کنند که مطالعات فرهنگی چیست، انسان‏شناسی چیست و رابطه آنها کدام است.

به گفته فاضلی، سمینارهایی در سال‏های 1996 و 1998 در این باره در بریتانیا (خاستگاه هر دو رشته) برگزار شد و در آنها این مسأله مورد بحث قرار گرفت که آیا بالاخره مطالعات فرهنگی با روندی که در تصاحب فرهنگ و سپس مردم‏نگاری در پیش گرفته موجب مرگ انسان‏شناسی خواهد شد یا نه؟

وی افزود: کسانی که در این کنفرانس‏ها شرکت کرده بودند، دیدگاه‏های مختلفی را ارائه کردند. ”سیل هول“ یکی انسان‏شناسان شرکت‏کننده در کنفرانس 1996، در این زمینه معتقد است اساساً هیچ‏یک از رشته‏های حوزه‏های علوم اجتماعی و فرهنگی اصول مشخصی ندارند و از این‏رو به سرقت رفتن فرهنگ توسط مطالعات فرهنگی موضوعیت ندارد چرا که هر رشته و علمی می‏تواند به این مقوله بپردازد.

به تعبیر هول آنچه اهمیت دارد، تفاوتی است که از نظر روش‏شناسی و نتایج بدست آمده از آن در هر رشته وجود دارد. او معتقد است اگرچه مطالعات فرهنگی به میزان زیادی وارد عرصه فرهنگ شده و شباهت‏های بسیار با انسان‏شناسی پیدا کرده است اما هنوز تفاوت‏هایی میان این دو رشته وجود دارد. یکی از تفاوت‏ها این است که اساساً مطالعات فرهنگی به بررسی بازنمایی‏های فرهنگ یا محصولات فرهنگی می‏پردازد و تأکید و تمرکز آن بر مطالعه نشانه‏ها، نمادها و تولیدات فرهنگی است نه ارائه دیدگاه‏ها و کنش‏های بومی در زمینه فرهنگی خاص. به تعبیر دیگر او معتقد است مطالعات فرهنگی توجهی به فرآیندهای زندگی اجتماعی ندارد چرا که محققان این علم، به مردم، نهادها و روابط اجتماعی میان آنها نمی‏پردازند. آنها محصولات فرهنگی را درون متن واقعی اجتماعی‏شان مطالعه نمی‏کنند، به نگرش دینی مردم کاری ندارند، بلکه تنها با تلویزیون رادیو، سینما و هنر سر و کار دارند. روش آنها دقیقاً مطالعه از دور است. آنها هیچ‏گاه با مردمی که این محصولات را مصرف می‏کنند یا مردمی که آنها را تولید می‏کنند، ارتباطی ندارند. در حالی که یک انسان‏شناس به دنبال آن است که بداند مصرف‏کننده یک اثر فرهنگی چگونه با آن اثر ارتباط برقرار می‏کند. چگونه تولیدکنندگان و مصرف‏کنندگان با هم تعامل برقرار کرده و چگونه زمینه‏های فرهنگی و اجتماعی جامعه سازنده این آثار هستند. انسان‏شناسان اگر به نماد و نشانه هم توجه می‏کنند آنها را درون متن خود می‏بیند و این متن را بدون تاریخ هرگز بررسی نمی‏کنند و از این حیث تفاوت اساسی بین این دو رشته وجود دارد.

دکتر فاضلی تفاوت دوم این دو رشته را از قول هول اینگونه توصیف کرد: علی‏رغم اذعان مداوم محققان مطالعات فرهنگی به اهمیت مردم‏نگاری و به کار بردن روش‏های کیفی، آنها هیچ‏گاه درگیر یک مطالعات میدانی طولانی نمی‏شوند بلکه به شیوه ژورنالیستی و بسیار سطحی این روش را به کار می‏برند و از این نظر کار آنها با انسان‏شناسانی که عمر خود را در میدان‏های تحقیق سپری می‏کنند تفاوت‏های اساسی دارد.

وی افزود: سومین تفاوت از نظر هول، این است که مطالعات فرهنگی دائماً در یک سطح انتزاعی بحث می‏کند و از زبانی بهره می‏گیرد که از رشته‏های مختلف وام گرفته شده است. در واقع آن پیچیدگی که در پست مدرنیسم دیده می‏شود همان انتزاعی‏گری، غموض و لفاظی است که در مطالعات فرهنگی نیز وجود دارد و از این منظر با انسان‏شناسی به عنوان رشته‏ای که مفاهیم را از واقعیت‏های تجربی اتخاذ می‏کند و حداقل سطح انتزاع را دارد، بسیار متفاوت است.
فاضلی افزود: تفاوت چهارم از نظر این محقق این است که مطالعات فرهنگی عموماً در جوامع توسعه یافته غربی تمرکز می‏کند و به مطالعه آن می‏پردازد در حالی که انسان‏شناسی جوامع دیگر را نیز مورد بررسی قرار می‏دهد. علاوه بر این محققان مطالعات فرهنگی برخلاف ادعایشان کمتر به مطالعه و نقد نظریات خود می‏پردازند.

دکتر فاضلی با بیان این نظریات، درباره نزاع بین انسان‏شناسان و محققان مطالعات فرهننگی گفت: اولین موضوع نزاع محققان این دو رشته، همانگونه که گفته شد نزاع بر سر فرهنگ است. وی از قول رابرتسون نویسنده کتاب ”جهانی شدن و نظریه اجتماعی“ یادآور شد: در قرن نوزدهم مفهوم فرهنگ در علوم اجتماعی بحث مطرحی بود اما از اوایل قرن بیستم تا سال 1970 این مفهوم به انزوا کشیده شد و به یک مفهوم حاشیه‏ای بدل گشت و از 1970 به بعد نظریه‏های اجتماعی مجدداً به مقوله فرهنگ پرداختند.

وی تأکید کرد: دعوای انسان‏شناسان و محققان مطالعات فرهنگی بر سر مقوله فرهنگ تنها یک دعوای لفظی نیست چرا که مجموعه تحولات از 1970 به این سو اجتماع، اقتصاد و سیاست را حول محور فرهنگ قرار داده و فرهنگ قدرت تبیین‏کنندگی در مجموعه تغییرات این حوزه‏ها پیدا کرده است در نتیجه مفاهیمی مانند ”فرهنگی شدن“ به معنای ادغام حوزه‏های اجتماعی در یکدیگر و ”گشت فرهنگی“ با ظهور تکنولوژی‏های فرهنگی و گسترش صنعت توریسم و صنعت فرهنگی مطرح می‏شود. همچنین، اهمیت یافتن مقولاتی مثل قومیت‏ها و جنسیت، اهمیت یافتن نمادها و توزیع آنها در رسانه‏ها و به طور کلی چرخش و تحول از یک جهان اقتصادگرا به یک جهان فرهنگ‏گرا باعث شده این مقوله هم به منزله یک مفهوم تحلیلی و هم به منزله یک واقعیت اجتماعی ارزش بیشتری پیدا کند و طبیعی است که در چنین فضایی متولیان و رقبای بیشتری برای تحلیل آن پیدا شود.

این عضو انجمن جامعه‏شناسی ایران ادامه داد: در گذشته فرهنگ یک مفهوم معین داشت؛ انسان‏شناسان می‏گفتند فرهنگ یعنی ”شیوه زندگی“ اما از 1970 به بعد این مفهوم دستخوش تحول و دگردیسی عمیقی شد و ابهام و پیچیدگی خاصی در آن به وجود آمده که همین امر میدان را برای به وجود آمدن رشته جدید مطالعات فرهنگی باز کرده است. نتیجه این امر آن می‏شود که نزاع بر سر فرهنگ، نزاع بر سر چیزی است که تعیین‏کننده همه‏چیز است و ظهور ساختار جدید دانش‏های جدیدی را می‏طلبد که روش‏های پوزیتویستی کهن قادر به تجزیه و تحلیل آن نیست.

به گفته نعمت‏اله فاضلی، برخی حتی شکل‏گیری مطالعات فرهنگی را جریانی سیاسی می‏دانند که می‏خواسته در مقابل سنت تثبیت شده، جنبش معرفتی، فکری و فرهنگی جدیدی را به وجود آورد که سخنگو و تریبونی برای طبقات متوسط و گروه‏های حاشیه‏ای باشد.

دکتر فاضلی خاطر نشان کرد: در دهه 1970 هم زمان با انتقاداتی که محققان مطالعات فرهنگی به سنت‏های ادبی می‏کردند، در انسان‏شناسی هم جریانی خود انتقادی شروع شد که در آن این بحث مطرح بود که فرهنگ را دیگر نمی‏توان از مطالعه سرخپوستان آمریکایی و یک دهکده شناخت. دیگر جنبش جوانان، زنان، کارگران، سیاه‏پوستان و نحله‏های فکری پست مدرن را نمی‏توان با نگاه عجایب و غرایب‏گرایی انسان‏شناسی شناخت و همین مسأله باعث شده دل هایمز در سال 1971 در کتاب خود با عنوان ”ابداع مجدد انسان‏شناسی“، به شکل‏های مختلف به بی‏معنا بودن مطالعات انسان‏شناسی کلاسیک در جوامع معاصر اشاره کند. در چنین شرایطی، اینکه مذاهب، دین و خانواده چگونه به وجود آمدند دیگر معنایی نداشت. به همین دلیل دل هایمز و دیگر نویسندگان این مجموعه، نوعی انسان‏شناسی انتقادی را بنیانگذاری کردند.

وی افزود: در همین زمینه ”طلال اسد“ انسان‏شناس صاحب نام مصری مقیم آمریکا نیز، کتاب ”مواجهه با انسان‏شناسی“ را در سال 1973 نوشت و به نقد سیاسی انسان‏شناسی پرداخت. او مفهوم عینیت‏گرایی و علم‏گرایی را که دنیای انسان‏شناسی را تشکیل می‏داد، زیر سئوال برد و توضیح داد که انسان‏شناسی کلاسیک چه بپذیرد و چه نپذیرد به رشد استعمار کمک کرده است. در سال 1979 نیز نقد کوبنده و ویرانگر ”ادوارد سعید“ تمامی مفاهیم انسان‏شناسی غربی را زیر سئوال برد و این موضوع را مطرح کرد که آنچه orientalism (شرق‏گرایی) نام گرفت، سهم عمده‏ای در ارائه تصویر وارونه از واقعیت از شرق در راستای گفتمان اروپاگرایی تکاملی داشت که اروپا را در اوج تمدن قرار می‏داد و بقیه عالم را در طیف نامتمدن‏ها معرفی می‏کرد.

فاضلی گفت: انسان‏شناسی انتقادی در واقع با تولد نحله‏های جدیدی از انسان‏شناسی آغاز شد که به شدت از گفتمان‏های مطالعات فرهنگی و گفتمان معنای فلسفی مطالعات فرهنگی پست مدرنیستی و به خصوص تفکراتی مثل مردم‏نگاری و نحله‏های فلسفه اجتماعی دیگر تأثیر می‏پذیرفت.

وی افزود: ”کلیفور گریتز“ کسی که با انتشار کتاب ”تفسیر فرهنگ‏ها“در سال 1973، انسان‏شناسی تفسیری را بنیانگذاری کرد، فرهنگ را به منزله یک متن دانسته و کار یک مردم‏نگار را درست خواندن این متن معرفی کرد و از این منظر تلاش ‏کرد تلقی پوزیتیویستی از علم و جامعه‏شناسی را که بر نوعی تجربه‏گرایی مبتنی بود، زیر سئوال برده و تفسیر جدیدی از انسان‏شناس، به عنوان کسی که به تفسیر و تأویل و تحلیل نمادها و معانی می‏پردازد، ارائه دهد. در این رویکرد جدید، فرهنگ دیگر مجموعه رفتارها نبود بلکه می‏توانست آثار، کتاب‏ها، تلویزیون و رادیو باشد و در واقع هرچیزی را که نماد یا نشانه بود در بر می‏گرفت. در چنین فضایی، کار انسان‏شناسی دیگر تنها کشف قوانین حاکم بر ساختار ذهن بشر یا فرآیندهای تاریخی تحول بشر نبود.

به بیان دیگر، انسان‏شناس تفسیری به دنبال تبیین نیست بلکه به دنبال یک توصیف غنی از آنچه بشر انجام می‏دهد است. او معتقد است دنیای معنایی دنیای بی‏انتهایی است که لایه‏های آن را در می‏نوردیم اما هیچ‏گاه به قانون کلی نمی‏رسیم، در واقع هرچه تلاش بیشتری می‏کنیم به نظام معنایی عمیق‏تری دست می‏یابیم و در این معنا مطالعات فرهنگی همان پژوهش معنا می‏شود.

دکتر فاضلی تأکید کرد: تحولی که باعث شد انسان‏شناسی انتقادی و انسان‏شناسی تفسیرگرا متولد شود سبب شد از سال 1980 به بعد با چهره جدیدی از انسان‏شناسی پارادایمی مواجه باشیم که در این چهره جدید انسان‏شناسی و مطالعات فرهنگی دوش به دوش هم جلو می‏آمدند و انسان‏شناسی تفسیر جدیدی از خود ارائه داد.

او بهترین نماینده انسان‏شناسی جدید را مجله ”cultural anthropology“ دانست. که سال 1986 تأسیس شد و بسیاری از انسان‏شناسان جدید در آن کار می‏کنند.

فاضلی با اشاره به مقالات این مجله گفت: انسان‏شناسی جدید در مورد تلویزیون، سینما، نقاشی، گالری‏ها، جنگ‏های چریکی، افغانستان، فلسطین، جهانی شدن، مهاجرت، توریسم و اقتصاد کار می‏کند و نظر می‏دهد. همچنین در مورد اینکه در کاخ سفید چه اتفاقی افتد و یا اینکه نشر دانشگاهی چه فرآیندی را طی می‏کند.

وی یادآورد شد: انسان‏شناسی جدید اساساً از کشف قوانین هزاره‏های گذشته کاملاً بیرون آمده و دنبال ارائه یک نوع روشنگری و بینش نقادانه و آگاهی‏های ضروری برای زیستن در جهان امروز است.

او در پایان سخنان خود گفت که در پارادایم جدید، فاصله انسان‏شناسی و مطالعات فرهنگی از حیث موضوع تقریباً صفر است اما در عین حال این دو دانش همچنان دو رشته متفاوت هستند و خاطر نشان کرد: تحول پارادایمی در انسان‏شناسی که موضوع آن را از تاریخ دور به تاریخ نزدیک منتقل کرد، نه تنها در تولید دانش و گفتمان‏های انسان‏شناسی جدید تأثیرگذار بود، بلکه در آموزش انسان‏شناسی هم بسیار مؤثر واقع شد.

وی تصریح کرد: دعوای بین انسان‏شناسی و مطالعات فرهنگی تا حدودی ناشی از اختلافات بنیادی این دو رشته نیز هست. به هر حال سنت کلاسیک علوم اجتماعی که انبوهی از داده‏های و آمارها تولید می‏کرد نمی‏تواند با روح مطالعات فرهنگی که درصدد است از یک دانشجو روشنفکری بسازد که می‏خواهد حرفه خود را به منزله شیوه‏ای از زیستن تلقی کند، یکی باشد. به همین دلیل برخی صاحبنظران معتقدند تفاوت عمده‏ای بین انسان‏شناسی و مطالعات فرهنگی است و آن اینکه مطالعات فرهنگی رشته جذابی است که با آن می‏توان در روزنامه‏ها و رسانه‏ها راجع به همه‏چیز حرف است. این رشته به علاقمندان به عرصه فرهنگ انرژی مضاعفی می‏دهد که بتوانند درباره فرهنگ و آنچه در اطرافشان می‏گذرد، بیندیشند و دیدگاه خود را ارائه دهند. در حالی که هنوز هم برای چهره‏های کلاسیک انسان‏شناسی و جامعه‏شناسی حضور در تلویزیون نوعی اتهام محسوب می‏شود.