fazeli 1روز یکشنبه اول آذر ماه سال 88، نشستی در گروه علمی- تخصصی مطالعات فرهنگی انجمن جامعه‌شناسی ایران برگزار شد که در آن نسبت تاریخ و مطالعات فرهنگی مورد بحث قرار گرفت. در این نشست، دکتر نعمت‌الله فاضلی، عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، به سخنرانی پرداخت. او بحث خود را با طرح پرسشی در خصوص امکان وجود نسبت میان این دو مقوله آغار کرد و سپس انواع رابطه میان آنها و تأثیرات متقابلشان بر یکدیگر طی چند دهه اخیر را با توجه به سه مبحث "زمان"، "گذشته" و "تاریخ" و دلالت‌های آنها در جامعه ایران مورد بررسی قرار داد.

وی بحث خود را این‌گونه آغاز کرد: در یک رویکرد ظاهری، می‌توان گفت که مطالعات فرهنگی چندان با تاریخ منطبق نیست؛ چرا که مطالعات فرهنگی به عنوان رویکرد یا گفتمانی شناخته می‌شود که هدفش مطالعه جامعه معاصر است اما بنا بر باور عمومی، تاریخ همواره به مطالعه گذشته می‌پردازد. این در حالی است که در واقع، نه تاریخ کاملاً به گذشته اختصاص دارد و نه مطالعات فرهنگی به زمان حال یا معاصر. به تعبیری می‌توان گفت که امر معاصر چیزی جز بازتاب و جلوه‌های گذشته در زندگی حال ما نبوده و هیچ پدیده‌ای از این قاعده مستثنی نخواهد بود. به عنوان مثال، تمامی اجزاء سبک زندگی، از قبیل آشپزی، پوشش و لباس، بهداشت و ... همگی برآیند مجموعه‌ای از روندهایی هستند که ریشه در تاریخ و گذشته داشته و از آنجا به زندگی معاصر ما راه پیدا کرده‌اند. از سوی دیگر، نظام معانی و دلالت‌ها که موضوع فرهنگ و مطالعات فرهنگی هستند، در یک بستر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شکل گرفته‌اند و بنابراین بدون در نظر گرفتن بعد تاریخیت، تحلیل و بررسی آنها امکان‌پذیر نخواهد بود.
فاضلی در ادامه، مطالعات فرهنگی را دانشی انتقادی معرفی کرد که به مجموعه نابرابری‌ها و روابط استیلایی که به صورت ساختاری در مناسبات اجتماعی و انسانی شکل گرفته‌اند و امروز در زندگی روزمره ما تجربه می‌شوند، می‌پردازد. او گفت: بر این اساس می‌توان انتقادی بودن، معاصر بودن، توجه به موضوع قدرت و بررسی واقعیت‌های اجتماعی در وجهی متنی و گفتمانی را از جمله مهم‌ترین ویژگی‌های این علم دانست. در این رابطه، تأکید بر بعد گفتمانی واقعیت اجتماعی، به منزله آن است که بیش از اینکه واقعیت اجتماعی را به مثابه یک شی در نظر بگیریم، آن را به عنوان نوعی ساختار گفتمانی در یک بازه زمانی و در بستر نظام‌های معرفتی در دوره‌های مختلف مورد توجه قرار دهیم. به تعبیر دیگر، از نگاه مطالعات فرهنگی، امر اجتماعی امری است که بیش از آن که به عنوان مجموعه‌ای از عینیات و شیئیات در نظر گرفته شود، در برگیرنده دلالت‌ها و نشانه‌ها بوده و در قالبی از نظام‌های معنایی تبلور می‌یابد و به همین دلیل است که مطالعات فرهنگی را با مفهوم بازنمایی می‌شناسیم.
وی افزود: همین ویژگی‌های مطالعات فرهنگی را برای مطالعات تاریخ و گذشته نیز می‌توان در نظر گرفت. از سوی دیگر، علم تاریخ به معنای دانشی که از گذشته سخن می‌گوید و نیز تاریخ به معنای رخدادها و رویدادها، هم‌زمان مجموعه‌ای از تحولات چرخش معرفت‌شناختی را گذرانده‌اند که نسبت به یکدیگر همبستگی و تقارن دارند. بنابراین، می‌توان گفت که علوم اجتماعی و انسانی به طور کلی در حال تجریه چرخش‌هایی هستند که چرخش زبانی و اهمیت یافتن بیشتر فرهنگ در تمامی حوزه‌ها از جمله آنهاست. در عین حال، از دیگر چرخش‌هایی که در نیم قرن گذشته رخ داده، توجه به بعد تاریخی کنش‌های انسانی است. در همین راستا، مطالعات فرهنگی و تاریخ مجموعه تحولاتی را تجربه می‌کنند که کاملاً در تقارن با هم بوده و در عین حال، بسیار به هم شبیه‌اند. در این زمینه می‌توان گفت که علم تاریخ به معنای مدرنی که امروز با آن سر و کار داریم، از سال‌های آغازین قرن نوزدهم به وجود آمده و در ابتدا بسیار ابژکتیو بود؛ به این معنا که مجموعه‌ای از رخدادها را به مثابه حقایق عینی در نظر گرفته و تلاش می‌کرد به روشی کاملاً علمی این حقایق عینی را مورد بررسی قرار دهد. بدین ترتیب، این دانش مدعی بود که تصویری کاملاً معتبر از رخدادها را آن‌گونه که وقوع یافته‌اند، در اختیار ما می‌گذارد. بر این اساس، مورخ می‌توانست به مثابه یک دانشمند به شناسایی واقعیت‌های عینی بپردازد. این رویکرد ابژکتیو تا نیمه قرن بیستم ادامه داشت و دیدگاه‌هایی مانند مارکسیسم و مادی‌گرایی تاریخی نیز در پرورش این ایده نقش داشتند؛ چرا که معتقد بودند زندگی بشر دوره‌های گوناگونی را شامل کمون اولیه، برده‌داری، فئودالیسم اقتصادی و بورژوازی گذرانده و در نهایت به سوسیالیسم می‌رسد و انقلاب پرولتاریسم جهان را در برمی‌گیرد. بسیاری از جامعه‌شناسان کلاسیک مارکسیست بودند و می‌خواستند به نوعی، آن قرائت از تاریخ را گسترش دهند و تلاش می‌کردند این مراحل را در همه چیز، از جمله خانواده، مذهب، زبان و تکنولوژی نشان دهند. در واقع، آنها بر این باور بودند که بشر از یک وضعیت جادوگری به دین و از دین به دانش تحول پیدا کرده است.
فاضلی خاطرنشان کرد: بدین ترتیب، می‌توان گفت که تا سال‌های 1920، در میان نظریه‌پردازان اجتماعی، تاریخ بسیار مورد توجه بود ولی در دوره بعدی، بین سال‌های 1920 تا 1980، با تأثیرپذیری آنها از مکتب آمریکا، نقش تاریخ در دیدگاه‌های آنها تا حدی کم‌رنگ شد؛ چرا که اساساً آمریکا جامعه‌ای نوپدید و فاقد پیشینه تاریخی بود. بر همین اساس، در نظرات اجتماعی آنها نیز گفته می‌شد که ما برای شناخت جامعه و مناسبات انسانی، نیازی به تاریخ نداریم؛ بلکه فقط باید وضعیت کنونی را مشاهده، معاینه و سنجش کنیم. حاصل این امر، رواج دیدگاه کارکردگرایی در جامعه‌شناسی و تأکید بر مجموعه روش‌های تجربی و زیستی برای حدود نیم قرن بود. از سوی دیگر، در این دوره مورخان نیز از نظریات اجتماعی فاصله گرفتند و این رابطه به صورت دو سویه حفظ شد. رابرتسون در کتاب "جهانی شدن"، توضیح می دهد که همین جریان در مورد موضوع فرهنگ نیز رخ داد؛ بدین معنا که تا سال های 1920، متفکران اجتماعی خیلی به مسأله فرهنگ توجه داشتند اما بعد از آن، فرهنگ تا حد زیادی از نظریات اجتماعی غایب شده و به عنوان متغیری تابع به شمار آمد. شاید به دلیل حذف این دو مقوله تاریخ و فرهنگ از نظریات اجتماعی باشد که بسیاری سال‌های 1920 تا 1980 را دوره عقیم شدن علوم اجتماعی می‌دانند که طی آن، تجربه‌گرایی محض بر این دانش سایه افکنده بود. این فضای فکری از غرب به نقاط مختلف جهان از جمله ایران نیز نفوذ کرد و بر این اساس، عده‌ای نفی فرهنگ و نفی تاریخ را در جهان آکادمیک ایران هم توسعه دادند که متأسفانه حتی امروز هم علوم اجتماعی در کشور ما از این مسأله رنج می‌برد. ما همچنان فکر می‌کنیم که فقط باید پرسشنامه پر کنیم و از آن طریق تمام واقعیت‌های اجتماعی را درک کنیم.
عضو هیأت علمی گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه بحث خود، توضیح داد: از حدود سال‌های 1950 به بعد، هم در تاریخ و هم در علوم اجتماعی تحولاتی رخ داد. در علم تاریخ بازاندیشی انتقادی گسترده‌ای ایجاد شد. سال 1961 کتاب مهمی منتشر شد به نام "تاریخ چیست؟ (What is history?)" نوشته ای اچ کار که به فارسی هم ترجمه شده و آن را می‌توان به عنوان یک شاهکار معرفی کرد. بحث نویسنده این کتاب این است که بین تاریخ و گذشته باید فرق گذاشت. تاریخ در واقع، آگاهی ما نسبت به گذشته و ذهنیت ما از گذشته است ولی گذشته، چیزی غیر از تاریخ بوده و مجموعه بی‌نهایت رخدادها و حوادث است. مورخ آینه‌ای نیست که این رخدادها را در ذهن و ضمیرش منعکس کند، بلکه او کاملاً گزینشی عمل کرده و در انتخابش عوامل بسیاری مثل منافع، ایدئولوژی، جهت‌گیری ذهنی، نوع آموزشی که دیده و پارادایمی که در آن تنفس می کند، نقش دارند. از سوی دیگر، نوعی تلقی از تاریخ، درباره واقعیت‌ها نیز رواج یافت که در آن، تاریخ به عنوان داستان و روایت شناخته شده و بر اساس آن، عینیت و ابژکتیویته دانش تاریخ تا حدی زیر سؤال رفته و مورخان تا حدی هم به عنوان داستان‌سراهایی معرفی می‌شوند که مجموعه‌ای از ذهنیاتشان از گذشته را برای ما روایت می‌کنند. با رواج چنین دیدگاه‌هایی، مارکسیسم مورد هجمه سنگینی قرار می‌گیرد و نئومارکسیست‌هایی چون لوکاچ، گلدمن و فرانکفورنی‌ها رویکرد مارکسیستی به تاریخ را مورد انتقاد قرار می‌دهند. به عنوان مثال، ادوارد تامسون، به عنوان مورخی که سهم مهمی در تاریخ‌نگاری انتقادی بریتانیا داشته، نشان می‌دهد که طبقه کارگر در بریتانیا از فرهنگی ویژه برخوردار است و به همین دلیل، او در عین حال که از مفهوم طبقه، استفاده می‌کند ولی سبک زندگی و فرهنگ عامه‌پسند طبقه کارگر را نیز با جزئیات زیادی تشریح می‌کند. از سوی دیگر، ریمون ویلیامز نیز در دو کتاب مهم، از زاویه‌ای دیگر به این مسأله می‌پردازد و تاریخ روشنفکری بریتانیا را از اواخر قرن هیجدهم مورد مطالعه قرار می‌دهد. در واقع، او به عنوان یک منتقد ادبی، نشان می‌دهد که متن‌های ادبی، مجموعه‌ای از نشانه‌هایی هستند که معنای خودشان را در بسترهای تاریخی، سیاسی و اجتماعی پیدا می‌کنند.
وی ادامه داد: بحث از تاریخیت متون و خصلت متنیت تاریخ، ایده‌ای بود که فوکو در فرانسه مطرح کرد. او با وارد کردن مفاهیم باستان‌شناسی و تبارشناسی، تأکید داشت که علوم اجتماعی در کل، جنبه گفتمانی داشته و در عین حال، متون نیز همگی جنبه تاریخی دارند و این به معنای مخالفت کامل با ذات‌انگاری و ازلی و ابدی دانستن مفاهیم و قوانین است. بر این اساس، مفاهیم و ایده‌ها به عنوان اموری شناخته می‌شوند که فهم آنها بر مبنای زمان و مکان متفاوت خواهد بود. یکی از نکته‌های مهم در اندیشه فوکو، زیر سؤال بردن تلقی خطی از تاریخ است. در واقع او به وجود نوعی توالی در حوادث و تقدم و تأخر وقایع و یا رابطه علت و معلولی اعتقادی ندارد. فوکو این تلقی که مدرنیته دوره‌ای از زندگی بشر و در توالی بعد از سنت است را نادرست می‌داند. او می‌گوید تاریخ مجموعه‌ای از گسست‌هاست و مدرنیته وضعیت و حالتی است که می‌تواند در دوره‌های مختلف ایجاد شود یا از بین برود. در عین حال، فوکو بر این باور است که واقعیت‌های اجتماعی از جنس متن و استدلال‌های متنی‌اند که انسان‌ها در بستر زمان برای درک هستی خود، آنها را نام‌گذاری و دسته‌بندی کرده‌اند. بنابراین می‌توان گفت که فوکو هرگونه عینیت تاریخی را انکار می‌کند. او در عین حال، در بسط مفهوم تبارشناسی، ارزش‌های اخلاقی (خوب، بد، خیر و شر) را محصول بسترهای اجتماعی و سلیقه اشراف در دوران باستان می‌شناسد. بر این اساس به باور فوکو، برای شناخت و مطالعه وقایع اجتماعی، باید گفتمان معاصر هر دوره را مورد بررسی قرار دهیم. علاوه بر این، باید تبار و تولد مفاهیم شکل‌دهنده زندگی امروزمان را پیدا کنیم. در چنین شرایطی به تعبیر فوکو، گذشته و تاریخ متفاوت می‌شوند و هر گذشته‌ای که بررسی می‌شود، باز تاریخ اکنون ماست چرا که در غیر این صورت، مطالعه آن مفهومی نخواهد داشت.
فاضلی همچنین خاطرنشان کرد: مدرنیته به معنی منسوخ کردن گذشته نیست؛ بلکه در این دوره انسان در جایگاهی قرار می‌گیرد که می‌تواند گذشته را از خود خارج کرده و مورد بررسی قرار دهد؛ چرا که تا پیش از آن، همه تجربیات گذشته در درون او بود و هویتش را شکل می‌داد تا به واسطه آن، روش‌های زندگی عاقلانه را دریابد. در دوره مدرنیته، گویی از لحظه‌ای به بعد، انسان توانست بیرون از سنت قرار گرفته و اسطوره‌ها و مذهب و فرهنگ فولکلور را با نگاهی جدید نگریسته و به چالش بکشاند. این لحظه، لحظه‌ای است که تاریخ تحقق یافته و تاریخ‌نگاری مدرن تحت تأثیر فرآیندهای کلی مدرنیته ایجاد می‌شود.
وی افزود: در چنین شرایطی، مطالعات فرهنگی بر نقش مناسبات قدرت در شکل‌دهی تاریخ تأکید دارد. از سوی دیگر، از آنجا که مبنای شکل‌گیری ذهنیت انسانی را در گذشته می‌داند، نقش ابزارهای بازنمایی گذشته، مانند موزه‌ها، گالری‌ها، کتاب‌های درسی و رسانه‌ها را بسیار مهم می‌شمرد. بر این مبنا، چنین ابزارهایی این امکان را برای ما فراهم می‌کنند که از یک سو، گذشته را بیرون خود قرار دهیم و از سوی دیگر، آن را بنا بر نیازها و مقتضیات خود انتخاب کرده و در اختیار گیریم. البته به دلیل قابلیت گزینش گذشته از طریق این ابزارهای بازنمایی و ارائه آن به صورت توده‌وار، مناسبات قدرت نقش بسیار مهمی در آن ایفا می‌کنند. در چنین شرایطی، عملاً گذشته از دلالت‌های سیاسی بسیار قدرتمندی برخوردار می‌شود؛ چرا که گذشته را دیگر فقط شاهان و درباریان به انتخاب خود ترسیم نمی‌کنند بلکه رسانه‌های مدرن نیز در این بازنمایی تاریخ مصنوعی نقش مهمی دارند. علاوه بر این، با اختراع رادیو و رواج روزنامه‌ها، تاریخ تا حد زیادی از حالت انتزاعی مکتوب خارج شده و با جلب مخاطبان بیشتر، جنبه عمومی می‌یابد. از این زمان است که فرآیند سرگرم‌کننده گذشته، به عنوان عنصری مهم، بر روایت‌های ما از تاریخ اثر می‌گذارد. رسانه‌ها طوری به بازخوانی و روایت‌پردازی گذشته می‌پردازند که بتوانند متن‌هایی سرشار از لذت فراهم کنند. این لذت‌گرا کردن روایت‌های تاریخ از یک سو، آن را عامه‌پسند و از سوی دیگر، سیاسی می‌کند و بدین شکل، مفهوم تاریخ تا حد زیادی برای ما دگرگون می‌شود. در عین حال، مکتب‌های جدیدی نیز ظهور می‌کنند که هر یک نقدی نسبت به تاریخ دارند. مثلاً فمینیسم وارد می‌شود و با تأکید بر اینکه آن‌چه تا به حال تاریخ می‌نامیدیم، تاریخ مذکر و مردسالارانه بوده؛ تلقی جدیدی از مقوله تاریخ ارائه می‌دهد. ادوارد سعید با نوشتن کتاب "شرق‌شناسی"، می‌گوید مطالعات تاریخی که غربی‌ها در مورد کشورهای شرقی انجام داده‌اند، نوعی تلاش برای برساختن خودِ اروپایی به عنوان هویت برتر بوده است. رویکردهای پست مدرنیستی نیز در همین راستا تلاش می‌کنند نشان دهند که چگونه روایت‌هایی که غربی‌ها از کشورهای غیرغربی ساخته‌اند درونی شده‌اند.
دکتر نعمت‌الله فاضلی در پایان سخنان خود، تأکید کرد: مطالعات فرهنگی به عنوان یک مفهوم بین رشته‌ای برای این به وجود آمد که نشان دهد تاریخیت و نظری بودن، جزء لاینفک امر اجتماعی است. ساده‌سازی تاریخ مفهومی ندارد. مطالعات فرهنگی به دوران سیاه تجربه‌گرایی آمریکایی پایان بخشید؛ هر چند این روند در برخی کشورها هنوز هم استمرار دارد. بر این اساس، ما بر این باوریم که در علوم اجتماعی و انسانی، از روش‌های کمی جایی می‌توان استفاده کرد که قصد نه شناخت، بلکه توصیف باشد. بنابراین کار کمی به عنوان یک مقدمه بسیار مفید است؛ اما اگر بخواهیم به یک نظریه برسیم، قطعاً نیاز به انجام پژوهش کیفی داریم. از سوی دیگر، مطالعات فرهنگی به تاریخ اهمیت داده و به نقادی تاریخ‌نگاری سنتی کمک می‌کند تا بتوانیم گذشته را به شیوه بهتری برای لحظه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، مورد توجه قرار دهیم و اهمیت آن در زندگی روزمره خود را درک کنیم. بدین ترتیب، دیگر تاریخ از ادبیات، جامعه‌شناسی و فلسفه جدا نیست و در علوم اجتماعی ایران نیز برای رهایی از بحران عقیم شدگی، باید رویکرد چند جانبه تاریخی، فلسفی و ادبی امر اجتماعی را درک کرده و آن را گسترش دهیم.