ehsasat 1پنجمین نشست گروه علمی –تخصصی جامعه شناسی احساسات روز یکشنبه 26 بهمن ماه 1393 در سالن انجمن جامعه شناسی برگزار گردید . در این نشست دکتر سهیلا علی رضا نژاد چکیده ای از پژوهش خود تحت عنوان «عشق و جنسیت با تاکید بر مطالعه ای درباره عشق در زندگی زنان تحصیلکرده» را مطرح کرد. 

سخنران این نشست در ابتدای بحث خود گفت: هم اکنون برای بسیاری از زنان ازدواج به مثابه یک تقدیر ناگزیر مطرح نیست، بلکه احساسات عاشقانه قدرت محرکه ای است که انگیزه ازدواج را سامان می دهد. از سوی دیگر زنان بسیاری، از احساسات متناقضی نسبت به شریک زندگی خود، پس از ازدواج یاد می کنند. گویی نمی توانند بین احساسات متفاوت خود تمایز قایل شوند. بسیاری از زنان ناگزیرند در خلال روابط عاطفی خود به پرسش هایی پاسخ گویند. این مجموعه پرسش ها عبارتند از عشق چیست؟ آیا تقدیر، عشق را برای ما تعیین می کند یا خودمان در این باره تعیین کننده هستیم؟ ایا زن بودن به معنی عاطفی بودن است و اگر این طور است چرا ما نمی توانیم یا نباید عاشق شویم؟ آیا زن باید معشوق باشد؟ آیا عاشق بودن برای زن قدرت به همراه می آورد یا او را در رابطه به سوی ضعف بیشتر می کشاند؟ برای پاسخ گویی به این پرسش ها از حدود 8 سال پیش به مجموعه مصاحبه های فاقد ساختار با مجموعه ای از زنان اقدام کردم. تاکنون با حدود 40 زن در گروه های سنی مختلف گفتگو شده است. همه آنان تحصیل کرده هستند و با اغلب آنان در خلال مراحل مختلف زندگی عاطفی مصاحبه شده است. این انشا تنها به گوشه ای از یافته های این پژوهش اشاره دارد. پدیده ازدواج در این جا مورد بررسی قرار نگرفته است.

او ادامه داد: در نگاه اول به نظر می رسد که عشق پدیده ای شخصی و در حد زیادی جسمی است. برای مدت ها این گونه تصور می شد که عشق عرصه ای مناسب برای مطالعه جامعه شناس نیست. عشق به مثابه احساس، علیرغم ویژگی های جسمی آن، فرد را به دیگرانی که موضوع این احساس هستند مرتبط می کند و از این رو بعدی اجتماعی - فرهنگی بر آن حاکم است. توجه به عشق از منظر عاملیت فرد نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است. با توجه به تعامل بین فرد و ساخت، ظرفیت افراد برای عاشق شدن به عنوان یک ویژگی اجتماعی شکل می گیرد.

در زنان پیوندی عمیق بین احساسات، روابط اجتماعی و کیفیت آن وجود دارد. برادی در بررسی احساسات، به تمایز بین تجربه احساس و بیان آن اشاره می کند. او تاکید می کند که با افزایش سن بیان احساسات به طور فزآینده ای تحت تاثیر ارزش های فرهنگی قرار می گیرد و و بدین ترتیب تجربه و بیان احساسات هر چه بیشتر ناهمخوان می شوند. بدین معنی که ما کیفیت و شدت احساساتی را که بیان می کنیم (به ویژه آنهایی که ما را با دیگران مرتبط، نظارت و کنترل می کند).

او خاطر نشان کرد: بیشتر نظریاتی که درباره احساسات مطرح شده، معمولا آن را در قالب دوگانه زیست شناختی، فرهنگی مورد بررسی قرار می دهند. نوع احساسی که فرد در شرایطی ویژه حس می کند، وابسته به فهم (مفهوم، بازنمایی، طرح واژه) از آن است. این به معنی فهم مشخصات، دلایل و نتایج یک رخداد است. احساسات به وسیله وجه نظرهایی از قبیل باورها، قضاوت ها، و آرزوها مشخص می شوند؛ مفاهیمی که طبیعی نیستند اما به وسیله سیستم باور فرهنگی، ارزش و ارزش اخلاقی اجتماعات تعیین می شوند.

تناقض و تفاوت در عشق

بسیاری از عشاق نمی توانند به روشنی بگویند که از رابطه ای که به واسطه عشق ایجاد شده است، چه انتظاری دارند اما ظاهرا فداکاری عنصری ضروری برای برقراری یک رابطه بلند مدت است. نکته مقابل این ویژگی، تمایل فرد به حفظ آزاد و فردیت خود است. این اولین دوگانه ای است که در عشق دیده می شود. دوگانه دیگر نگاه به عشق به مثابه مجموعه ای از احساسات مثبت یا همراهی آن با ترکیبی از احساسات مثبت و منفی است. جکسون ضمن تایید این ایده نوعی خودمحوری در فرد عاشق می بیند که آن را به مثابه امری ضداجتماعی تلقی می کند.

پیس هفت نوع مختلف از عشق را معرفی می کند. 1- عشق رومانتیک: جاذبه جسمی، احساسات جنسی، رمزآلودی عاشقانه، و فعالیت های هورمونی همراه است؛ 2- عشق عملگرایانه و واقع بینانه؛ 3- عشق نوع دوستانه؛ 4- عشق به مثابه یک عقده روحی: حسادت، وسواس، یا احساسات قوی بی ثبات؛ 5- عشق برادرانه؛ 6- عشق معمول؛ 7- عشق خانوادگی . لیشش سبکی متفاوت از عشق را معرفی کرده است. 1- عشق والدینی: 2- عشق برای وقت گذرانی که مبتنی است بر تفریح، غیرمتعهد، و آسان گیر؛ 3- شیدایی؛ 4- عشق الهی؛ 5- شهوت؛ 6- پراگما سبک منطقی که انتخاب شریک فرد به دقت براساس معیارهای عقلانی از قبیل طبقه اجتماعی یا مشابهت ها در زمینه اجتماعی برنامه ریزی شده است. این مفاهیم به وضوح بین عشق و رابطه جنسی تمایز قایل هستند. به زعم فردریکسون عشق پدیده ای جسمی، اگر چه نه لزوما جنسی است. او همچنین بین عشق و تولیدات آن، تمایز قایل است. عشق به لحظه خاصی محدود است و معمولا به سرعت فرو می نشیند. افراد معمولا با تولیدات عشق درگیر هستند. او معتقد است که عشق تجدید پذیر است. او همچنین تاکید می کند که فارغ از آن که شروط چه باشد، عشق غیرمشروط نیست. از نظر او اولین پیش فرض عشق احساس امنیت و دومین پیش فرض، اتصال و ارتباط است.

براساس مدل برشلید و هاتفیلد دو نوع عشق سودایی و پرحرارت و عشق دوستانه و توام با همراهی وجود دارد. این دو نوع عشق می توانند روابط سلطه و مهرورزی را شکل دهند.وجود دو نقش عاشق و معشوق در این رابطه می تواند نشان از نابرابری در این رابطه داشته باشد. به ویژه این که معمولا به طور فرهنگی این دو نقش به طور جدی جنسیتی است. عاشق معمولا تصویری غیرواقعی و خاص از معشوق دارد ( در این باره وایتهد به دوگانه تعهد به خود یا دیگری تذکر می دهد. همچنین برای عاشق، معشوق یکتا است و او مایل است که برای عاشق یگانه باشد. این تمایل می تواند ریشه رابطه سلطه در عشق تلقی شود. به نظر می رسد تمایل به فداکاری برای معشوق در کنار تمایل به سلطه براو به طور همزمان در فرآیند تولید و بازتولید عشق ایجاد می شود.

دکتر علیرضا نژاد افزود: در این پژوهش توجه به ویژه بر عشق رومانتیک در زندگی زنان است. اما نکته آن است که این نوع عشق با توجه به زمینه های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی دگرگون شده است. وبر، عشق را به مثابه محصول فوری و بلافصل و در عین حال عکس العمل نسبت به فرآیند عقلایی شدن، ارزیابی می کند. برای وبر عشق راهی است برای جستجوی رستگاری شخصی در این دنیا ( در مقابل رستگاری آن جهانی) است. به زعم او عشق تاکید بر عدم عقلانیت در برابر عقلانیت است. به نظر لومان، عشق رمانتیک ابزاری برای ارتباط و محقق ساختن خواست ها و استعدادهای فردی در یک دنیای پیچیده، غیرشخصی و بی نام و نشان است. بدین ترتیب نمی توان عشق را به مثابه یک مشخصه ثابت از پیش داده شده زندگی انسانی تلقی کرد. راتنر با توجه به زمینه های اقتصادی، اجتماعی سه نوع مختلف از عشق رومانتیک را در جهان غرب شناسایی می کند.

عشق و جنسیت

وایتهد به صراحت معتقد است که در احساس دوست داشتن و لذت دوست داشته شدن، زن و مرد کاملا یکسان هستند. او این حس را به مثابه یکی از طبیعی ترین حس های بشری معرفی می کند و می گوید مرد 60 ساله ای که تنها زندگی می کند، درست مشابه دختر جوان 16 ساله ای که به مجلس رقص می رود، عشق را آرزو می کند. او البته بین عشق و رومانس به مثابه نوعی از عشق تمایز قایل است و آن ها را متفاوت می بیند. او متذکر می شود که رابطه زنان و مردان هیچگاه، آن چنان که امروز مطرح است، پیچیده نیست. علت این پیچیدگی به این ایده مربوط است که زن مدرن امروزی ، به ویژه زن غربی، گزینه های بسیار زیادی، بیشتر از هر زمان دیگری، در اختیار دارد. او جمله بسیار پرمعنایی را از یک زن که از جمله مصاحبه شوندگان پژوهش او بود، یاد می کند.زنان ممکن است که عشق سنتی را بخواهند، اما آن ها روابط سنتی را نمی خواهند.این جمله بسیار مهمی است و بخش بزرگی از واقعیت زندگی امروز عاشقانه زنان تحصیل کرده ایرانی را به نمایش می گذارد. این دوگانه ای است که آنان را با سرگردانی بسیار به دنبال خود می کشد.

فیشر به ویژگی جنسیتی احساسات توجه کرده و به وجود نوعی بی عدالتی نهادی در این باره اعتقاد دارد. بدین ترتیب قدرت و اعمال آن بی شک در این رابطه وجود دارد و از طریق احساسات بیان و اعمال می شود. شیلدز همچنین متذکر می شود که رفتارها و باورهای عاطفی در شکل دهی و اجرای هویت جنسیتی نقش ایفا میکند. برادی نیز بر احساسات زنانه و مردانه و نیز نقش والدین در این باره تاکید می کند. او معتقد است که مهمترین ارزش های فرهنگی که بر تفاوت های جنستی در بیان احساسات تاثیر می گذارند، آنهایی هستند که به تفاوت قدرت و پایگاه بین مردان و زنان راجع است. این تفاوت ها علاوه بر ویژگی های فرهنگی از خصوصیات زیست شناختی و نیروهای اجتماعی نیز تاثیر می پذیرند. اگر فروتری زن در سلسله مراتب قدرت و توان بیشتر او در مهرورزی جزیی از هویت او باشد،شرایط موجود بدون چالش پذیرفته می شود. بدین ترتیب زن با به دست آوردن مرد قدرتمند در پیوند با قدرت او قرار خواهد گرفت و صاحب قدرت خواهد شد. از این رو زن احتمالا در رابطه عاشقانه به دنبال مرد قدرتمند خواهد بود. اگر "قدرت" را به مثابه "قدرت بر" درک کنیم، عشق می تواند به مثابه قدرت عاشق بر معشوق یا بالعکس درک شود. بدین ترتیب یکی از طرفین این رابطه در جایگاه فروتر قرار می گیرد. جکسون معتقد است خود عشق نیز می تواند به مثابه قدرت و بی قدرتی تلقی شود. جاذبه عشق می تواند عشاق را ناگزیر کند که از همه قواعد اجتماعی گذر کرده و به احساس خود وفادار بمانند. در این رویکرد قدرتی در عشق وجود دارد که فرد توان گذر از آن را نداشته و در برابر جامعه و قواعد مرسوم آن قرار می گیرد.

پاره ای پژوهش ها نشان می دهد که زنان بیش از مردان عشق دوستانه را گزارش کرده اند. آنان متذکر می شوند که مردان جهت گیری رمانتیک و جنسی بیشتری در مقایسه با زنان، نسبت به عشق دارند اما این گزارش نمی تواند منجر به این نتیجه گیری شود که زنان بیشتر مایل به عشق دوستانه هستند. مصاحبه های انجام شده در این پژوهش نشان می دهد که این زنان تجربه عشق سودایی، را معادل عشق می دانند. آنان تمایز بین عشق سودایی و عشق دوستانه را با دو مفهوم عشق و دوست داشتن نشان می دهند. آن ها عشق را هیجان انگیز و زندگی بخش می دانند اما دوست داشتن را بلند مدت تر و قابل اعتمادتر معرفی می کنند. ضمنا مصاحبه ها نشان از ترس زنان از درگیر شدن در عشق دارد. در حالی که دوست داشتن در آن احساس امنیت بیشتری ایجاد می کند.

سخنران این نشست در بخش پایانی سخنان خود گفت: مصاحبه ها همچنین نشان می دهد که بانوان مصاحبه شده براین باورند که عشق سودایی نوعی نابرابری در رابطه ایجاد می کند. یعنی هر یک از طرفین که در دام این عشق در افتد، بی قدرت می شود. از این رو بودن در کنار مردی عاشق برای آنان یک نقطه قوت تلقی می شود، به همان سان در افتادن خود به دام عشق برایشان ترس آفرین و خطرناک تلقی می شود. نکته جالب آن که، این ترس در بین متولدین نیمه دهه 60 و 70 بسیار کمتر از زنان متولد دهه های پیشین بود.

اگر چه ظاهرا عشق وابستگی را افزون می کند، اما زنان در خلال مصاحبه عشق را به مثابه عامل استقلال می نگریستند. ظاهرا عشق رومانتیک که منجر به رابطه بلند مدت می شود، می تواند آن ها را از سلطه موجود در عشق والدینی برهاند. در بسیاری از موارد وقتی که رابطه ناشی از عشق رومانتیک، با توجه به ماهیت آن به سوی سلطه میل کرد، زنان معمولا به سوی سایر اشکال عشق از قبیل عشق والدینی، عشق به فرزند یا عشق خواهرانه پناه می برند. در پایان این نشست دکتر فرح ترکمان، مدیر گروه جامعه شناسی احساسات انجمن جامعه شناسی ایران، به سوالات حضار پاسخ داد.