IMG 4836روز یکشنبه 22 دی ماه 92 گروه جامعه شناسی ادبیات نشستی با عنوان«جامعه‌شناسی ادبیات ایران از منظر سه رمان» برگزار کرد. سخنران این جلسه دکتر پاکسیما مجوزی بود که به وضعیت سیاسی اجتماعی کتاب‌های بوف کور، بره گمشده راعی و نیمه غایب پرداخت.

آنچه در ادامه میخوانید خلاصه بحث این نشست است.

در بحث امروز ما مروری خواهیم داشت بر وضعیت سیاسی اجتماعی کتاب‌های بوف کور صادق هدایت، بره گمشده راعی هوشنگ گلشیری و در نهایت نیمه غایب حسین سناپور؛ در این میان نیز به برخی نظریات لوکاچ و گلدمن در تحلیل جامعه شناسی ادبیات اشاره خواهم کرد و سپس تحلیلی بر روی داستان‌ها خواهیم داشت. در نهایت به یک جمع بندی کلی از بحث می رسیم.

همانطور که مطلع هستید رمان بوف کور در سال 1316 یعنی درست 10- 12 سال بعد از به پادشاهی رسیدن رضا شاه نوشته شد. اگر بخواهیم بوف کور را بهتر بفهمیم بهتر است نگاه کوتاهی به وضعیت سیاسی اجتماعی زمانی بیندازیم که داستان در آن نوشته شد.

کمی عقب تر می رویم، ایران پس از کشته شدن نادرشاه، قدرت و توانایی اش را از دست داد و رو به ضعف رفت و آن گذشته پرشکوه را به تاریخ سپرد. با به قدرت رسیدن قاجار ما شاهد بودیم که در آن زمان اروپا رو به گسترش و ترقی بود انقلاب‌های اجتماعی و صنعتی همچنین پیشرفت درعلم و فلسفه را پیش رو داشت. اما در ایران آن سالها وضعیت به گونه ای بود که انگار در خواب عمیقی فرورفته بود.

در اینجاست که اولین صدای قدم­های مشروطیت کم کم به گوش می رسد. زیرا نهضت مشروطه در حقیقت از یک تاریخ طولانی یکصد ساله برخوردار بود. نهضت مشروطه که در ایران راه افتاد یک نهضت انقلابی نبود بلکه نهضتی اصلاحی بود یعنی سران مشروطه که مشروطه را پیش بردند شخصیت‌های سیاسی بودند که کم و بیش در دوران قاجار هم در صدر امور بودند و می‌خواستند اصلاحاتی انجام دهند و همه­ این افراد از ابتدای قرن نوزدهم تا پایان آن قرن یک هدف داشتند که خلاصه می‌شد در مبارزه با عقب‌ماندگی ایران و تلاش در پیشرفت و ترقی کشور.

اما مشروطه با تمام فراز و فرودهایش، که به بحث ما مرتبط نیست، بعد از پادشاهی رضاشاه به پایان رسید و نظام دیکتاتوری که یقیناً سنگین‌تر از استبداد قاجارها بود بر ایران حاکم شد. در اینجا بود که ما شاهد شکل گیریفضای یاس و ناامیدی بر مردم و روشنفکران بودیم. رضا شاه با یک نگاه ناسیونالیسمی تصمیم گرفت ایران را به شکوه گذشته برگرداند و شروع کردن به ایجاد تسهیلاتی در ایران از قبیل راه اندازی راه آهن، تاسیس مدرسه و ... اما تمرکز او بر این تسهیلات بیشتر در معنای سنتی آن یعنی بازگشت ایران به دوران باستان بود نه ایجاد کردن یک nation state مدرن به همین دلیل ما شاهد موج مهاجرت از روستاها به شهرها هستیم. اولین نشانه های مدرنیته که نه به صورت تدریجی و توام با حرکت طبیعی خود همانند اروپا بلکه به شکل تزریقی وارد ایران شد و ناهنجاری های اجتماعی خاص خود را به همراه داشت.

در همین سال هاست که ژانر داستان نویسی در ایران در قرن بیستم در ایران با آثار محمد علی جمال زاده در سال های ۱۳۰۰ و یک دهه بعد با آثار صادق هدایت و بزرگ علوی آغاز شد. تا دهه ۱۳۱۰ یعنی زمانی که هدایت دیگر به عنوان یک داستان نویس خلاق و عصیانگر برای خود اسم و رسمی به هم زده بود، تعداد فزاینده یی از رمان های غربی به فارسی ترجمه شده بود و تعداد فزاینده یی از دانشجویان برای ادامه تحصیل به اروپا می رفتند. در این­جا بود که ما شاهد هستیم داستان و رمان جای حکایت و قصه را می گیرند. تمایز اساسی میان قصه‌گویی و حکایت‌پردازی با داستان‌نویسی را می‌توان در همان تمایز میان نظام زندگی روستایی و نظام شهری قلمداد کرد. مبنای نظری ادبیات قدیم، فلسفه قدیم بود که مفهوم «فرد» در آن غایب بود و بیشتر حالت پند و اندرز در میان آن نهفته بود. شخصیت‌های شعر فارسی نسبتی با «فردی» که «ذهنیت» او موضوع ادبیات جدید است، ندارند. اما در رمان این فرد است که اهمیت پیدا می کند و داستان حول محور او می چرخد.

این در حالی است که ما شاهد بودیم رمان به شکل امروزی از قرن نوزدهم در اروپا شروع شد. در اروپا نیز بعد از رمان جایگزین حماسه شد آنهم درست در زمانی که معنای زندگی تردید آمیز و پرسش برانگیز شد و این اتفاق با اختلافاتی جزئی در ایران نیز روی داد. شاید به همین دلیل است که لوکاچ در تعریف آثار رئالیسم به این نکته اشاره می کند که رمان رئالیسمی می تواند جامعه درون خود را به خوبی نشان دهد و از طرفی مراحل خاص و عظیم تکامل بشر را بازتاب دهند مثل آثار دانته، شکسپیر، گوته، بالزاک، تولستوی، گورکی و فلوبر همگی این نقش را به عهده دارند.

در نهایت خط فکری اصلی جنبش مشروطه که بعدها به اصلاحات رضا شاه نیز راه یافت نکته ای بود که ایرانیان آن زمان بهش می اندیشیدند اما هر کس از منظر خود با آن برخورد می کرد و نتیجه اش چیزی نشد که آنان فکر می کردند برای همین یاس و ناامیدی را به همراه داشت. برای مثال در بوف کور شاهد نمادها و نشانه هایی هستیم که زوال و از بین رفتن رویاها در جامعه وجود دارد. سال هایی بعد از شکست مشروطه و تحقق نیافتن عدالت و به دست آوردن آزادی را نشان می دهد.

کمی جلوتر می آییم؛ بره گمشده راعی در سال 1356 منتشر شد. متاسفانه این کتاب به دو دلیل زیاد دیده نشد در حالی که از نظر من یکی از کتاب هایی است که به خوبی می توان آن را از منظر جامعه شناسی ادبیات مورد بررسی قرار داد. دلیل اول اینکه کتاب قرار بود چند جلدی باشد و شاید به همین خاطر که تنها یک جلد آن نوشته شده زیاد مورد توجه قرار نگرفت. دلیل دیگر این بود که کتاب در سال 56 درست در زمان هیجان و شور مردم برای انقلاب منتشر شد که باعث شد کتاب دیده نشود. بره گمشده راعی به شرح و تفصیل روزگار روشنفکران دهه 40 و 50 می پردازد.اما برای درک درست آن زمان لازم است که به برخی رویدادهای سیاسی اجتماعی سال های قبل تر نیز مروری داشته باشیم.رویدادهای سیاسی که در آغاز دهه ۱۳۳۰ رخ داد، باعث به وجود آمدن جوی شد که تاثیر روانی مهمی بر مردم داشت. این تاثیر به ویژه روی نسل جوان ملموس بود؛ نسل جوانی که بر خلاف والدینش که اغلب بی سواد بودند، در مدارس جدید با سیستم غربی تحصیل کرده بود. از سوی دیگر ترجمه در دهه‌های 1330 و 1340 بود که باعث شد تا نمونه‌هایی از آثار رمان‌نویسان برجسته‌ اروپایی (مانند کامو و سارتر) و آمریکایی (از قبیل همینگوی و فاکنر) در دسترس نویسندگان و خوانندگانِ رمان در ایران قرار بگیرد. این وضعیت هم محبوبیت این ژانر را در نزد مخاطبان ادبیات بیشتر کرد و هم این‌که الگوهای جدیدی از رمان‌نویسی را در اختیار نویسندگان ایرانی قرار داد.

دکتر محمد مصدق نخست وزیر کشور به خاطر تلاش هایش در ملی کردن نفت ایران و متوقف کردن دخالت های خارجی در امور داخلی به چهره یی ملی تبدیل شده بود. سرنگونی دولت مصدق در یک دهه استبداد و حکومت نظامی را به دنبال داشت که با سانسور شدید همراه بود و باعث ایجاد یأس و ناامیدی در نسل جوانی شد که پیش از آن بارقه یی از امید نسبت به آینده در ذهنش شکل گرفته بود.

این ناامیدی نسبت به تحول سیاسی باعث دو نوع واکنش در میان این نسل از رمان نویسان ایرانی شد. از یک سو بعضی از نویسندگان شروع کردند به نوشتن داستان هایی درونی که ضد قهرمان هایی نهیلیست و مایوس که مضمون شان عبث انگاری زندگی بود. به عنوان نمونه تقی مدرسی در یکلیا و تنهایی او (۱۳۳۴) برای کنار آمدن با واقعیات غیرقابل تحمل اجتماعی و سیاسی معاصرش به دنیای اساطیر کتاب عهد عتیق پناه می برد. مثال دیگر سفر شب (۱۳۴۶) است که بهمن شعله ور نوشتن اش را یک دهه قبل آغاز کرده بود. سفر شب زندگی جوانی از همین نسل را ترسیم می کند که در تلاش است با پناه بردن به الکل، هرزگی و هنر هویت خود را بیابد. شکل دیگری از ادبیات گریز، داستان های عشقی پر سوز و گدازی بود که معمولاً ابتدا به صورت پاورقی در یکی از مجله های آن زمان به چاپ می رسیدند؛ مجله هایی که روز به روز بر تعدادشان افزوده می شد.

در دهه ۱۳۴۰ حکومت محمدرضا شاه پهلوی تلاش می کرد در داخل و خارج کشور از ایران تصویری به صورت یک کشور مدرن و رو به پیشرفت و ترقی ارائه دهد. این تصویر قرار بود از طریق برنامه هایی همچون اصلاحات ارضی، حقوق زنان و تحصیلات تحت دستور العمل های انقلاب سفید به رهبری شاه به عنوان پدر خانواده یی بزرگ و شاد القا شود. لذا برنامه اصلاحات ارضی در اوایل دهه 1340 خورشیدی آغاز شد. به دنبال آن افزایش قیمت نفت و صادرات آن، فرایند سریع نوگرایی را رقم زد. پیامد چنین توسعه شتاب زده‌ای، سرازیر شدن سیل مهاجران از روستاها به شهرها بود. علت اساسی آن نیز انباشت ثروت و استقرار طرح‌های عمرانی در مراکز شهری بود. بنابراین شهرها به مغناطیسی برای جذب روستاییان و عشایر تبدیل شدند. از آن‌جا که این مهاجران توان پرداخت اجاره بهای مسکن در شهرها را نداشتند، لذا آلونک نشینی، کپرنشینی و حاشیه نشینی را در حومه شهرهای بزرگ به وجود آوردند. تغییر و تحول از نظام روستایی به نظام شهری موجب گسترش طبقات شهری و بوروکراسی در ایران شد که تا ان زمان امری بی‌سابقه بود.

نویسندگان و هنرمندان که شاهد این ناهنجاری ها در کنار تسهیلات بودند در آثار خود واقعیتی را که می دیدند به تصویر می کشیدند که این کار با توسعه دولت همخوان نبود و به نوعی تضعیف محسوب می شد برای همین باعث شد تا سانسور ادبی شکل بگیرد.

در این مقطع زمانی ما با یک تغییر دیگر در داستان و رمان ایرانی روبرو می شویم. داستان ها بیشتر اجتماعی شده بودند که این نشان از محصول نوگرایی و تحول در زندگی شهری بود.

در اینجاست که اثر رئالیسیتی برای مطالعه جامعه شناسی ادبیات از دید لوکاچ معنایی خاص پیدا می کند. شاید به همین سبب است که نقش بالای اثر رئالیستی که در بیشتر آثار کلاسیک به چشم می خورد در اینجا آشکار می شود. زیرا رمان رئالیسی متناسب با دورانی است که در آن بحران و نوآوری، ویرانی و نوزایی نیز رخ می دهد.

بنابراین نویسنده رئالیست از منظر لوکاچ کسی است که پیوند ناگسستنی با آگاهی یابی مردم دارد. این در حالی است که خود مفهوم رئالیسم بسیار پرسش برانگیز است و میان نظریه پردازان مثل آدورنو و لوکاچ تفاوت هایی وجود دارد و این پرسش هست که آیا تعریف لوکاچ از رئالیسم هنری تعریفی است خاص که نویسنده، در حد ممکن و ضروری از واقعیت را ارائه می دهد؟ نکته در اینجاست که به عقیده پیرزیما، لوکاچ به هیچ وقت مدعی نیست که متن رمان بازآفرینی صرف واقعیت اجتماعی است. زیرا در این صورت دیگر رمان محسوب نمی شود و می توان به صفحه حوادث روزنامه ها مراجعه کرد. بنابراین منظور لوکاچ از رئالیسم بازآفرینی مکانیکی واقعیت در یک اثر ادبی نیست بلکه بهتر است اینگونه مطرح کنیم که از نظر لوکاچ رمانی که مسائل یک طبقه و حتی تمامی جامعه ای را درقالب موردی فردی (قهرمان داستان) نشان دهد، بازتابی رئالیستی از جهان ارائه می دهد. .

هرچند بوف کور را رمانی سورئالیسمی می دانند اما در تعاریفی که از رئالیسم آوردیم می توان این رمان را جای داد بخصوص در بخش دوم رمان که راوی به زندگی واقعی خود اشاره می کند و تباهی آن را به تصویر می کشد. در دو داستان دیر بره گمشده راعی و نیمه غایب نیز رئالیسمی که مد نظر لوکاچ است به خوبی دیده می شود و گویا همین است ما را واداشته تا بتوانیم نگاهی جامعه شناسی به آنها داشته باشیم.

در اینجا باید گفت درست است که نویسنده عمل نوشتن را به تنهایی انجام می دهد اما او خود یکی از افراد جامعه و طبقه اش است برای همین عمل نوشتن او برگرفته از اجتماعی است که در آن زندگی کرده است و اثرش نیز بازتاب جامعه اش، به همین سبب است که می توان یک متن ادبی را در مطالعات جامعه شناختی نیز جای داد. در چنین شرایطی، رمان به مثابه عصیان انسان علیه دنیا پا به عرصه گذاشت. در اینجاست که رمان‌نویسی از نشانه‌های مدرنیته و هم‌زاد شهرنشینی دانسته شده است.

در دهه های ۴۰ و ۵۰ هوشنگ گلشیری است که با نخستین رمانش شازده احتجاب در سال ۱۳۴۸به شهرت رسید. شازده احتجاب به ظاهر داستان یک خاندان رو به زوال اشرافی را روایت می کند اما در حقیقت مطالعه روانشناختی قدرت و حاکمان قدرتمند است. شازده احتجاب به علت تکنیک روایی پیچیده اش در ابتدا از سانسور در امان ماند اما خیلی زود به عنوان رمانی سیاسی که در ظاهر داستان شازده یی متعلق به یک سلسله منقرض شده را روایت می کند اما در واقع رژیم شاه را زیر سوال می برد، ممنوع شد.

در فاصله سال‌های 1342 تا 1357خورشیدی، 50 داستان‌نویس جدید به عرصه ادبیات ایران معرفی شدند. نویسندگان زن حضوری جدی پیدا کردند. ادبیات بومی و منطقه‌ای و گرایش‌های داستان‌نویسی منطقه‌‌ای شکل گرفتند. نویسندگان مکتب قصه‌نویسی خوزستان، حلقه جنگ اصفهان، و نویسندگان داستان‌های شمال ایران هرکدام خصوصیات ویژه خود را داشتند و انواع ادبی رئالیسم، رئالیسم انتقادی، رئالیسم تخیلی، فرمالیسم، سوررئالیسم، و مدرنیسم هواداران و نویسندگان خاصی پیدا کردند.

رمان نیمه غایب نیز در سال 1378 منتشر شد. اما شرح آن به وقایع روزهای بعد از جنگ است و بیشتر به دهه شصت و مردمش می پردازد. ایران پس از انقلاب به دلیل شرایط اجتماعی که در فاصله کمی پس از انقلاب پدید آمد، از قبیل ممنوعیت فیلم های غربی، فقدان برنامه های سرگرم کننده در تلویزیون و همین طور نبود سرگرمی های بیرون از خانه، میزان مطالعه رمان در بین مردم افزایش یافت.

برای مثال در این سال ها یک رمان حجیم سه هزار صفحه یی به نام کلیدر (که بین سال های ۵۶ تا ۶۲چاپ شد) نوشته محمود دولت آبادی تبدیل به پرفروش ترین رمان تا آن زمان در ایران شد که نشان داد یک نویسنده می تواند از راه نوشتن امرار معاش کند این اتفاقی بود که پیش از این در ایران رخ نداده بود.

رمان نویسان ایرانی علاوه بر پیشرفت ها و اتفاقات دوره انقلاب کمی بعد در سال ۱۳۵۹ شاهد شروع جنگ ایران و عراق هم بودند؛ جنگی که موضوع رمان های زیادی را به خود اختصاص داد. در این دوره جنگ و انقلاب تبدیل به موضوع بسیاری از رمان ها شد. نویسندگان این رمان ها هم نویسندگان تثبیت شده یی مثل اسماعیل فصیح بودند و هم نویسندگان تازه کار.

بعد از جنگ همراه با دوران بازسازی و نوسازی ما شاهد نسل جدیدی از نویسندگان هستیم که یکی از آنها حسین سناپور بود. داستان نیمه غایب داستان از حدود سه ماه پس از پایان جنگ ایران و عراق شروع می‌شود و تا دو سال و نیم پس از جنگ هشت ساله ادامه پیدا می‌کند.زمانی که باورها و ایده آل ها متفاوت می شود و ما در این داستان با آرمان گریزی، فردگرایی و در خود رفتن شخصیت های داستان که در دهه 60 یعنی روزهای بعد از به پایان رسیدن جنگ در ایران بوده است را به خوبی نشان می دهد که افراد به دنبال آرامش درونی هستند زیرا سالهای پر تنتشی را پشت سرگذاشتند. شخصیت‌های رمان نیمه‌ غائب یکی درمانده‌تر از دیگری هستند، در جستجوی شرایطی مستحکم و یک زندگی آرام و بی‌دغدغه هستند.در این آثار است که ما می توانیم مراحل تغییر را در روابط اجتماعی و فردی شخصیت ها ببینیم که نمودی از جامعه خود هستند.

در اینجاست که می توان به این نکته اشاره کرد، درست است که نویسنده در حال نوشتن به صورت ناخودآگاه اندیشه های قالب جامعه و طبقه اش را در داستان بیان می کند که این نیز نشان از نبوغ نویسنده دارد که توانسته بدون اینکه به آن ها آگاهی داشته باشد آن نکات را بیان کند.

لوکاچ در جایی از بالزاک به این شکل یاد کرده است: «نبوغ بالزاک در آن است که نومیدی ای را که در زمانه خود بود را با ضرورتی رئالیستی در آثار خود توصیف کرده است». یعنی بالزاک توانسته با نوشتن واقعیاتی که در جامعه اش می دید به یک واقعیت اجتماعی برسد.

هدایت با بوف کور بدون اشاره به وضعیت سیاسی و اجتماعی بلکه صرفا با تک گویی و گفتن از رویاها، توهمات و در نهایت واقعیت زندگی اش ما را به فضای درهم و برهم و خالی از امید و پوچی دهه 30 می رساند.

گلشیری با نشان دادن جمعی از روشنفکران سردرگم دهه 50 و به تصویر درآوردن زندگی شان ما را با حال و هوای آن دوران آشنا می کند. و در آخر سناپور نیز فردگرایی و بی امید زندگی کردن افراد جامعه دهه 60 را نشان می دهد. به طوری که می توان گفت هر سه این نویسندگان از نبوغی لوکاچ از آن سخن گفت یعنی نشان دادن زوال زمانه خود را به خوبی نشان دهند.

در این جا نگاه کوتاهی به قهرمان پروبلماتیک نیز می اندازم. در تعریف اولیه قهرمان پروبلماتیک کسی است که به شیوه ای تباه، جویای ارزش های مطلق در جهانی تباه و مبتذل است. این دقیقا اتفاقی است که در سه داستان مورد نظر می افتد. ما در هر سه داستان قهرمان پروبلماتیک داریم.در بوف کور راوی، در بره گمشده راعی، خود راعی و دیگر دوستانش و به طور خاص وحدت. در داستان نیمه غایب نیز فرهاد شخصیت اصلی داستان و البته دیگر شخصیت ها مثل سیندخت، مادرش و فرح (دوست سیندخت) که همگی به نوعی قهرمان پروبلماتیک هستند. زیرا آنها به دنبال ارزش هایی هستند که دنیای پیش رویشان آن را به آنها نمی دهد.

بنابراین به عقیده لوکاچ «قهرمان پروبلماتیک» در رمان نقش اساسی و اصلی را بر دوش دارد. گلدمن در توضیح پروبلماتیک می نویسد: «برای پرهیز از هرگونه بدفهمی باید تصریح کنیم که اصطلاح شخصیت پروبلماتیک را نه به معنای فرد مساله ساز بلکه به معنای شخصیتی به کار می بریم که زندگانی و ارزش هایش، او را در برابر مسائلی حل نشدنی که نمی تواند آگاهی روشن و دقیقی از آنها به دست آورد، قرار می دهند».

در کل باید گفت انسان پروبلماتیک با عبارت منتقد و مخالف جامعه تعریف می شود. در یک کلام، انسان پروبلماتیک یعنی انسان مساله دار و بی آینده و معترض و پرمشکلی که در جهانی تباه، جویای ارزشهای کیفی و اصیل انسانی است و به همین دلیل منتقد و مخالف جامعه است و در حاشیه جای می گیرد. برای همین از واژه پروبلماتیک استفاده شده است تا خواننده معنای خاص و مورد نظر گلدمن و لوکاچ را در ذهن داشته باشد.

در اینجا مثال­های کوتاهی از شخصیت های پروبلماتیک هر سه داستان می آورم:

-          بوف کور: در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند؛ زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط خواب مصنوعی، به وسیله افیون و مواد مخدر است. ص 1

-          بره گمشده راعی: توی آینه قدی خودش را نگاه کرد. سید محمدراعی، دبیر، مجرد، سی و نه سال و یازده ماه و چند روز داشت، موها سیاه، جلو سر کمی ریخته، سبیل پرپشت و چالی بر چانه و خال سیاهی میان دو ابرو، کنار ابروی چپ. پدر و مادر مرده بودند و در آن قبرستان قدیمی کنار هم خفته بودند... و آن یکی، همزاد خودش، حتما جایی در آن قبرستان قدیمی بود و اما این یکی زنده مانده بود، محمد راعی. ص 41

-          نیمه غایب: صورتم داغ بود، تنها، انگار تا ابد، مثل قبری فراموش شده در قبرستانی متروک. کار نداشتم. فکری نمی کردم. بعد گرمای صورتم را بیش تر حس کردم و دلم خواست هم راه بروم هم دراز بکشم. چشم هایم را بستم و خودم را در بی وزنی تاریکی رها کردم. ص 128

رمان امروز، همان رمان­های شوالیه گری و رمان های شبانی است که شکل جدیدی به خود گرفتند. آنچنان که اکنون به عنوان پلیس، دادگاه، ارتش، حکومت و دولت، برای یافتن حقیقت در جامعه واقعی وجود دارد به نوعی جایگزین هدف های وهم آلودی شدند که شوالیه پیش از این در سر داشتند. و به همین سبب شوالیه گری قهرمانان در رمان های جدید نیز دگرگون شده است. آنان افرادی هستند که هدف های شخصی خود، عشق، افتخار، بلندپروازی، یا آرمان های بهسازی جهان پیرامون خود را دنبال می کنند. آرمان هایی که با نظام موجود و نثر واقعیت روبرو می شود. آنگاه در تقابل آرزوها و خواسته های شخصی، دچار سردرگمی می شوند زیرا هرکس در برابر خویش جهانی اهریمن خو می یابد که هیچ در خور او نیست و باید با آن به جنگ برخیزد.این جهانی که او می بیند راه را بر او سد می کند و با سنگدلی انعطاف ناپذیرش به خواسته های او تن در نمی دهد. بلکه برعکس برای او در قالب یکی از شخصیت های داستان (مثال بوف کور، بره گمشده راعی و نیمه غایب) برایش مانع تراشی می کند.

این اتفاقی است که ما می توانیم به راحتی آن را در سه داستان ببینیم که آنها را با هم مرور می کنیم:

در بوف کور شاهد هستیم که شخصیت اصلی داستان به دنبال زن اثیری است که در توهماتش از سوراخی بر روی دیوار خانه اش دیده بود. احتمال دارد این همان زنی باشد که او آن را روی قلمدان نقاشی می کرده است. (همان زن رویایی که قهرمان امروز در جهان پیش رویش برای رسیدن به آن باید همانند شوالیه های رمان های حماسی گذشته رفتار کند.) بعد از ناپدید شدن زن است که او مجنون وار به دنبال او می گردد تا اینکه او را می بیند که به خانه اش آمده اما نه برای رسیدن به آن عشق رویایی ( پیروزی شوالیه در رمان های حماسی) بلکه برای مردن. در اینجا راوی جسد زن را تکه تکه می کند و به کمک مرد خنزرپنزری آن را خاک می کنند (از بین رفتن رویا و خواسته در جهان پیش روی موجود در رمان امروزی). دقیقا ما می بینیم که شخصیت اصلی داستان همان شوالیه امروزی رمان است که در پی جستجوی عشق اثیری می گردد اما با ناکامی روبرو می شود.

-          سرش را جدا کردم- چکه های خون لخته شده سرد از گلویش بیرون آمد، بعد دستها و پاهایش را بریدم و همه تن او را با اعضایش مرتب در چمدان جا دادم و لباسش، همان لباس سیاه را رویش کشیدم- درچمدان را قفل کردم. ص 44

در بخش دوم که رئالیسم داستان بیشتر است ما با زن راوی روبرو می شویم. زنی که به شوهر خود خیانت می کند و شخصیت اول داستان را از این واقعیت پیش رویش هیچ راه گریزی نیست. اما این تمامی شخصیت قهرمان اصلی داستان در این رمان نیست. زیرا ما با مواجهه شدن از تصاویر و نمادها و دیگر شخصیت های موجود در داستان در یک نگاه کلی به بیمار بودن روابط بین افراد، پوچی و بی امید و حتی از بین رفتن رویاهای جمعی و اجتماعی دوره ای که داستان در آن نوشته شده است پی می بریم.

بوف کور در دوره ای نوشته شد که مردم و روشنفکران در حسرت از بین رفتن شکوه و عظمت گذشته ایران هستند. ایرانی که امروز نتوانسته خود را همانند گذشته اش شکوهمند کند (زن اثیری) و چیزی که در واقعیت وجود دارد زوال و پوچی است (زن راوی). بنابراین اهل تفکر و منتقد جامعه یعنی شخصیت پروبلماتیک و در این داستان راوی، هر چه بیشتر جستجو می کند نا امیدتر می شود و چیزی که برایش می ماند این است که خود نیز همانند دیگر افراد جامعه شود و یا بمیرد.

-          چیزی که تحمل ناپذیر است حس می کردم از همه مردمی که می دیدم ومیانشان زندگی می کردم دور هستم ولی یک شباهت ظاهری، یک شباهت محو و دور و در عین حال نزدیک مرا به آنها مربوط می کرد. ص 99

نکته جالب در اینجاست که ما می توانیم رگه هایی از (شخصیت منفور پیرمرد قوزی همراه با خنده خشک و زننده اش که مو به تن آدم راست می ایستاد) را غیر از زن اثیری، در تمامی شخصیت های داستان اعم از خود راوی، عمویش، پدر و برادر زنش، مادر، دایه، زنش و حتی مردم کوچه و خیابان ببینیم. این خنده خشک که در خیلی از جای داستان به آن اشاره می شود شاید نشان از تمسخری است به امید و جستجوی راوی داستان برای کشف حقیقت که نشان زوال درونی جامعه و مردم را نشان می دهد. برای مثال:

-          عمویم پیرمردی بود قوز کرده که شالمه هندی دور سرش بسته بود، عبای زرد پاره ای روی دوشش بود و سر و رویش را با شال گردن پوشانده بود. ص 16

-          پدر و عمویم برادر دوقلو بوده اند، هر دو یک شکل، یک قیافه و یک جور اخلاق داشتند.ص 78

-          زیر یک طاقی، پیرمرد عجیبی نشسته که جلویش بساطی پهن است. . . گویا سفره روبروی پیرمرد و بساط خنزرپنر او با زندگی اش رابطه مخصوصی دارد. ص 77

-          شوهر عمه ام، پدر همین لکاته، قوز کرده و شال گردن بسته وارد اطاق شد.خنده خشک و زننده ی چندش انگیزی کرد. ص 86

-          رفتم جلو آینه، ولی از شدت ترس دستهایم را جلو صورتم گرفتم- دیدم شبیه، نه، اصلا پیرمرد خنزرپنزری شده بودم. ص 174

در داستان بعدی یعنی بره گمشده راعی، ما همین جستجو را در شخصیت اصلی داستان یعنی راعی شاهد هستیم. جامعه ای که از دوران باستان تا به امروز یا مورد هجوم اقوام بیگانه بوده و هر بار پس از یک آرامش نسبی، دوباره متشنج شده و یا آخر بار بعد از کشف این نکته که تبدیل به کشوری عقب افتاده شده برای پیشبرد خود به سوی بهتر شدن مدرنیته را وارد می کند؛ مدرنیته ای که با تمام گذشته بیگانه است و باعث شده تا فرد در این برهه زمانی تنها باقی بماند و در نهایت تبدیل به یک شی شود و رو به نیستی قدم بردارد.

در ابتدا او به دنبال معنایی برای زندگی اش است. برای همین هنگامی که در بالکن خانه اش نشسته، دستی را می بیند که از پنجره چیزی را به بیرون پرت می کند. شخصیت اصلی داستان همانند راوی بوف کور که تصویر زن را اثیری می دید او نیز این دست را اثیری فرض می کند. دستی از یک انسان، شکل ناقصی است که می تواند راعی را وا دارد تا تصور آسایش و آرامش خود را در آن بیابد! در بوف کور ما یا یک کلیت روبرو هستیم. یک زن اثیری که سیمای آن به طور کامل تصویر می شود. اما در راعی ما این اثیری بودن را در یک دست می بینیم. دستی که معلوم نیست مال چه کسی است و این نقصان را به خوبی نشان می دهد ودر نهایت نه تنها نمی تواند چهره زن را ببیند بلکه در آخر داستان به پوچی جستجویش نیز پی می برد.

-          « آقای راعی همچنان به دست ها نگاه می کرد. دست ها چاق بود. کوتاه. . . و آستین های بلند. و آن دست، آن دو خط محو، که تراشی از سفیدی را از پرده و چهارچوب متمایز میساخت همچنان یگانه ماند.» ص 24

از سوی دیگر در کنار این جستجوی شخصیت اصلی داستان ما با یک شخصیت پروبلماتیک دیگر در داستان مواجه می شویم. وحدت کسی است که به دنبال چرایی از دست رفتن گذشته پرشکوه ایران است اما در این بین متوجه نیست که خودش و خانواده اش را رو به نابودی می برد. او دچار توهم است و افراد خیالی را می بیند که به دنبال او هستند (نشان از فضای خفقان و پرسانسور آن سالها که قبل تر به آن اشاره کردم) و از سوی دیگر تندخو و شکاک شده است به طوری که زنش که روزی با هم بسیار خوشبخت بودند او را ترک می کند. دنیای پر از پرسش و وهم آلود وحدت و جستجویی که او را برای پاسخ سوال هایش انجام می داد از یک سو و تلاش او برای تثبیت حرف خود به دوستان و همسرش مبنی بر اینکه افرادی به دنبالش هستند هر دو بی نتیجه می مانند. تلاشی بیهوده در دنیایی که ارزش های او را ارج نمی دهند. برای همین تنها راه تسلیم شدن و یا دست کشیدن از این تلاش است که در داستان می بینم وحدت دست به خود کشی می زند.

در اینجاست که نویسنده از درگیری های ذهنی قهرمان داستان با خود و دیگر شخصیتهای داستان با مسائل موجود درجامعه اش می تواند بازتابی کلی از مسائل دوران خودش را به تصویر بکشد و این همان نکته ای است که گلشیری در بره گمشده راعی در تمامی شخصیت هایش ایجاد کرده است. او با چالش ها و پرسش هایی فردی و شخصی بین راعی و آدمهای اطرافش توانسته مشکلات و چالش های انسان دهه چهل و پنجاه را به خوبی نشان دهد.

راعی در طول یک شبانه روز به دنبال چرایی می گردد؛ داستان از یافتن هویت دست آغاز می شود، سپس به مدرسه می رود ماجرای شیخ بدرالدین را تعریف می کند، آقای صلاحی (همکارش) را می بیند و به خانه اش می رود، دوستانش را در کافه ملاقات می کند، وحدت و عفت را می بیند و روز بعد در مراسم خاکسپاری همسر صلاحی شرکت می کند و به تشریح مراسم تدفین می پردازد. مراسمی که زنده ها بدن مرده ها را می شویند و مرده را آماده تدفین می کنند.

حالا راعی در قبرستان است و به این حقیقت پی می برد که بین او و زن صلاحی، بین تمام آدمهای که هستند و آنهایی که مُردند هیچ تفاوتی نیست و نمی داند باید بر این حقیقت تلخ گریه کند یا بخندد. چه بسا برای همین است که تیتر تدفین زندگان در تمام صفحات کتاب تکرار می شود و در اینجاست که این سخن گلدمن معنی پیدا می کند:برای انسان آگاه به اوضاع زندگی خود، فقط دو نهایت – بی هیچ گونه میانجی – وجود دارد: امر راستین و نا راستین، غلط و درست، عادلانه و نا عادلانه، ارزش و بی ارزش. اما این انسان با دنیایی روبرو است که در آن هرگز به ارزش مطلقی بر نمی خورد؛ در این دنیا همه چیز نسبی، و در نتیجه ناموجود و به کلی بی ارزش است.

-          نباید گریه کرد. نمی شود. می توانم دست هایم را جلو صورتم بگیرم، جلو دهانم تا صدایم بیرون نیاید و با لرزش شانه ها بخندم. می شود. حتی اگر تصمیم بگیرم می توانم بی صدا بخندم. ص 224

در داستان نیمه غایب نیز ما با فرهاد روبرو می شویم. فردی که بخاطر اعتراض از خانواده اش گوشه نشین شده است و ترک همه را کرده است. (شخصیت پروبلماتیک) زیرا خانواده اش مانع ازدواج او با دختر مورد علاقه اش شده اند. اما مادر فرهاد با او تماس می گیرد و می گوید که پدرش در بیمارستان است و می خواهد قبل از مردن عروسی تنها پسرش را ببیند برای همین موافقت کرده که با هر کس دوست دارد ازدواج کند. در اینجاست که جستجوی شخص پروبلماتیک داستان آغاز می شود. خواننده در مسیر جستجوی فرهاد برای یافتن سیندخت ما را با او آشنا می کند. گویی در همین مرور خاطرات است که فرهاد نیز به خودش نگاهی می اندازد. سیندخت دختری است که مادرش در کودکی از پدرش جدا شده و دختر در حسرت دیدار مادر با پدری تندخو بزرگ شده است گویی با یافتن مادرش است که می تواند خودش را کشف کند. فرح دختری شهرستانی و دوست سیندخت که به تهران آمده و با همه مشکلاتش می جنگد تا به شهرشان بازنگردد. این جنگ با شرایط محک هایی است که باعث می شود فرح خودش را بیشتر بشناسد. همگی این شخصیت ها به نوعی پروبلماتیک هستند و جستجویی را انجام می دهند که در نتیجه بی فایده است. سیندخت عشق خود را فراموش می کند به آمریکا می رود و با یک آمریکایی ازدواج می کند. فرح که درگیر عشقی ناکام بود حالا تنهاست به همراه خاطره تلخی از یک رابطه عاشقانه زندگی می کند. مادر سیندخت دخترش را می بیند ولی در نهایت همانند دو غریبه هستند که هیچ حس مادر و فرزندی در تصوراتشان وجود نداشت و در نهایت فرهاد که می فهمد سیندخت آمریکاست و دیگر رسیده به او امکان ندارد. بنابراین تن به ازدواج ناخواسته می دهد.

-          از بزرگراه می روم. آفتاب داغ است، اما دیگر فرقی نمی کند. مادر می گوید، همان که خانه شان رفتیم و سرش را بلند نکرد، خوب است؟ می گویم، خوب است. مگر دیگر فرقی می کند؟ ص 130

در اینجا باید پرسید چرا بوف کور، بره گمشده راعی و نیمه غایب؟

بوف کور جغد کوری است که شبها نیز نمی تواند به زندگی خود ادامه دهد و از سوی دیگر در باورهای ایرانی جغد نشانه شومی است حال جغدی که حتی قادر نیست در تاریکی شب نیز ببیند سرنوشتی جز مردن و مرگ و در نهایت نابودی ندارد.

بره گمشده راعی، راعی که در زبان پارسی به معنی چوپان است و بره ای که این چوپان گم کرده همان معصومیت گمشده ای است که در طول داستان به دنبالش می گردد اما در نهایت ناکامی به سراغ او می آید معصومیتی که در دنیای مدرن و آشفته ای که پیش رو دارد برای همیشه گم شده است. و در آخر نیمه غایب همان بخش فراموش شده ای است که از بوف کور، تا بره گمشده راعی و این داستان ادامه پیدا می کند. بخشی از خود ما، که آن را فراموش کردیم و همیشه مشغول پاسخ گفتن به چراها و باید نباید های اطراف خود بودیم.

در آخر می خواهم به سیر تغییرات و تحولات اجتماعی که در این سه رمان وجود داشت را به طور خلاصه بگویم. در کتاب اول بوف کور، ما با تک صدایی روبرو شدیم. راوی که با سایه خود صحبت می کند و می خواهد به تنهایی به سوالات خود پاسخ دهد. زیرا او به دنبال چیز از دست رفته ای است (شکوه گذشته) که توهم این را دارد می تواند با جستجو آن را دوباره به دست آورد و کلیت آن شکوه گذشته را در برابر خود ترسیم و در نهایت نابود می کند.

در کتاب دوم بره گمشده راعی، ما شاهد گفتگو هستیم. گویی نسل بعد پی به تباهی جستجوی تنهایی نسل اول برده است. گویی این نسل در همان حال که در جستجوی چرایی از بین رفتن گذشته پرافتخار است آن را نیز پذیرفته ولی باز فکر می کند با جستجو حداقل بتواند به پاسخی حتی جزئی (در حد دست) پیدا کند. این در حالی است که ما شاهد ورود مدرنیته نیز هستیم. و سرگشتگی این نسل را در تقابل بین سنت و مدرنیته شاهدیم. که نه می توانند از گذشته خود در بکشند و نه قادرند که زندگی مدرن را در بست بپذیرند. برای همین وارد گفتگو می شود و می خواهد این پرسش ها را با افراد طبقه اش (روشنفکران) در میان بگذارد. اما در نهایت به پاسخی درست نمی رسند.

در کتاب نیمه غایب اما ما شاهد یک روند دیگری از جستجو هستیم. نسلی که در جستجوی یافتن پاسخی برای این پرسش است که من که هستم؟ گویی این نسل پی به جستجوی بیهوده نسل اول و دوم برده است. برای همین آن را رها کرده است و به این اعتقاد دارد آنچه بودیم مهم نیست مهم این است که الان چه چیزی است. از سوی دیگر در این کتاب بخاطر زندگی مدرن شخصیت ها بیش از پیش درگیر فردیت و زندگی شخصی خودشان هستند و این سوال را مطرح می کند که آیا ما قادر هستیم همه چیز را فراموش کنیم و یک شکلی نو به وجود آوریم و یا همانند نسل های قبل تسلیم می شویم و یا شکست می خوریم. این پرسشی است که در اثر آخر با آن روبرو می شویم و شاید هنوز نیز درگیر آن باشیم. سوالی که برای پاسخ دادنش باید دست به جستجو زد. جستجویی که لزوما پاسخ معینی را در خود جای نمی دهد.