IMG 20151130 173618گروه جامعه شناسی ایران در راستای برگزاری سلسله نشست های «نقد و بررسی آثار و افکار دکتر فرامرز رفیع پور» نشست روز دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 خود را به موضوع «بررسی متدولوژی در آثار دکتررفیع پور» اختصاص داد که در آن دکتر محمد میرسندسی به سخنرانی پرداخت.

آثار دکتر رفیع پور فاقد مسئله محوری و وجه پرابلماتیک است/ در کارهای ایشان ایستایی در روش و آمار مشاهده می شود

دکتر میرسندسی درابتدای سخنای خود با اشاره به کتب روش شناسی دکتر رفیع پور با نگاهی کلی به بیان نقاط ضعف و قوت این آثار پرداخت و گفت:

اول) کتاب کندوکاو در فضای سال ۵۸ نوشته شده است و در برخی از جنبه های روشی، کتابی پیشرو و پیشگام در روش تحقیق محسوب می شود. مولف نزدیک به ۱۲۰ صفحه از کتاب را به این موضوع اختصاص داده است و کمتر در منابع روشی آن زمان به بحث فلسفه روش و شناخت پرداخته شده است. در منابع جامعه شناسی آن دوره، صرفا در کتاب نبوی (مقدمه ای در روش تحقیق در علوم اجتماعی) و زمینه جامعه شناسی آگ برن فصلی کوتاه به مباحث روش شناسی اختصاص یافته است و نیز کتاب ترجمه مرحوم حسن حبیبی از گورویچ (دیالکتیک: سیر جدالی و جامعه شناسی) تا حدودی بین بحث فلسفه شناخت و روش شناسی سیر می کرد. اما دکتررفیع پور در کتاب کندوکاو به صورت نسبتا وسیعی به مباحث روش شناسی می پردازد و این از ویژگی های مثبت کتاب می باشد. البته بایستی با در نظر گرفتن میزان اشاعۀ بحث روش در آن زمان به نقد کتاب پرداخت نه با توجه به فضای گسترش بحث روش دروضعیت امروز. از بحث هایی که می شود به عنوان نقاط قوت کتاب نام برد موارد ذیل است: در بیان فلسفه روش و روش به نسبت تئوری و عمل اشاره خوبی شده است؛ مفهوم «رها یا آزادی از ارزشها» مورد تاکید و ارزیابی قرار گرفته است؛ بحث شاخص سازی در تحقیقات که درمفاهیم علوم اجتماعی در حوزه عمل و نظر فاصله است و این فاصله با یک فرایند شاخص سازی طی می شود؛ بحث طیف ها و توضیحات مبسوط از آن و اشاره به وضعیت جامعه ایران ازنکات قوت کتاب است. در کنار این موارد پرسشنامه ها، نمونه گیری در بحث روش مطرح می شود. این موارد ذکر شده در کتاب کندوکار درزمان خودش در فقر منابع دهه ۶۰ و ۷۰ بسیار ایده ال و مطلوب برای پژوهشگران علاقمند به کار تجربی بوده است و حتی به نوعی پیشگام محسوب می شود.

دوم) در کتاب تکنیک های خاص تحقیق، مشاهده و تحلیل محتوا حاوی نکات فنی در آثار دهه ۶۰ و ۷۰ است. در فقدان منابع روشی آثار ایشان تا مدتهای زیادی مفید بوده است.

در بیان نقاط ضعف و بیان انتقادی از ایشان نکته مهمی که باید بدان اشاره کرد این است که فاصله ای افتاده بین زمان نگارش کتاب ها و شرایط امروزی و این فاصله به وسیله بسیاری از منابع پر شده است. امروزه سطح شناخت روشی در اجتماع علمی ما افزایش یافته است و نمی توان با تجربه دهه ۹۰ به آثار دهه 60 و ۷۰ نگریست. می بایست به همان شرایط زمانی، زمینه و فضای نوشته شده برگشت و الزامات و شرایط آن دوره را در نظر گرفت و قضاوت کرد. امروزه در حوزه های مختلف فلسفه روش و تکنیک ها آثار زیادی به نگارش درآمده است.

عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین افزود: با این مقدمه باید بگویم که نقد من «نقد روش در ایران» است نه صرفاً نقد دکتر رفیع پور و نکاتی که گفته می شود بیشتر ناظر بر نقد وضعیت روش در ایران است، که به طور طبیعی در برخی موارد ایشان را هم در بر می گیرد:

نقد۱) در جامعه ما همواره روش در حاشیه بوده و هیچگاه جدی گرفته نشده است. همه دانش آموختگان علوم اجتماعی خود را روش شناس می دانند در حالیکه حوزه فعالیت و تخصص آنها در حیطه دیگری است. مولف (رفیع پور) هم به این امر اذعان می کند که روش به عنوان یک مسئله جانبی ارزیابی می شود و در مقدمه کتاب تذکر داده که چرا به مسائل حاشیه ای می پردازد. با تامل در مباحث علوم اجتماعی، درمی یابیم که روش از بنیادی ترین مباحث برای بیان گزاره های علمی است. ما در جایگاه و موقعیت جامعه شناس عباراتی بیان می کنیم و سوال این است که این گزاره ها تا چه اندازه بی اعتنا به مباحث روش شناسی مطرح می شود و این امر به در حاشیه بودن «روش» برمی گردد و نتیجه این حاشیه بودن روش این است که افراد خود را در محدوده روش قرار نمی دهند. عمده اطلاعات روشی و فهم درک روشی ما به دوران دانشجویی باز می گردد. ما با دو فرایند مواجه هستیم: آموزش در دوره دانشجویی و رشد پیوسته جامعه شناسی در ایران؛ دانش روشی. بسیاری از دانش آموختگان در مرحله اول، یعنی آموزش متوقف می ماند. در مباحث روش، ما اغلب مصرف کننده هستیم نه تولید کننده. این پدیده «ایستایی در روش در مرحله آموخته های دانشجویی» در کارهای دکتر رفیع پور هم، مانند بسیاری دیگر دیده می شود.

در حالی که در دهه ۶۰ و ۷۰ کتاب های بسیاری در زمینه فلسفه علوم اجتماعی و روش علوم انسانی و ... ترجمه و تالیف شده است که حتی می توان این جریان را به نوعی انقلاب در روش شناسی علوم انسانی در ایران مطرح کرد. اما کندوکاوها همچنان به صورت دست نخورده تجدید چاپ می شود، در حالی که با پیدایش این منابع جدید، کتاب بی نیاز از بازنگری نیست. این ایستایی در مباحث روشی دکتر رفیع پور در کارهای پژوهشی دکتر مانند «جامعه روستایی ونیازهای آن»، «سنجش گرایش روستاییان به جهاد سازندگی» و ... هم دیده می شود. تمام کارهای ایشان در همان چارچوب روشی اولیه ایشان است و بدون ارتقا در همان سبک و سطح از دانش روش باقی مانده است. یعنی، هیچ تحول روشی در آثار ایشان دیده نمی شود.

مثال و شاهد دیگری بر این ایستایی٬ تلقی ایشان از چارچوب تئوری است. فصل ۴ کتاب کندوکاوها وپنداشته ها تحت عنوان «تئوری سازی»، بیانگر تلقی ایشان با نگاه قیاسی به تئوری سازی است، که این نگاه و تلقی ایراد دارد. امروزه نزدیک به ۳ دهه است که دائما جایگاه چارچوب نظری در تحقیق تایید و مورد بازنگری قرار گرفته است و بر این اساس، ما در یک پژوهش بین «نظریه های دیگران» و «نظریه مختار پژوهشگر» تمایز قائل هستیم. بدون استثنا در تمام کارهای ایشان این امر وجود دارد و هیچ کوششی هم برای اصلاح آن دیده نمی شود. ما باید بین نظریاتی که از دیگران نقل می کنیم با نظریه ای که می خواهیم به وسیله آن مسئله خود را توضیح دهیم (چارچوب نظری) تمایز قایل شویم .

سخنران جلسه به فقدان مسئله محوری و پرابلماتیک درآثار مولف پرداخت و بیان کرد: نکته انتقادی مهم دیگر این است که «مسئله محوری و وجه پرابلماتیک» در آثار ایشان به روشنی مشاهده نمی شود. در حالی که نیمی از مسیر یک پژوهش در همین بخش «بیان درست مسئله» نمایان می شود. این امر که در واقع چه چیزی را مسئله می گوییم؟ چگونه مساله شایستگی تحقیق را پیدا می کند؟ به بیان دیگر فرایندی که در طی آن، مساله اجتماعی قابلیت تحقیق می یابد، و در یک رابطه بینا ذهنی به دیگری هم فهمانده می شود، و نیز دفاع محقق از مساله خود در فرایند پژوهش بسیار مهم و اساسی است. در صورتی که مسئله نیاز به پختگی، تامل و ساختن دارد به عبارتی این «مسئله ساختن» هنری است در تحقیق و نشانگر دانش پژوهشگر و ما در کار مولف «مسئله محوری» را نمی بینیم. ساختن مسئله و دفاع از آن نیاز به تامل زیاد در قالب ساختن و مفصل بندی جملات دقیق است که درمجموع به آن «پرابلماتیک» می گوییم. در دهه ۷۰ در نگارش کتاب های پژوهش رفیع پور، ما با فقدان مسئله محوری در آثارایشان مواجه هستیم. عدم تامل در بعد مسئله تحقیق، سایه سنگین ابهام خود را برتمام تحقیق می اندازد. فقدان این امر خود را در نتایج تحقیق نشان می دهد. به صورت خیلی خلاصه، فرایند تحقیق را می توان «در یک پرسش و پاسخ» خلاصه کرد. درانتهای تحقیق، می بایست پاسخ به پرسشی داده شود که در آغاز طرح شده است. پیشرفت و تولید علمی در شکل گیری همین فرایند پرسش و پاسخ در خلال انجام پژوهش است و نبود پرسش در آغاز آن دلیل محکمی بر بی اثر بودن و راهگشا نبودن تحقیقات است. این سکوت و ابهام و کم پرداختن به مساله، سطح اعتبار و یافته های پژوهشی و جنبه های تئوریک کار را پایین می آورد. در آثار پژوهشی دکتر رفیع پور به این امر مهم پرداخته نشده است.

منتقد جلسه به بی اعتنایی مولف به چارچوب نظری تحقیق پرداخت و خاطر نشان کرد: همچنین در بخش چارچوب نظری هم، این بی توجهی وکم اهمیت پنداری چارچوب نظری هم صدق می کند. پرسش و توسعه علمی اتفاق نمی افتد مگر با دقت نظر در گزینش و تدوین چارچوب نظری مناسب؛ یعنی «نظریه مختار محقق». ما گاهی از بیان استنباط وبرداشت خود از نظریه های موجود مثلا بوردیو٬ دورکیم و هابز و ... هراس داریم. در حالی که فهم ما از نظریه دیگران، وتلاش برای توضیح یک مساله به وسیله آنها، در واقع به ارتقا نظریه ودانش موجود کمک می کند.

اگر «مسئله محوری» و «بی اعتنایی نسبت به تدوین چارچوب نظری» در دانش روشی دو یا سه دهه پیش بسیار کمرنگ بوده است، اما امروزه دیگر نمی توان از این دو پس از دودهه به سادگی گذشت.

وی به مفهوم تعمیم نابجا در ارتباط به نظریه اشاره کرد و چنین عنوان کرد: برداشت مولف از نظریه در جنبه قیاسی نظریه است. برداشت وی به طور مشخص این است که تا جایی باید به تحقیق ادامه داد که نظریه تایید شود. با یافتن شواهدی درتایید نظریه، به توقف درکار پژوهش می رسیم. این امر را «تعمیم نابجا» می نامم. ما نمی توانیم به صرف شواهدی که نظریه ما تایید می کند متوقف شویم زیرا ما شواهدی را در تایید نظریه گزینش کردیم و این نوعی سوگیری نسبت به پدیده های اجتماعی است. این امر در تمام تحقیقات ایشان جاری است؛ نظریه ای داریم و در عالم واقع به دنبال مصادیق جهت تایید آن می رویم و این نتایج نمی تواند گزاره های علمی باشد. شاهد، در این جا تنها و صرفا «فرضیه» را تقویت می کند. در بسیاری از کارهای رفیع پور با این امر مواجه هستیم که تجربه و نتایج پژوهشی ایشان از مرحله فرضیه عبور نمی کنند. البته حسن کار دکتر این است که تجربیات را یاددداشت می کند، اما چه چیزهایی را یادداشت می کند؛ چیزهایی که از قبل ذهن خود را نسبت به آنها آماده می کند و بعد به عنوان شاهد نظریه خود مطرح می شود و این با نظریه سیستماتیک و نظام مند متفاوت است.

آنچه من «تعمیم نابجا» می نامم نه فقط در ارتباط با کارهای مولف که به لحاظ روش شناختی در سطح عوام و خواص یک مساله است و ما در این قضیه دچار کژتابی هستیم. مثلا با دیدن یک صحنه از خشونت یا با یک فکتی از مهربانی و عواطف آن را به کلیت جامعه تعمیم می دهیم. یا 200 پرسشنامه پر می کنیم و آن را به تمام جامعه تعمیم و کلی بحث و سخنرانی در باب آن ایراد می کنیم. و این ناشی از ضعف روشی و در حاشیه بودن روش است. در حالیکه برداشت و تجربه خود را در هر صورت نمی توان به جامعه نسبت داد. ما در بسیاری از سطوح دچار این آفت می شویم و در کنار این تعمیم های نابجا به جای بیان واقعیت، آرزوهای خود را بیان کرده و چشم بر جنبه های دیگر حقایق می بندیم و این آفت جدی و ضعف روشی ما است. ایده آل ها در معنای عامش همان ایدئولوژی است و بیان ایدئولوژیک یعنی جایگزین کردن واقعیت با ایده آل و این امر در ادامه تعمیم نابجا صورت می گیرد. پدیده های مورد مطالعه را باید درهمان حدی که مشاهده و تجربه شده، بیان کرد و از تعمیم غیر علمی آن پرهیز کرد.

در بکارگیری آمار که بخشی از کار روش است نوعی ایستایی در کار ایشان دیده می شود. در ابتدای دهه 70 سطح روش از خی دو( کای اسکوئر)، فراوانی و آمار توصیفی فراتر نمی رفت و این سطح را در کارهای ایشان هم می بینیم. در آمار استنباطی برای تعیین همبستگی از خی دو که ساده ترین و سطحی ترین آماره برای بدست آوردن همبستگی ها می باشد، استفاده شده است. با این که در همان زمان در کتاب کرلینجر رگرسیون چند متغیری، تحلیل عاملی و .... سطوح پیشرفته آمار مطرح شده است، ولی در بحث های بعدی در کار مولف پیشرفت آماری دیده نمی شود. ماندن در همان سطح در کارهای مولف و نیز همه اساتید اتفاق می افتد. چارچوب نظری که با همین آمار ارتباط دارد.

همیشه نمی توان با داده های توصیفی، تحلیل عمیق و دقیق علمی انجام داد. باید از توصیف پدیده به به سطح تبیین وعلت یابی صعود کرد، تا دانش ما رشد کند. ما نه در توصیف مسائل اجتماعی بلکه در تحلیل، تبیین مسائل وعلت یابی آنها به عنوان مساله مشکل داریم. اما کارهای مولف در اغلب موارد همچنان درسطح توصیف باقی می ماند. خی دو صرفا وجود رابطه را نشان می دهد در حالیکه باید به سطح آمارهایی جهت تبیین رفت.

درکل ایستایی در روش و در آمار در کارهای مولف دیده می شود. ضمن اینکه همین جا من تاکید کنم ، ما در جامعه ایران کارهای توصیفی خوب هم کم داریم. حتی در روشهای کیفی که قصد توصیف دقیق و خوب از یک پدیده را داریم - که نمی توان با کارهای پرسشنامه ای و آماری این توصیف را بدست آورد و نیاز به مشاهده، مشاهده مشارکتی و مصاحبه عمیق و .... داریم - در این زمینه هم ضعف داریم. و یک دلیل آن از نظر فقر فرهنگی این است که ایرانیان کمتر دنبال کارهای سخت و پرزحمت می روند و این از فرهنگ امروز ایرانی بر می خیزد که ما گریزان از مشقت و سختی کار هستیم و سادگی کار پرسشنامه دانشجویان را به کار کمی سوق می دهد. در کنار پرسشنامه، «روش دلفی» هم آفت مضاعفی است. این روش ها بدین منوال که مورد استفاده می شود، جواب درستی به ما در گره گشایی از مسائل جامعه نمی دهد، همچنانکه به نسبت انجام تحقیقات صورت گرفته، رشدی هم در جامعه ندیده ایم.

دکتر میرسندسی سخنان خود را با این جمع بندی خاتمه داد: مباحث روشی را باید در همه سطوح دید: روش شناسی و فلسفه شناخت؛ چگونگی انجام تحقیق؛ تکنیک های تحقیق. و رفیع پور در زمان خود پیشگام در مباحث روشی است و شاید امروز این مباحث ارزشمندی گذشته را نداشته باشد اما در زمانه و زمینه خاص خود، این آثار ارزشمند و مفید بوده است، ولی با نگاه امروزی فقدان چارچوب نظری و ضعف در مساله محوری ایشان در کارهای روشی ضعف و نقصان مهم روشی محسوب می شود.