320روز یکشنبه 10 خرداد 1394 نشست «بررسی و نقد آثار و افکار دکتر فرامرز رفیع پور و بزرگداشت علمی ایشان» در دانشگاه خوارزمی برگزار شد. در این نشست دکتر مقصود فراستخواه با عنوان «توسعه و علم: طرح ناتمام» به سخنرانی پرداخت.

بحث های این نشست را در ادامه میخوانید.

مقدمه نخست: نقد به چه معناست

دکتر مقصود فراستخواه نقد خود را با بیان دغدغه اخلاقی خود آغاز کرد: ابتدا درک خود را از نقد بگویم. نقد به معنای خلاف گویی و خلاف خوانی نیست که به شکل بیمارگونه در جامعه ما اینجا و آنجا رواج دارد. نقد هرچه هست مطمئنا چیزی جز جدل پیشگی هیستریک و جز تخریب و پاره پاره کردن متن است. در جامعۀ ما استعداد پدرکشی علمی، خشونت های ذهنی و زبانی وجود دارد که طاعون خطرناکی است و هم جامعه، هم علم و هم اخلاق را یکجا ویران می کند. نقد در تصور بنده به این معناست که تفکر ما خصیصۀ گفت و گویی دارد. ما اصلا نمی توانیم بدون گفت و گو فکر کنیم. حداقل این است که بتوانیم با خودمان گفت و گو کنیم. این همان نطق درون است. هم از این روست که گفته اند انسان حیوان ناطق است. زمانی که با خودمان «به عنوان دیگری» گفت و گو می کنیم، تفکر اتفاق می افتد. یک سطح بیرونی تر وقتی است که از طریق گفتگو با دیگران به اندیشیدن ادامه می دهیم. ما تنها با نقد دیگران است که می کوشیم فهمی بهتر، موشکافانه و با نکته سنجی از حرفها و آرای آنها به دست آوریم. ما بدون نقد دیگران نمی توانیم آنها را بفهمیم. دیگران نیز بدون نقد ما نمی توانند از حرفهای ما سر دربیاورند. اینجاست که گفت و گوهای انتقادی، ضرورتی برای اندیشیدن بشر است. در هر گفت و گوی انتقادی، حقیقت نه درتصاحب ماست و نه در تصاحب دیگری. بلکه حقیقتی اگر هست در منطقه خاکستری میان ما و دیگری هست و هر دوسوی گفت و گو باید آمادگی اندیشیدن مجدد درباره فرض هایشان را داشته باشند.

من با این درکی که از نقد دارم و بازگو کردم، خواهم کوشید یک استاد جامعه شناسی ایران را بررسی انتقادی کنم. دکتر فرامرز رفیع پور برای ما اهمیت دارد و ما ایشان را بزرگ می داریم. رفیع پور متنی است که آن را درخور خواندن می بینیم. انتخاب او برای نقد نشان دهنده توجهی است که اجتماع علمی به او می کند. با نقد رفیع پور درصدد بررسی و ویرایش ذهن جامعه شناسی ایران هستیم. اگر نقد ایشان، توسط استاد هم دوره او انجام میشد گفت و گویی درون نسلی بود ولی چون توسط منِ دانش آموز انجام می گیرد پس گفت و گویی است میان نسلی.

مقدمه دوم: دغدغه ها

سخنران درقسمت دوم مقدمه خود ابتدا به نکات مثبت دو کتاب پرداخت: ابتدا برخی دغدغه های با ارزش و نکات منطقی از دو کتاب آناتومی جامعه و رشد موانع علمی در ایران[1] یاداوری می کنم. در کتاب موانع رشد علمی ایران، این استاد جامعه شناسی ایران به درستی به اختیارات دانشگاه تاکید کرده است و اینکه نظام آموزشی ایران، متولیان متعددی دارد واین متولیان با مداخلات موازی خود مانع از استقلال آکادمیک و ابتکار عمل خود دانشگاه ها می شوند(2: 78-79).[2] ایشان در ارتباط مشکلات درس خواندن با هم دختر وپسر در دانشگاه به نکات خوبی اشاره کرده است. پرسش دکتر رفیع پور این است که «چه مانعی وجود دارد که دختر و پسر از دبستان با هم به مدرسه بروند و بر سر یک کلاس بنشینند این نیاز به یک فتوای شجاعانه دارد تا پس از چند سال مردم وبچه ها به آن عادت کنند وآن را یک امر طبیعی بدانند(2: 162). نقد دیگر ایشان نقد مدرک گرایی در ایران است. گسترش بی رویه و ناموزون و عرضه گرایانه موسسات آموزش عالی و دانشگاه ها را بدرستی مورد انتقاد قرار داده و فرایند های صوری ارتقای مرتبه تا استادی را نقد کرد. همچنین کوشیده ردپاهایی از سیاست زدگی و ابتذالی را در محیط های علمی نشان بدهد که به تعبیر بنده نوعی پوپولیزم و نوعی لومپنیزم علمی است و متاسفانه ویروس وار در جامعه علمی ما در حال رشد است(2: 234 ونیز ملحقات: 8-9). درهردو کتاب نکاتی منطقی درباب توسعه به چشم می خورد. یکی از دغدغه های با ارزش رفیع پور در این کتابها دغدغه نسبت به عدالت اجتماعی است. نسبت به دموکراسی نیز هر چند تاکید خاصی ندارند ولی دربرخی عبارات حاشیه ای و تکمیلی، گویا فرایند دموکراسی شدن را به عنوان یک گذار و یک فرایند اجتناب ناپذیر می پذیرد هرچند در ابهام. رفیع پور به درستی می گوید این دموکراسی شدن در کشور ما به درستی اجرا نشده است (1: 524). هرچند ایشان دموکراتیزاسیون را در کنترل دولت می خواهد (1: 551-552). دکتر رفیع پور بحق به نقد مدل توسعۀ کمی گرا، ظاهر گرا، بروکراتیک و برونگرا می پردازند که مبتنی براقتصاد نفتی است و تعبیرهایی مانند جامعه ادایی و تجدد ادایی را به کار می گیرند. جامعه ای مصرف زده، ادای توسعه در می آورد. مولف طرفدار رشد درون زاست. اما مشکلی که وجود دارد این است که تئوری های بدیل و کارامدی برای این توسعه به دست نمی دهد. سرطان اجتماعی فساد را بحث می کند. این ها دغدغه های هنجاری خوبی هستند اما از یک جامعه شناس انتظار می رود نظریه ای جایگزین برای تحلیل ارائه کند و این را چندان نمی بینیم.

فرض های پس پشت دیدگاه ها

این استاد جامعه شناسی پس از این مقدمه به نقد خود بر دو کتاب دکتر رفیع پور پرداخت و با بیان فرض های حاکم بر فضای ذهنی مولف چنین ادامه داد: در این بحث کوشیدم ابتدا به سر وقت فرض های پایه ای بروم که بربحث رفیع پور دربارۀ علم و توسعه سایه انداخته اند. به نظر می رسد همین نوع فرض ها هستند که آرا و استدلال های رفیع پور را سمت وسو داده اند. همین فرض هاست که باعث شده اند این استاد با ارزش سراغ شواهد خاصی برود و بعد بر پایه آنها استدلال خاصی بکند و استنتاج خاص به عمل بیاورد. داده ها، گرسنۀ معنا هستند. معنایی که رفیع پور یا من یا هرکس به داده ها می دهیم تحت تاثیر فرض های ماست. خصوصا وقتی که یک محقق بدون توسل جدی به نظریه و عمدتا به صورت تجربی به سراغ داده ها می رود و عادت به مطالعه تجربی بدون توسل به میانجی های نظریه ای دارد. وقتی ما نظریه مشخصی نداریم و مستقیما به سراغ داده ها می رویم، طبیعی است که فرض های نیازموده در اینجا میدان پیدا کنند و به تحقیق ما سمت و سو بدهند. بارها درگفته ها و نوشته های دکتر رفیع پور خوانده و یا شنیده ایم که می گوید از دانشجویانم خواستم بروند و یک نظرسنجی بکنند و بعد بر اساس همین داده ها ایشان استنتاج می کند و این نشان دهندۀ یک سبک تولید دانش است، یک عادتواره است که محقق و مؤلفی بدون نظریۀ مصرح و موجّه، یک راست و میان بر به سراغ برخی داده ها می رود. نظریه چیزی است که قدری آزموده شده است و یک اجماع فکری روی آن وجود دارد و مانند چراغی، نور به داده ها می تاباند. اما وقتی نظریه غایب باشد این کار خیلی وحشتناک است و فرض های نیازمودۀ آشکار وپنهانی که اعتبار یک نظریه علمی را ندارند و صرفا گرایش های ذهنی ما هستند میدان دار می شوند و بر انتخاب داده ها و تفسیر داده ها تاثیر می گذارند و بر نحوه مفهوم سازی های ما سایه می اندازند. من پنج فرض ذهنی مولف را که به زعم من در پشت استدلال های ایشان هست ذکر می کنم:1.کمال گرایی که خالی از سوگیری های مذهبی دکتر رفیع پور نیست . 2.نخبه سالاری سلسله مراتب گرا . 3.نگاه غالب مهندسی در توضیح امر پیچیده انسانی و اجتماعی 4.نوعی حکیمانه و افلاطونی از اقتدارگرایی و دولت گرایی. 5. سرمشق نظم در مقابل سرمشق تغییر(ایشان بسیارگرفتار پارادایم نظم شده است).

کمال گرایی

به نظر می رسد یکی از زیرین ترین فرض های دکتر رفیع پور، شکلی از کمال گرایی است. در توضیحات ایشان می بینیم که مشکل جامعه را در این می بیند که مردم خود را مطرح می کنند. از خودنمایی در گفتار گله مند است؛ خودنمایی در نوع لباس پوشیدن، منزل، شغل و ... (2: 28). گویا درکی گناه آلود از آدمی در اینجا بر مؤلف چیره شده است وتحت تأثیر اسطوره گناه اولیه هستند. فرض های کمالگرایانه، ممکن است سبب شود که در توضیح امر اجتماعی دچار خطا شویم. مولف محترم انتظار دارد جامعه از افراد زاهد و مخلصی تشکیل شود که به امور دنیا توجه نداشته باشند. انتظار داشتن چنین جامعه کمال گرایانه ای است که مؤلف را به فرض دوم سوق می دهد؛ یعنی کامل مردانی لازم است که در رأس چنین جامعه ای باشند و این همان نخبه سالاری سنتی است.

نخبه سالاری

مؤلف خوشحال است که «مسئولان نظام ما درکمال سادگی زندگی می کنند»(1: 545). این همان نخبه سالاری سنتی بر مبنای تقدس نخبگان است و آرزوی جامعه ای که هدف آن و حتی هدف از دانشگاه های آن، «ساختن افراد متفکر خداجوست»(2: 13) همین نخبه گرایی است که سبب شده است ایشان در جاهای مختلف آثار خود با حسرت از کاریزمایی یاد می کند که دیگر نیست(1: 546 و...). در علم هم فرض نخبه سالاری گریبان رفیع پور را رها نمی کند. معتقد است رشد علم از انباشت دانش آموختگان در متن جامعه حاصل نمی شود و «در این میدان کارزار یک مرد آزموده نیاز هست»(2: 56). از شوفر و همکاران استناد می جوید تا اثبات کند که علم یک نهاد اجتماعی به غایت اقتدارگراست[3](2: 35 و 108). دو روایت از این مضمون می شود داشت: یک روایت معقول تر این است که در علم، نوعی اختیارات و حجیت های معرفت شناختی واخلاقی[4]برای متخصصین و مراجع علمی و استادان هست و به شناسایی و داوری آنها اهمیت داده می شود . هرچند که این نیز تحت تأثیر تحولات اخیر پارادایمی در علم، موج سوم علم، علم سبک دو، علم شبکه ای، علم بزرگ (big Science) معنای معتدل تر و کثرت گرایانه تر و افقی تری پیدا کرده است. دیگر آن مرجعیت های دوره کلاسیک علم و موج اول علم، امروز با دگرگونی های ICT و تحولات علم و شبکه های اجتماعی و شهری و با دگرگونی ساختارها و نهادهای علمی و ارتباط های علمی تغییر یافته است. الگوی درختی علم دیگر طرفدار ندارد. امروز الگوی شبکه ای علم مطرح است. بنابراین اختیارات و حجیت های علمی از شکل عمودی سابق در حال تحول به یک مدل های شبکه ای تر و مشمول کثرت است. الان یک دانشجو در عین حال که قائل است استادی وجود دارد و صحبت هایش وثاقت دارد در عین حال استاد را نقد می کند چون از مجاری مختلف و مراجع مختلف با انفجار اطلاعات مواجه است. دیدگاه های متکثر و متعارض را دریافت می کند و در نتیجه مرتب درگیر ساخته شدن تاریخی و بسیار افقی تر و مشارکتی تر دانش است. اما دکتر رفیع پور روایت دومی از سخن شوفر دنبال می کند که مبتنی بر درکی کلاسیک از نهاد علمی است و نتیجه ای که می گیرد این است باید با مداخله وزارت علوم، سلسله مراتب ها در دپارتمان ها و دانشگاه ها بیشتر بشود»(2: 101-102). و تأکید می کند که مدیر گروه ها فقط باید استاد باشند و باید بعد به رای اعضای هیات علمی در گروه برای انتخاب مدیر گروه بر حسب مرتبه، وزن متفاوت قائل بشویم و این افراد باید امکانات نابرابر هم داشته باشند.(2: 109-110). به نظر اینجانب هر چند دغدغه های دکتر رفیع پور خصوصا با توجه به تنزّل هرچه بیشتر کیفی که باجذب بورسیه ها وهیأت علمی و برهم خوردن ضابطه های آکادمیک در طی سالهای اخیر شاهد بودیم قابل درک است اما چارچوب استدلال مخدوش است. پیشنهاد یک چنین نابرابری های صریح با جامعه شناسی دانشگاه ایرانی سازگار نیست. پرسش این است که دکتر رفیع پور در این پیشنهاد تاچه حدی به بافتار فرهنگ و جامعه ما، شاخص فاصله قدرت در ایران و قشربندی اجتماعی دانشگاهیان و هرم سنّی اعضای هیأت علمی وترکیب رتبه ها در ایران توجه کرده اند؟ گویا آن فرض های نخبه سالار و سلسله مراتب گرا سبب می شود که این امور نادیده گرفته می شوند.

نگاه غالب مهندسی

فرض ها پی در پی می آیند در فضای ذهنی مؤلف نفوذ پیدا می کنند. یکی نیز نگاه غالب مهندسی در طرز تحلیل ایشان است. این نگاه غالب مهندسی نیز به گمان بنده بی ارتباط با پس زمینه های تحصیلی ایشان نیست؛ مهندسی کشاورزی از آلمان در سال 1347. این در کار و بار جامعه شناسی ایشان تاثیر گذاشته است. ایشان به علم سازمان یافته قائل اند (2: 14) مانند یک کارخانه (2: 57).« ما به یک علم سازمان یافته نیاز داریم که اجزای آن مانند چرخ دنده های ساعت باهم هماهنگ کار کنند». (2: 113). از چین نمونۀ مثال می آورد: «در کشور چین حزب کمونیزم که کارهایش مبتنی بر یک سلسله مراتب منسجم... است یک سیستم تفکر از دانشمندان مختلف به وجود آورده است هر مساله مهم را حزب ابتدا به این سیستم تفکر می دهد و از آن سیستم راه حل می خواهد چنین کاری در ایران نیز میسر است به شرط آنکه در نظام سیاسی کنونی ایران یک برنامه عمیق و عملی شده برای اداره کشور به وجود آورد». (2: 61-62). از اینجاست که فرض اقتدارگرایانه ظهور پیدا می کند ملاحظه می کنیم که مخاطب این جامعه شناس مرتبا حکومتی ها و دولتی ها هستند.

اقتدارگرایی و دولت گرایی

اقتدارگرایی فرزند کمال گرایی است. برای رساندن جامعه به کمالی که در ذهن داریم مداخلات حداکثری حکومتی در سیاست اجتماعی(social policy) را لازم می بینیم. بدین ترتیب مدل سیاست اجتماعی جناب دکتر رفیع پور، مدل دولت گرا و اقتدارگراست نه سیاستی اجتماعی که از حوزه عمومی و از متن گفتگوهای مدنی دربیاید. خصوصا که فرض کمال گرایی ایشان سر به کمال گرایی سیاسی هم می گذارد. می گویند: «مسئولان درجه یک این کشور جز به خدا نمی اندیشند در زهد به سر می برند در جهان کمتر چنین افرادی را در راس جوامع می توان یافت. آنها غم همه این مردم را می خورند و شوری در دل دارند وصف ناپذیر که درک مطالبه کنندگان و نق زنندگان از آن قاصر است»(2: 53). این نوع جملات را اگر از یک فعال سیاسی بشنویم عجب نیست اما وقتی از یک استاد جامعه شناسی می شنویم درشگفت می مانیم که فرض های نیازموده با دانشمندی چه می کنند.

حالا اینجا ایشان مفهومی را نیز می سازند که به نظر اینجانب خیلی غلط انداز است و آن «استبداد نامستدل و نامشروع» است. طبیعی است که خواننده وقتی این را می خواند می گوید عجب پس استبداد مستدلّی هم لابد وجود دارد! لازم است یاداوری کنم از اخلاق علم بدور است که از یک جمله یک مؤلف، سریعا یک مفهوم مخالف دربیاوریم و از این استاد عزیز مچ گیری بکنیم. این مغایر با پارسایی ذهن است. اما متأسفانه ایشان خودشان توضیح می دهند که استبداد نامستدل از این رو مورد استفاده قرار گرفته که گاه در برخی از شرایط استبداد، کارکرد دارد و لذا مستدل است.(2: 28) بنابراین ایشان صریحا به استبداد مستدلّی هم قایل هستند. حال به نظر ایشان چه موقع این استبداد کارکرد دارد؟ می گویند:«در هنگام آشفتگی های شدید اجتماعی، تضادهای شدید ارزشی و عدم توافق بر سر ارزش های اصلی نمیتوان با روش های دموکراتیک و مورد پذیرش عامه به اهداف مهم جامعه نظیر نظم اجتماعی دست یافت»( همان). از بد حادثه این شرایط همان چیزی است که رفیع پور معتقد است در ایران وجود دارد. از نظر ایشان در هرجامعه ای سلسله مراتب، بر اساس کارایی و رعایت ضوابط و هماهنگی لازم است(2: 36). به همین دلیل است که به نظر می رسد دکتر رفیع پور هم در علم و هم در اداره جامعه معتقد به نوعی مداخله حداکثری از بالا توسط کسانی هستند که می خواهند جامعه را به کمال برسانند، این همان رویکرد افلاطونی و نوعی اقتدارگرایی فاضلانه و فرهیخته از نوع استبداد منوّر است. با همین فرض هاست که دکتر رفیع پور تجدد و توسعه را برای ایران یک دام و تله تلقی می کند(1: 546) و به جای آن به اداره جامعه با استفاده از سنت تأکید دارد و معتقد است راه حل مشکلات ایران توسعه اقتصادی با گسترش آزادی ها نیست(1: 546). و محدودیت هایی را لازم می داند که حکومت برای خاطر آزادی ارزشی مردم در آزادی های ظاهری در سبک زندگی و مسایل دیگر ایشان ایجاد کند و می گوید بخشی از نارضایتی های جامعه ما از محدودیت هایی ناشی شده است که دولت برای آزادی ارزشی مردم در برخی آزادی های ظاهری ایجاد می کند(1: 523). به دانشگاه هم که می رسد معتقد است: « در این مکان شریف پتانسیل بسیار بالایی از انحرافات، آنومی، آشفتگی و اغتشاشات سیاسی نهفته است»(2: 191). شگفت است که یک استاد تحت تأثیر فرض ها می رسد به اینکه مرکز تهدید، همین دانشگاه است! حال در اینجا اول کاری که باید بکنیم این است که ارزیابی دانشجو از استاد را باید برداریم این نیز از نگاه اقتدارگرا و سلسله مراتبی به نهاد دانشگاه به عنوان یک نهاد اجتماعی در می آید. ایشان معتقد است که ارزیابی استاد توسط دانشجو اساسا بی معناست و«با بزرگ منشی که در مسئولان رده بالای وزارت می شناسیم این روش نمی تواند مورد نظر آنها باشد»(2: 154). در اینجا می بینیم که به جای اینکه به عقلانیت خود دانشگاه مراجعه کنند چشم به یک اقتدار متمرکز دیوان سالار و دولتی می دوزند تا راهی را برای رشد علمی نشان بدهند!

دو خلط مسأله ساز

دکتر فراستخواه به درهم آمیختن مرزهای توصیف وتحلیل با تجویز، ونیز به خلط زبان علم با زبان دین در نوشته های مولف پرداخت و تفکیک و تمایز این دو را از امور مهم دانست که هر یک ساحت خود را دارد و گفت: در اینجا یک نکته مهم معرفت شناختی وروش شناختی هست. وقتی فرض های نیازموده در فضای ذهن یک استاد سایه انداز است و از سوی دیگر در سبک نوشتن و در سبک گفتار و در سیاق فکری ایشان، زبان تجویز بر زبان توصیف و تحلیل می چربد، زبان توصیف تحت الشعاع قرار می گیرد و در محاق می ماند و زبان تجویز چیره می شود نتیجه اش یک جامعه شناسی کلینیکی می شود. ما در رفیع پور یک جامعه شناسی بیمارستانی و درمانگر مواجه هستیم که برای جامعه با فرض اقتدارگرایی و کمال گرایی مرتبا تجویز می کند و جامعه را مثل یک اندام ، استخوان شناسی و آناتومی تشریح می کند وانتظار دارد در جامعه هنجار بفرستیم وجامعه نیز هنجار بپذیرد و اگر استخوانی در رفت آن را جا بیندازیم تا نظم برقرار بشود.

به ویژه یک چیز دیگر را هم در نظر بگیرید در غالب آثار و گفتارهای ایشان، زبان علم با زبان دین به شدت درآمیخته شده است ، قوانین علمی به سنت الله تعبیر شده است(1: 13). من به عنوان فردی که فاقد تجربه ایمان نیز نبوده ام می فهمم که یک فرد مؤمن سنت الله را تمام افعال الهی یعنی همان قوانین طبیعت وجامعه و تاریخ بداند. ولی نباید قلمروهای زبان علم و زبان دین تا این حد خلط شوند. در علم، ما با روش و فرضیه و آزمون و نظریه و حدس وابطال و تأیید و تحول وتکثر آرا سر وکار داریم واین غیر از ساحت ایمان دینی است. حتی اگر قرار به رویکرد میان رشته ای و حتی هم سخنی روشمند علم و دین باشد راهش این نیست که در کتاب این استاد عزیز می بینیم. ایشان از یک سو تحت تأثیر یک نظریه علمی کهنه می گویند شناخت علمی یک طرفه از استاد به دانشجوست! واز سوی دیگر آن را با استدلال به متن دینی! بر پایه الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ توجیه می کنند(2: 229). بدون توجه به نظریات علمی متفاوت در باب یادگیری که اصولا شناخت علمی را یکطرفه از استاد به دانشجو نمی دانند. شاید اینجا بیشتر از همه همین الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ است که لطمه می خورد. الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ در ساحت ایمان و دین است. یک زمانی برخی گروه ها می آمدند غیب را با متدولوژی علمی توضیح می دادند! در اینجا هم در کتاب یک استاد فرهیختۀ جامعه شناسی به نوعی با تکرار همان نوع نگاه ها به شکلی دیگر مواجه هستیم واین عجیب نیست؟ اساسا اینکه «دانشگاه را محلی بدانیم که نهایتش شناخت الهی است» از نظر تحلیل جامعه شناسی دانشگاه به مثابۀ یک نهاد اجتماعی درست نیست. نمی توان برای دانشگاه از پیش یک نهایت خاص تعریف کرد، در علم اگر هم روشهای معینی داشته باشیم نتایج معین اصلا نداریم. ممکن است دانشمندی به خدا قائل باشد یا نباشد. اما استاد ما می فرمایند: «باید شرایطی فراهم آورد که دانش آموختگان آن به درجه ای از شناخت برسند که آنها را در آستانه معرفت الهی قرار دهد»(2: ملحقات،ص9). اینها در واقع از همان خلط ها و درآمیخته شدن زبان هاست. خلط سطح تحلیل و سطح تجویز، خلط زبان جامعه شناسی با زبان یزدان شناسی. برای جامعه ای که بدجوری گرفتار خلط دین با هرچیز دیگر شده است تفکیک، امر خیلی مهمی است. خلط ها ذهن ما را و دنیای ما را آشفته ساخته است. وقتی شما تفکیک قلمرو می کنید و تمایز قایل هستید بین قلمروها، بین منطق ها، بین زبان ها؛ در آن صورت بیان تان شفاف و پاکیزه می شود و وجاهت دعاوی شما بهبود می یابد، امید ریاضی خطاها کاهش پیدا می کند.

به همین دلیل است که مولف معتقد است تجدد یک راه حل برای ما نیست. به این امر گرایش دارد که از درون سنت، راه حل بیرون بیاید. شاید تحت تأثیر همین پیش فرض بود که در سالهای 80 ایشان متأسفانه قدرت به دستانی را به آخرین تیر ترکش سنت تعبیر کردند! حال آنکه قبلا طی دهه هفتاد، در کتاب «توسعه و تضاد»، دولت سازندگی را نقد کرده بودند و در کتاب «آناتومی جامعه» دولت اصلاحات را. من وارد این مباحث نمی شوم. اینها چیزهایی هستند که یک منتقد رفیع پور ممکن است احساس کند که ما به تحلیل گفتمان ایشان (discourse analysis )نیاز داریم. چه گفتمان های قدرت در پس پشت این کتاب ها و دیدگاه ها پنهان شده اند؟ من در این نوبت از منظر تحلیل گفتمان به نقد دکتر رفیع پور نمی پردازم و به جای آن به نقد معرفت شناختی وروش شناختی بسنده می کنم.

دوانگاری های ساده سازانه

321سخنران جلسه به دوالیزم به عنوان مشکل اصلی اشاره کرد و خاطر نشان کرد: نوعی دوآلیزمی در تحلیل دکتر رفیع پور وجود دارد. یعنی در جایی که باید قلمروها را خلط نکنند، خلط کرده اند و در جاهایی که باید به جای نگاه صفر و یکی، به یک طیف خاکستری و پیوستاری نظر بکنند، صفر و یکی دیده اند و دچار نوعی دوانگاری های ساده وسطحی شده است. مثلا یکی از دو انگاری ها، جدا انگاری مکانیکی سنت و تجدد است. گویا سنت یک مقوله برای خود است وتجدد نیز مقوله ای دیگر و بی ارتباط با هم. آن تجددی را در تاریخ غرب نتوانسته است زمینه کاوی عمیق کند که از طریق نقد سنت و با نقد بر سنت و نقد در سنت به عرصه آمد. صاحب نظران جدی دیگر کارهای با ارزشی انجام دادند و به لحاظ تاریخی در غرب از تجددی بحث کرده اند که در حقیقت نوعی تجددِ سنتها بود. تجدد البته ادامه خطی و ساده و آرام سنت نبود اما از متن نقدهایی بسیار پرتنش تکوین یافت که در سنت و بر سنت شکل گرفتند. تجدد با گسستگی های معرفت شناختی و به طرز دیالکتیکی و انتقادی از دل سنت ها، و از نقد بر سنت و با تحول و تطور و تنوعاتی شکل گرفت که در سنتهای فلسفی و معرفتی و دینی واجتماعی غرب روی می داد. پس سنتهای غربی معروض و مشمول نقد شدند و از این رهگذر پر فراز ونشیب و البته غیر خطی، راه برای تجدد غربی ها گشوده شد.

استاد برجسته جامعه شناسی در ادامه سخنان خود مشکل تجدد ایرانی را در عدم امتناع و گریزان بودن سنت های ما از نقد دانست و افزود: اینکه تجدد ما مشکل دارد برای این است که نتوانسته است از رهگذر نقد سنتهای مان راه باز کند. چون سنت ما امتناع از نقد داشت و از نقد گریزان بود و الا تجدد لزوما چیزی یکسره جدا از سنت نیست. اما دوانگاری که در کتاب آناتومی به چشم می خورد دوانگاری های فقط سنت و تجدد نیست. دو انگاری میان سود جمعی با سود فردی، دوانگاری میان قناعت وثروت، میان انسجام اجتماعی و فرد گرایی و دو انگاری میان دین و دنیاست. گویا یک انسان باید یا به سود فردی فکر کند یا به فکر مردم باشد این نوعی دوآلیزم است و تصور از حالتی طیف گون نداریم که انسانی سود فردی را در خدمت خوب به مردم ببیند و مطلوبیتهای شخصی خود را در جستجوی خیر عمومی برای مردم دنبال کند. منطقه طیفی و خاکستری و تفکر فازی از ذهن رفیع پور دور می ماند. درنتیجه مرتب با دوانگاری هایی انسجام را در مقابل فردگرایی قرار می دهد در حالی که فردگرایی نهادینه ای وجود دارد که می تواند با انسجام اجتماعی جمع بشود. یعنی انسان ها به میانجی گری انسجام اجتماعی و منافع عمومی به فکر منافع پایدار فردی خود باشند. قالب های ذهنی دوانگارانه، ظرفیت تحلیل یک متفکر را برای بررسی مسایل پیچیده اجتماعی محدود می کند.

سرمشق نظم در مقابل سرمشق تحول خواهی انتقادی

منتقد به آخرین پیش فرض حاکم بر ذهن مولف پرداخت وآن را آخرین و مهم ترین فرض سایه انداز بر دکتر رفیع پور دانست: دو سرمشق نظم و تغییر را در نظر بگیرید؛ یکی جامعه را در نظم( order) می جوید و دیگری آن را در تغییر و تحول و با انواع تعارض ها(conflictchange, revolution,) می بیند. این تعارض هاست که داستان جامعه را می سازد. اما برخی برعکس جامعه را در تصویرهایی از نظم می جویند. به نظر می رسد دکتر رفیع پور، تا حد زیادی دلمشغول سرمشق نظم شده است. این فرض به نظر من البته با دیگر فرض های پیشین ایشان یک خویشاوندی خانوادگی دارد. یعنی با کمال گرایی و اقتدارگرایی و نخبه گرایی وسنت گرایی یک طایفه ای از فرض ها تشکیل شده اند و با هم زاد و ولد می کنند. سرمشق نظم این استاد عزیز را به سوی نوعی پدرسالاری علمی و پدرسالاری سیاسی سوق داده است.

دکتر فراستخواه الگوی نظم را در بیان تحولات جامعه ایرانی ناتوان دانست و افزود: تصور من این است که اگر ما با سرمشق نظم بخواهیم تاریخ معاصر را توضیح دهیم نه می توانیم مشروطیت را توضیح دهیم، نه تاسیس دانشگاه تهران را . چون یک نظام دانایی در ایران به صورت مکتبخانه و حوزه وجود داشت و دیگر نیازی به تحول خواهی و آموزش مدرن وعلم مدرن نبود. با کلان الگوی نظم، نهضت ملی شدن صنعت نفت را نیز نمی توانستیم توضیح بدهیم وهمچنین نمی توانستیم در دهه 50 درکی از انقلاب، قبل از وقوع آن داشته باشیم چنانکه نخبگان حاکم نداشتند. تاریخ شفاهی، این را بازگو می کند. با مرور تاریخ های شفاهی و آنچه از سال شصت به همت حبیب لاجوردی در مرکز مطالعات خاورماینه دانشگاه هاروارد تا به امروز منتشر شده است و نیز آنچه طی چند سال اخیر در کتابخانه ملی، بخش آرشیو ملی و با پروژۀ تاریخ شفاهی چاپ شده در می یابیم اینان نوعا تا قبل از 56 و57 درکی جدی از یک انقلاب قریب الوقوع نداشتند. این نتیجه سرمشق نظم بود که نمی تواند تحولات جامعه را خوب توضیح بدهد. همچنین است که با سرمشق نظم ، نه اصلاح طلبی مردم در دوم خرداد 76 را توانستند خوب بفهمند و نه احتمالا اصلاح طلبی مردم در 22 خرداد سال 92 را .

وقتی جامعه را یکسره در کلان الگوی نظم توضیح می دهیم تعارض ها را برخلاف قاعده می بینیم. تغییرات را جدی نمی گیریم و بر مبنای همین فرض نظم است که تجدد و توسعه را مثل یک دام و یک تله می بینیم و فقط ناراحتیم که «مدرنیزاسیون نظم سنتی ما را برهم می زند»(2: 62-63). اما توجه نداریم که چه تعارض هایی ریشه دار و واقعی، جامعه سنتی را به تجدد و تغییر سوق می دهند. فقر و نابرابری و انحطاط و ناکارامدی های سنت وشیوه های سنتی بود که به تعارض های فکری و تعارض طبقات اجتماعی و بحران مناسبات تولید دامن می زد و از این رهگذر بود که نهادهای علمی، فرهنگی، بازرگانی، رفت و آمدها، دگرگونی های مورفولوژیک جامعه، کتاب، چاپ و جنبش های تازه در ایران همه شکل می گرفتند و جامعه را به سمت تجدد و تحول خواهی پیش می راندند اما چون ما نظم را می بینیم می گوییم این یک دام و تله است و بعد به دلیل همین سرمشق نظم است که استاد محترم جامعه شناسی از خودنمایی و جاه طلبی و برتری جویی نسل جدید علمی به نکوهش یاد می کند(2: 66 و 70). علتش همان کمال گرایی و سرمشق نظم و نخبه سالاری حاکم بر ذهن مولف سایه انداز است.

منتقد با بیان اینکه سیطره پارادایم نظم، موجب عدم توجه به تغییرات و تعارضات در تحولات جامعه می شود افزود: اگر به جای سرمشق نظم، سرمشق تحول بود این استاد جامعه شناسی در شوق تحصیلات مردم، نوعی تحرک اجتماعی(social mobility) نیز می دید. گروه های اجتماعی می خواهند از طریق درس خواندن پایگاه خود را ارتقا ببخشند. این امر جابه جایی اجتماعی است، تحرک اجتماعی است ولی چون سرمشق نظم حاکم است فقط برپایه همان دیدگاه نئوکلاسیک فکر می کنیم که دولت، سرمایه انسانی لازم دارد و به همان اندازه که برای بروکراسی خود احساس نیاز به نیروی می کند دانشجو می گیرد اما اینکه در جمعیت متحول کشور چه تقاضاهایی وجود دارد کمتر می توانیم ببینیم. دکتر رفیع پور می گوید«علم آموزی برای کسب پرستیژ و ارزش های اجتماعی و دست یابی به مقامات بالاتر، مانع مهمی برای رشد واقعی علمی کشور است.»(2: 67). سرمشق نظم چنان مستولی شده است که هیچ کدام از این تغییرات و جابه جایی ها و تعارض ها و پویش ها دیده نمی شود. بدین ترتیب قابل درک است که استاد عزیز به سختی بتوانند جنبش ها و پویش ها و تغییرات اجتماعی را توضیح بدهد.

دکتر فراستخواه با بیان نمونه هایی از دو کتاب استدلال کرد که تغییرات اجتماعی در آنها به دلیل حاکم بودن الگوی نظم درسایه قرار گرفته اند: به نظر می رسد کلان الگوی نظم گاهی چنان بر تحلیل دکتر رفیع پور سایه انداخته است که این استاد حتی از توجه کافی به چرخش های بزرگ در فرهنگ وجامعه ایران باز مانده است. گویا خانواده گسترده به هسته ای تحول نیافته است و نظم های پدر سالار ترک برنداشته است. چنان بحث می کند که گویا استاد محوری کلاسیک دیروز دردنیای امروز زیر و رو نشده است. مؤلف همچنان به صورت نوستالژیک حسرت دوره ای را می کشند که شاگردان استاد خود را می پرستیدند. ایشان می نویسد «در خانواده و مدرسه بچه ها را لوس و مغرور بار می آورند»(2: 223) البته ما با نویسنده که درد و دغدغه ای دارد همدل هستیم اما نهاد خانواده تغییر کرده است. امروز بحث خانواده تک والدی مطرح است. جامعه امروزی را نمی توان با مدلهای خانواده گسترده و پدر سالار توضیح داد. همانطور که دانشگاه دنیای پست مدرن را نمی توان با مدل دانشگاه های سنتی بررسی کرد. دکتر رفیع پور می نویسد یک استاد مجرب، شاگرد نازک نارنجی لای پنبه گذاشته شده را نمی پذیرد(2: 224). هرچند در این عبارات حقیقتی وجود دارد و استاد دلسوز دوست دارد که دانشجو روحیه تحقیق، تفحص، یادگیری و پشتکار و پیگیری داشته باشد، اما در سطح تحلیل باید توجه کنیم که مناسبات دنیای امروز متفاوت شده است. دکتر رفیع پور تأکید می کند کسی که می خواهد در علم پیشرفت کند باید حساب سود و زیان را نکند و شیفته و مطیع استاد باشد(2: 227 -228) و بعد بنا به عادت خویش در یک تحلیل علمی به زبان مذهبی متوسل می شود و داستان موسی و عبد صالح را می آورد. بدین ترتیب استادان در مقام خضر نبی می نشیند که دانشجویان موسی وار باید بدون اینکه رازهای کارآنها را بفهمند باید پیروی کنند. اما آیا این تمثیلات می توانند تحولات جامعه درگیر با فناوری های اطلاعات وارتباطات و مدلهای شبکه ای دانش را توضیح بدهند. آیا کالایی شدن دانش و پلورالیسم دانش را می توانند توضیح بدهند؟

منتقد به تاثیر الگوی نظم بر تعلیم و تربیت از نگاه مولف پرداخت و خاطرنشان کرد: سیطرۀ سرمشق نظم در نگاه استاد عزیز به تعلیم و تربیت هم مشهود است:«شناخت، یک مسیر یک طرفه دارد»(2: 229). بدین ترتیب ایشان یاد دهی ویادگیری را با دیدگاه رفتاری و از دریچه محدود تئوری های سنتی یادگیری مبنی بر انتقال دانش بررسی می کند با این فرض که استادان پیام بسته بندی شده ای به دانشجو انتقال می دهند و او دریافت می کند. اما تئوری های جدید یادگیری، آن را نه از سنخ انتقال پیام بلکه از جنس ساخته شدن مشارکتی دانش می دانند. یادگیری سر صحنه واز طریق بحث وگفتگو واکتشاف ساخته می شود، یادگیری در اثنای ارتباطات، نقدها، گفت و گوها، پرسش ها، کنکاش ها و تردیدها وتنش ها روی می دهد واصلا هم یک طرفه نیست. اما این تئوری ها از منظر استاد عزیز غایب است ودر نتیجه نمی تواند تحلیل ژرفی از مسائل دانشگاه به دست دهد همانطور که از مسائل جامعه نیز. سیطره کلان الگوی نظم در مقیاس بزرگ اجتماعی مانع از توضیح رضایت بخش تحولات جامعه ایران از نظر استاد شده است. دکتر رفیع پور، تحولات ارزشی و هنجاری در جامعه را نوعا به صورت یک تهدید تلقی کرده است. حواشی اجتماعی مسابقات فوتبال، جنبش های اجتماعی، اصلاحات از نظر استاد همه مشکل و معضل محسوب می شوند(1: 547). در تحلیل اصلاحات 76 می نویسد که حرکت نیروهای هنجاری فوق العاده خطرناک است وسیاستمداران هیچ کشوری اجازه پیدایش و رشد چنین حرکات ناهنجاری را نمی دهند(همان). او معتقداست که آزادی، ناراضی می سازد و برانگیزاننده احساس و هیجان است(1: 550). حتی شهربازی و فرهنگسرا یک مشکل است وبر اثر آنها ارزش ها و هنجارهای جامعه در هم ریخته است. (1: 525). می بینید از یک سو ذهنش شدیدا درگیر نظم است واز سویی با توجه به فرض نخبه گرایی در تحلیل هایش به عقل کل ها می رسد و سراغ این عقل کل ها را عموما در ذهن کامل مردان و خواص حکومت می گیرد. در حالی که با منطق تحولات دنیای امروز عقل کل های خاص موضوعیت ندارد هرچه هست عقلانیت(rationality ) است، شبکه ای از عقلانیت در حوزۀ عمومی و مدنی و انواع نهادهای علمی و چند رسانه ای است. عقل ذات باورانه با دیدگاه افلاطونی برای دنیای امروز غریب است. امروزه مسئله عقلانیت به مثابۀ کنش ارتباطی و عقلانیت فرهنگی و اجتماعی از طریق گفت و گو ها در فضای عمومی فهمیده می شود.

نتیجه گیری

دکتر فراستخواه به عنوان نتیجه گیری به سه مسیر و سناریوی در زمینه توضیح جامعه ایران اشاره کرد و چنین توضیح داد: اگر مساله ایران را بخواهم به طور ساده در 3 مسیر بنا به درک ناچیز خود توضیح بدهم به گمانم عبارتست از:

مسیر نخست، سنت گرایی: که شکل غالب آن در تاریخ معاصر ما البته نه در شکل سنت گرایی ناب از جنس سنت گرایی سید حسین نصر بلکه به صورت ایدئولوژی ادغام دین و دولت در چند دهۀ اخیر نهادینه و اجرا شد.

مسیر دوم، تجدد خواهی: که شکل غالب آن از بد حادثه به صورت مدرنیزاسیون بروکراتیک و توسعه بروکراتیک طی دوره پهلوی به شکست انجامید و بعد از انقلاب و جنگ و دوران سازندگی نیز به شکل ناکارآمد دولتی و توسعه نیم بند کمّی به اجرا در آمد ونتوانست کاری از پیش ببرد.

مسیر سوم، تحول خواهی انتقادی: که مدرنیته و توسعه را تنها سناریوی اجتناب ناپذیر می بیند و برای عبور به آینده این سرزمین، راهی جز آن سراغ ندارد اما آن را طرحی ناتمام می داند. مدل های مرسوم تجدد و توسعه چه در جهان و چه بویژه در جامعه ما نیازمند نقد هستند و نیاز به حک واصلاح دارند. بویژه در ایران خیلی بد اجرا شده اند .

سخنران به بیان تحول خواهی انتقادی به عنوان تنها مسیر اجتناب ناپذیر در توضیح و توسعه جامعه ایران پرداخت و افزود: در مسیر سوم ما گریزی از تجدد و تغییر و توسعه نداریم. نمی توانیم ازعقربه زمان بیاویزیم. باید منطق تغییر و تحول را بپذیریم. اما مسئله این است که توسعه و تجدد در ایران خوب فهمیده نشد و خوب هم مدیریت نشد و مثل چراغ نیم سوز شد وبیش از اینکه روشنی بدهد، دود و سیاهی به بار آورد. ما نیازمند دولت هستیم اما در شکل حکمرانی خوب(Good governance) که به اجماع جهانی ویژگی هایی همچون شفافیت، قانونمندی، مشارکت، حسابرسی اجتماعی و پاسخگویی لازم دارد. حکمروایی نه یک حق وامتیاز برای خواص بلکه عملی فنی برای رفاه اجتماعی وحقوق آحاد جامعه است. اما علاوه بر حکمروایی ما ومهمتر از آن، ما به حوزه عمومی (Public Sphere) نیاز داریم. به تعبیر دکتر بشیریه ما به دولت فعال و جامعه فعال نیاز داریم. نه «دولت فعال و جامعه منفعل» و نه «دولت منفعل و جامعه فعال» . دولت فعالی که دوست جامعۀ فعال و جامعه مدنی وسپهر عمومی نیرومند باشد. فعال شدن و بزرگ شدن و بلوغ جامعه منوط به تقویت نهادهای غیر دولتی و موکول به NGO های توسعه یافته است. یک جامعه با نهادهای دانشگاهی، علمی، صنفی، حرفه ای مستقل و با کسب و کارهای کوچک و متوسط مستقل و با کارآفرینی های اجتماعی و خلاقیت های مردمی و با تولید و ابتکار به سطح بلوغ می رسد. مردمی که تولید ندارند سزاوار تو سری خوردن هستند. جامعه با نهادهای مدنی، اجتماعی، صنفی، علمی و NGOها، با نهادهای محلی و همسایگی، با علم و با حوزه عمومی علم قد می کشد. علم فقط کلاس و پایان نامه وآموزش رسمی نیست علم نیاز به ساحت عمومی، گفت و گو و نقد دارد.

به نظر می رسد دکتر رفیع پور به حق شکل غالب اجرا شدۀ مدرنیزاسیون ونیز شکل نیم بند توسعه را زیر سؤال می برد اما سیطره و سنگینی فرض هایی که بحث کردیم، سبب می شود ایرادهای ایشان به جای اینکه با واقع گرایی انتقادی و عقلانیت انتقادی و تحول خواهی صورتبندی بشود، در فضای میان سنت گرایی و تجددگرایی در هاله ای از ابهام باقی می ماند.

چاره ما بازگشت منفعلانه به گذشته نیست. راه ها هرچه هست در پیش روست. مشکل ما این است که در قبل از انقلاب، مدرنیته به مدرنیزاسیون تقلیل یافت؛ آن هم یک مدرنیزاسیون اقتدارگرای دولتی، بروکراتیک، نفتی، آغشته به فساد که به جای مراجعه به منطق درونی جامعه چشم به معادلات سیاسی جهان دوخت. بعدا هم ابتدا به نام اسلام وتشیع با کل دنیای مدرن از در ستیز درآمدیم و آنگاه نیز که خواستیم عمل گرایی و تعدیل گرایی پیشه کنیم آزادی سازی اقتصادی به رانت گرایی، مافیاهای مالی، سرمایه داری مالی و مصرف زدگی آلوده گشت. عدالت به معنای طرح انصاف اجتماعی و برابری بخت های زیستن برای همه گروه های اجتماعی از ذهن ما غایب شد؛ وانگهی آزاد سازی اقتصادی با آزاد سازی سیاسی همراه نشد؛ گاهی به شکل آشفته ای، لیبرالیسم اقتصادی با اقتدارگرایی ناکارامد سیاسی درآمیخته شد. درقلمرو علم نیز، کمیت گرا شدیم و راه تمرکز گرایی پیش گرفتیم. برای تقویت و استقلال نهادهای علمی سیاستهای مؤثری نداشتیم. درنتیجه یک رشد کمی گمراه کننده فاقدکیفیت و تاثیر اجتماعی (Social impact) اتفاق افتاد.

دکتر فراستخواه در پایان دو مشکل کنونی جامعه ایران را ضعف نهاد دولت وضعف حوزه عمومی دانست: اکنون در شرایطی به سر می بریم که مشکلات و ضعف های حکمروایی خوب سبب شده است به نظر برخی محققان، جامعه ما با خطر انحلال دولت دست به گریبان بشود. یعنی به جای دولت به معنای نهاد اقتدار دمکراتیک قانونی، عمدتا مکانی به نام دولت داشته باشیم که در جامعه ای کوتاه مدت(به تعبیر دکتر کاتوزیان) هر ازچندی یک طایفه از خواص آن را تصاحب بکنند تا بتوانند به منابع و کالاهای کمیاب دست یابند. از سوی دیگر به دلیل اینکه حوزه عمومی تضعیف شده است و برای جامعه ای فعال حمایت و ظرفیت سازی لازم صورت نگرفته است، یک نوع فرد گرایی خود مدار به شکل سرطانی، جامعۀ ما را تهدید می کند آیا به تعبیر برخی محققان ما در حال بازگشت به شرایط پیشا اجتماع هستیم؟ به نظر من این دو موضوع(یعنی ضعف دولت وضعف حوزۀ عمومی) تهدید جدی برای آینده این سرزمین است و برای مواجهه با این دو خطر، راه برون شدن تحول خواهی انتقادی است. اجازه بدهید آخرین جملۀ من همزبانی با جناب دکتر رفیع پور باشد: «دریغ است ایران که ویران شود».

لازم به ذکر است این نشست از سلسله همایش ‌های جامعه شناسان ایرانی و جامعه ایرانی (مرحله دوم) بود که با همکاری انجمن جامعه شناسی ایران، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، جهاد دانشگاهی، انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات و موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی برگزار می‌شود.

[1]. رفیع پور، فرامرز(1378).آناتومی جامعه، مقدمه ای بر جامعه شناسی کاربردی. تهران: انتشار.

رفیع پور، فرامرز (1390).موانع رشد علمی ایران وراه حل های آن. تهران: انتشار.

[2]. در همه جای این سخنرانی، ارقام داخل پرانتز نشان دهندۀ شماره یکی از دو کتاب و صفحات مورد استناد است.

[3] science is a highly authoritative social institute(Schofer,et al, 2000)

[4] epistemological and moral authority