photo 2016 01 31 09 14 19نشست «رویکردی تفسیرگرایانه در تبیین نافرجامی جنبش های اجتماعی ایران» گروه جامعه شناسی تفسیری انجمن جامعه شناسی ایران روز دوشنبه هفتم دی ماه 1394 با حضور دکتر ابوالحسن تنهایی و مصطفی عبدی برگزار شد.

بحث‌های مطرح شده مصطفی عبدی، سخنران اول این نشست با عنوان «طراحی، بازسازی و پرورش یک مدل نظری از تاریخ مشروطیت به بعد در ایران» را در ادامه می‌خوانید.

در بررسی ساز و کارهای تحولات اجتماعی مطرح ترین تلاشی که صورت گرفته توسط مارکس و انگلس با طرح سه پیش گزاره است که تغییر و تحولات اجتماعی را برآمده از انها می دانند:

1- افراد واقعی

2-فعالیت افراد

3-شرایط زیست انسان (یا از پیش ایجاد شده و یا حین فعالیت‌های انسانها ایجاد می شود).

برآیند دیالکتیکی این سه، صورت بندی اجتماعی و ساز و کار تحولات هر جامعه ای را تشکیل می دهد. از آنجا که پیش گزاره سوم در همه جوامع یکسان نیست، مفصل بندی دیالکتیکی در زمان‌ها و مکان‌های مختلف یکسان نبوده و جوامع مختلف دارای تاریخی متفاوت خواهند بود. پس صورت بندی اجتماعی در شرق متمایز از غرب بوده و متاثر از آن مسائلی چون: قشربندی، نظام سیاسی، جنبش‌های اجتماعی و ... در صورت بندی شرقی به دلیل همان پیش گزاره سوم متفاوت از غرب خواهد بود. مارکس و انگلس چهار شیوه تولید را مطرح می کنند که یکی از اینها شیوه آسیایی تولید است که تبعیت عموم زحمتکشان از دولت، ویژگی آنست. در این شیوه طبقه مستقل از ساختار سیاسی وجود ندارد. مالکیت خصوصی به رسمیت شناخته نمی‌شود. از آنجا که در نگاه مارکس و انگلس موتور محرک تاریخ وجود تضاد طبقاتی است و عدم وجود طبقه مستقل از ساختار دولت در تاریخ جوامع آسیایی چون ایران منجر به ایستایی آن شده است. از دید مارکس و انگلس هرگونه تغییری مستلزم ورود عنصر محرک از بیرون به نظام سرمایه داری به این گونه جوامع است. ویتفوگل نیز بر همین باور است. وبر، رودنسن و ... نیز همین نظر را داشته و در مدل ایرانشناسان روس نیز ایستایی 16 قرنی در دوره فئودالیسم لحاظ شده است. کاتوزیان و اشرف و آبراهامیان نیز به این ایستایی اشاره دارند.

علاوه بر محققینی که با مدلهای مارکسیستی به تحقیق در تاریخ تحولات اجتماعی ایران پرداخته اند، مدلهای پسامدرن (عباس ولی و حمید عبداللهیان) نیز به شکلی به این ایستایی اشاره کرده اند. ما (تنهایی و عبدی) هم در مدل مید و سیمل به شکلی دیگر ماندگاری در یک دوره طولانی از تاریخ ایران را شناسایی کرده ایم. البته همان طور که ویتفوگل هم در کتاب استبداد شرقی می گوید بسیار ساده لوحانه خواهد بود اگر تصور شود که این ایستایی به معنای عدم وجود هرگونه تنوع و تحولات اجتماعی است، همه این محققین بر این باورند که اشکالی از تنوع و تحولات اجتماعی در این دوره طولانی وجود داشته اما این تحولات به شکلی نبوده که منجر به تحولات ساختاری شود. مثلا بتواند در مدل مارکسیسم ارتدکسی ایران را از دروه فئودالیسم به دوره سرمایه داری و یا در مدل آسیایی از شیوه تولید آسیایی به سرمایه داری و یا در مدل پسامدرن از حاکمیت یک شیوه تولیدی یکسان مثل مزارعه ( عباس ولی) و یا در مدل میدی از دوره بازیهای فردی و در مدل هندسه اجتماعی سیملی از هندسه دوتایی به هندسه سه تایی گذار دهد. پس از پذیرش این مسأله ایستایی باید گفت که یکی از راههای اصلی این گذار ساختاری، جنبش های اجتماعی است.

پرسش اصلی این بحث چرایی نافرجامی جنبش های اجتماعی ایران در این گذار تاریخی است. پیش از آن پرسش دیگری به ذهن خطور میکند: آیا در تاریخ ایران جنبش های اجتماعی شکل نگرفته است؟ در پاسخ می توان با سیری در تاریخ ایران جنبش های متعددی را یافت.

حال برمی گردیم به همان پرسش اصلی: چرا جنبش های اجتماعی در ایران منجر به تغییر ساختاراجتماعی نشده اند؟

برای پرداختن به چرایی نافرجامی جنبش های اجتماعی در ایران ابتدا باید به تعریف دقیقی از جنبش و مراحل آن در دست داشت.

از میان تعاریف و نظریه های مختلف در حوزه جنبش ها، نظریه بلومر از معدود نظریه هایی است که به تشریح مراحل شکل گیری جنبش می پردازد. در مدل بلومر هر حرکت اجتماعی باید از 5 گام عبور کند تا یک جنبش کامل شکل بگیرد. این گام ها به ترتیب بوده و عبارت است از:

1-انگیزش اجتماعی

2-روح گروهی

3-روحیه یا دلگرمی جمعی

4-آرمان شناسی

5-تاکتیک عملیاتی

پس از روشن شدن مفهوم جنبش در مطالعه جنبش های اجتماعی در صورت بندی شرقی ( که به تعبیر مارکس و انگلس و پیشینیان شان به دلیل همان پیش گزاره سوم سازو کار متفاوتی دارند)، دو تلاش صورت گرفته است:

کوشش نخست؛ بحثی است که ویتفوگل در استبداد شرقی دارد که معتقد است بروز جنبش در جوامع شرقی بجز در لحظات تاریخی خاص غیر ممکن است. در این جوامع گروههایی که می توانند به جنبش ها شکل دهند عبارتند از:

1-گروههای دینی که به دو شکل وجود دارند:

الف) دین رسمی، که خود ابزاری در اختیار استبداد شرقی است.

ب) ادیان ثانویه که آن هم به دلیل تام بودن و فراگیری حکومت استبدادی امکان ایجاد تحرک نداشته است.

2- طبقات مرفه، ملاکین و تجار و دارندگان دارایی‌های غیرمنقول که امنیت لازم برای انباشت سرمایه را نداشته و یا به دلیل وجود قانون ارث، سرمایه آنها تکه تکه شده دیگر نمی توانند به شکل قدرت اقتصادی قابل ملاحظه ای در برابر استبداد شرقی باشند.

3-اصناف، با ساختاری کاملا صوری، کنترل شده و تحمیلی از سوی استبداد شرقی. با وجود این اشکال خاص نیروهای اجتماعی شکل دهنده جنبش‌ها، تنها در بزنگاههای تاریخی خاصی امکان تحرک نیروهای اجتماعی معترض و یا مدعی وجود داشته است. آن لحظه طبق نظر ویتفوگل فقط زمانهایی بوده است که قدرت مرکزی رو به تضعیف و اضمحلال گذاشته و از کنترل تمام سطوح جامعه باز مانده است. اما با استحکام یافتن مجدد قدرت حاکمیت شورش های شکل گرفته فروکش می کرد. به همین دلیل تاریخ ایران در کل سیری از: شورش- استبداد- شورش را طی می کند. گرچه نخستین بار این نظریه را ویتفوگل مظرح کرده است، کاتوزیان آن را به نام خودش مطرح میکند.

نمودار1، مدل متاتئوریکی است که حاصل تلفیق نظریه ویتفوگل به نظریه مراحل جنبش بلومر می نمایاند. طبق آن باید تمام گام‌ها طی شود تا یک جنبش شکل بگیرد. اما به دلیل تام بودن قدرت استبدادی و حضور مردان استبداد شرقی در همه جا و کنترل نیروهای اجتماعی یا امکان تحرک اجتماعی وجود ندارد و یا اگر در آن بزنگاههای ضعف قدرت، تحرکی شکل می گیرد به محض استحکام قدرت، حرکت اجتماعی در راه طی کردن یکی از پنج گام سرکوب شده و حرکت یا جنبش اجتماعی شکل گرفته در مسیر تغییر ساختار نافرجام می ماند.

کوشش دوم؛ تلاشهای مطالعاتی جان فوران است. ویتفوگل بطور عام در خصوص جوامع آسیایی بحث کرده و دیدگاه‌های او بیشتر حاصل مطالعات او در تاریخ چین است. اما فوران مطالعات خود را بیشتر متوجه تاریخ ایران کرده است. پیش از او پولانزاس به احتمال همزمانی شیوه های تولید و تقارن زمانی آنها در یک جامعه اشاره کرده است. از نظر فوران همواره ترکیبی از شیوه های مختلف در تاریخ ایران دست کم پس از قاجار وجود داشته است. برآیند شیوه های تولید متقارن (ترکیبی از دو تا گاهی چهار شیوه) سبک های زندگی و دیدگاههای مختلف بوده است. تنوع شیوه های تولید و سبک های زندگی، پراکندگی نیروهای اجتماعی را در برداشته و منجر به سرشکن شدن توان مقابله با قدرت مرکزی و توان شکل دهی به یک جنبش عام از میان تنوعات موجود در جامعه است. در چنین جامعه متنوعی اگر جنبش اجتماعی درصدد تغییر ساختار باشد، باید بتواند حداکثر نیروهای اجتماعی متکثر در شیوه‌های تولید متنوع به خود را اختصاص دهد. در غیر اینصورت امکان مقابله با قدرت مرکزی را ندارد. پس باید ائتلافی از نیروهای اجتماعی متنوع که هر یک خواسته ها و آرمان های متفاوتی دارد شکل بگیرد.

جان کلام جان فوران آنست که برای شکل گیری یک جنبش عام باید ائتلافی از نیروهای متنوع شکل بگیرد و این ائتلاف به دلیل همان شرایط درون ساختاری تنوع همواره یا اتفاق نمی افتاد و یا اینکه با شکست مواجه می شد. به همین دلیل نظریه فوران متأثر از اسکاچپول تنها عناصر دورن ساختاری چون شیوه های تولید متقارن را در نظر می گیرد و شرایط سیاسی و اقتصادی بین المللی را نیز در بر می گیرد.

نمودار2مدل متاتئوریکی است که حاصل تلفیق نظریه فوران با نظریه مراحل جنبش بلومر را می نمایاند. طبق این مدل به دلیل شیوه های تولید متقارن، تنوع و تکثر نیروهای اجتماعی به وجود می آید. این تنوع امکان شکست حرکت اجتماعی را در هر یک از پنج گام جنبش ایجاد می کند. از طرف دیگر ساختار و جایگاه دولت در جامعه بین المللی نیز بر شکست حرکت اجتماعی با طی کردن هر یک از این پنج گام و در نهایت فرجام جنبش تأثیرگذار است.

با به عاریت گرفتن مفاهیم فرامکتبی دو نظریه یاد شده و تلفیق آنها با نظریه مراحل جنبش بلومر مدلی تلفیقی به دست می آید که به زعم من می تواند تبیین کننده چرایی نافرجامی جنبش های اجتماعی در تاریخ ایران باشد.

مهم ترین مفهوم فرامکتبی مورد نظر از دیدگاه ویتفوگل آنست که همیشه امکان شکل گیری جنبش های اجتماعی وجود نداشته و تنها در فرصت محدودی و در زمانهای ضعف قدرت حاکمیت امکان شکل گیری جنبش اجتماعی وجود داشت، در این زمان‌ها نیز به دلیل تنوع حاکم بر جامعه که یکی از دلایل آن شیوه‌های تولید متقارن است، باید ائتلافی از نیروهای اجتماعی مختلف شکل بگیرد. پس مهم ترین مفهوم فرامکتبی به عاریت گرفته از ویتفوگل ائتلافی بودن جنبش‌های اجتماعی عام است.

بلومر سه گونه جنبش را از هم تمییز می دهد: عام، خاص و نمایش. به باور او داعیه جنبش های نمایشی تغییر ساختار نیست. جنبش های خاص نیز به این دلیل که عمومیت ندارند و تنها بخشی از جامعه را به خود اختصاص می دهند، از مقابله با قدرت تام سیاسی عاجز بوده اند. در تاریخ ایران جنبش های قوم و منطقه ای بسیاری را می توان یافت که با قدرت گرفتن مجدد حاکمیت سرکوب شده اند. پس در این میان فقط جنبش‌های عام است که امکان تغییر ساختار از هندسه دوتایی به سه تایی را دارند. اما به دلیل پراکنش نیروهای اجتماعی در تنوعات مختلف که تنها یک شکل آن شیوه‌های تولید متقارن است، باید خواسته مشترکی بین این تنوعات وجود داشته باشد تا اولین گام جنبش برداشته شود. درغیر اینصورت ممکن است این اتفاق نظر در هریک از گامهای بعدی تداوم نیافته و حرکت عمومی اعتراض از پیمودن گام ها باز ماند. پس ائتلافی بودن مهم ترین نقطه ضعف حرکت ها و جنبش های عمومی است.

تنوعات بسیاری در جامعه ایران وجود دارد که در آن بزنگاههای مورد نظر ویتفوگل امکان جنبش عام را فراهم نمی کند. تنوعات قومی، زبانی، نژادی، دینی، مذهبی و ... .از دیگر اشکال آن هستند. با آمد و رفت حکومت‌های بیگانه‌ ای چون اعراب، افغان‌ها، ترک‌ها و مغولها بر این تنوعات افزوده شده است. گرچه من با تعبیر ایران مدرن مخالفم همانطور که آبراهامیان می گوید ایران از دوره پهلوی به بعد وارد دوره ای متفاوت شده و و همان طور که آبراهامیان و متاثر از او بشیریه می گویند سه لایه تمدنی و یا فرهنگ سه قشر متنوع روشنفکران و نخبگان را به تنوعات پیشین افزوده که این سه لایه متأثر از عناصر گونه سه تمدن و فرهنگ هستند:

1-فرهنگ و تمدن ایران باستان

2-فرهنگ و تمدن اسلامی

3-فرهنگ و تمدن مدرنیته غربی

پس در طول تاریخ ایران به دلیل تام بودن قدرت حاکمیت امکان شکل گیری جنبش های اجتماعی هرگز وجود نداشته گرچه در زمان ضعف قدرت مرکزی این امکان فراهم می شد ولی باید حداقلی از اشتراک نظر بین نیروهای اجتماعی متنوع شکل می گرفت تا جنبشی عام شکل بگیرد. بسیاری از جنبش ها به دلیل خاص بودن از امکان تغییر عاجزند. از طرف دیگر همیشه با ضعف قدرت مرکزی جنبش های عام شکل نمی گرفتند بلکه در بسیاری از مواقع همانطور که آبراهامیان می گوید دولت ضعیف با ایجاد اختلاف میان این تنوعات، خود را استمرار می بخشید. پس دو مؤلفه مؤثر بر طی شدن یا نشدن گام های جنبش (میزان قدرت دولت و تنوع اجتماعی) هم متأثر از عناصر درون ساختاری و هم متأثر از عناصر برون ساختاری هستند. تنها مورد تاریخی که متأثر از عناصر درون ساختاری و برون ساختاری آن بزنگاه تاریخی فراهم شده و ائتلاف لازم برای طی مراحل پنجگانه جنبش عام شکل گرفت، جنبش انقلابی 1357 بود. اما در این نمونه تاریخی نیز ائتلاف در خصوص شرایط پس از پیروزی جنبش نبود. در این جنبش نیروهای اجتماعی مذهبی بیشترین بدنه جنبش را به خود اختصاص دادند.

در نهایت این تلفیق تئوریک را می توان چنین خلاصه کرد: به بیان هربرت بلومر هر کنش اجتماعی در یک سامان اجتماعی و به عبارت گافمنی در یک چارچوب اجتماعی ( که تبار آن نیز در نظریه سامان بلومر است) شکل می گیرد. جنبش های اجتماعی یکی از انواع کنش های پیوسته است. سامان با عناصر و روابط درونی خود که جنبش ها نیز جزئی از آنست، رابطه دیالکتیکی دارد. اما در سامان جوامع شرقی دو عنصر اصلی تأثیرگذار بر جنبش ها تنوع نیروهای اجتماعی و تام بودن قدرت دولت است. این دو عنصر هم متأثر از سامان اجتماعی است. پس این دو مفهوم فرامکتبی بعنوان عناصر اصلی مؤثر بر نافرجامی جنبش های اجتماعی در تاریخ ایران از شرایط بین المللی مانند فشار یا حمایت دولت های خارجی، میزان حمایت دولتهای خارجی از مخالفین درونی، میزان وابستگی اقتصادی دولت به دولت های دیگر و جایگاه او در نظام سیاسی و اقتصادی بین المللی نیز هست.

تنوع بالا و قدرت تمامیت خواه گرچه در برهه های تاریخی ایران در نافرجامی جنبش های اجتماعی نقش مؤثری داشته اند، درجاتی از آزادی هم وجود داشته که بستر شکل گیری جنبش را فراهم کرده است.

پس از اتمام سخنان مصطفی عبدی نوبت به پرسش و پاسخ با حضار رسید و در بخش پایانی نشست، مدیر گروه تفسیری دیدگاه خود را در خصوص مطالب طرح شده ارائه کرد.

دکتر تنهایی، مدیر گروه تفسیری ضمن ابراز خرسندی از این که در زمینه جامعه شناسی شاهد تلفیق نظریه بلومر با دیدگاههای مختلف و شکل گیری یک متاتئوری در حوزه تحلیل تاریخی توسط مصطفی عبدی هستیم، ذکر نکاتی چند را پیرامون جامعه شناسی تاریخی ضروری دانست و گفت: نخستین نکته آنکه دیدگاههای مختلف درباره جامعه شناسی تاریخی یا فلسفه تاریخ یا تحلیل‌های تاریخی مربوط به کسانی چون ویتفوگل، کاتوزیان، فوران و ... که کمتر مبنایی جامعه شناختی داشته و بیشتر تحلیلهای تاریخی هستند. البته تحلیل حاضر به سبب تلفیق با نظریه جنبش های هربرت بلومر ارزش جامعه شناختی دارد. نکته قابل ذکر دیگر انتقاد به مفهوم شیوه تولید آسیایی است. مراد از آن به هیچ روی شیوه هزار ساله و دو هزار ساله نبود همچنانکه پس از فروپاشی جامعه اشتراکی اولیه، جامعه ایران به دوره برده داری ورود نمی کند. شیوه تولید آسیایی درباره انتها یامیانه تاریخ نبود بلکه راجع به ابتدا و صرفا ابتدای تاریخ ایران زمین بود. پس این دیدگاهها مارکسی نیستند بلکه مارکسیستی هستند. متأسفانه هنوز مفهوم کلاسیک طبقه مارکس در ذهن افراد مانده، در حالی که مارکس هرگز حکم تاریخی نداد و این همان رویکردی است که فلاسفه صندلی نشین ما دارند. این ضعف مطالعات مارکسیستی در ایران است.

و اما در خصوص تحلیل امروز و آنکه می گویند در تحلیل های کنونی از آن نظر که در اروپا تضاد طبقاتی هست و پویاست و اینجا نیست، و به همین دلیل در ایران جنبش ها ایستا و نافرجام می مانند، از نظر ما نقدهایی وارد است:

نقد اول: طبقات را در معنای وبری آن طبقات آرمانی در نظر نگرفته اند. طبقات استثمارگر و استثمارشده  (برده دار و برده) تنها به عنوان سنخ آرمانی تاریخی گرچه درست است اما به عنوان سنخ آرمانی جامعه شناختی خیر، که باید در نظر گرفته می شد. مارکسیسم عامیانه یا ارتدکس می پندارد که همان طبقاتی که مارکس شناخته در کل تاریخ و به ازای همه جوامع وجود دارد. آنها باید طبقات دیگری را که به وجود می آیند در نظر گیرند. طبقه بندی من از طبقات فرادست و فرودست به جای استثمارگر و استثمارشده و زیر شاخه ها و اقشار آن نیز از همین روست. تضاد طبقاتی اینجا هم هست.

اما دلیل ایستایی غیر از تضاد است که شرح خواهم داد.

دکتر تنهایی افزود: مورد دیگر آنکه نیروی محرکه تاریخ را تضاد طبقاتی می دانند. در حالی که نیروی محرکه تاریخ تضاد دیالکتیکی است: تضاد بین نیروهای تولیدی و روابط تولیدی. مارکس به خوبی می دانست که حدود 20000 سال تاریخ مدون جوامع اشتراکی بدون تضاد طبقاتی زیست می کرده و هیچ نشانی از طبقه استثمارگر و استثمارشده نبوده اما پویایی تاریخی خود را داشته و دیالکتیک تاریخی وجود داشته است و مسیر خود را طی کرده است. تضاد طبقاتی خارج از طبقات مطرح می شود. پس تضاد اصلی دیالکتیکی مارکس تضاد طبقات اجتماعی نیست بلکه بین نیروهای تولیدی و روابط تولیدی است و در کمونیسم نهایی مارکس در صورت از بین رفتن طبقات استثماری در جوامع اشتراکی تضاد در جنگ انسان و طبیعت بروز می کند. ولی در جوامع طبقاتی جنگ انسان با انسان مطرح بوده است. طبقات فرادستی و فرودستی که در تحلیل های تاریخ نویسان و فیلسوفان تاریخ مورد توجه قرار نگرفته از تحلیل مارکس هم دور شده اند. تاریخ دوتایی ملت و دولت بدون لحاظ کردن اقشار مختلف جامعه، طرح مطالعاتی دقیقی نمی تواند باشد. اما من در نظریه قشربندی خودم در دو گونه اصلی جامعه درون ساخت و برون ساخت، این امر را لحاظ کرده ام. همگنی قومی و نژادی در شرق باستان (مثلا چین) وجود داشته اما همگنی نژادی و قومی در هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان یا افشاریان وجود نداشته است. به نظر ویتفوگل بدترین نوع استبداد، استبداد شرقی است و به نظر من بدترین نوع استبداد شرقی، استبداد برون ساختی است. استبداد برون ساختی هنگامی است که طبقات حاکم از جنس مردم نباشند. آریایی های کوچ گر چادرنشین وحشی و نیمه وحشی به ایران متمدن هجوم برده وجه رحمانیت را بطور کلی از میان بردند. آنها حلقه قدرتی ایجاد کردند که حتی دردوران ساسانیان آن کفشگر ثروتمند را بدان راه نبود. خون و تبار بومی انسان ایرانی به خودی خود سبب می شد که ایرانی در قالب کاست و طبقات فرودست قرار گیرد. از همین رو بررسی نکردن قشرها در هر دوره و آوردن آنها در قالب کلی دوتایی دولت- ملت در باور من نیست، همچنانکه در نظریه مارکس و بلومر هم نبوده است.

نقد دوم: آیا درست است که از ابتدای مادها و به ازای تمام برش های تاریخی ایران، هر آنچه بوده را شیوه تولید آسیایی بنامیم؟ افزون بر اینکه در بررسی جنبش ها مساله قشربندی و جوامع درون ساخت و برون ساخت در طبقات اجتماعی لحاظ نمی شود، شیوه تولید آسیایی را به تمام دوره هایی تاریخی ایران نسبت می دهند.

اکنون و اینجا: شیوه تولید آسیایی نیست، استبداد شرقی هم در کار نیست. ضعف در تحلیلهای مارکسیستی سبب ساز این سوء تفاهم شده است. گرچه اکنون در ایران همه پذیرفته اند که 5 مرحله در مورد اروپای غربی صدق می کند اما مفهوم کلاسیک طبقه مارکس در ذهن آقایان هنوز هست و تصور میکنند طبقه اجتماعی در ایران باید چون غرب می بوده تا انقلاب شود. مارکس خود هرگز حکم تاریخی نداد. تحلیل فلاسفه صندلی نشین بدور از تجربه واقعی و میدانی بیان می ‌شود. آیا تضاد طبقاتی دوره کریمخان زند مانند همانی است که در دوره ساسانیان بود و در شیوه استبداد شرقی و شیوه تولید آسیایی ویژگی تجربی نباید وارد شود، کاری که مارکس و انگلس سخت بر آن تأکید داشتند؟ مطالعات تجربی، طبیعت گرایانه و فرود به زمینی نیاز است تا ببینیم ویژگیهای تضاد دیالکتیکی طبقه حاکم و محکوم یا به بیان من، طبقه فرادست و فرو دست به نسبت قشرهای داخلی هر دوره چگونه می چرخد. کوشش نظری جناب عبدی را تا جایی که با مید و بلومر تلفیق شده می پذیرم اما تحلیلهای مارکسیستی ایرانی افرادی چون اشرف و کاتوزیان مارکسی نیست و البته مورد نقد من.