پانزدهمین نشست کارگروه زنان و مناسبات خانواده انجمن جامعهشناسی ایران با طرح دو مبحث «شوهرکشی: یک تحلیل نظری» و «قدرت و جنسیت» در روز 16بهمن سال 1391 با حضور دکتر حسن محدثی و احمد فعال در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد.
شوهرکشی: یک تحلیل نظری
مدیر جلسه دکتر عالیه شکربیگی، بحث را با این مقدمه آغاز کرد که خانواده زیربناییترین و کهنترین نهاد تاریخی و مهم ترین نهاد اجتماعی است. خانواده تاثیر بسزایی بر شکل گیری شخصیت افراد و انتقال هنجارهای جامعه دارد. به همین دلیل آسیبهای درون نهاد خانواده از جمله خشونت، بحرانهای جدی در جامعه ایجاد میکند. امروزه پدیده «شوهرکشی» تیتر اول بخش حوادث بسیاری از روزنامههاست. این پدیده از آن جایی بسیار جدی و خطرناک است که نقطه آخر یک فرآیند پر خشونت محسوب میشود. به عبارت دیگر قتلهای خانوادگی خشونتهای تصادفی نیستند بلکه زمینه رخ دادن آنها به مرور زمان ایجاد میشود. نتایج تحقیقاتی در باب همسرکشی انجام شده، بیانگر آن است که ضعف شبکه های اجتماعی و فردی، معاشرت با دوستان بزهکار و انسداد راه های قانونی مواجهه با فشار از عوامل عمده همسرکشی هستند. متغیرهای جمعیت شناختی و اجتماعی مانند پایگاه اجتماعی و اقتصادی زن و شوهر، سن زن و شوهر، تعداد فرزندان در این زمینه موثر هستند. پدیده شوهرکشی شاید فراگیری یک مسئله اجتماعی را نداشته باشد اما در چنین مواردی بررسی چرایی وقوع پدیده ها -حتی در میزان شیوع پایین- مهم تر از پرداختن به کمیت آنها است.
پس از ذکر مقدمهای کوتاه توسط دکتر شکربیگی، دکتر حسن محدثی ، استاد دانشگاه و جامعهشناس دین،به ارائه بحث خود در رابطه با «شوهرکشی پرداخت».
وی گفت: شوهرکشی در حوزه خانواده قرار میگیرد و این مساله اجتماعی پدیدهای جدید میباشد؛ در گذشته شاید مواردی از کشته شدن زن توسط شوهرش شنیده میشد اما کشته شدن مرد توسط زنش نادر بود ولی متاسفانه در دو دههٔ اخیر تعداد آن در حال افزایش است.
این استاد دانشگاه بحث خود را با این توضیح ادامه داد که کتابهای متعددی را در رابطه با شوهرکشی در ایران و خارج را مطالعه کرده و مطالب روزنامههای بسیاری را در رابطه با این موضوع مورد بررسی قرار داده است و به ذکر نمونههایی از فرضیات و تحلیلهای بیان شده در کتب و روزنامهها در رابطه با این معضل اجتماعی اشاره کرد.
دکتر محدثی ویژگیهای مشابه تحقیقات انجامشده در رابطه با شوهرکشی را در چند نکته بیان کرد و گفت: سوگیری به نفع زنان در این مطالب دیده میشود و معمولا زنان قربانی و مردان به دلایل مختلف خشن تلقی میشوند. به عبارتی مردان آنقدر به زنان خشونت میکنند که زنان مجبور به کشتن مردشان میشوند. همچنین شوهرکشی را اغلب در بحث همسرکشی قرار میدهند ولی تمایزی بین قتل مردان توسط زنان و برعکس وجود دارد که این تحقیقات به این مساله توجه نمیکنند. تنوع علل در این تحقیقات دیده میشود در حالیکه ما باید زنجیرهای از علل داشته باشیم.
عمر عشق به پایان رسیده است
وی اظهار داشت: جامعه ایران پس از انقلاب به مدرنیته نزدیک شده و در اثر تحولات اجتماعی و مدرنشدن وضع زنان به کلی متفاوت شده است. بحث خانواده هستهای و رسانهٔ جدید زنان را از خانه بیرون آورده است. زنان موقعیتشان در خانوادهها عوض شده و در گذشته ارزشهای جمعگرایانه در خانواده گسترده مهم بوده و مرد و زن ارزش شخصی خود را فدای جمع میکردند ولی الان عمر خانواده در ایران کوتاه شده و رو به اضمحلال است. فردگرایی قوت یافته و عشق عمرش زود به پایان میرود.
محدثی در این رابطه افزود: در موقعیتی که فردگرایی قوت یافته، عشق میمیرد و ارزش جمعگرایانه برای حفظ خانواده وجود ندارد. زنان در ایران معاصر میتوانند از خانه بیرون آمده و با مردان دیگر ارتباط برقرار کنند. این مسائل موجب سردی عاطفی در خانواده شده و برخی زنان متاهل دچار روابط عاشقانه با مردان نامحرم میشوند و این مساله در دهههای اخیر رو به فزونی است. البته باید گفت که برخی زنان میتوانند این شرایط تضادآمیز (ارتباط مشروع و نامشروع) را ادامه دهند همانطور که خیلی از مردها نیز این شرایط را دارند اما برخی دیگر از زنان در وضعیت تضاد روانی قرار میگیرند و نمیتوانند آن را حل کنند، بنابراین در این روابط باید یکی از روابط قطع شود و قطع رابطه مشروع گزینه اول است چرا که عشق در رابطه نامشروع یافت شده و افراد تمایل بیشتری به آن دارند.
عدم امکان طلاق برای زنان در ایران منجر به شوهرکشی میشود
او در ادامه این بحث اضافه کرد: در نتیجه این زنان برای قطع رابطه با همسر خود باید طلاق بگیرند و چون در ایران امکان طلاق برای زنان نسبت به مردان کمتر است بنابراین شوهر خود را میکشند. این نکته قابل ذکر است که اغلب شوهرکشیها به کمک شخص ثالث و مرد بیگانه اتفاق میافتد.
این جامعهشناس در آخر بحث خود ضمن اینکه عوامل یادشده را در فرآیند شوهرکشی در ایران موثر عنوان کرد، گفت: شوهرکشی در اصل محصول فردگرایی، کوتاهمدتشدن خانواده و سردی عاطفی و روابط بین زوجین است؛ در نتیجه اگر زنان حق طلاق داشته باشند از شوهرکشیها پیشگیری میشود و گاهی طلاق به نفع جامعه است و طلاق در ایران مدرن لزوما بد نیست.
قدرت و جنسیت
عنوان سخنرانی دوم این نشست، «قدرت وجنسیت» بود. سخنران دوم این نشسست، احمد فعال، گفت: زن هم نماد قدرت و هم نماد آزادی در یک جامعه است. سلطه بر زن، سلطه بر تمامیت جامعه، و آزادی زن، آزادی تمامیت جامعه است. این چهره دوگانه (ژانوسی) زن به موجب عنصر جنسیت اوست. زن یک ابژه یا موضوع واکنش جنسی برای قدرت و یک سوژه یا عامل کنش جنسی در آزادی است. تسلط مرد بر زن به موجب جنسیت اوست. مرد در روابط سلطه با زن میتواند میل جنسی خود را در وضعیت سادیستیک (= میل به تسلط و برتری جویی و آزار)، کامل کند. و دولتها نیز از راه سلطه بر جنسیت، میل به سلطه خود را بر جامعه کامل میکنند. هیچ قدرتی نمیتواند از عنصر جنسیت زن صرفنظر کند. عنصر جنسیت مهمترین ابژه (= موضوع واکنش) سلطه است. بدون این واکنش هیچ سلطهای کامل نخواهد شد. زن به عنوان یک انسان، یک سوژه کنشگر و آزاد است. اما به عنوان جنسیت، یک ابژه ( = موضوع) قدرت است. این از آن روست که فعالیت (= پراکسیس) جنسی زن، برخلاف مردان، فعالیت (پراکسیس) انفعالی است. زن در جنسیت آغازکننده نیست، بلکه همیشه در نقطه آغازین میل مردانگی قرار میگیرد. پراکسیس انفعالی زن روزنهای است که وسوسه دائمی سلطه قدرت بر زن را تشدید میکند. زن از همان نقطهای که میخواهد برتری خود را به رخ مردان بکشد، به نقطه فروتر کشیده میشود. جامعه زنان نیز از همان جایی تحت سلطه مردان در میآید، که نقطه قوت و قدرت خود میشناسد. در واقع جاذبه جنسی زنان با هدف به رخ کشیدن، جاذبه قدرت است و از محتوای آزادی خالی است. همچنین بنا به ماهیت پراکسیستی و انفعالی جنسی زنان، این جاذبه هرگز نخواهد توانست به عنصر سوژگی قدرت (یا عامل قدرت شدن برای خود) تبدیل شود. زن به محض اینکه خود را به رخ مردان میکشد، مرد او را از نگاه ابژه جنسی خود تفسیر میکند. در این حال هم زن خود را از مقام یک کنشگر آزادی (سوژه انسانی) به زیر میکشد و هم مرد را در سوژه قدرت شدن (یا عامل تسلط مرد) به زیر میکشد. زن به خیال خود میکوشد تا از جاذبه جنسی، مرد را تحت سلطه خود دربیاورد. اما او با جذب کردن نگاه مردانه به جنسیت خود، دیگر در مقام سوژه جنسیت یا همان کنشگر جنسی قرار ندارد. زن پیش از به سلطه در آوردن مرد، در ذهن خود به تقویت میلی میپردازد که از همان آغاز در موقعیت دیده شدن قرار میگیرد. این موقعیت هرگز موقعیت کنشگری یا تبدیل شدن به مقام سوژه جنسیت نیست. ابژهای است که با نگاه سادیستکی مردانه، تحت سلطه مرد در میآید. اگر زنی موفق شود به موجب جنسیت مردی را تحت سلطه و انقیاد خود در بیاورد، بازهم به سوژه یا عامل قدرت و سلطه تبدیل نخواهد شد. زیرا با حذف عامل جنسیت به مثابه ابزار قدرت، او نیز حذف خواهد شد. تنها در این میان مرد را از کنشگری و آزادی تهی کرده است. بدینترتیب، تا زمانیکه زن در نقش جاذبه جنسی در صحنه زندگی حضور دارد، او به عنوان "عنصر دوم" یا "جنس دوم" در رابطه قدرت وجود خواهد داشت، و از آن هیچ گریزی نیست. جلوتر خواهیم دید که چگونه مرد از راه همین جاذبه جنسی است که سلطه خود را بر جامعه زنان تشدید و از او به عنوان ابزار کامجویی خود بهره خواهد جست.
تاریخ رابطه سلطه در یک نگاه و در پارهای از مقاطع، تاریخ روابط جنسیت است. نکته مهمی را که این نوشتار در پی نشان دادن آن است، این است که کنترل بدن به مثابه جنسیت، خواه در پنهان کردن و خواه در رها کردن یا آشکار کردن، امری همبسته با قدرت بطور ذاتی است. اساطیر یونان که سهم بسزایی در فلسفه یونانی و از آنجا تا فلسفه دوران معاصر دارند، با آمیزش سراسر خشونت آمیز قدرت و جنسیت آغاز میشوند و با همین روابط در اسطوره اودیپ به پایان میرسند. این افسانهها با تجاوز، فریب و ربایش الهه عشق (افرودیته)، الهه کشت و زرع (دیمیتر)، الهه دریا (تتیس)، الهه جهان زیرین (پرسه فونه)، الهه زیبایی (هلن) و... از سوی خداوندگاران قدرت ساخته شدهاند. زئوس خدای خدایگان هر چه فرزند بدنیا آورد حاصل تجاوز و فریب بودند.
فرزندان او نیز یک به یک با فریب و تجاوز به الهههای دیگر زندگی گذراندند. آنطور که لوسیلا برن نویسنده کتاب اسطورههای یونانی میگوید، پرسه فونه الهه جهان زیرین و دختر زئوس، سرمشقی برای تمام ازدواجهای اساطیر یونانی است. ازدواجهایی که دختران پس از جدایی از مادران خود همواره با تصور تجاوز و مرگ میزیستند1. هنگامی که پرسه فونه در باغ مشغول چیدن گل بود، زمین زیر پای او شکاف میخورد و از درون آن هادِس پادشاه جهان زیرین و برادر زئوس از دل تاریکی بیرون میآید و او را میرباید، تا در قعر زمین با او همبستر میشود. هراکلس یا همان هرکول افسانه پهلوانی یونان، محصول تجاوز و فریبی بود که پدر وی زئوس، همسر پاکدامن آمفیتریون را به نام آلکمنا، از راه وارد شدن در هیئت وی، فریب داد. چون آمفیتریون به خانه باز میگردد، چنان خشمگین میشود و آتشی بر میافروزد تا آلکمنا را بسوزاند، اما زئوس با گرد آوردن ابرها آتش را خاموش میکند. این وقایع نمونههایی کوچکی از این واقعیت مهم را نشان میدهند که سراسر زندگی اساطیری یونانیان، که تا حدی بسیار بنیان فلسفه انسانشناختی غرب را میسازند، نمادهایی از رابطه قدرت و جنسیت هستند.
در افسانهها و ادبیات ایرانی نیز فراوان با نگاههای وسوسه آمیز و تمنای سلطه قدرت بر عنصر جنسیت مواجه هستیم. از نگاههای بولهوسانه خسرو پرویز بر شیرین و ناکامی وی در تصرف جنسیت شیرین، تا درخواست همین خسرو از گردیه خواهر بهرام چوبینه، گوشههایی از روابط قدرت و جنسیت را به نمایش میگذارند. شاه در تمنا و تصرف قدرتی که در زمان شورش بهرام چوبینه به بیثباتی گرایید، کوشش میکند تا پس از کشته شدن بهرام، از راه تصرف خواهر او گردیه، به ثبات بازگردد. اما خسرو پرویز در برابر سپاه ائتلافی گردیه و گُستهم (دایی خسرو پرویز) شکست میخورد. پس از شکست، با وجود ازدواج گردیه و گستهم، اینبار شاه کوشش دارد تا تسلط خود را بر اریکه قدرت، از راه تسلط بر جنسیت فاتحین به انجام برساند. او که پیشتر پاسخ نامه گردیه را نداده بود، اینبار نامهای به گردیه میفرستد و با اعطای مقام سالاری دربار از او میخواهد که پس از به قتل رساندن همسر خود گستهم به ازدواج با او درآید. گردیه در مناسبات قدرت تسلیم تمنای شاه میشود و با کشتن همسر خود به دربار راه پیدا میکند. در افسانه "ویس و رامین" گفته میشود که موبد شاه ایران، بر شهرو مادر ویس وارد میشود و از او میخواهد که به کابین او در آید. شهرو خود را در آستانه پیری و ناتوان از کام دادن به شاه میبیند، اما عهد میبندد که دختری که در شکم دارد به عقد شاه در بیاورد. پس از تولد ویس، مادر عهد را فراموش میکند و او را به ازدواج ویرو در میآورد. شاه عهد را به او یادآور میشود، اما به موجب مقاومت آن دو همسر، جنگی در میگیرد و در فرجام کار شاه از سپاهی که ویرو تدارک دیده بود شکست میخورد. شاه چون در جنگ شکست میخورد کوشش میکند تا رابطه قدرت و جنسیت را اینبار اگر نه از راه لشکرکشی، که از راه وعده و تطمیع ویس به انجام برساند و میرساند.
در توضیح بیشتر رابطه قدرت و جنسیت از زوایه "نگاه" به عنصر جنسیت، دو مفهوم سوژه نگاه (= عامل شناسنده و کنشگر) و ابژه نگاه (= عامل شناسایی و واکنشگر) را، در جهانی که جلوتر از آن به عنوان جهان مجازی یاد میشود، مورد بحث قرار میدهم. کوشش نویسنده در بیان جهان مجازی، فضای مجازیای که در اینترنت از آن یاد میشود، نیست. منظور همین جهانی است که در آن زندگی میکنیم، جهانی که فکر میکنیم واقعی است. شناخت ما و رابطه ما با این جهان غیرمستقیم است. زیرا اشیاء و نمادهای موضوع شناخت ما، از راه تکنولوژیهای رسانهای که برآمده از خواست قدرت هستند، به وجود آمدهاند. در جهان مجازی که اغلب ما در چنین جهانی زندگی میکنیم، سوژه و ابژه نگاه کردن، خواه در عنصر جنسیت و خواه در نگاه کردن و چشم دوختن به اشیاء ساده و تجربههای روزمرگی زندگی، مناسبت تنگاتنگی با پدیدههایی دارند که برآمده از رابطه قدرت هستند. جهان مجازی، جهانی است که تماس ما با واقعیت غیرمستقیم و از راه سانسور و دستکاری منابع قدرت صورت میگیرد. به عنوان مثال، تا مادامیکه ما با اشیاء و امور واقع تماس مستقیم نداریم، هر چه که دور و بر ما وجود دارد، تا احساسی که نسبت به مواد خوراکی نشان میدهیم، تا چیزهایی که درصدد نفی یا اثبات آن هستیم، همه برآمده از مناسباتیاند که مناسبات قدرت هستند. هیچ قدرت سیاسی و اقتصادی نیست که از عامل جنسیت چشم بپوشد و در مقام سوژه یا ابژه نگاه کردن، نقشی در رابطه میان قدرت و جنسیت نداشته باشد. همانگونه که میشل فوکو به درستی رابطه میان قدرت و "نگاه" را به دو دوره مدرن و ماقبل مدرن تقسیم میکند، ما نیز میتوانیم وجه آشکار شدن و پنهان شدن جنسیت زن را به همین ترتیب تقسیمبندی کنیم. به نظر فوکو، قدرتهای اربابی گاه با ترس افکنی و گاه با نشان دادن زرق و برق، شکوه و هیبت خود را به رخ جامعه میکشاندند. جامعه با نگاه کردن به هیبت و عظمت شاهان و اربابان، به سلطه در میآمد. اما در دوران جدید، صاحبان قدرت میکوشند تا خود را همنوا با خواست جامعه معرفی کنند و شکوه و عظمت قدرت را از نگاهها پنهان کنند2. در دوران مدرن نگاهها وارونه میشوند. یعنی به جای آنکه قدرتها خود را در معرض نگاه جامعه قرار دهند، با کمک تکنولوژیهای کنترلی (نظام سایبرنتیک و اطلاعات)، جامعه را در معرض نگاه خود مهار میکنند. به عبارتی، امروزه به جای آنکه ارباب خود را در نگاه جامعه به نمایش بگذارد، جامعه را به نمایشگاه نگاههای قدرت بدل میکند. در تاریخ روابط سلطه، زن یا با پنهان شدن از نگاه جنسی جامعه تحت سلطه درمیآمد و یا با آشکار شدن در نگاهها. در دوران قدیم، عنصر جنسیت زن با پنهان کردن یا پنهان شدن، به موضوع قدرت تبدیل میشد، و در دوران جدید با ظاهر کردن خود در نگاه جامعه. جامعه دیگر به ارباب نگاه نمیکند، به زنان ارباب نگاه میکند (اصطلاح زنان ارباب در اینجا استعاری است و اشاره به آن بخش از زنان جامعه دارد که به نحوی به وسیله عنصر جنسیت، تحت سلطه قدرت هستند). زنان از پستو بیرون میآیند و وسیله سلطه ارباب بر جامعه میشوند. بدینترتیب، زنان هم نگاههای جامعه را از سمت ارباب به عنصر جنسیت منحرف میکنند، و هم آنکه سلطه ارباب را بر خود تکمیل میکنند.
بنابراین خواه در وجه آشکار کردن و خواه در وجه پنهان کردن، جنسیت زنانگی مهمترین دستآویز قدرت است. در وجه آشکار شدن، رابطه سلطه معطوف به جاذبه جنسی است. جاذبه جنسی هم سوژه سلطه است و هم ابژه سلطه. سوژه سلطه است، زیرا به واسطه جاذبه جنسی نگاهای جنسی جامعه - نگاه مردانه- به نقاطی دوخته میشود، که در آن نقاط خود قدرت از نظر پنهان میشود. اما در وجه پنهان شدن، جنسیت زن از راه فرهنگهایی به رابطه سلطه تبدیل میشود، که از زن به عنوان ناموس مردان و ناموس جامعه یاد میشود. جامعه وقتی زن را ناموس خود میشناسد، معنای آن این است که زن را تنها از دید قدرت و جنسیت تعریف میکند. مردان نیز هنگامی که به زنان به چشم ناموس نگاه کنند، و سوژه خویشتنی را تا حد حراست از این ناموس تقلیل میدهند، خود را زندانی رابطه قدرت و جنسیت میسازند.
مفاهیم ناموس و آبرو همواره در کنار و مترادف مفاهیمی چون حمیت، غرور و غیرت و عُصبیت مرد بودن و غیرت جامعه بودن، با محتوای جنسیت، زن را با عنصر قدرت پیوند میدهد. زیرا در ذات ناموس بودن مسئله حراست وجود دارد و حراست کردن جزئی از رابطه سلطه است. واژه ناموس در قرآن وجود ندارد و از واژه حمیت یا غیرت به عنوان یک صفت جاهلی یاد شده است. اما اهمیت یک واژه بیش از جایگاه آن در دین و مذهب، به جایگاهی که در فرهنگ کسب میکند، مربوط میشود. مفاهیم دینی هر چند ناظر به جهان اندیشی باشند، اما در فرهنگ و در زبان و ادبیات یک قوم یا یک جامعه، به مفاهیم کاربردی که در زندگی بکار میآیند، ترجمه میشوند. از این نظر واژهها و مفاهیمی چون ناموس و غیرت در حالی که در قرآن وجود ندارند، چنان معنا میشوند که گویی رسم و آئین دینی هستند. اما نوع معانیای که این مفاهیم به خود میگیرند، چون بیارتباط با رابطه سلطه مردانه نیستند، از جنسیت بار میشوند تنها با این هدف که زنان را در موقعیت و مقام ثانویشان تثبیت کنند.
پنهان کردن زن در ناموس و آبرو، نقش مسلط مردان را در خانواده تثبیت میکند. در اینجا زن و جنسیت به عنوان یکی از صفات مرد تعریف میشود. چنانچه در آئین یهود زن از دنده چپ مرد خلق میشود. این صفت و این برداشت از خلقت موقعیت زنان را نه در مقام سوژه به رسمیت میشناسد و نه در مقام ابژه. زیرا در این دید، زن جزئی از مرد میشود، جزئی ثانوی و کم قدر، که قدر آن به چسبیدن به تمامیت مرد (تمامیت چیزی که زن جزئی از آن بود) و تسلیم شدن در برابر مرد، بازشناخته میشود. در وجهی که به آشکار شدن زن در مقام جنسیت مربوط میشود، زنان به ابژه نگاه مردانه تبدیل میشوند. اما در وجهی که به پنهان کردن عنصر جنسیت مربوط میشود، زنان دیگر موضوع یا ابژه نگاه مردانه نیستند، بلکه با همان دیدی که آئین یهود ارائه میدهد، زن به جزئی ثانوی و بیقدر از تمامیت مرد تبدیل میشود. به عبارتی دیگر، در این نگاه زنان نه سوژه هستند و نه ابژه، نه کنش دارند و نه واکنش، ناموس مردانهاند که با پنهان شدن در جایگاهی و در پردهای که دنده مردان است، سلطه مردان را بر خود اعتبار میبخشند.
واژه غیرت و ناموس در قرآن وجود ندارد. معادل آن در عربی به عنوان حمیت یاد شده است. اگر مفهوم "حمیت" آنچنانکه لغت نامه دهخدا میگوید3، ترجمه عربی واژههای غیرت و ناموس باشد، در قرآن از آن به عنوان یک صفت جاهلی یاد شده است4. برخلاف آنچه که از آئین یهود در فرهنگ ایرانیان تا حتی در آئین دینی مسلمانان راه پیدا کرده است، زن نه صفتی از صفات مرد (ناموس مرد بودن) و نه جزئی از مرد است (از دنده چپ آفریدن)، بلکه هم مرد و هم زن به مثابه انسان، برآمده از یک جوهر واحد یا یک نفس واحد هستند5. با تأکید و اشاره به "یا ایهالانسان" و "یا ایهالناس" خطاب قرآن نیز هیچگاه نه به زنان است و نه به مردان، بلکه در همه جا خطاب به انسان است. اعتبار زن و مرد در قرآن نه به حیث جنسیت هریک، بلکه به حیث درستی و پایداری است که در حق (= تقوی) میجویند. با این وجود فرهنگ ایرانیان و مسلمانان بیش از آنکه متأثر از مبادی قرآن باشد، متأثر از مبادی عرفی است که بعضاً از آئینهای دیگر وارد شده است.
اکنون با توجه به آنچه که در باب رابطه قدرت و جنسیت در دو دنیای مدرن و ماقبل مدرن شرح دادم، موضوع را به رویکردهای عینی ارجاع می دهم تا درک روشنتری از رابطه قدرت و جنسیت بدست داده شود. در ادامه بحث دو دوره تحول در نظام سرمایهداری و رابطه آن را با جنسیت شرح خواهم داد. سرانجام در پایان کار در رویکرد سوم، موضوع جنسیت را در وضعیت ایران امروز مورد توجه قرار خواهم داد.
رویکرد نخست: نظام سرمایهداری حداقل دو دوره مختلف را پشت سر گذاشته است. یک دوره، دوره تولیدگرایی و دوره دیگر، دوره مصرفگرایی است. سرمایهداری قرن نوزدهم تا قبل از جنگ جهانی اول، تولیدمحور بود و سرمایهداری پس از جنگ جهانی اول و به ویژه جنگ جهانی دوم تا دوران حاضر به سرمایهداری مصرفمحور تبدیل شد. مقتضی تولید در دوران نخست سرمایهداری، کار و تلاش بیوقفه، و صرفهجویی در مصرف کردن بود. اما مقتضی مصرفمحوری، کامجویی از فرصت فراغت و بذل و تبذیر در مصرفگرایی است. سرمایهداری تا قبل از قرن بیستم تا آن حد به درجه رشد صنعتی نرسیده بود که با تولید مازاد محصول مواجه شود، از این رو صرفهجویی در حجم کالاهای تولید شده در دستور کار سرمایهداری قرار داشت. جریان تولید انبوه، مازاد محصول را به دنبال آورد و حرکت سرمایهداری برای تصرف بازارها و جستجو در پی مصرفکنندگان و با هدف تصرف بازارهای بیشتر، دو جنگ جهانی را برای بشر به ارمغان گذاشت. از آن زمان مصرف اهمیت بیشتری پیدا کرد.
در ایامی که سرمایهداری به صرفهجویی و کار بیوقفه کارگران و زحمتکشان احتیاج مبرم داشت، لازم بود تا خود را با ایدههایی هماهنگ کند که مقتضی کار و صرفهجویی بود. با توجه به اینکه وسوسههای تحریک آمیز جنسیت، ذائقه مصرفی جامعه را افزایش میدهد، بنگاههای سرمایهداری مبارزه بیامانی را علیه جنسیت آغاز کردند و در این راه با دستگاه اخلاقی کلیسا هم آواز شدند. بدینترتیب منافع سرمایهداری اقتضاء میکرد که بورژوازی به اخلاق روی بیاورد. اخلاقی شدن بورژوازی و محدودیتهای سختگیرانه دولت و کلیسا علیه جنسیت، نه به دلیل ذات اخلاقی بودن، بلکه به دلیل شرایطی بود که شکلبندیهای (فرماسیونهای) اقتصادی در آن ایام، حکم به صرفهجویی میکرد. میشل فوکو در کتاب تاریخ جنسیت نشان میدهد که چگونه از سده هفده میلادی تا پیش از قرن نوزدهم، روابط جنسی از صراحت بیانی آشکاری برخوردار بود، اما به محض آنکه بورژوازی وارد عرصه تولید صنعتی میشود، عرصه جنسیت آنقدر محدود میشود که حتی قواعد جنسی "سرکوب و سانسور" را تا پاشنه اتاق خواب افراد میکشاند. "از این دیدگاه جنسیت سرکوب شد، زیرا با اخلاق کاری مورد نظر سرمایهداری ناسازگار بود. همه نیروها میبایست در خدمت تولید مهار شوند6". تا پیش از قرن نوزدهم زنا با محارم امر عادی تلقی میشد، اما از آغاز صنعتی شدن و نهضت اخلاقگرایی بورژوازی بود که زنا با محارم منع شد. اندیشهورزان بورژوازی با همراهی دستگاههای اداری و دستگاه کلیسا، با اعلام این حقیقت که "منع زنا با محارم" قاعده عمومی تمام جوامع بشری است، به کنترل هر چه بیشتر جنسیت پرداختند. در همین زمان بود که شبکههای انضباطی بورژوازی در قالب شهرداریها و داروخانهها، برای جلوگیری از شیوع بیماریهای آمیزشی و جلوگیری از فساد اخلاقی و انحطاط نسلی، دست بهکار شدند تا در قالب اخلاقگرایی، ماشین تولید بورژوازی و منافع او را به حرکت دربیاورند. بورژوازی نیک میدانست که جنسیت رها شده و بی قید و بند، ذائقه مصرفی جامعه را افزایش میدهد، و این در حالی است که حجم تولیدات تکافوی مصرف جامعه را نمیداد. بدین ترتیب مهار زدن بر لگام جنسیت، هم مهار مصرف جامعه و هم ایجاد نیروی محرکه کار در تکاپوی نظام تولید بود. در نتیجه، اخلاقگرایی بورژوازی تفسیری جز پنهان کردن منافع حاصل از کار و تولید، نمییافت.
رویکرد دوم: با وجود دو جنگ جهانسوز، ماشین تولید بورژوازی نه تنها از حرکت بازنماند، بلکه با متراکم شدن صنعت رشد فزایندهای به خود گرفت. جریان متراکم شدن صنعت هر روز شتاب بیشتری گرفت، بطوریکه بازار دیگر پاسخگوی تولید نبود. پیشرفتها در جهان علم و تکنولوژی و اضافه بر آن، پیشرفتها در جهان فیزیک و شیمی و دستیابی به انرژی بیبدیل نفت به مثابه مهمترین نیروی محرکه صنعت، سرعت گردش چرخهای صنعتی را فزاینده کرد. از همین ایام بود که تولیدات انبوه، انفجاری عظیم در بازار داد و ستد کالایی به وجود آورد. تقاضا برای تولید، به تقاضا برای مصرف تبدیل شد. فزونی گرفتن فزاینده عرضه بر تقاضا و رقابت بنگاههای اقتصادی، فضای تقاضا را در بازار هر روز تنگتر و فشردهتر میکرد. تکنولوژیهای رسانهای به کمک این بنگاهها آمدند و کوشش کردند تا با تحریک ذائقههای مصرفی، فضای بازار تقاضا را باز کنند. اما از آنجا که ماشینهای غول افزای تولید نمیتوانستند از کار بیکار بمانند، و هر روز موج عظیمی از کالاها را به سینه بازار روانه میکرد، در نتیجه نو به نو کردن تقاضا و مصرف، مهمترین سرمشق بورژوازی قرار گرفت. اما نو به نو کردن تقاضا و مصرف بدون مُدگرایی نیز بدون استفاده از جنسیت ممکن نبود. در این شرایط ضرروی بود تا بورژوازی دست از اخلاقگرایی شسته و فضای نوینی در جنسیت بازگشاید، فضایی که خیلی زود به سکسوآلیسم (جنسیتگرایی) منجر شد. گرایش بورژوازی از ایدئولوژی پاکدامنی به ایدئولوژی سکسوالیسم صرفا متأثر از مقتضیات تولید و منافعی بود که در تولید برای خود تدارک دیده بود.
بمب سکسوالیسم پس از جنگ جهانی اول و پیرو نهضت فرویدیسم، در جهان صنعتی ترکید. اندیشههای فروید بسیار بزرگتر از آن است که بخواهیم آن را به توطئه بورژوازی نسبت دهیم، اما ظهور این اندیشه در یک نگاه مثبت محصول تضادهایی بود که نظام صنعتی تا آن زمان پدید آورده بود، اما در یک نگاه منفی، فرآورده ضرورتهای یک نظام تولیدی بود. ضرورتهایی که باید به نحوی هم پاسخی به سرکوبهای نظامهای پیشین میداد و هم فضای گسترده ایی برای عرصه تولید و تقاضا جستجو میکرد. با این وجود، نهضت فرویدیستی با همه دستاوردهایی که در شناخت ماهیت انسان و شناخت تضادهای میان انسان و نظام اجتماعی بدست میداد، به کارآمدترین ایدئولوژی بورژوازی تبدیل شد. از آن زمان تا کنون به موازات تراکم و فشردگی صنایع، مواد منفجرهای که در کار بمب سکسوالیسم میآمد، بسیار فشردهتر و متراکمتر میشد. به گونهای که وسعت انفجار سکسوالیسم در اندازهای بود که صدای آن اکنون تنها صدایی است که در فضای زندگی فردی و اجتماعی به گوش میرسد، و تنها صدایی است که همه صداها را زیر تنین مهیب خود به خاموشی میخواند.
بورژوازی امروز ادعا میکند که تنها نماینده شایسته آزادی حقوق زنان است و جهانی که او در دموکراسی لیبرال آفریده، تنها جهانی است که شایسته فضای آزاد جنسیت است. بورژوازی چنین وانمود میکند که بازگشودن جنسیت، پیرو تقاضاهایی است که خُرده جنبشهای جنسی مانند جنبشهای فمنیستی (زنگرایی) و یا جنبشهای هموسکسوآل (همجنسگرایی)، خواستار فضای بیشتری از آزادی هستند. امروز نقش اصلی تکنولوژیهای رسانهای، وانمودسازی دنیایی است که بورژوازی ترسیم میکند. در وانمودسازی همین دنیاست که جهان مجازی چنان بر پیشانی واقعیت رخ بر میتابد، که گویی تمام امور واقع، شامل امرهایی که بورژوازی در تولید، در سائقههای جنسی، در مصرف، در علم و تکنولوژی، در سیاست، در روابط بین المللی و در تولیدِ مفاهیمی چون تروریسم، حقوق بشر و دموکراسی، خلق کرده است، همه و همه نابترین امرهایی هستند که از واقعیت برگرفته شدهاند. تکنولوژیهای رسانهای، ایدههای بورژوازی را خواه در بنگاههای اقتصادی و خواه در حوزه سیاست، چنان بازنمایی میکنند که مخاطبان هیچ تردیدی در واقعی بودن و ناب بودن آن نشان ندهند. بازنماییای در تصاویر ناب. این تصاویر چنان شفاف نشان میدهند که به قول اسلاوی ژیژک، از واقعیت واقعیتر نشان داده میشوند. واقعیتر از واقعیت، یا آنچه که جان بودریار حاد واقعیت (هیپورئالیزم) مینامد، این است آنچه که دنیای مجازی پیش روی نگاههای ما بازگشوده است. در گذشتههای دور مرز میان واقعیت و مجاز بسیار روشن و شفاف بود، اما به موجب ماهیت مسحور کننده تکنولوژیهای رسانهای، و اگر بر آن بیافزایم ماهیت انظباطی تکنولوژیهایی که با هدف کنترل در وجود میآیند، دنیای مجازی را چنان روشن و مسحورکننده نشان میدهند، که کمترین تردیدی نسبت به واقعی بودن و حقیقی بودن آن نتوان به خرج داد. تا زمانی که پشت صحنههای یک دنیای مجازی را به ما نشان ندهند، چه کسی میتواند تردید کند که تصاویر ناب و دیجیتالی شده نه تنها واقعی نیستند، بلکه با تفسیر وارونه واقعیت، مخاطب را زندان ابدی سانسور نمیسازند؟ زندانی که با نظامی از مبادلات نمادین شده (یا با زبان تازهای که علائم و اشیاء و واژهها به گونه دیگری تعریف شدهاند که سازگار با وضعیت زندان بودن ماست) نه تنها منطق گفتگو میان افراد را به دلخواه منابع قدرت تغییر میدهد، و نه تنها نگاههای ما را نسبت به واقعیت وارونه میکند، بلکه طعمها را به دلخواه بازار در ذانقه ما تغییر میدهد. این نظام جز یک نظام کالایی شده نیست. نظامِ کالاییِ، ایدئولوژیِ بورژازی در عصر وفور کالایی است. این ایدئولوژی دیگر یک ایده نیست، یک صنعت است. خود ایدئولوژی به صنعت تبدیل میشود. صنعتی که قادر است با هنرنماییهای شگرف و تبدیل افسانه به واقعیت، انسان را تا حد کالا تقلیل دهد. در دنیایی مجازی شده نظام کالایی، رابطه انسان با واقعیت غیرمستقیم میشود. منابع تولید کننده کالاها، که جلوههای گوناگون منابع قدرت هستند، واسطه و هاله میان انسان و واقعیت قرار میگیرند.
نظام کالایی تنها نظامی است که عناصر قدرت و جنسیت را به خوبی بازنمایی میکند. زن و جنسیت مهمترین نمادهای نظام کالایی شمارده میشوند، بطوریکه سایر نمادها و اشیاء متأثر از این نماد هستند. آنچه به عنوان منطق گفتگو، نگاه و نظام بصری و به عنوان کالاهای خوراکی تبلیغ میشوند، و خود تبلیغات، یکسر نمادهای جنسی هستند. اما جنسیت بدون آمیزش با خشونت نمیتوانست دستآویز "نظام کالایی شده" قرار گیرد. به تمام نمادهای زندگی امروز نگاه کنید، از موسیقی و فیلم و سینما گرفته تا ورزش و میادین ورزشی، از کالاهای خوراکی در قالب فست فوتها گرفته تا وضعیت پوشش جامعه، از ماشین گرفته تا کالاهای مربوط به وسایل آشپزخانه، همه و همه نمادهایی از آمیزش جنسیت و خشونت هستند. در این میان، موسیقی شاید مهمترین عرصهای است که آمیزش خشونت و جنسیت را به نمایش میگذارد. به موسیقیهایی که از چند دهه پیش، یعنی موسیقیهای جاز و راک و پاپ تا موسیقی هوی متال که مظهر انحطاط و بربریت انسان امروز است، تا موسیقیهایی که دیگر نمیتوان نام آنها را موسیقی گذاشت، ملاحظه کنید. این موسیقیها بدون نمایش خشونتآمیزترین جلوههای جنسیت در رختخواب، گویی دیگر موسیقی نیستند، بلکه صرفاً به صحنه ارضاء تمنیات جنسی مخاطبان تبدیل میشوند.
اما چرا خشونت و جنسیت، و آمیزش این دو، مهمترین عرصه زندگی است و همه نمادها بازنمایی این عرصه بشمار میآیند؟ جز این نیست که خشونت و جنسیت پولسازترین عرصه بازنمایی ایدئولوژی بورژوازی هستند. عرصهای که میتوانند منحنی ذائقه مصرفی جامعه را در خط مماس با منافع بازار پیوند دهند. بدینترتیب ماشین اتوماسیون (خودکار) نظام سرمایهداری در آمیزش خشونت و جنسیت، فرآیند مصرفمحوری را که سرنوشت محتوم نظام کالایی است، در ایجاد فضای مجازی کامل میکند. با وجود این، فضای مجازی هنوز به نیروهای محرکهای محتاج است که جریان نو به نو کردن مصرف را با ماشین اتوماسیون (خودکار) تولید هماهنگ کند. مُدگرایی نقش نیروی محرکه نظام کالایی را ایفاء میکند. مُدگرایی جلوه دیگری از آمیزش خشونت و جنسیت است. در آغاز مُدگرایی میتوانست با زیباشناختی همراه باشد. اما دیری نپایید که در اقتصاد مصرفمحور، جنسیت مصرفمحور همزاد خود را در خشونت بازتولید کرد. ناگفته پیداست که خشونت ضد زیبایی است. هر قدر خشونت بیشتر با جنسیت پیوند میجوید، مُدگرایی بیشتر در ستیز با زیبایی همراه میشود. به نمایشگاههای مُد نگاه کنید، جز نمایش ستیز با روح زیباشناختی انسان نیستند. تصویر چهرههای وحشی و آرایشهای تند و خشونتآمیز از دختران و پسران جوان و گاه میانسال، جز ارضاء خشونت جنسی نیستند. اگر لیدی گاگا نمونه رادیکالیزم جنسیت در موسیقی است، کریس انجل با گرم کردن سرها و مسحور کردن نگاهها، آمیزش جنسیت و خشونت را به تردستی رسانهای بدل میکند؛ تا از خلال آن مخاطبان به ابژه بیاراده قدرت تبدیل شوند.
نکته با اهمیت اینجاست که پارهای از نظامهای رسانهای که رسالت خود را اطلاع رسانی میدانند، بنا به اینکه متعهد به استیفای ایدئولوژی بورژوازی هستند، به مثابه بخشی از تکنولوژی نظام کالایی عمل میکنند. تأسف بیشتر اینجاست که این تعهدات هیچگاه از سوی نیروهای محرکه سیاسی مورد نقد قرار نمیگیرند، تا آنجا که فضا برای نقد خشونتآمیز بنیادگرایی باز میشود. تصویر ستایش آمیز لیدی گاگا و کریس انجل که جز نمایش دنائت انسانی در آمیزش خشونت و جنسیت نیستند، عریان کردن واقعیتی است که در نظامهای رسانهای بازنمایی میشود. لیدی گاگا تنها نمایش ابتذال نیست، بلکه یک نماد است، نماد مصرفگرایی بورژوازی. نماد آمیزش خشونت و جنسیت در حاد واقعیت خویش.
یکی از ویژگیهای امرهایی که در حاد واقعیت بازنمایی میشوند، این است که دنیای مجاز مقیاس آزادیمان قرار میگیرد. دیگر لازم نمیآید تا به مناسبت آنچه که به مقتضیات قدرت در آمیزش خشونت و جنسیت وجود دارد، تأمل کنیم. گاه در واکنش با بنیادگرایی و محدودیتهایی که بنیادگرایی در مناسبات جنسی، و در آزدی و حقوق زنان، و در تبعیض جنسیت اعمال میکند، به مقیاسهای قدرتساخته روی میآوریم. پیوند میان آزادی جنسیت با فزاینده کردن مصرف و اینهمان شماردن این دو با آزادی زن، در تبدیل سرگرمی به فرهنگ، نقش ویژهای است که تکنولوژیهای رسانهای رسالت اصلی خود میشناسند. لذا در خیال گمان میبریم آزادیم و خود دست به انتخاب میزنیم، تا آنجا که خود به مثابه بخشی از ماشین اتوماسیون بورژوازی به بازتولید نیازهای بازار میپردازیم. اما واقعیت این است که در دنیای مجازی، با نمادهای مجازی، هرگز آزادی به تجربه واقعی انسان تبدیل نمیشود. وقتی وظیفه بیان "آزاد بودن" را بر عهده نمایندگانی میگذاریم که خود ممکن است بخشی از مناسبات قدرت باشند، آنگاه به قول ژیژک ما تنها احساس میکنیم آزادیم، زیرا فاقد زبانی هستیم که ناآزاد بودمان را نشان دهد : «به این اعتبار آزادیهای ما خود در خدمت لاپوشانی و تداوم ناآزادی عمیقتر ما قرار دارند»7. آنچه که در غرب امروز وجود دارد، به هیچ رو نه آزادی جنسیت است و نه آزادی پوشش. این آزادیها اگر از ذات کنشگری انسان و انتخاب کنشگرانه افراد و جامعه سرچشمه نگیرند، و یا حداقل اگر از آنچه که به آزادی پوشش مربوط میشود، منافع بازار حذف نشود، نه تنها آزادی نیست، بلکه عین بردگی است. پارهای از نظرها وضیعت موجود زنان در جهان غرب را آزادی و حقوقمدار شدن زنان میشناسند. اما این نظرها به وضعیتی که زنان از خلال آن در روابط جنسیت و قدرت، وجه المصالحه منافع بازار و جزئی از ماشین اتوماسیون مصرف تبدیل میشوند، نادیده میگیرند. این نوشتار بنا به اندیشه "بیان آزادی" مشکلی با پوشش و ناپوشش زنان، تا آنجا که به انتخاب خود جامعه مربوط میشود، ندارد. اما آنچه که مشکل است، این است که پوشش و ناپوشش زنان، بنا به نقشی که در منافع قدرت ایفا میکنند، مغایر با آزادی و حقوق زنان است. همچنین است که این نوشتار با همجنسگرایی و آزادی همجنسگرایی چندان مشکل ندارد. آنچه مشکل است، این است که همجنسگرایی امروزه تنها پوششی برای وارونه جلوه دادن آزادی است. نکته با اهمیت اینجاست که در نگاه قدرت، استفاده از تکنولویهای رسانهای با هدف همجنسگراسازی ایجاد میشوند. به عبارتی، آزادی همجنسگرایی به پوششی برای همجنسگراسازی تبدیل شده است. چه آنکه در خلال همجنسگراسازی، هم بیشتر میتوان ذائقه مصرفی جامعه را تحریک کرد و هم آنکه همجنسگراسازی، کارگاه بهتری در پولسازی بورژوازی است. نظام رسانهای بورژوازی تنها به بیان یا گزارش همجنسگرایی نمیپردازد، بلکه با تهیه برنامههای مختلف از گزارشها تا پورنوگرافیها، همه و همه در خدمت همجنسگراسازی است. بدینترتیب، با حذف منافع بازار و حذف مقتضیات مصالح قدرت در نحوه پوشش، زن بطور واقعی به آزادی و حتی به روابط جنسی آزاد نزدیکتر میشود. در اینحال، حجاب یا عریان شدن زنان، در وضعیتی که تنها به انتخاب واقعی آنان مربوط باشد، صرفنظر از مداخله قدرت، بخش مهمی از حقوقمدار شدن زن در جامعه شمارده میشود.
سومین وصف این بحث در رابطه میان قدرت و جنسیت، اشارهای گذرا به وضعیت موجود در ایران امروز ماست. توضیح این نکته لازم میآید که پارهای از نظرها وضعیت پوشش در رژیم پیش از انقلاب را حمل بر اعتنا نسبت به حقوق و آزادیهای زنان میشمارند. اما هر گاه قصد خودفریبی و دگرفریبی در میان نباشد، هر دولت در رابطه با پوشش و آزادیهای زنان، همان عمل میکند که مقتصی رابطه ذاتی است که میان قدرت و جنسیت وجود دارد. مصرفگرایی، بسط نظام کالایی و از خودبیگانگی زنان و جوانان در روابط القایی جنسیت، سهم مهمی در شکلگیری فرهنگ و جامعهای بود که رژیم پهلویها در پی ایجاد آن بودند. بنابراین، مباهات به این امر که زنان ما از جنس رژیم پهلویها بودند و استناد حقوقمندی زنان به طرز پوشش آنان، بنا بر آنچه که قدرت در پی انطباق پوشش زنان با مقتضیات قدرت بود، از آن ادعاهاست که تنها به کار خودفریبی میآید. همچنین است که مقایسه پوشش زنان در آن ایام با وضعیت امروز که مقتضیات قدرت دگرگون شده است، نابجاست. پوشش زنان تنها زمانی میتواند گزارشگر آزادی و حقوقمندی آنها باشد که مستقل از مقتضیات، مصالح و ملاحظات قدرت مستقر، مورد سنجش قرار گیرد.
در وضعیت موجود ایران بسیاری از نظرها، پوشش زنان را از این رو که کوشش شده است تا زن را از بازیگری تبلیغات بازار رها کند، علامت آزادی و کرامتمندی او میشمارند. همچنین وانمود میشود که پوشش زنان نمادی از اسلامگرایی و اخلاقگرایی جامعه است. مناسبات جامعه دستخوش تغییر بنیادی شده است و زنان دیگر وسیله ارضاء تمنیات مردانه نیستند. ولی آیا واقعاً چنین است؟ آیا جامعه زنان خود دست به چنین انتخابی زده است؟ آیا پوشش آنان، بنیاد اخلاق و مناسبات جامعه را دستخوش دگرگونی قرار داده است؟ آیا هیچ ملاحظاتی، از جمله ملاحظاتی که مقتضی مصالح قدرت و مقتضی تعریف و تفسیری که قدرت از ماهیت خود ارائه میدهد و پوشش زنان را که راز ماندگاری اوست، در کار نیست؟ توضیح و تذکار این حقیقت مجدداً لازم است که هیچ قدرتی بنا به طبع خود نمیتواند نسبت به جنسیت زن بیتفاوت بگذرد. همچنانکه در دو دوره سرمایهداری و ایدئولوژی بورژوازی نشان دادم، عنصر جنسیت خواه در پوشش و خواه در برهنگی، مهمترین عامل کنترل و مهار جامعه است. در تمام اشکال قدرت، عنصر جنسیت جزئی جداناپذیر از شبکه روابط قدرت است. و اعمال قدرت در هیچ یک از صورتبندیهای (فرماسیونهای) زندگی اجتماعی، بدون کنترل و مهار جنسیت ممکن نخواهد بود. همین امروز اگر مسئله جنسیت از مهار بازار خارج، و زنان از وسیله تولید منافع بنگاههای مُدپراکنی و مصرف در جامعه بورژوازی خارج شوند، نظام سرمایهداری فردا از پهنه زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رخت خواهد بست. همچنین است که اگر در وضع موجود، جنسیت از مهار ملاحظات و مقتضیات ایدئولوژیک قدرت خارج و زنان از "وسیله" حرمتگذاری جامعه به "عاملان" و کنشگران حرمت تبدیل شوند، وضع موجود بلادرنگ ناموجود میشود.
از پرسشهایی که در سطور بالا مطرح نمودم، به این پرسش باز میگردم که : آیا پوشش زنان، بنیاد اخلاق و مناسبات جامعه را دستخوش دگرگونی قرار داده است؟ پیش از پرداختن به این موضوع، این پرسش همواره وجود دارد که چرا وضع موجود این همه بر پوشش زنان اصرار دارد؟ آیا بنیاد اخلاق و مناسبات جامعه در طی سه دهه گذشته دگرگون شده است؟ آیا وقتی سخن از اسلامیت و اخلاق میشود و کوشش میشود تا بنیادهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه همه بر این ویژگی بنا شوند، آیا سایر مناسبات زندگی متأثر از این ویژگی هستند؟ آیا مناسبات اقتصادی، مناسبات اداری، مناسبات کار و تولید، مناسبات طبقاتی، مناسبات تجاری، مناسبات اجتماعی در کوچه و بازار، مناسبات خانوادگی، همه دستخوش تغییراتی در خور اخلاق و حرمتگذاری جامعه و یا آنچه بنیاد اسلامیت جامعه نامیده میشود، شدهاند؟ آیا برابر با این تغییرات، آمار خودکشی کاهش و آمار امید به آینده8 افزایش یافته است؟ آیا آمار قتلهای خانوادگی به شدت کاهش و ضریب همبستگیها و دوستیها افزایش یافتهاند؟ آیا دورویی، چند گانگی و از خودبیگانگی افراد و جامعه در مناسبات کار و تولید و در مناسبات زندگی اجتماعی به شدت کاهش، و برابریها و رفع تبعیضها به شدت افزایش یافته است؟ آیا آمار اعتیاد کاهش و ضریب اعتمادها افزایش یافته است؟ از لحاظ اقتصادی، کدامیک از روبط و مناسبات اقتصادی، در داد و ستدها، در روابط کارفرما و کارگر، در نظام اداری و در سازمانهای کار، در تولید، در برابریها و نابرایها، تغییر یافته است؟ آیا تغییر اساسی در خور آنچه به مثابه الگوی ایدهال برای جامعه جهانی یاد میشود، انجام شده است؟ یا نه برعکس، سمت و سوی تغییرات در مناسبات اقتصادی به مراتب تبعیضآمیزتر، طبقاتیتر9 و آلودهتر از وضعیتی است که در وصف این مقاله بگنجد؟
توجه داشته باشید در تمام این پرسشها سخن از مناسبات و روابط است، نه سخن از آنچه که امروز با یک نگاه صورتگرایی (فرمالیستی) از اسلامی شدن جامعه یاد میشود. اسلامی شدن یعنی تغییر مناسبات و روابط، اما جانبداران وضع موجود، از با تقوا بودن و متعهد بودن مدیران به دین، از دایر بودن نماز در ادرات دولتی، ازبلند بودن صدای اذان در معابر و... یاد میکنند. اما توجه داشته باشید که اینها هیچکدام مناسبات نیستند. شاید خود جانبداران وضع موجود بدین حقیقت اعتراف داشته باشند که نماز خواندن، روزه گرفتن، مقید بودن به تمام عادات و احکام دین، همه برای این است که مناسبات و روابط اجتماعی افراد در جزء جزء زندگی دستخوش تغییر شوند، اما چندان تأملی در بود و نبود این تغییر به خرج نمیدهند. یا چنان مسخ در روابط از خودبیگانه نظام اداری هستند که دیگر قادر به دیدن نیستند. هرگاه این تغییر صورت نگیرد، اگر نه هفتاد میلیون، بلکه هفتصد میلیون نفر در یکجا جمع شوند و به اقامه نماز بایستند، اینها مناسبات نیستند، بلکه نمایشی است که از سطح به محتوای واقعی زندگی اجتماعی راه نمییابد.
با این وصف اگر مناسبات نه در سطح اقتصاد، نه در سطح زندگی اجتماعی و نه در سطح روابط خانوادگی، هیچیک دستخوش تغییر نشدهاند، بلکه برعکس، امروز با نوعی زوال اخلاق اجتماعی روبرو هستیم، پس جانبداران وضع موجود به موجب کدام ویژگی خود را نماینده وضع موجود میدانند؟ به موجب کدام ویژگی جامعه و کدام مناسبات و یا کدام فرم یا صورت اجتماعی است که جانبداران به نمایندگی از آن بر مسند صدارت نشستهاند؟ آیا اگر پرسیده شود که بدون هیچیک از این ویژگیها، تنها از پوشش زنان به عنوان یک نماد استفاده میشود و تنها در پوشش این نماد است که وضع موجود موجودیت فلسفی مییابد، چه پاسخی ارائه میشود؟
پس از صحبتهای دکتر حسن محدثی و احمد فعال، حاضرین به نقد و بررسی بحثهای ارائه شده توسط سخنرانان پرداختند.