46دکتر رحیم محمدی: موسسین جامعه شناسی از فلسفه گذر کردند/ احمد بخارایی: ناقوس مرگ جامعه شناسی با نادیده گرفتن فلسفه به صدا درمی آید

رحیم محمدی، استاد جامعه شناسی، عنوان بحث خود را درباره جامعه شناسی به مثابه معرفتی پسافلسفی خواند و گفت: بحث حاضر در نتیجه تحقیقی است که پیش تر درباره تاریخ جامعه شناسی ایران و به طور کلی تر تاریخ جامعه شناسی داشتم. نخستین پرسش اساسی این است که چرا در این زمانه حاجت پیدا کرده ‌ایم که به مساله نسبت فلسفه و جامعه شناسی بپردازیم. این پرسش مهمی است. در این زمینه دو دسته صحبت کرده اند. عده ای که معتقدند جامعه شناسی باید اسلامی شود. مراد ایشان از این ادعا آن است که جامعه شناسی از فلسفه اسلامی استخراج شود. زمانی با آقای عماد افروغ در این زمینه گفت وگو می کردیم، در نهایت دیدم که ایشان اگرچه جامعه شناس هستند، اما بحث فلسفی می کنند. وقتی از او علت را پرسیدم به من گفت جامعه شناسی تنک است، من به سمت فلسفه کشیده شدم. بعدها دیدم که عماد افروغ جایی نوشته که جامعه شناسی اسلامی باید از فلسفه اسلامی استخراج شود. بعدها کسانی مثل حسین کچوئیان حتی از مرگ جامعه شناسی سخن گفتند. این جا تناقضی که پدید می آید این است که چطور می شود جامعه شناسی بمیرد، اما جامعه شناسی اسلامی داشته باشیم؟! گروه دیگری که ضرورت بحث نسبت جامعه شناسی و فلسفه را به وجود آورده اند، کسانی هستند که فکر می کنند راه اندیشه ورزی تنها فلسفه ورزی است و فکر می کنند اندیشه ورزی جامعه شناختی سطحی است. یکی از ایشان دکتر بخارایی است. نتیجه این دو رویکرد اما طرد اندیشه ورزی جامعه شناختی و اعلام پایان جامعه شناسی است.

رحیم محمدی در ادامه بحث از نسبت فلسفه و جامعه شناسی به بیش از یک و نیم قرن تاریخ جامعه شناسی (از ١٨٥٠ تاکنون) رجوع کرد و گفت: البته برخی که چندان جدیت علمی ندارند، جامعه شناسی را تا افلاطون سابقه دار می دانند، اما به اعتقاد من جامعه شناسی با سه چهره یعنی کارل مارکس، امیل دورکیم و ماکس وبر آغاز می شود. عده ای نیز از مونتسکیو (ریمون آرون) و اسپنسر (کوزر) و آگوست کنت یاد می کنند، اما به نظر من اگر بخواهیم تولد تفکر جامعه شناسی را به طور آشکار ببینیم، باید به این سه چهره رجوع کنیم. هابرماس در کتاب نظریه کنش ارتباطی در بحث از مراحل آغازین تکوین جامعه شناسی به همین سه چهره (مارکس، وبر و دورکیم) اشاره کرده است.

وی گفت: در این بیش از یک و نیم قرن، پنج لحظه مهم را می توان برجسته کرد. در این پنج لحظه جامعه شناسی با فلسفه نسبتی برقرار کرده است. این نسبت لزوما مستقیم و مثبت نبوده بلکه اتفاقا و به خصوص در مراحل آغازین نسبت سلبی و منفی است. این پنج لحظه عبارتند از: ١- لحظه آغازین شکل گیری جامعه شناسی: ٢- لحظه چرخش زبانی که در فلسفه و جامعه شناسی رخ داد: ٣- لحظه پیدایش میان رشته ای ها مثل مطالعات فرهنگی، مطالعات زنان، مطالعات پسااستعماری و...: ٤- لحظه پیدایش مکتب فرانکفورتی ها: فرانکفورتی ها اساسا فیلسوفند و جامعه شناسی را از مجرای مارکس فهمیده اند و جامعه شناسان نیزعموما آنها را جامعه شناس نمی دانند: ٥- لحظه تولد پدیدارشناسی: آلفرد شوتز تحت تاثیر ادموند هوسرل و ماکس وبر به پدیدارشناسی جهان اجتماعی پرداخته است.

محمدی تاکید کرد که بعد از پرداختن به این پنج مرحله به دو سنت جامعه شناسی اشاره می کنم: سنت نخستین جامعه شناسی است که با آن سه نفر آغاز می شود و با شاگردان ایشان ادامه می یابد و دوم سنت دیگری که عمدتا بعد از چرخش زبانی در جامعه شناسی پدید آمده است.

وی سپس به لحظه آغازین تولد جامعه شناسی با طرح پرسش هایی اشاره کرد و گفت: آیا جامعه شناسی از فلسفه استخراج شده است؟ آیا جامعه شناسی ایرانی نیز باید از فلسفه اسلامی ایرانی استخراج شود؟ آیا امروز یک جامعه شناس باید فلسفه بداند؟ جامعه شناسی کی، چرا و چگونه آغاز شد؟ تعبیر آغاز را از گادامر وام گرفته ام. اندیشیدن به آغاز مهم است. سوال بعدی این است که چرا با وجود فلسفه و دیگر معرفت های عصر روشنگری و پیش از آن جامعه شناسی پدید آمد؟ چه خلائی در معرفت ها وجود داشت که ضرورت ایجاد جامعه شناسی را ایجاد می کرد؟ چرا جامعه شناسان موسس از فلسفه دوری گزیدند؟ مارکس با اندیشه های هگل در آویخت و با نگارش فقر فلسفه به نقد پرودن (فلسفه فقر) پرداخت. دورکیم نیز در کتاب قواعد روش جامعه شناسی و کتاب جامعه شناسی و فلسفه کاملا به استقلال جامعه شناسی معتقد است. وبر نیز در بحث از عقلانیت تاکید می کند که بحث من ربطی به عقلانیت استعلایی و عقلانیت تاریخی که فلاسفه از آنها بحث می کنند، ندارد، بلکه من به عقلانیت کنشگران اجتماعی کار دارم. وبر با این تاکید گذر خود از کانت (عقلانیت استعلایی) و هگل (عقلانیت تاریخی) بیان می کند. اما چرا موسسین جامعه شناسی که خود فلسفه می خواندند، از فلسفه گذر کردند؟

47محمدی در ادامه تاکید کرد که تولد و تکوین معرفت ها را از منظر تامس کوهن و میشل فوکو بررسی می کند و گفت: کوهن معتقد به انقلاب علمی است و می گوید در مرحله ای پارادایم موجود به مساله های زمانه نمی تواند پاسخ دهد و به بحران در می غلتد و پرسش ها و پاسخ های جدید به شکل گیری پارادایم جدید منجر می شود. فوکو نیز از اپیستمه (صورت بندی معرفت) بهره می گیرد که با تفاوت هایی مشابه پارادایم کوهن است. این دو (پارادایم و اپیستمه) به سرمشق زمانه حاکم بر معرفت ها اشاره دارند و نحوه اندیشیدن در زمانه را نشان می دهند. با این نگرش پنج لحظه نسبت جامعه شناسی و فلسفه را از منظر کوهنی- فوکویی می بینم و معتقدم یک ضرورت های معرفتی و تاریخی در به وجود آمدن و افول یک معرفت موثرند. یک دانش تصادفی پدید نمی آید بلکه ضرورت های زمانه و تاریخی موجب پدید آمدن یک معرفت می شوند. آغاز و افول معرفت ها و دانش ها بر اساس قانون مندی هایی است که در آن دانش وجود دارد.

وی سپس به شرایط زمانه و ضرورت های تاریخی آغاز جامعه شناسی اشاره کرد و گفت: لازم است برای روشن شدن این موضوع ابتدا به سه فیلسوف یعنی افلاطون، توماس هابز و هگل اشاره کنم. جامعه شناسی زمانی آغاز شد که زمانه افول دانش ها بود. همه می اندیشیدند و نقد می کردند. افلاطون در نظریه ایده ها، معتقد است عالم عقولی وجود دارد که فیلسوف از مجرای عقلانیت به آن راه می یابد و بهترین تصویر سیاست زمانه را با آن نشان می دهد و بر این مبنا سیاستی تاسیس می شود و مدینه و پلیسی ایجاد می شود. در این نگاه اولا امر عقلانی و کار فیلسوف مقدم است، ثانیا امر سیاسی بر امر اجتماعی مقدم می شود. این نوع اندیشیدن به نسبت جامعه و سیاست تا زمان هابز ادامه داشته است. هابز به دولت مطلقه معتقد بود و در کتاب مهمش لویاتان را تجمیع قدرت نظامی و دینی می خواند و آن را به مثابه شمشیر داموکلسی بالای سر انسان ها می داند. در این نگاه قانون اراده دولت است. در نظر هابز نیز نظم سیاسی مقدم بر همه جنبه های دیگر حیات انسانی است، زیرا انسان ها گرگ یکدیگر هستند. در هگل اما تغییر ایجاد می شود. او با گذر از دو تجربه یعنی اندیشه اقتصاددان کلاسیک که بر بازار و کار و شغل تاکید داشتند اولاو انقلاب فرانسه ثانیا احساس کرده بود که مستقل از سیاست فضای دیگری نیز هست که همان جامعه مدنی است. اما در نهایت جامعه مدنی هگل بین خانواده و دولت واقع می شود. تا اینجا شاهدیم که هنوز خبری از جامعه نیست. اما از این به بعد فلسفه روشنگری پدید می آید که دو چیز را نقد می کند: نخست نظم حاکم زمانه (ولتر، دیدرو، روسو و...) و دوم فلسفه زمانه. نقد این دو به فردگرایی و لیبرالیسم منجر می شود. فرد دیگر بخشی از دولت نیست و عنصر مستقلی است. این فیلسوفان تمام کلیت ها را نفی می کنند. روسو حتی دولت را ماحصل حضور اراده افراد می خواند. در نتیجه این نگرش ها وقایعی مثل انقلاب فرانسه و جنبش های اجتماعی و انقلاب صنعتی پدید می آید و فلسفه های موجود (چه کلاسیک و چه روشنگری) توضیح قانع کننده ای از این تحولات اجتماعی ارایه نمی دهند. فلسفه نمی تواند وقایع اجتماعی زمانه (انقلاب ها، شهرنشینی، دولت مدرن و...) را توضیح دهد. در نتیجه پرسش و پاسخ هایی خارج از عرصه فلسفه به وجود می آید که بحث هایی نزد کسانی چون سن سیمون، پرودون و... ظهور می کند و نتیجه اش در سه جامعه شناس موسس (مارکس، وبر و دورکیم) به ظهور می رسد. این نقطه آغازین تولد جامعه شناسی است.

محمدی گفت: جامعه شناسی سه چیز را توضیح می دهد: نخست پدیده های اجتماعی (انقلاب ها، جنبش ها، طبقه ها، دولت، انقلاب صنعتی، شهر و شهرنشینی و...) را توضیح می دهد، دوم شکل گیری نیروهای اجتماعی جدید (کارگران، زنان، سرمایه داران و...) را توضیح می دهد، و سوم جامعه شناسی به پرسش هایی که همزمان با این تحولات پدید می آید، می پردازد. شاهدیم که نسبت جامعه شناسی و فلسفه در بدو پیدایش جامعه شناسی یک نسبت سلبی و عدمی است. به همین خاطر می توان جامعه شناسی را یک معرفت پسافلسفی خواند.

رحیم محمدی در زمان مقرر تنها فرصت کرد به دومین لحظه ارتباط فلسفه و جامعه شناسی بپردازد. وی لحظه دوم را لحظه چرخش زبانی خواند و پایه گذاران آن در میان کسانی که به جامعه شناسی و فلسفه مربوط هستند، هابرماس و فوکو خواند و گفت: هابرماس در بحث از دگرگونی ساختاری حوزه عمومی (public sphere) و در کتاب نظریه کنش ارتباطی، به کنش زبانی توجه دارد و فوکو نیز در نظم گفتار (the order of discourse) به اهمیت زبان توجه دارد. با این چرخش زبانی در نسبت فلسفه و جامعه شناسی اتفاق تازه ای افتاد، فیلسوفان به این نتیجه رسیدند که زبان یک امر اجتماعی است. زبان عبارت است از شناخت و جهان بینی یک ملت از زمانه خودش که در قالب کلمات ظهور پیدا می کند. این کلمات به مدلول ها و معانی ای ارتباط دارند که آن معانی جهان بینی و جهان شناسی سخنگویان آن زبان است. اما چگونه زبان پدید می آید؟ زبان برساخت اجتماعی است. این ادعا نقطه اشتراک جامعه شناسان و فیلسوفان شد. بنابراین امروز در کلاس های جامعه شناسی فوکو و هابرماس تدریس می شود به این اعتبار که ایشان پس از چرخش زبانی که در فلسفه سابقه ای طولانی داشت (از ابتدای قرن بیستم در فلسفه تحلیلی و در فلسفه قاره ای) زبان را با جامعه شناسی ربط دادند و از این زمان به بعد جامعه شناسی و فلسفه یک نسبت جدید پیدا کردند.

احمد بخارایی، استادیار جامعه شناسی دانشگاه پیام نور،موضوع بحث را ضعف فلسفی در جامعه شناسی به مثابه یک مسأله عنوان و درابتدا به مفهوم پسا فلسفه اشاره کرد و گفت: پذیرش این تعبیر برای من خیلی سخت است زیرا در فلسفه نسبت به مفاهیم دقت وجود دارد و باید توجه کرد که چطوراز آن ها بهره می گیریم. اگر از فرا فلسفه بحث می شد، پذیرش آن آسان تر می شد. وی در ابتدا به تعریف فلسفه پرداخت و چشم اندازی کلی از آن ارایه کرد و گفت: ما معمولاً از فلسفه یک غول می سازیم در حالی که فلسفه در ابتدا از سوال سقراط شکل گرفت، سقراط خود را خود دوست خواند. در بستر زمان این تعبیر تحولاتی یافت و امروز فلسفه یک اشتراک لفظی است و به این اشتراک لفظی نمی توان تعبیر پسا را افزود. تعبیر پسا فلسفی نیازمند آن است که ابتدا تعریف مشخصی از فلسفه داشته باشیم. اگر این تعبیر روشن شود ، پرسش های دکتر محمدی نیز روشن می شود. ایشان پرسیدند آیا جامعه شناسی از فلسفه استخراج شده است؟ پاسخ این است که نه تنها جامعه شناسی که همه علوم از فلسفه استخراج شده اند زیرا تفکر در ابتدا بسیط بود و اجتماعات کوچک و مسائل اندک بودند. بر این اساس نمی توان گفت افلاطون نظام سیاسی را بر نظام اجتماعی مقدم می داند و براین اساس با جامعه شناسی مخالف بوده است. آنچه نزد افلاطون مقدم بوده، اندیشه و فکراست. اوج اندیشه و تفکر علمی زمانه او فلسفه است که بسیار اهمیت دارد. بنابراین نقطه آغاز فلسفه در یونان نظام سیاسی نیست بلکه فکر و اندیشه است که در فلاسفه متجلی می شود.

بخارایی در ادامه طرح مباحث جامعه شناسی ایرانی اسلامی را بدون ربط به مباحث فلسفی عمیق خواند و سپس گفت: دانشجوی جامعه شناسی نباید تفلسف بلکه باید با فلسفه و مناطق آشنا باشد و اگر این اتفاق بیفتد یعنی جامعه شناسان با فلسفه و منطق آشنا باشند، امروز دیگر جامعه شناسی به یک سری روش های کمی و استقرایی تقلیل پیدا نمی کند و خلأ روش های کیفی حساس نمی شود. در چنین شرایطی می بینیم که تحلیل های کمی در نخستین گام زمینگیر می شوند. در فقدان آشنایی با فلسفه ذهنیت جامعه شناسان به شدت مهارتی و ماشینی می شود. تسهیلگرها به دلیل عدم آشنایی با فلسفه زمینگیر می شوند و نمی تواند کار کیفی بکنند. ناقوس مرگ جامعه شناسی از همین جا به صدا در می آید.

47بخارایی در ادامه به شکل گیری جامعه شناسی در مراحل آغازین پرداخت و گفت: پاسخ این که جامعه شناسی چطور آغاز شد، در بطن پرسش هست. جامعه شناسی از زمانی که جامعه شکل گرفت، آغاز شد. در قرون وسطی که جامعه شکل نگرفته بود. حاکمیت استبدادی کلیسا یک جامعه بسیط و بسته و سنتی و ساده پدید آورده بود. بعد از انقلاب ها جوامع و شهرها شکل می گیرند. قبل از آن این ضرورت احساس نشده بود. تغییر نظام اقتصادی از فئودالیسم به سرمایه داری و . . . به شکل گیری جامعه منجر شد و در نتیجه آن جامعه شناسی پدید آمد، بر این اساس مشخص است که چرا جامعه شناسی در زمان افلاطون پدید نیامد، زیرا سالبه به انتفاء موضوع است.

بخارایی سپس به این پرسش پرداخت که چرا جامعه شناسان از فلاسفه احتراز کردند و گفت: اصلاً احتراز نکردند. اگرجمله ای که دکتر محمدی به ریتزر نسبت داد و گفت که جامعه شناسان نخستین از فلسفه دوری کردند، من از ریتزر اعلام برائت می کنم.ریتزرکه در نهایت خودش فیلسوفانه رفتارمی کند و در انتهای کتابش دست به انگاره سازی می زند و الگو می سازد و انتزاعی سه انگاره واقعیت، تعریف و رفتار را بر می سازد که کاری فلسفی است، چگونه از فلسفه احتراز می کند؟! اتفاقاً ریتزر به همین خاطر که تفلسف می کند، اهمیت دارد و در غیر این صورت یک ناقد تاریخ جامعه شناسی مثل بقیه می شد . بنابراین اگر ریتزر جایی گفته که جامعه شناسی رابطه عدمی و سلبی با فلسفه دارد، من از او برائت می کنم. این نکته درباره مارکس نیز صادق است. مارکس از هگل احتراز نکرد. مارکس آنچه را از هگل آموخته بود بهره گرفت و دیالکتیک را ازاو امانت گرفت و در فضای ماتریالیستی به کار برد. مارکس با ایده گرفتن از هگل با توجه به شرایط زمانی و مکانی خودش اندیشید. قرار نیست که مارکس مثل هگل بیندیشد. این همانی میان فیلسوفان معنی ندارد.حتی این همانی میان دونفر در یک زمان و مکان ممکن نیست. خود آگوست کنت زاده فلسفه تحصلی است و اگر کنت نبود دورکیم و در نتیجه جامعه شناسی ای نبود. نباید جامعه شناسی را این اندازه مهجور و نحیف کرد. این خدمت به جامعه شناسی نیست . بحث وبر نیز به جای خود مهم است. که چگونه از فیلسوفانی چون کانت بهره گرفت.

بخارایی دیگر ادعای محمدی یعنی این که تولید هر علم مبتنی برمنطق و مقوله معرفتی است را یک گزاره فلسفی خواند و گفت: با استفاده از این گزاره عمیق فلسفی می خواهند ثابت کنند که جامعه شناسی از فلسفه جداست. این امکان ناپذیر است. در چرخش زبانی هم که مطرح شد، تأکید بر روش شناخت است.

بخارایی در ادامه به تنوع مسائل فلسفی اشاره کرد و گفت: موضوعات فلسفی یکی نیست و به راحتی نمی توان آن ها را کنار گذاشت . فلسفه آنقدر سیال است که نمی توان آن را کنار گذاشت. تفاوت فلسفه با سایر اندیشه ها اما چیست: البته فلسفه نیز نوعی دانش (Knowledge) است، اما تفاوتش با دیگر علوم این است که نقادانه تر و سازمان یافته تر و متکی بر استدلال منطقی و عقلانی بحث می کند. منطقی که از ارسطو زاده می شود و امروز خودش را به شکل ریاضی نشان می دهد. این ماهیت فلسفه است. فلسفه بنیادی ترین و انتزاعی ترین و استدلالی ترین و انتقادی ترین دانش هاست. این ویژگی ها نباید باعث شود آن را کنار بگذاریم بلکه باید دشواری آن را تحمل کنیم و به آن بپردازیم.

بخارایی در بیان ویژگی بنیادی بودن فلسفه گفت: گفته می شود فلسفه آن چیزی است که به موجود بماهُوَ موجود می پردازد، این یعنی آخرین نقطه انتزاع است.انتزاع از نزع یعنی پوست کندن می آید. اگر فلسفه را تنها به این معنا بدانیم. فلسفه به امری شبیه توهم دست نیافتنی سخت و ویترینی بدل می شود. اما این تنها یک بخشی از فلسفه است که وارد حوزه ایرانی – اسلامی شده است.

فلسفه امری متکثر است. ما زیبایی شناس، معرفت شناس، اخلاق شناس، متافیزیک شناس، سیاست شناس و امروز فیلسوف اجتماعی داریم. اگر جامعه شناسی بخواهد در جا بزند و وارد مقوله پسا فلسفی شود، جامعه شناسی خواهد مرد. انواعی از فلسفه از باستان تا قرون وسطی تا جدید و معاصر وجود دارد. سنت های متکثر فلسفی مثل پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیسم، ساختارگرایی، ایده آلیسم آلمانی، پراگماتیسم، پساساختارگرایی، سنت تحلیلی که از دل آن پوزیتیویسم منطقی بیرون می آید و . . . فلسفه تا امروز جریان دارد. امری که تا به امروز جریان دارد و تار و پود زندگی ما را در بر گرفته است را نمی توان نادیده گرفت واز پسا فلسفه سخن گفت.

بخارایی سپس گفت: امروز فلسفه های مضاف یعنی فلسفه هایی مثل فلسفه اقتصاد، فلسفه مهندسی، فلسفه شادی، فلسفه موسیقی، فلسفه غم، فلسفه فرهنگ، فلسفه دین ، فلسفه علم و فلسفه جامعه شناسی داریم. امروز از فلسفه نمی توان فرار کرد.

وقتی فلسفه جامعه شناسی داریم دعوای پسا فلسفی بی معنا می شود. فلسفه تحلیلی یا آنالیتیک که بیشتر در کشورهای انگلیسی زبان و چهره هایی چون راسل مامور، وینگنشتاین و . . . پدید آمد، این مباحث را پدید آورد . بنابراین در فلسفه فراز و فرودهای فراوانی هست اما خود فلسفه این فراز و فرودها را تعدیل می کند. فلسفه قاره ای نیز عمدتاً در نیمه دوم قرن بیستم فلسفه تحلیلی را تعدیل می کند. عمده حرف این فیلسوفان قاره ای این است که عناصری مثل زمان ، فضا، زبان، فرهنگ، تاریخ، انسان و . . . را باید در نظرگرفت تا فهم صورت گیرد. در اینجا نوعی تأکید بر فرا فلسفه می شود. این فرافلسفه به معنای وارد شدن به جامعه شناسی نیست ، بلکه بازنگاهی فلسفی است.

بخارایی سپس به شرحی کلی از فلسفه، جریان های فلسفی، موضوعات فلسفه و تاریخ آن با توجه به کتاب کلیات فلسفه ریچاردپاپکین و استرول که مرحوم جلال الدین مجتبوی ترجمه کرده پرداخت و گفت: هدف از این شرح کلی آن است که تأکید کنم فلسفه ای که از یونان باستان آغاز شده و حلقه های به هم پیوسته تفکر فلسفی از همان زمان تا به امروز در جریان ها و نحله ها و مکاتب فلسفی تداوم پیدا کرده است.

وی در پایان گفت: این فلسفه ای که ما از آن غولی می سازیم تا از آن فرار کنیم، سه محور اصلی داشته است. در کتاب فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه پل فولکوپه با ترجمه مرحوم یحیی محمدی به این سه محور اشاره شده است: نخست بحث اصالت عقل است، دوم بحث اصالت تجربه است و سوم تلفیق این دو. این همان چیزی است که امروزدر جامعه شناسی به آن نیاز داریم. این که روش تحقیق کمی را نقد می کنیم و بعد به سمت روش کیفی می رویم و می خواهیم تلفیقی کار کنیم، به این دو مقوله یعنی اصالت عقل و اصالت تجربه و تلفیق این دو باز می گردد. محور دوم بحث عالم خارج بعد از عقل است. اینجا بحث اصالت واقع یا اصالت معنا مطرح می شود. محور سوم حقیقت و خطاست که بحث منطق است و به مغالطات کلامی و نوع استدلالات و . . . می پردازد. فلسفه به همین مغالطاتی می پردازد که در جامعه شناسی بسیار پدید می آید و متأسفانه جامعه شناسان تن به اصلاح آن ها نیز نمی دهند. اینها ضعف جامعه شناسی در ایران است .وی سپس گفت : اینجاست که این پرسش پدید می آید که آیا جامعه شناسی مرده است ؟ من به تازگی مقاله ای دیدم با عنوان (philosophical Saiology) و این نشان می دهد که امروز بحث جامعه شناسی فلسفه در حال شکل گیری است. نسبت جامعه شناسی و فلسفه بر خلاف نظر دکتر محمدی «این نه آنی» نیست، بلکه «این همانی» است. البته بخش دیگری از فلسفه غیر از جامعه شناسی است و باید تمایز آن ها در عین اشتراک شان مشخص شود. بنابراین این همانی فلسفه و جامعه شناسی صد در صد وتطابقی نیست، بلکه گزاره های بنیادین و مبنایی متکی به فلسفه است.

تهیه گزارش: محسن آزموده (روزنامه اعتماد)، علی نوری