بررسی رویکرد تلفیقی هابرماس
با تأکید بر کتاب « دگرگونی ساختاری حوزه عمومی «
آنچه درزیر می خوانید خلاصه ی سخنرانی نوروز نیمروزی در دفتر انجمن جامعه شناسی ایران شاخه خراسان با عنوان "بررسی رویکرد تلفیقی هابرماس با تأکید بر کتاب « دگرگونی ساختاری حوزه عمومی » " است که برای خبرنامه انجمن ارسال شده است. کتاب دگرگونی ساختاری حوزه عمومی نوشته ی یورگن هابرماس و ترجمه ی جمال محمدی است که در سال 1384 توسط نشر افکار منتشر شده است.
این سخنرانی با دو هدف بررسی رویکرد تلفیقیهابرماس در نظریات جامعه شناسی و معرفی کتاب دگرگونی ساختاری حوزه ی عمومی انجامشده است. به زعم ریتزر (1377)، بسیاری از تئوری های جدید با توجه به شرایط به وجود آمده از دهه ی 1970به بعد، براساس نقادی و یا ترکیب تئوری خرد و کلان حاصل شده است. او از پیدایش نظریات تلفیقی تحت عنوان پیدایش یک مسأله ی اصلی در نظریات جامعه شناسی معاصر یاد کرده و هابرماس را به عنوان یک نظریه پرداز تلفیقی در کنارسایر نظریه پردازانی چون گیدنز، کالینز و الگزندر و هکتر معرفی میکند .
کلیت نظریه ی هابرماس را میتوان متأثر از دو منبع اصلی دانست: یکی تفکر انتقادی مارکسکه از طریق آدورنو و هوکایمر به ارث میبرد و دوم تفکر ایده آلیستی هگل و کانت که از طریق وبر، هوسرل و شوتز دنبال میکند. به نظر میرسد هابرماس با درایتی تحسین برانگیز توانسته این دو رویکرد فکری نسبتاً متفاوت را نه تنها در سطح نظری بلکه در مصادیق عینی، در قالب مفاهیمی چون کنش انتقادی، وضعیت آرمانی گفتار و کنش ارتباطی، به هم نزدیک سازد و در عین حال آنها را مورد مداقه و ارزیابی انتقادی قراردهد. اباذری (1377) این پیوند را به طرز جالبی در کتاب «خرد جامعه شناسی» بیان نموده است.
هابرماس با اتخاذ یک رویکرد دیالکتیکی سعی نموده بین مفاهیم نظریه وعمل وحدت و کثرت معرفت عقلانی، واقعیت و ارزش، نظریه و تجربه و روش و موضوع پیوند مناسبی برقرار کند؛ به گونه ای که یکی را به دیگری تقلیل ندهد. او همچنین بااستفاده از این رویکرد در مخالفت با رویکرد سیستمی (به ویژه نظریه ی ”سیستم ها“یلومان) در تحلیل کلیت زندگی اجتماعی، رابطه ای عقلانی میان نظریه ی اجتماعی و موضوع آن در باب هرمنوتیک زیست جهان اجتماعی برقرار میکند و با این روش شناسی توانسته بامبنا قرار دادن نظریه ی مارکس در خصوص جامعه ی سرمایه داری، عناصر، تغییرات،نابسامانی ها و فرایندهای این جامعه را از خلال نظریات وبر، آدورنو، هورکایمر وپارسونز در دو سطح خرد و کلان به تحلیل بکشاند .
هابرماس در کتاب «دگرگونی ساختاری حوزه عمومی» با استفاده از شیوه ی تحلیل تاریخی، به بررسی روند شکل گیری،اوج و افول حوزه ی عمومی در جامعه ی بورژوایی میپردازد و به زعم مککارتی (مترجم انگلیسی کتاب) در این کتاب، یک نوع ترکیب بین تحلیل های کلان نگر تحولات ساختاری وفرایندهای تفسیری کسب معنا توسط کنشگران، به علاوه ی یک نوع تلفیق موضوعی (اقتصاد،سیاست و جامعه شناسی) صورت گرفته است. همچنین هابرماس در این کتاب، متأثر ازپارسونز، حوزه ی عمومی را به عنوان سیستمی فرض میکند که دارای سه عنصر اساسی ساختار، کارکرد و فرایند (دگرگونی) است که در تقسیم بندی فصول کتاب به وضوح دیده میشود.
در فصل اول این کتاب به بررسی ریشه های تاریخی حوزه ی عمومی از عصر دولت شهرهای یونان، عصر قرون وسطی و فئودالیسم تا دوره ی سرمایه داری مدرن (متأخر) پرداخته شده و عواملی چون تضعیف عمومیت مبتنی بر نمایندگی، نابودی قدرتهای فئودالیبه دست حاکمیت ملی، شکلگیری حوزه ی اقتدار دولت، تحول اقتصادی از اقتصاد باستانی به اقتصاد تجاری و دخالت بیشتر دولت مدرن در حوزه های خصوصی نظیر اقتصاد خانگی،بازارهای محلی به عنوان عوامل تکوین حوزه ی عمومی بورژوایی مورد بحث قرارمیگیرد.
در فصل دوم، ساختارهای اجتماعی حوزه ی عمومی، نظیر حوزه ی عمومی ادبی،شهر (بازار محصولات فرهنگی) حوزه ی عمومی سیاسی و خانواده ی بورژوایی مورد تحلیل قرار گرفته است که در فرایند توسعه ی سرمایه داری، حوزه ی عمومی سیاسی بر سایرساختارهای اجتماعی حوزه ی عمومی چیرگی پیدا میکند و در نتیجه ی آن، هویت فردبورژوا به عنوان یک انسان ناب، به نفع یک فرد مالک کالا تغییر اهمیت مییابد.
درفصل سوم، کارکردهای سیاسی حوزه ی عمومی در سه کشور انگلیس، آلمان و فرانسه موردمقایسه قرار گرفته است. کارکردهایی چون: انتخابات مقامات دولتی به صورت عمومی، آزادشدن مبادله ی کالا و کار اجتماعی از سیطره ی دولت، بازتولید جامعه ی مدنی، آزادی بیان و مطبوعات، حق رأی برابر، حمایت از سرمایه ی خصوصی. از نظر هابرماس، تحقق اینکارکردها در جامعه ی انگلستان به دلیل شرایط تاریخی و سیاسی حاکم در مقایسه با دوجامعه ی آلمان و فرانسه، زودتر و مطلوبتر صورت گرفته است.
در فصل چهارم،هابرماس به بررسی ایده و ایدئولوژی حاکم بر حوزه ی عمومی از منظر صاحب نظرانی چونکانت، روسو، هگل و مارکس پرداخته است. این فصل بدون نتیجه گیری خود نویسنده به پایان میرسد ولی این مبحث در فصل هفتم در باب افکار عمومی دنبال میشود.
در فصل پنجم، دگرگونی ساختاری حوزه ی عمومی به صورت گرایش دو جانبه ی حوزه ی عمومی وخصوصی، به ادغام و شکلگیری یک نوع مداخله گرایی نوین دولت در جامعه ی مدنی،دگرگونی کارکردهای سیاسی حوزه ی عمومی، تمرکزگرایی دولتی در سرمایه گذاری، خصوصی شدن حقوق عمومی، ادغام دولت و نهاد های اجتماعی در قالب کلیت کارکردی واحد و جدایی حوزه ی بازتولید اجتماعی از حوزه ی خانواده مورد بررسی قرار گرفته است که در نهایت این دگرگونی ها منجر به افول و فروپاشی حوزه ی عمومی میشود. در فصل ششم نیز درباره ی تغییر در کارکردهای سیاسی حوزه ی عمومی پس از فروپاشی آن، بحث میشود که پس ازفروپاشی، حوزه ی عمومی در خدمت صنعت تبلیغات در میآید. فعال سازی ژورنالیسم ادارات، احزاب و سازمانها، تغییر کارکردی انتقادی حوزه ی عمومی به مثابه ی صحنه ینمایش و باز فئودالی شدن حوزه ی عمومی از جمله تغییرات اساسی است که در کارکردهای حوزه ی عمومی در عصر سرمایه داری مدرن روی داده است