هنر رهایی جامعه2دفتر دانشگاهی انجمن جامعه شناسی ایران در دانشگاه شهید چمران اهواز با همکاری انجمن علمی- دانشجویی جامعه شناسی و مدیریت امور فرهنگی دانشگاه شهید چمران اهواز روز یکشنبه 24 اردیبهشت 1396 اولین جلسه از سلسله نشست های «هنر، جامعه و رهایی؛ تاملی روان- جامعه شناختی پیرامون تئوری نتومارکسیستی هنر» را با حضور سجاد ممبینی، دانشجوی دکتری جامعه شناسی دانشگاه خوارزمی برگزار کرد.

سخنران این جلسه در ابتدای بحث خود میان دو شکل از جامعه ­شناسی تحت عنوان جامعه شناسی رسمی- آکادمیک و جامعه شناسی غیررسمی- عمومی تفاوت قائل شد و موضوع سمینار را به عنوان شکلی از نوع دوم جامعه شناسی دسته­بندی کرد.

او به مقایسه مفهوم رهایی و آزادی پرداخت و به دو پرسش اساسی داد که عبارت بودند از: 1- نسبت بین هنر و جامعه یا به عبارتی نسبت میان امر زیبا و امر اجتماعی در دیدگاه صاحب نطران نئومارکسیست چگونه است؟ 2- کیفیت این رابطه به چه صورت بود و آیا امکان رهایی (فردی و اجتماعی) از دریچه امر هنری تحقق پذیر خواهد بود یا چنین امکانی منتفی است؟.

او در ابتدا شمایی کلی از تاریخچۀ زیبایی شناسی مارکسیستی ترسیم کرد و گفت: مارکس هیچ­گاه اثر جدیِ جداگانه­ای در این زمینه تألیف نکرد و همواره ضمن پرداختِ مسائل دیگر، گاه بطور ضمنی به امر هنری به عنوان شکلی از محتویِ روبنایی توجه می­نمود؛ بخشی از روبنای فرهنگی که در مناسباتی دیالکتیکی (یا حداقل شبه دیالکتیکی) با زیربنای اقتصادی- اجتماعی قرار می­گرفت. اما انگلس به رابطۀ زیربنا- روبنا نگاهی یکسونگرانه­تر داشت و بیشتر قائل به تعین پذیریِ روبنای فرهنگی بود. این همان نگاهی بود که شکل حادتر آن نزد مارکسیست­های ارتدوکسی چون لنین، کائوتسکی و.. به رویکرد مسلط بدل گردید. لوکاچ اما نقش یک حلقۀ واسطه میان این دسته و نئومارکسیست­های آینده را داشت. لوکاچ جوان برای نخستین بار به مساله فرم هنری توجه نمود و از فروکاستن امر زیبا به مثابه تولید محتوایی در جهت آگاهی بخشی توده­ای خودداری نمود. در اینجا استقلال هنر از امرالاجتماع محسوس­تر گردید. اما لوکاچ بعدها تجدیدنظرهایی کرد و با پرداختن به رئالیسم هنری کمی عقب نشینی نمود.

هنر جامعه رهایی2سخنران این جلسه افزود: شکست علم (روشنگری) و فلسفه (خاصه هگل) در ادعای خود مبنی بر نیل به آزادی و رهایی بیشتر برای بشر، مساله­ای است که متفکرین نئومارکسیست و خاصه فرانکفورتی­ها بسیار به آن توجه نمودند. آدورنو در دیالکتیک روشنگری بطور مبسوط به این موضوع پرداخته است. در نتیجه آنها (به خصوص آدورنو، بنیامین و مارکوزه) به شکل دیگری از آنتولوژی یعنی امر هنری به مثابه بدیلی برای دو معرفت شکست خورده، توسل جسته و عمدۀ آثار خود را در این حیطه به نگارش درآوردند. فرانکفورتی­ها با تلفیق سیستم مارکسی با سیستم های فکری وبری و فرویدی، به یک فصل مشترک دست یافتند: مسألۀ سرکوب. آنان سرکوب را در دو حیطۀ روانی- محیطی تئوریزه کرده و امکان رهایی از آن را از دریچه هنر بررسی نمودند.

لازم به ذکر است که در نشست­های آینده به هر کدام از این سه متفکر به طور جداگانه پرداخته خواهد شد و پاسخ تلویحی هر کدام به سوال دوم بررسی می­گردد.