گزارش نشست ها

photo 2015 11 09 07 54 03جلسه گروه علمی- تخصصی جامعه شناسی توسعه و دگرگونی های اجتماعی با مدیریت دکتر محمدجواد زاهدی ساعت 17 روز یکشنبه 5 مهرماه 94 با حضور اعضای اصلی گروه و تعداد کثیری از اساتید، دانشجویان و سایر علاقمندان به مباحث توسعه در سالن کنفرانس انجمن جامعه شناسی ایران برگزار گردید.

موضوع این نشست سخنرانی تحت عنوان «موانع توسعه اجتماعی در ایران» و سخنران حجت الله موسوی بود. در ابتدای این نشست، دکتر زاهدی مازندرانی، درخصوص وضعیت شاخص های اجتماعی توسعه و توسعه اجتماعی توضیحاتی مقدماتی داد و سپس سخنران جلسه به چگونگی مسئله شدن «توسعه و توسعه اجتماعی» در جامعه پرداخت. وی گفت: در سده‌ های اخیر برنامه ‌ریزان، کارشناسان و متصدیان توسعه در ‌‌‌ایران در ابعاد مختلف توسعه سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی برای فراهم کردن زمینه توسعه و توسعۀ اجتماعی درکشور با چالش‌ های متعددی روبه رو بوده ‌اند. به طوری که در مواجهه با هر یک از رویکردهای توسعه- شامل رویکرد نوسازی، رویکرد وابستگی، رویکرد اقتصادی، رویکرد تکاملی، رویکرد‌ مارکسیستی، رویکرد‌ نظم ‌جهانی- دیدگاه‌ های مخالف و موافق‌ گوناگونی وجود داشته است. از نظر او « امروزه رابطۀ بین سطح توسعه یافتگی هر کشور و رفاه، آسایش، رضایت اجتماعی، سلامت روحی و روانی و احساس کامیابی شهروندان آن بر هیچ کس پوشیده نیست و همه صاحب نظران توسعه بر این ‌‌‌ایده توفق نظر دارند. از دهه‌‌ های قبل صحبت توسعۀ اجتماعی در محافل سیاسی و علمی ‌‌‌ایران زیاد به گوش می ‌رسید اما به توفیق آنچنانی نرسیدیم. عامل نرسیدن بهتوسعهاجتماعیدرایرانبافاکتورهای اجتماعیوفرهنگیمتعددیدرارتباطاست».

سخنران این نشست اظهار کرد: توسعۀ اجتماعی به مثابه یک کل یکپارچه به رویکردی مستقل نیاز دارد که در آن هم توسعۀ اقتصادی لحاظ ‌شود و هم سایر انواع توسعه سیاسی، فرهنگی و... . توسعه اجتماعی هم به معنای مجموعۀ تغییر و تحولات ساختاری در ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه تلقی ‏شود و هم می‌ تواند یکی از پیامدهای توانایی و ظرفیت جامعه در سازمان ‏دهی به توانمندی انسان‌ ها و منابع مولد برای مواجهه با فرصت‌ها و چالش‏ ها پیشرو باشد.

موسوی افزود که: در معنای تخصصی توسعه، توسعۀ اجتماعی یعنی تغییر در مولفه‌ های اساسی زندگی انسان از جمله کاهش فقر، کاهش بیکاری، افزایش درآمد... است. یعنی رسیدن به ارزش‌ های مطلوب زندگی اجتماعی. توسعه اجتماعی بعد از توسعه است که به طورمستقیم و غیرمستقیم با مردم، نهادها و ساختارهای اجتماعی یک جامعه درارتباط است. این ارتباط باید به صورت عینی و آشکار در وضعیت زندگی مردم نشان داده شود. توسعه اجتماعی جریانی است که ازطریق آن جامعه و نظام اجتماعی را تغییر می دهیم، تعاملات و روابط اجتماعی افراد در جامعه را بهبود می بخشیم، عدالت اجتماعی و امنیت نسبی را در جامعه برای افراد فراهم می آوریم، و امکان رشد افراد از جنبه های گوناگون انسانی را مهیا می کنیم .توسعه اجتماعی سیاستی است که از طریق آن از منابع طبیعی و انسانی برای زندگی بهتر و مطلوب تر انسان استفاده می کنیم». کاهش فقر، افزایش رفاه، بهبود سطح زندگی مردم، گسترش آموزش و پرورش و توسعه انسانی، افزایش برابری وعدالت، افزایش امید به زندگی، گسترش مشارکت شهروندان در فرایندهای سیاسی، کاهش نابرابری‌ها در قدرت، کاهش نابرابری‌های اجتماعی، گسترش آزادی، افزایش بهره وری و دسترسی به تسهیلات بهداشتی و سلامتی افراد از مهمترین شاخص های توسعه اجتماعی در نظر وی بودند.

او سپس در ادامه بحث به تاریخچه توسعه پرداخت و ادامه داد: اهمیت توسعه باعث شده از چند دهه قبل کشورهای مختلف جهان به طرق مختلف به آن توجه نشان دهند. اکثر ‌‌‌این کشورها حاضر به تغییر دادن و دگرگون کردن ساختارها و ارزش‌های حاکم بر جامعۀ خود شده‌ اند تا بتوانند از ‌‌‌این طریق ترقی و پیشرفت برای جامعه خود حاصل کنند. ‌‌‌ایران بیش از یک قرن، از عصر قاجار، درصدد ‌‌‌ایجاد تغییرات و اصلاحات بود و یا به مبارزه با موانع نوسازی مشغول بود. او در همین زمینه تلاش­ های عباس میرزای قاجار بعد از شکست در جنگ با روس که عامل شکست ‌‌‌ایران را مجهز بودن روس‌‌ها به تجهیزات و جنگ افزارهای مدرن می‌دانست و تلاش گستردۀ امیرکبیر در دوران صدارت سه سال و سه ماه خود برای نوسازی در زمینه ‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی و نظامی‌ در دورۀ پادشاهی ناصرالدین شاه را از اولین تلاش­ها برای نوسازی در ‌‌‌ایران می داند و معتقد است: اگر چه نوسازی‌ های آن‌ها به دلیل ‌‌‌این­ که دست عده ‌ای را از رسیدن به منافع خود کوتاه می ‌کرد بعد از آنها تداوم نداشت وسیاست‌ های اصلاحی آن‌ها از طرف حکومت مرکزی پشتیبانی نمی ‌شد ولی نیاز به دگرگونی در کشور (یعنی نوسازی) و عقب ­ماندگی ‌‌‌ایران نسبت به همسایه ‌‌ها را آشکار کرد.

سخنران در ادامه بیان کرد که نوسازی امری است که به ‌‌‌ایجاد تغییر درحوزه ‌های مختلف زندگی اجتماعی منجر می‌ شود و بر همین مبنا برای مسئولان و دست‌ اندرکاران اکثر کشورهای درحال توسعه و کم توسعه، رسیدن به توسعه، تغییر و دگرگونی لازم و ضروری به نظر می ‌رسد به طوری که دستیابی به امر توسعه و نوسازی ساختارها به ‌اندازه‌ ای پر اهمیت جلوه داده شده که دستیابی به این هدف را تنها راه علاج و چارۀ خود در رفع مشکلات اجتماعی و اقتصادی مختلفی جامعۀ خود می ‌دانستند. آنها صنعتی شدن و نوسازی را اکسیری تلقی می‌ کردند که حلال همه مشکلات اقتصادی و اجتماعی نظیر فقر، بیکاری و عدم امنیت در زمان کوتاه هست.

از نظر وی به تبعیت از ‌‌‌این سیاست، زمام داران وقت ‌‌‌ایران دستیابی به امر توسعه و نوسازی ساختارهای کشور را به صورت نظری در دستور کار خود قرار داده‌ اند ولی ‌‌‌این مهم تا دهه‌ ها بعد به صورت عملی و به طور مؤثر مورد توجه قرار نگرفت و در بعضی موارد که دست به اصلاحاتی زده شد که با موانع بزرگ فرهنگی و انسانی مواجه می‌شد. وی با بیان اینکه کشور ما در دهه‌ های اخیر بسیار تلاش کرده تا در حوزه ‌های مختلف توسعه لازم را علی رغم مشکلات متعدد و متنوع کسب کند، گفت: در دورۀ پهلوی اول و دوم تلاش ‌هایی برای نوسازی کشور انجام شده است. اما در این دوره آن چیزی که بیشتر مورد توجه بود جنبه سخت افزاری توسعه، صنعت و تکنولوژی بود تا توجه به بعد نرم افزاری آن. موفقیت توسعه در گرو توجۀ همزمان به هر دو بعد سخت افزاری و نرم افزاری توسعه است. چرا که نرم افزارها یعنی فرهنگ و ارزش‌ ها و شرایط جامعه باید مهیای تغییر و دگرگونی و یا به تعبیری پذیرش سخت افزارها باشد. توسعه بدون توجه همزمان به هر دو بعد میسر نمی‌ شود. در نتیجه این نگاه به توسعه در بعضی زمینه‌ ها نه تنها توسعه ‌ای ‌‌‌ایجاد نشد بلکه مشکلات عدیده ‌ای برای مردم به وجود آورد. در این دوره چالش بین فرهنگ سنتی حاکم بر ساختارجامعه و فرهنگ مدرن و سرمایه‌ داریانۀ وارداتی و به تبع آن مبارزۀ فکری و‌اندیشه ‌ای حاصل از آن را در بین مخالفان و موافقان آن مشاهده می ‌کنیم. ماحصل این چالش فرهنگی پذیرش مسالمت آمیز ابزارها و تکنولوژی های مدرن در دوره‌ های بعد جامعۀ سنتی‌‌‌ ایران می باشد.

سخنران سپس به بررسی توسعه بعد از انقلاب پرداخت و گفت: در مقابل‌‌‌ این سیاست، در دوره‌ های بعد از انقلاب رویکردی تقریباً مخالف در میدان توسعه در پیش گرفته شد؛ به این منوال که دست ‌اندرکاران امر توسعه بیشتر به رویکرد فرهنگی و ارزش‌ های حاکم بر جامعه توجه می ‌کردند به طوری که آن جنبه از صنعت را وارد فرایند توسعه سازی کشور ‌کردند که با ارزش‌های حاکم برجامعه در ستیز نباشد. در این دوره برای بعضی از صنایع و فناوری ‌‌ها خطوطی قرمز قرار دادند که گذر از آن‌ها جرم و مخالف منافع ملی تلقی ‌شد.

وی با طرح اینکه امروزه هم چنان توجه به فرایند توسعه در کانون نظریه و برنامه‌ های کشور قرار دارد معتقد است در دوران قبل از انقلاب به مطالبات اجتماعی مردم توجهی نشد، دهه‌ اول بعد از انقلاب به علت درگیری در جنگ نیز کمتر به این مطالبات توجه می شد. بعد از جنگ تا اوایل دهه‌ نود توسعه درسطح کشور نامتوازن بود اما در هیچ دوره ‌ای مطالبات اجتماعی درصدر برنامه‌ های توسعه قرار نداشت و بیشتر در حاشیه توسعه کشور قرار داشته‌ اند. اگر چه جامعه نسبت به آن موقع در معرض تغییر و تحولات زیادی در همه حوزه‌‌ ها قرار گرفت اما باید اذعان کرد تا رسیدن به توسعه یافتگی اجتماعی فاصله بسیار داریم. به تعبیر جمشیدی ‌‌ها « امروزه ظاهر دنیا عوض شده ولی باطن آن ثابت مانده است. باطن دنیا ظلم، بی‌عدالتی، فساد، فقر، تبعیض علیه زنان، لشکرکشی بدون مجوز قانونی علیه جوامع... است که مثل قبل پابرجا است. ‌‌‌اینها در دنیا قدیم وجود داشته ‌اند الان در دنیای جدید هم وجود دارند. صورت دنیا شیک شده ولی محتوا و ذات دنیا عوض نشده است».

در ادامه این نشست که رویکردهای توسعۀ اجتماعی از نظر صاحب نظران علوم اجتماعی بررسی شد، سخنران از چگونگی انجام گرفتن پروژه علمی خود گفت و روش کار خود را گراندد تئوری و استفاده از اشباع نظری به کمک تکنیک مصاحبه عنوان کرد. سپس افزود: در ابتدا کار خود را با کد گذاری خرد و خط به خط 1131 داده خام انجام دادم. از طریق دو رویه پرسش کردن و مقایسه کردن داده‌ ها 528 مفهوم را استخراج کرده و در نتیجه مقایسه و پرسش مجدد تعداد مقوله‌ های انتزاعی خود را به 54 عدد رسانید که آن‌ها را در 8 مدل پارادایمی ‌و یک مقوله مرکزی بررسی و ارزیابی ‌کردم. هشت مدل پارادیمی استخراجی ‌عبارت ‌اند از: سنت‌ گریزی، بی ‌برنامه ‌گی و بلاتکلیفی، بدبینی و بی خیالی مردم، طرد اجتماعی و محروم سازی، توسعه نیافتگی فرهنگی، فقدان مشارکت اجتماعی، توسعۀ نامتوازن و توسعۀ نیازمحور. مقوله ‌مرکزی که در این تحقیق از داده‌ ها بیرون آمد پدیده «توسعۀ اجتماعی» است. وی در زمینه چرایی انتخاب توسعه اجتماعی به عنوان مقوله هسته ای عنوان کرد: « در همه مصاحبه‌ های انجام شده همه مصاحبه ­شوندگان تاکید جدی برمفهوم توسعه ‌اجتماعی داشتند و در بحث‌ های خود مستقیم یا غیرمستقیم به تعریف توسعه اجتماعی پرداخته و دلالت‌ های آن را با استفاده شاخص‌ های مهم بیان می ‌کردند. ازسویی به ‌خاطر تاکید فراوان مصاحبه ­شوندگان و ازسوی دیگر بخاطر این‌ که موضوع تحقیق حاضر بررسی رویکرد توسعه اجتماعی‌ بود، تصمیم‌ گرفته شد که این مقوله به مثابۀ پدیدۀ ‌مرکزی انتخاب شود». به نظر سخنران این محقق، در مفهوم توسعه اجتماعی مفهوم اجتماعی بیشتر از مفهوم توسعه جلوه ‌گری می‌کند و این به آن معناست ‌که ساختار حوزه عمومی و اجتماعی، خلاقیت‌ ها و استعدادهای خود را جهت تحقق مطالبات و هدف‌ های جامعه نشان می‌دهد.

سخنران در ادامه بیان نمود: عوامل متعددی درجامعه دست به دست هم می‌دهند تا توسعه اجتماعی محقق شود. اولین شرط‌ علّی بحث «پذیرش اجتماعی» است‌ که از آن به عنوان ادخال اجتماعی و ادغام اجتماعی هم یاد می ‌شود. پذیرش اجتماعی به این معناست ‌که همه انسان‌ها مقبول یکدیگر و مقبول نهادهای دولتی قرار بگیرند. در این حالت افراد گروه‌ های قومی و نژادی در وضعیت برابری قرارمی ‌گیرند، امکانات و منابع برحسب توانایی ‌های آنها توزیع می‌شود و همۀ کنشگران فارغ ازجنسیت، قومیت، هویت، مذهب به عضویت هرکدام ازگروه‌ ها یا نهادهای سیاسی‌ که می‌ خواهند درمی آیند.شرط علّی دیگر «توانمندسازی ‌اجتماعی» است. توانمندسازی به‌ حالتی گفته‌ می‌شود که در آن‌کنشگران ‌اجتماعی توانایی حضور درصحنه ‌های ‌اجتماعی گوناگون را داشته باشند، به این معنای که گروه‌ ها و افراد مختلف توانایی و حق انتخاب برای رقابت در برابر دیگر کنشگران اجتماعی درجامعه را داشته باشند.

وی سومین شرط علّی در توسعه اجتماعی را مفهوم «عدالت اجتماعی» دانست. این مفهوم ‌بیانگر وضعیتی است ‌که در آن افراد و گروه‌ ها، قومیت ‌ها، نژادها یا تقسیمات جغرافیایی شامل استان‌ها، بخش‌ها، روستاها و شهرها از نظر توزیع امکانات، منابع، فرصت‌ ها و موقعیت ‌ها در وضعیت نسبتاً مشابهی قرار بگیرند و از حقوق و مزایای نسبتاً مشابهی برخوردار گردند. عدالت اجتماعی هم به معنای کاهش نابرابری‌ ها، کاهش سطح فقر و کاهش تبعیض‌ ها و هم به‌ معنای توزیع‌ مناسب منابع رفاهی خدماتی و بهداشتی و افزایش آزادی‌ های مدنی است. 

او شرط علّی دیگر را وجود «جامعه مدنی» بیان کرد و افزود: NGOها (سازمان‌ های غیردولتی) و سمن‌ها (سازمان ‌های مردم نهاد) معمولاٌ به سازمان‌ هایی تعبیر می‌ شوند که مستقل از دولت‌ اند. تشکل‌ های مدنی اگر از دولت مستقل باشند در تصمیم­ گیری‌ های سیاسی نقش مهمی دارند. نهادهای مدنی می‌تواند بعنوان نقش واسط و پل ارتباطی بین مردم و دولت عمل کنند. معمولاٌ نهادهای مدنی بیشتر حول منابع عمومی و هدف‌ ها و ارزش‌های مشترک درجامعه شکل می‌گیرند.

«نظم اجتماعی» شرط‌ علّی دیگری است که بر توسعه ‌اجتماعی تأثیر دارد و از نظر سخنران به وضعیتی اطلاق گردید که جامعه بتواند از طریق اعتقادات، سنت ‌ها، آداب و رسوم و به طورکلی از طریق مجموعه ‌ای از خط ‌مشی‌ های فرهنگی ثبات اجتماعی را درعین پویایی حفظ کند. «امنیت و اعتماد» مفهوم دیگری است که بر پدیده توسعه‌اجتماعی تأثیرگذار است. هر چقدر میزان و درجه امنیت در ابعاد فیزیکی، اجتماعی، فردی بالا رود، انگیزه و اشتیاق افراد برای حضور در صحنه‌ های اجتماعی بیشتر می‌شود و در نتیجه میزان مشارکت اجتماعی ‌بالاتر می ‌رود. عامل دیگر «اعتماد» است که دارای انواع متفاوتی ‌است شامل اعتماد اجتماعی، نهادی، درون ‌گروهی، برون­ گروهی و حزبی. آخرین مفهوم در نظر وی «نگاه دانش بنیاد» است که دلالت به استفاده از فن و تکنولوژی روزآمد در فعالیت‌های اقتصادی دارد اما از آنجایی‌ که امروزه علم به ابزار اصلی برای شناخت حقایق تبدیل شده است، حوزۀ اجتماعی باید به حدی توانمند شود که بتواند در فهم و پیشبرد امور خود از علم و دانش استفاده ثمربخشی به عمل آورد. یعنی حضور پر رنگ دانش و شناخت علمی‌ در فعل و انفعالات اجتماعی و تعاملات انسانی.

ناطق شرایط مداخله ‌گر «توسعه اجتماعی» را عواملی مانند؛

  1.  تعامل باخارج یعنی صادرات و واردات با بقیه کشورها وجوامع در راستای پیشرفت و تعالی جامعه،
  2. رسانه ‌های مستقل و خصوصی حالتی ‌که در آن‌ گروه‌ ها، اقوام و احزاب مختلف جامعه دارای رسانه‌ های صوتی و تصویری جهت بیان مطالبات وخواسته‌ های خود باشند،
  3. توسعه پلکانی وضعیتی که در آن برای توسعه جامعه، مسائل و مشکلات اجتماعی به تدریج و مرحله ‌به ‌مرحله از سر راه برداشته شود،
  4. دولت کوچک و هوشمند یعنی حالتی‌ که در آن دولت بخشی از وظایف و اختیاراتش را به سازمان‌ های غیردولتی و جامعه مدنی واگذار می‌کند و
  5.  عزم ملی یعنی وضعیتی که در آن همۀ افراد، کنشگران، گروه ‌ها، اقوام و اقلیت‌ها درهدف ‌ها و آرمان ‌های مشترکی سهیم باشند و به این نتیجه برسند که ازطریق همبستگی و انسجام با همدیگر می‌توانند راحت‌تر و بهتر بر مسائل و مشکلات پیروز شوند.

راهبردهایی که سخنران در این تحقیق برای توسعه اجتماعی شناسایی عنوان نمود، از این قرارند:

الف: گسترش رقابت رسانه‌ ای یعنی حالتی ‌که در آن رسانه‌ های مختلفی در جامعه وجود دارند، و این رسانه‌ ها دارای استقلال هستند و می‌توانند بدون اجبار در زمینۀ مسائل مختلف به اظهار نظر بپردازند و در انتشار دقیق ‌تر خبر رقابت کنند. ب: نگاه کلان و ملی یعنی حالتی‌ که جامعه اسیر تبعیض‌ ها و پیش داوری‌ های جانبدارانه قومی، زبانی و محلی نباشد و به مسائل و امکانات از منظر ملی نگریسته شود. ج: توسعه نیازمحور یعنی شرایطی‌ که به کنشگران، اقوام، مناطق و بخش‌های جامعه براساس نیازها و ظرفیت‌ هایی که دارند نگاه ‌شود. د: توسعه فراگیر و جامع که درمقابل توسعه تقلیل ‌گرایانه قرار می‌گیرد. ذ: مدیریت منابع یعنی حالتی‌ که منابع، امکانات و داشته‌ های جامعه به شیوه‌ های مناسب مدیریت شوند تا از افراط و تفریط در مصرف آنها جلوگیری شود.

یحیی موسوی در بخش نتیجه گیری از کار خود رویکرد‌های توسعه را از منظر خاستگاهی به سه دسته تقسیم کرد: (1) رویکردهایی که از مکاشفه‌ های تاریخی_ فلسفی و استدلال‌ های نظری سرچشمه می‌ گیرند؛ (2) رویکردهایی که از باورهای ایدئولوژیکی تاثیر پذیرفته ‌اند؛ (3) و رویکردهایی که از تجربه زیستۀ صاحب نظران مایه می‌گیرند. او ذخیرۀ اصلی دانش توسعه را مرکب از رویکرد‌های دستۀ اول می داند که از تأملات نظری و نگرش ‌های خلاقانۀ دانشوران و صاحب‌ نظران به فلسفۀ پیشرفت و استدلال‌ های نظری در این زمینه ساخته شده ‌اند. در این رویکرد‌ها که مثلا دیدگاه نوسازی را می‌توان الگوی نمونه ‌ای آن تلقی‌ کرد، دلبستگی به آرمان‌های روشنگری و تعلق خاطر به مدرنیته زمینۀ اصلی و تعیین ‌کننده است. در حالی ‌که در رویکرد‌های ایدئولوژیکی یا برآمده از تجربۀ زیستۀ رویکردهای انتقادی و آرمان‌ شهری یا رویکردهای نشأت گرفته از آزمون و خطا برجستگی دارند.

او ادامه داد: ارزیابی رویکرد‌های توسعه اجتماعی در دیدگاه‌ های اعضای هیأت علمی در چارچوب داده‌ های این تحقیق بازگوی آن است که رویکرد‌های این استادان بیشتر در حوزه دسته دوم و سوم قرار می‌گیرند. این رویکرد‌ها یا بازنمای باور ایدئولوژیکی ‌اند و یا از رویکردهای آرمان‌ شهری مبتنی بر تعادل وضع موجود یا جمع بندی‌ های متکی به تجربۀ زیسته الهام می‌گیرند. به سخن دیگر میان عناصر اصلی موجود در دیدگاه‌ های این مدرسان دانشگاهی و ذخیرۀ دانش توسعه داد و ستد و رابطۀ ارگانیکی قابل احرازی وجود ندارد. با این حال از آنجا که اغلب این دیدگاه‌ ها از تجربۀ زیسته الهام پذیرفته‌ اند، در تبیین شرایط علّی و مداخله‌ گر و نیز تعیین راهبردها بالنسبه قوی و قابل تأمل به نظر می‌آیند. تحلیل و ارزیابی ‌های دیدگاه مصاحبه شوندگان بیانگر آن است ‌که جامعۀ ایران هنوز نتوانسته سطوح قابل قبولی از توسعۀ ‌اجتماعی را ‌پیاده‌ کند و موانع توسعۀ احتماعی در کشور پر رنگ ‌تر و تاثیرگذارتر از عوامل توسعه است. موانعی مانند فقدان جامعۀ مدنی، فقدان مشارکت اجتماعی، فقدان احزاب مستقل، پایین بودن سطح امنیت و اعتماد در جامعه، حضور پر رنگ دولت در همۀ عرصه ‌ها، توسعه نیافتگی فرهنگی، تقابل بین سنت و نوگرایی، فاصله بین شهر و روستا، توجه نامساوی به اقوام و اقشار، نابرابری‌های اجتماعی و خویشاوندی ‌نگری از جمله موانعی ‌هستند که از داده ‌های تحقیق استخراج شده اند. این موانع به مثابه سدی محکم در مقابل توسعۀ اجتماعی عمل می‌کنند و لازمۀ رسیدن به توسعۀ اجتماعی برداشتن این موانع و ‌کم‌ کردن درجۀ تاثیرگذاری آنها می باشد.

این سخنران اظهار کرد: تحلیل دیدگاه ‌ها مبین آن است که برای رسیدن به توسعه باید بین ابعاد آن از اجتماعی گرفته تا سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، رابطه و پیوند وجود داشته باشد. بنابراین توسعه هنگامی محقق می‌گردد که بتوان در همۀ مراحل توسعه با توجه به شرایط و اولویت‌های جامعه نگاه همه جانبه داشت. تجربه چند دهۀ اخیر در کشور نشان می‌دهد که یکی از موانع اصلی توسعه آن است که نگاه جامع و فراگیری نسبت به توسعه وجود نداشته است و در هر دوره‌ ای به یکی از ابعاد توسعه بیشتر توجه شده است. یافته قابل ذکر دیگر این ‌است که عدم توجه به حوزۀ اجتماعی در برنامه‌ های توسعه‌ ای و در نگاه کارگزاران مربوطه عاملی مهم و تاثیرگذار در نرسیدن به توسعۀ اجتماعی است. عدم توجه کافی به حوزۀ اجتماعی و بستر فرهنگی جامعه باعث شکست اکثر برنامه‌ ها و به نتیجه نرسیدن آنها شده است در حالی‌ که رسیدن به توسعۀ ‌اجتماعی نیازمند توجه‌ جدی به بافت فرهنگی و اجتماعی جامعه است زیرا این نوع توسعه فقط در ارتباط‌ با نیازها، آداب و رسوم و ساختارها و نیز روابط و مناسبات اجتماعی جامعه امکان پذیر است.

موسوی در ادامه افزود: «در دو دهۀ اخیر در کشور در زمینه توسعۀ اجتماعی برنامه‌ ها و چشم اندازهای متنوعی در نظر گرفته شد. در هر سه دورۀ ریاست جمهوری سال‌ های پس از جنگ مدل‌ های مختلفی انتخاب شده‌ اند. بنابراین در هر دوره نگاه متفاوتی به توسعۀ اجتماعی شده است. در ابتدا به علت مبارزه با مشکلات به وجود آمده در اثر جنگ، مسئولان و برنامه‌ ریزان بیشتر درگیر مبارزه با فقر و کاستی‌ های ناشی از جنگ بودند. در دورۀ‌ سازندگی بخش کثیری از سرمایه‌ ها و هزینه‌ ها در زمینه‌ های ساختاری، اجرای پروژه ‌ها و زیرساخت ‌های بزرگ مقیاس صرف‌ ‌شد و در نتیجه حوزه‌ ها‌ی فرهنگی و اجتماعی به ناگزیر چندان مورد توجه قرار نگرفتند. در این دوره برنامه‌ های توسعه تحت تاثیر فشارهای صندوق بین ‌المللی پول به سمت برنامه‌ های تعدیل ساختاری رفتند. ‌‌‌ایمانی جاجرمی می‌گوید «در دوره ‌‌هاشمی ‌از نظر من ‌اندیشه‌‌ های دیدگاه نوسازی مد نظر قرار داشته‌ اند یعنی ساخت پروژه‌‌ ها از طرف دولت با سرمایه‌ های دولتی برای مردم. در اینجا مردم هیچ‌ کاره و کاملاً منفعل هستند و هیچ نقشی در تحرک پروژه‌ ها، اجرا و نظارت بر آن‌ها ندارند و همچنین بر بهره ‌برداری از آن‌ها». اما مدل به کار بسته شده نتوانست چندان مفید افتد زیرا چند سالی بیش نگذشت که شرایط اجتماعی در کشور وخیم تر شد و مشکلاتی برای انسجام و نظم اجتماعی به وجود آمد». در دوره اصلاحات شرایط تا اندازه ‌ای تغییر کرد و سمت ‌و سوی توسعه از توجه صرف به امور اقتصادی به توجه بیشتر به بعد سیاسی تغییر جهت داد و بیان می کند « گو آن ‌که تا اندازه‌ ای ابعاد اجتماعی و فرهنگی توسعه نیز مورد توجه قرار گرفت اما این توجه آنقدر تاثیرگذار و کارساز نبود که بتوان تأثیر آن را مشاهده کرد. در این دوره هیچ کدام از رویکرد‌ها مورد استفاده قرار نگرفت. البته فضای سیاسی نسبتا مثبتی‌‌‌ایجاد شد و پاسخ‌ گویی بیشتری به نیازها و مسائل مردم می‌شد دلیل آن «باز شدن ‌اندک فضای سیاسی و حضور مطبوعات است که تاحدودی می‌توانند مسائل را منعکس کنند».

در دوره نهم و دهم ریاست جمهوری وضعیت نسبتا متفاوتی در قیاس با گذشته حاکم شد. در این دوره‌ ها همۀ رویکرد‌های توسعه تقریباً به حاشیه رانده شدند و تلاش شد که از مدل‌ ها و ظرفیت‌ های بومی جهت برنامه‌ ریزی توسعه ‌استفاده شود. شاید بتوان گفت که در این دوره کشور با نوعی عقب‌گرد توسعه ‌ای و پس‌ رفت فرهنگی روبرو شد. می‌شود گفت در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد مفاهیم رایج و مصطلح توسعه نادیده انگاشته شد و در واقع خود مفهوم توسعه مورد چالش و ابهام قرار گرفت. نگاه نامتوازن به توسعه در این دوره با شدت بیشتری وجود داشت و توجه بیشتر معطوف به نگرش‌های آرمان شهری در حوزۀ اقتصاد بود.

سخنران این جسله گفت: تحلیل دیدگاه‌ های اطلاع‌ رسان‌ ها در این تحقیق بازگوی آن است که در دوران اول موسوم به سازندگی و در دوران دوم موسوم به اصلاحات کم و بیش از رویکرد‌های شناخته شده و جهانی توسعه استفاده شد ولی در دورۀ سوم که سیاست‌های پوپولیستی به اصطلاح عدالت محور دنبال می شد از رویکرد‌های توسعه استفاده نشد و بیشتر کوشش‌ها معطوف به آن بود که فرایند توسعۀ ‌اجتماعی با تکیه بر مدل ‌های بومی پیش برده شود. وی الگوی ایرانی‌- اسلامی پیشرفت را که در دورۀ دهم ریاست جمهوری مطرح‌ شده نتیجه چالش‌ها و کنکاش‌ های‌ فکری  ‌‌بومی دانست که در این دو دهه در حوزۀ سیاسی و دانشگاهی مطرح بوده است.

وی افزود: در بین انتخاب رویکردهای مناسب برای جامعه ایران، اعضای هیأت علمی مورد مصاحبه از بین رویکرد‌های توسعه و توسعۀ اجتماعی بیشتر به رویکرد‌های توسعۀ پایدار، توسعۀ انسانی و توسعۀ مشارکتی توجه و تمایل نشان دادند. دلیل این تمایل شاید آن است ‌که از نظر آنها این نحله‌ های ‌فکری بیشتر به‌ حوزۀ انسانی و اجتماعی توجه دارند و مردم را هدف و عامل توسعه در نظر می ‌گیرند و با شرایط کنونی جامعه ایران نیز سازگاری بیشتری دارند. اطلاع ‌رسان ‌ها همچنین شاخص ‌های متعددی را برای توسعه اجتماعی در نظر گرفتند و از نظر آنها با توجه به شرایط‌ کنونی کشور این شاخص‌ها باید در اولویت قرار گیرند. اهم این شاخص­ها از این قرارند: توانمندسازی ‌آموزشی، افزایش‌ آگاهی اجتماعی، افزایش ‌امکانات و تسهیلات بهداشتی و رفاهی، رفع تبعیض‌ های قومی و دینی و زبانی و جنسی، توجه به همۀ قشرها به خصوص زنان و جوانان، گسترش تعاملات فرهنگی، افزایش رضایت اجتماعی، افزایش امنیت و اعتماد، توجه به روستاها و محیط‌ های کوچک و توجه به محیط زیست وحفظ آن.

موسوی گفت: مهمترین شاخص ‌های لازمۀ توسعۀ اجتماعی از نظر اطلاع ‌رسان‌ها این دو عامل هستند: (1) بازاندیشی در زمینۀ نقش دولت در توسعه اجتماعی و (2) تقویت جامعۀ مدنی. اساتید معتقد بودند که دولت در کشور متولی همۀ برنامه ‌ها، پروژه‌ ها و تصمیم گیری‌ هاست. اما برای دستیابی به توسعۀ اجتماعی باید در زمینه حضور دولت در فرایند توسعه تجدیدنظر شود و دولت باید نقش خودش را در این حیطه باز تعریف کند و اگر دولت کوچک ‌تر شود قطعاً بهتر می‌تواند نقش مفید تری را در فرایند توسعۀ اجتماعی ایفا کند. همچنین در ارتباط با ایجاد جامعۀ ‌مدنی و تقویت سازمان‌ های‌ غیر دولتی و سمن‌ها، اگر قرار بر این باشد که دولت کوچک‌ تر شود حتماً باید نهادهای‌ مدنی فعال ‌تر شوند تا از این طریق دولت بتواند بخشی از وظایف خود را به صورت تدریجی به این قبیل نهادها انتقال دهد. از این طریق می ‌توان به سایر شاخص ‌های اجتماعی نیز دست یافت؛ از جمله آن که مشارکت اجتماعی بالا می ‌رود، اعتماد ارتقاء می‌ یابد، شکاف بین دولت و مردم کاهش می‌یابد و... . از منظر اعضای هیأت علمی برای نیل به توسعۀ اجتماعی باید بتوان به شیوه ‌ای برنامه‌ ریزی کرد که هم از تجربیات مدرن و هم از سنت‌ها و ظرفیت‌ های تاریخی موجود استفاده شود. این صاحب نظران معتقدند که توجه صرف به یک حوزه نمی ‌تواند کارساز باشد و کشور را به توسعه و بویژه توسعه اجتماعی برساند. آن‌ها لازمه ‌‌‌ایجاد الگویی که بتواند سازگاری بین تجربیات کشورهای توسعه یافته و پتانسیل‌‌ های درونی برای توسعه را فراهم کند، را گوشزد کردند.

سخنران در بخش پایانی تحقیق به ارائه چند مورد از مهمترین پیامدهای توسعۀ اجتماعی که در این تحقیق به آن‌ها دست یافته، پرداخت که به شرح ذیل است؛

  • مشارکتآحادجامعهو شهروندانقطع نظرازتعلقاتقومی ‌وعلایقاعتقادی شانامکانمی‌یابد.
  • بحران‌هایهویتیوفرهنگی، تعارضمیانسنتومدرنیته وشکاف‌‌ هایاجتماعینسلیاز بین می‌روند.
  • تبعیض ‌های قومی، زبانی، جنسی و دینی و نابرابری‌ های اجتماعی و آسیبهاآنها کم می‌شوند.
  • احساس آزادی، امنیت، رفاه و آسایش و تعلق اجتماعی در بین مردم به وجود می ‌آید.
  • احساس تعلق و افتخار به مملکت خود در بین شهروندان اقوام بالا می‌رود.
  • تنش ­زدایی از روابط و تعاملات گروه‌های اجتماعی و اتخاذسیاست‌‌هایاصولیومتاسب جهت حل و فصل‌‌‌ تنش‌‌ها و تعارضات.

ساختارمدیریتسیاسی اصلاح می‌گردد و توانایی هدایت، نظارت و مدیریت شایسته به وجود می‌آید و زمینه تحقق نظام شایسته سالار و جامعه دموکراتیک فراهم می‌شود.

در جلسه گروه علمی تخصصی توسعه و دگرگونی های اجتماعی انجمن جامعه شناسی ایران که در سالن کنفرانس انجمن جامعه شناسی ایران و در روز یکشنبه مورخ 7 تیرماه 94 ساعت 17 الی 19 برگزار گردید دکتر غلامعلی نجفی بنا به دعوت دکتر زاهدی مازندرانی با توجه به تخصص‌ شان در حوزه مدیریت، به سخنرانی در زمینه مدیریت آب در ایران پرداخت.

او در ابتدا با اشاره به کتیبه مزار داریوش کبیر پادشاه هخامنشی: «اهورا مزدا این کشور را از لشکر دشمن، از خشکسالی، و از دروغ پاس دارد»، واقعیت‌های آماری بلندمدت ایران را برشمردند و نتیجه گرفت:

یک- خشکی و خشکسالی پدیده عادی در فلات قاره ایران است، و ربطی به امروز ندارد.

دو- در این رابطه کشور ما با چهار مشکل: کمی بارش، توزیع مکانی نامناسب، توزیع زمانی نامناسب، و تبخیر زیاد، رو به رو است.

و پایداری کشور در طول این تاریخ بلند مدت، حاکی از این است که مدیریت مطلوب آب در کشور وجود داشته و تاریخ آب و آبیاری در این سرزمین نشان دهنده آن است‌.

سخنران در قسمت دوم بحث خود، به برخی از نشانه‌ های مدیریت آب در گذشته، مثل توسعه حرمت گذاری به آب در فرهنگ و آداب و رسوم نواحی مختلف کشور، ابداع قنات به عنوان شاهکار مهندسی تاریخ ایران (مدیریت پدیده تبخیر و مهار آن)، احداث بندهای متعدد، کانال ‌های بزرگ آبیاری، نظام ‌های توزیع آب، نظام‌ های تقسیم آب (دانگی، زمانی (ساعت آبی)، و پیمانه ای)، ایجاد سازه‌ های تاخیری در نواحی مرطوب شمال کشور (آب بندان در مازندران و گورآب در گیلان)، تشکیل گروه‌ های همیاری در آب و گروه‌های هم‌آب و مقوله‌ های بسیاری دیگر اشاره کرد: با اینکه ایرانیان نخستین طراح و سازنده سدهای قوسی جهان بودند، هرگز به احداث تعداد بسیار سد در ایران (شاید به دلیل تبخیر بالا) اقدام نکردند. گفتند که یک نمونه از این سدها، سد قوسی کریت است که در سال 1350 میلادی در نزدیکی طبس با ارتفاع ۶۰ متر احداث شد، و این سد، تا اوایل قرن بیستم بلندترین سد جهان بود، و کمیته بین ‌المللی سدهای بزرگ آن را از شگفت‌ آورترین دستاوردهای بشر در مهندسی سد، در قرون وسطی می‌داند، و ژاپنی ‌ها آن را شاهکار مهندسی ارزش نامیدند.

سخنران در قسمت سوم بحث خود به تشریح وضع فعلی مدیریت آب پرداخت:‌ غرق شدن در افتخارات سدسازی، بی توجهی به حقابه‌ ها و حقابه زیست محیطی، خشک شدن تالاب‌ها و دریاچه ‌ها، برداشت بی رویه آب زیرزمینی، نبود روش ‌های درست مصرف، پیگیری تفکرات سازه‌ای از طریق انتقال آب بین حوضه ‌ای و بحث‌ های انتقال آب از دریای مازندران به دریاچه ارومیه، و توسل به گران کردن بهای آب برای حل مشکلات کم آبی و مدیریت آن، و ....، و در پایان این قسمت سئوال کرد: آیا مشکل ما در آب، پول است؟

آیا ترس این وجود ندارد، که فقرا و کم درآمدها حتی به آب بهداشتی دسترسی نداشته باشند، و از طریق نبود بهداشت و ...، بیماری ‌های جدیدی بروز کند و هزینه سنگینی به جامعه تحمیل شود؟

دکتر نجفی گفت: بزرگ شدن مسئله در سال آبی 93- 92 ربطی به خود این سال ندارد، چون در این سال، بارش 10 درصد کمتر از متوسط بلندمدت کشور بود، و با ارائه آمارهای بارش اعلام شده توسط وزارت نیرو نتیجه گرفت که این وضع از سال آبی 87- 86 شروع شده و در تمام این مدت اطلاعی به مردم داده نشده است، و در ادامه این قسمت سئوال مطرح شد که چرا به مردم گفته نشده؟ اگر مردم نقشی در مدیریت آب ندارند، چرا در سال آبی 93-92 به مردم اعلام شد؟ و چراهای دیگر.

مشاور ارشد گروه بین‌الملی ره شهر در قسمت چهارم صحبتهای خود به مبانی مدیریت و برنامه ‌ریزی در کشور و در آب اشاره کرد، و اضافه کرد که چگونه حتی در موضوع طراحی‌های مدیریت آب در دنیا (از نظر ترکیب گروه‌های دست اندرکار) تغییراتی حاصل شده است، بطوری که در کشورهای پیشرفته تیمی مرکب از مهندسان، اقتصاددانان، متخصصین محیط زیست، جامعه شناسان، ذینفعان، و NGO ها، به طراحی می‌پردازند، و طرح‌های مزبور پس از پذیرش مردمی به اجرا در‌می ‌آید، در حالیکه در کشور ما بیشتر این مهندسین هستند که به طراحی اقدام می ‌کنند و اضافه بر آن به ارزیابی اقتصادی طرح می ‌پردازند.

دکتر نجفی در قسمت پنجم و پایانی با تحلیل بحث و با اشاره به یک خاطره تاریخی از مورگان شوستر نتیجه گرفت که مشکل مدیریت آب در کشور ما در پارادایم فکری حاکم بر تیم مدیریت و سازمان حکمران آب نهفته است و تا وقتی این پارادایم فکری تغییر نکند مشکل اصلی حل نخواهد شد، بلکه حسب اقتضای زمان و مکان شکل ظاهری دیگری به خود خواهد گرفت، که چاره کار نیست.

متن کامل سخنرانی به شرح زیر می باشد :

داستان مدیریت آب

  • مرگ داریوش :
  • سال 486 قبل از میلاد مسیح
  • عبارت دعاگونه کتیبه مزار :
  • اهورامزدا این کشور را از لشکر دشمن، از خشکسالی، و از دروغ پاس دارد.
  • حکایت کتیبه از زمینه مورد بررسی ما (صرف نظر از همه بحث‌ها) :
  • خشکسالی یک پدیده ملموس و مورد انتظار در فلات قاره ایران است.

واقعیت‌ های آماری فلات قاره ایران

  • حدود 85 تا 89/7 درصد سرزمین ایران را اقالیم غیرمرطوب (خشک و نیمه خشک) تشکیل می‌دهند.
  • دریافت 0/36 درصد بارش جهان در حدود 1/1 درصد خشکی ‌‌های کره زمین (استحقاق طبیعی کشور به نسبت وسعت آن، حدود سه برابر بارش فعلی).
  • متوسط بارندگی ایران در یک دهه قبل 250 میلیمتر، حدود 29 درصد متوسط بارندگی جهان (860 میلیمتر) و نزدیک به 39 درصد متوسط بارندگی آسیا (645 میلیمتر).
  • آمارها و مستندات اخیر وزارت نیرو در مورد متوسط بارش بلندمدت کشور: 242 میلیمتر (28 و 37/5 درصد بارندگی جهان و آسیا).

واقعیت‌های آماری فلات قاره ایران

  • علاوه بر کمی بارش، توزیع مکانی آن نیز بسیار نامناسب می باشد.
  • 50 درصد بارندگی در 24 درصد مساحت کشور و 50 درصد دیگر در 76 درصد دیگر.
  • در بعضی مناطق بیش از 1000 میلیمتر و در بعضی دیگر کمتر از 100، و حتی چند میلیمتر.
  • میزان تبخیر کشور بیش از 2 هزار میلیمتر درسال (8 برابر بارش).
  • سالانه حدود 71 درصد از ریزش‌ های جوی به صورت تبخیر و تعرق از سطح زمین، جنگل ‌ها، مراتع، دیم زارها و پیکره‌ های آبی خارج می‌شود.
  • نامناسب بودن توزیع زمانی بارش (بیشتر در زمستان) مشکل دیگر است.

نتیجه این بحث

  • نتیجه 1: در برخی مناطق حتی ممکن است تا 95 درصد بارندگی ‌ها بلافاصله و یا کمی پس از بارندگی تبخیر شود، بدون اینکه به ریشه گیاهان زراعی و یا درختان برسد.
  • نتیجه 2: ما 4 مشکل عمده در بحث بارش داریم : کمی بارش، توزیع مکانی نامناسب، توزیع زمانی نامناسب، و تبخیر زیاد.
  • برخورد با این چهار معضل، مستلزم: مدیریت آب در کشور است، مقوله‌ای که تاریخ آب و آبیاری در این سرزمین نشان دهنده آن است‌.

هوشمندی پدران ما در مدیریت آب

§         شاهکار مهندسی تاریخ ایران : قنات : نشانه مدیریت پدیده تبخیر و مهار آن.

§         احداث بندهای متعدد، کانال‌های بزرگ آبیاری در ایران باستان.

§         نظام‌های توزیع آب، و نظام‌های تقسیم آب (دانگی، زمانی (ساعت آبی)، و پیمانه‌ای).

§         ایجاد سازه‌ های تاخیری در نواحی مرطوب شمال کشور (آب بندان در مازندران و گورآب در گیلان)،

§         تشکیل گروه‌ های همیاری در آب و گروه ‌های هم ‌آب و مقوله‌ های بسیاری دیگر.

§         ایجاد سدهای خاص.

§         و از همه مهم ‌تر: توسعه حرمت ‌گذاری به آب (اساطیری و ایزد آب، مذهبی، و ...)

§         ایرانیان نخستین طراح و سازنده سدهای قوسی جهان بودند (با این وجود هرگز به احداث تعداد بسیار سد در ایران اقدام نکردند).

§         سدهای احداثی سدهای خاص (در نواحی خاص) و کم تعداد بودند، مثل سد خاکی مهدی رجه در ارتفاعات بهشهر.

§         سد قوسی کریت در سال 1350 میلادی در نزدیکی طبس با ارتفاع ۶۰ متر احداث شد. این سد، تا اوایل قرن بیستم بلندترین سد جهان بود، و کمیته بین‌ المللی سدهای بزرگ آن را از شگفت‌ آورترین دستاوردهای بشر در مهندسی سد، در قرون وسطی می‌داند.

وضع فعلی : ایران رتبه 24 تنش آبی

  • موسسه جهانی منابع طبیعی شاخص تنش آبی را تعریف و آن را در 36 کشور دارای مشکلات آب اندازه‌ گیری کرده است.
  • نمرات این شاخص از صفر تا 5 است و هرچه این نمره بیشتر باشد دلالت برتنش آبی بیشتر است.
  • این شاخص نشان می‌ دهد که چقدر آب در هر کشور به‌ طور سالانه از آب‌ های سطحی و زیرزمینی برای مصرف خانگی، کشاورزی و صنایع برداشت می‌شود.
  • نمره بالای 4 به این معنا است که 80 درصد آب در دسترس آن کشور سالانه مصرف می‌شود، و لذا مردم آن در برابر کوچک ‌ترین تغییرات در عرضه آب به شدت آسیب پذیر هستند.
  • ایران در بین 36 کشور با نمره 4/78 رتبه 24 را کسب کرده است.
  • 16 کشور نمره کامل 5 را به‌دست آورده ‌اند که از آن جمله عبارتند از: بحرین، قبرس، جامائیکا، قطر و امارات. 

وضع فعلی : داستان آ‌ب سطحی

  • ما در افتخارات بزرگ ‌ترین سدساز و مدیریت عرضه غرق شدیم، اما با رها نکردن آب زیست محیطی و عدم توجه به حقابه‌ ها و به‌ ویژه به حقابه تالاب‌ های پائین دست آنها را آسیب پذیر ساختیم.
  • برخی از سدها حوضچه تبخیر شدند.
  • عدم توجه به همه حقابه ‌ها و مدیریت آن هم باعث شد که در زمان کم آبی، برداشت‌‌ های بالادست به شکل معمول ادامه یابد.
  • هرچه آب از سد رها می‌شود، به نام کشاورزی ثبت می‌شود، و لذا برهمین اساس می گوئیم که کشاورزی 90 درصد آب را مصرف می‌کند و راندمان آن 35 درصد است.
  • در اینکه کشاورزی ایران مدرن نیست و آب زیادی هم مصرف می ‌کند، شکی نیست. اما در مقابل این همه هزینه‌ ها چه زیرساخت‌ های فیزیکی و اجتماعی کارآمد برای کشاورزی ساختیم؟
  • متاسفانه حتی سیستم‌ های کوچک ذخیره آب را از کنار مزارع برچیدیم.
  • حاصل این رفتارها : ایجاد مشکل در مناطق پایین‌ دست و خشک شدن تالاب‌ هائی چون گاوخونی و پریشان.  

وضع فعلی : خواب سنگین در مورد آ‌ب زیرزمینی

  • در ۱۴ سال اخیر، افزون‌ بر ۷۰ میلیارد مترمکعب از ذخایر راهبردی منابع آب زیرزمینی از طریق برداشت مازاد مصرف شد.
  • در حال حاضر، بیش از ۵۵ درصد آب مصرفی کشور از منابع زیرزمینی تامین می‌‌شود، اما در بخش آب زیرزمینی، کمترین سرمایه‌‌گذاری‌‌ها انجام شده است.
  • یک منبع مهم تامین آب زیر زمینی فروروی ‌های آب جاری است.
  • ما با سدسازی‌ها بسیار و عدم رهائی آب زیست محیطی، جلوی فروروی ‌های طبیعی جریان ‌های دائمی را در خیلی از جاها گرفتیم، اما همه جا علت کاهش یا افت سفره آب زیرزمینی را برداشت زارعین اعلام کردیم.
  • دوستان منابع آب : تصویب قانون تعیین تکلیف چاه‌‌ ها، رایگان شدن حق‌‌ النظاره، حمایت برخی مسوولان محلی از صاحبان چاه‌‌ های غیرمجاز، موجب افت تراز آب‌‌ های زیرزمینی شده است.
  • اما آیا این همه داستان است ؟ به نظر شما وقتی با بستن سد و ارائه زمین ‌های بالادست به صاحب نفوذها و پولدارها و تامین آب برای آنها، آب زمین کشاورزی پائین دست (حیات و مماش) کشاورز را قطع می‌کنید، او چه باید بکند؟
  • اولین چاهی که کسی را به آب می‌رساند، همسایه او را به مرغ مقلدی تبدیل می‌کند که بدنبال حفر چاه باشد.  

وضع فعلی : دیدگاه اقتصادی در مورد آب

§         واقعیت : میزان دسترسی به آب مثل گذشته نیست و لذا مردم باید رفتار خودشان را با منابع آب تغییر دهند.

§         ساده‌ ترین مثال مسواک زدن است، در کشورهای دیگر فقط از یک لیوان آب استفاده می کنند، در کشور ما با شیر آب باز چندین لیتر آب هدر می‌رود تا یک ‌بار مسواک زده شود.

§         لذا چون با مدیریت فنی دیگر نمی‌ توان بیش از این امکان دسترسی به آب را بیشتر کرد، باید وزارت نیرو و سایر دستگاه‌ ها به دنبال مدیریت اقتصادی باشند.

§         مدیریت اقتصادی یعنی گران کردن آب، و دریافت کل هزینه‌ ها به صورت بهای آب و جریمه کردن افراد.

§         ما از سایر گران کردن‌ ها چه نتیجه‌ مطلوب گرفتیم؟

§         آیا مشکل ما در آب، پول است؟

§         آیا ترس این وجود ندارد، که فقرا و کم درآمدها حتی به آب بهداشتی دسترسی نداشته باشند، و از طریق نبود بهداشت و ...، بیماری‌ های جدیدی بروز کند و هزینه سنگینی به جامعه تحمیل شود؟

§         سال‌‌های 15- 2005 دهه بین ‌المللی آب با شعار آب برای زندگی نام ‌گذاری شد.

§         بانک جهانی در سال ‌‌های اخیر دولت‌‌ها را ترغیب می‌کند تا در زمینه توسعه آب و انرژی بیشتر سرمایه ‌گذاری کنند.

  • ما در همین دهه به مرحله ورشکستگی منابع آب رسیدیم.
  • حدود نیمی از دشت ‌‌های کشور (319 دشت) در حالت ممنوعه بحرانی قرار گرفته است.
  • میزان مصرف سرانه آب در ایران به مراتب از متوسط جهانی بیشتر است.
  • و تضاد آشکار بین تقاضا و منابع آب وجود دارد.  

ما را چه شد ؟

  • آنک، آن آواز و پرواز بلند و این خموشی و زمین‌گیری !!!
  • آنک، آن هم ‌بستری با دختر خورشید و این همخوابگی با مادر ظلمت !!!- «امیرهوشنگ شفا»
  • راستی ما را چه شد؟ آن دعا و هشدار تاریخی مزار داریوش، آن حرمت گذاری و میراث‌ های فرهنگی، آن هوشمندی، و آن درک درست و فرهنگ استفاده از آب و آبیاری ؟!!!
  • چگونه است که در پنج دهه پیش آب را ملی (دولتی) اعلام می ‌کنیم و وزارتخانه ‌ای را به پاسداشت آن تعیین می‌کنیم، خود را بزرگ ‌ترین سدساز در دنیا خطاب می ‌کنیم، اما نتیجه عکس می‌گیریم؟
  • راستی چه شد که در سال 1393 فاجعه ملی و مصیبت اتمام آب را همه منتظر شدند؟ و چرا به اینجا رسیدیم؟ 

چند نکته کلیدی در تحلیل جدول

  • یک- تغییر عدد فرضی به حدود 29 درصد به خوبی نشان دهنده عمق فاجعه در منابع آب کشور است.
  • دو- وقتی که نسبت سطح به حجم آب در پشت سدها و تالاب ‌ها بیشتر می‌شود، میزان تبخیر نیز بالنسبه بیشتر می‌گردد.
  • سه- آب پشت سدها حجم حداقلی دارند که از آن کمتر آب قابل استفاده نیست.
  • چهار- در عرض سال ‌های 93- 86 هم جمعیت کشور افزایش یافته، هم توسعه اجتماعی و اقتصادی موجب افزایش تقاضا و مصرف آب شد.
  • پنج- این عدد، یک عدد متوسط است، درست نظیر متوسط درآمد سرانه ملی، که به هیچ وجه نشان دهنده درآمد همگان نیست، درآمد بیشتر یک نفر به معنای درآمد کمتر افراد دیگر است.
  • شش- لذا آب بیشتر از این میزان در یک منطقه مثل گیلان، مازندران، و آذربایجان‌ها، به معنای وضعیت به مراتب بدتری در سایر جاها است.
  • نتیجه : واقعیت بسیار کمتر از عدد 29 است.  

برخی سئوالات

  • چرا از سال آبی 87- 86 که بارش نسبت به بلندمدت 43 درصد کاهش داشت، به مردم اعلام نشد؟
  • آیا از نظر وزارت نیرو مردم نمی ‌توانند هیچ نقشی در مدیریت آب داشته باشند؟
  • اگر چنین است، چرا در سال آبی 93- 92 و در حال حاضر از مردم انتظار اقدامات اساسی در کاهش مصرف وجود دارد؟
  • برای آسیب رسانی کمتر این کاهش‌ها در سال‌های بعد چه برنامه‌ ای برای مدیریت آب در کشور توسط وزارت نیرو تهیه و تدوین و به مورد اجرا گذاشته شد ؟
  • چرا سدسازی ‌های بی ‌رویه ادامه یافت ؟
  • چرا در مورد فرهنگ سازی و تغییر شیوه زیست و اخلاق و رفتار نامناسب مصرف آب، کار رسانه ‌ای مناسب صورت نگرفت ؟
  • آیا منظر بودیم که پدیده خشکسالی و بارش کمتر با وارد کردن ضربات کاری آخر بر این جسد نیمه جان، حدوث و وقوع این مصیبت را حتمی کند ؟
  • آیا به واقع این‌ها از مصادیق کاستی ‌های مدیریت آب نیستند ؟

چرا این بحث؟

  • این بحث‌ ها، مرثیه خوانی مصیبت مرگ آب نیست.
  • صحبت از ندیدن‌ها و نشنیدن ‌ها است، درد بزرگی که وقتی انسان‌های خاص خود را بالاتر و برتر از همه بدانند حاصل می‌شود، وگرنه :
  • مگر می‌شود که جاده و سد ساخت و مرگ دریاچه ارومیه را ندید؟
  • می‌شود پائین رفتن چشم ‌گیر سطح آب زیرزمینی، آلودگی آبها و سواحل، زوال دریاچه هامون، کم شدن سطح و حجم تالاب‌ها و خشک شدن تعدادی از آنها، ... را دید و کاری نکرد؟
  • مگر می‌شود این همه هشدار کارشناسان را نادیده گرفت ؟
  • مقاله‌ «خشکسالی و ترسالی: استثناء و قاعده»، خرداد سال 1383.
  • می‌شود همه را حاصل اقلیم خشک و خشکسالی دانست؟ پس پایداری 2500 ساله چه؟
  • آیا قسمتی از مشکل نمی‌تواند ناشی از مدیریت نامناسب، برنامه‌ های تخریبی (با منافع زودهنگام و آسیب بلندمدت نظیر انتقال محل طرح فولاد مبارکه از سواحل جنوب به مبارکه اصفهان)، و عدم تعادل در روابط و مناسبات انسان و محیط باشد.
  • درسی بسیار پرهزینه، اما انشاءاله قابل یادگیری، و موجب کاربرد نتایج آن در آینده و جلوگیری از اشتباهات مشابه، و نه خدای ناکرده دکان عده ‌ای جدید!!

مبانی مدیریت و برنامه ‌ریزی

  • نظام برنامه‌ ریزی در کشور: متمرکز، بخشی و دستگاهی است‌ (صلاح کار و اهداف در تهران تعیین می‌شود).
  • مدیریت: بالا به پائین و براساس دستور و کنترل است.
  • نگرش : فیزیکی و سازه‌ ای است (بدون توجه به ابعاد اجتماعی، و ...).
  • مسئولیت : بخشی و بخشی نگری.
  • ........................ .
  • .................... .  

نتیجه :

•         آنچه که حاصل شد، و ادامه دارد !!!

برنامه‌ های وزارت نیرو برای مدیریت آب

  • برنامه‌ هایی برای اصلاح الگوی کشت، اصلاح الگوی آبیاری،
  • تعیین و اعلام میزان برداشت آب از 609 دشت کشور (سهم ‌های تخصیصی جدید آب در بخش کشاورزی از منابع آب زیرزمینی)،
  • تغییر سامانه آبیاری بخش کشاورزی به سامانه آبیاری تحت فشار توسط وزارت جهاد کشاورزی،
  • آبرسانی در جاهایی که آب شرب به ‌قدر کافی وجود ندارد،
  • انتقال آب به نقاط کم‌ آب (استفاده از منابع آب سد ماملو برای تهران)،
  • تشویق مردم به استفاده از آب بسته بندی برای مصارف شرب،
  • رعایت سیاست مدیریت مصرف توسط مردم برای مصرف کمتر آب،
  • عدم استفاده از آب غیرشرب برای آبیاری فضای سبز،
  • جیره بندی آب در صورت اجبار،
  • اجرای سیاست‌های مدیریت مصرف آب در بخش صنعت، کشاورزی و شرب، با مراقبت‌ های بیشتر.
  • هیچ یک از این پیشنهادات جدید نیست، هر کارشناسی بلبداهه به برخی اشاره می‌کند.

راستی مشکل چیست؟

  • ما به خوبی و به صورتی تاریخی، خشکی اقلیم فلات قاره ایران و پدیده بروز خشکسالی ادواری را می‌دانیم. !!
  • ما براساس میزان متوسط بارش، پراکندگی مکانی یا جغرافیائی، و پراکندگی زمانی آن، و میزان آب تجدیدپذیر، و حتی میزان قابل استفاده از آن را می‌دانیم؟ !!
  • ما می ‌دانیم که فرصت‌ها و تهدیدها و نقاط قوت و ضعف ما در بحث آب و مدیریت آن کدامند. !!
  • ما نه تنها مسائل و مشکلات، بلکه حتی راهکارها را هم می‌شناسیم. !!
  • اما چرا همه این موارد راهگشا یا کارساز نیست ؟

نقل قول مورگان شوستر (مستشار مامور ساماندهی وضعیت مالیه کشور)

  • «وقتی برای سر و سامان دادن به وضع مالیه ایران (اواخر قاجاریه) به ایران آمدم، مشکلات زیادی را بررسی کردم. آنگاه از ناصرالملک، که در آن زمان در غیاب احمد شاه نایب السلطنه بود، وقت گرفتم تا گزارشی را که آماده کرده بودم، ارائه کنم.
  • تا شروع به مقدمه چینی کردم، دیدم ناصرالملک به زبان انگلیسی فصیح و با لهجه آکسفوردی شروع به صحبت در مورد مسائل ایران کرد. متوجه شدم خیلی بیش از من میدانست و خیلی عمیق تر تجزیه و تحلیل و موشکافی میکرد.
  • من متحیر شده بودم که پس مشکل کجاست».
  • نایب السلطنه همه مشکلات و راه‌حل‌ها را می‌دانست، اما امور به هیچ وجه اصلاح نمی‌شد.
  • امروز هم همین طور است. به هرکس که میرسی همه چیز را میگوید، انگار که سالها در این مورد تحقیق کرده است.

مشکل اصلی چیست؟

  • آیا ما واقعا مشکلات اصلی را شناختیم؟
  • آیا مشکل ما صرف خشکسالی و بارش کم، یا نوسانات و پراکندگی بارش‌ها، و حتی عاقل نبودن مردم و جامعه (مصرف کنندگان آب) است؟ آیا مردم فاقد آگاهی‌های اقلیمی هستند؟ یا رفتار آنها رفتاری فاقد اخلاق مصرف است؟
  • مدیران ما چطور؟
  • واقعیت این است که حاصل حدود 50 سال دولتی کردن مراقبت و مدیریت آب، مشکلات ساختاری فعلی و پایداری آنها است.
  • برای تعیین راه حل یا راه‌ حل‌ها باید مشکل واقعی را شناخت (با روش خاص و مناسب خود)
  • با تغییرات معمول مشکلات ساختاری حل نمی‌شود
  • پایداری مشکلات ساختاری
  • نوع نگرش و کارکرد موسسات و واحدها
  • باورها و خواست‌هائی که توسط ساختارها و تفکرات موجود تقویت می‌شود
  • نتیجه: تغییر وزیران جز اندک تغییر شکل در مباحث و موضوعات نتیجه‌ای نمی‌دهد و مشکلات ساختاری مربوطه همچنان پایدار می‌مانند.

مشکل اصلی :

  • ناتوانی ما در کار مشترک، ناتوانی در کنارهم قرار گرفتن و در اندیشیدن مشترک، در باهم بودن، در توجه به نظرات هم، در برتر دیدن خود، در عاقلانه و علمی و درست دانستن نظرات خود (فردی یا سازمانی)، در کاربرد معنای دلخواه خود به جای اصل‌ها (مثل قرار دادن تسهیم هزینه به جای مشارکت)، و ... .
  • به عبارت بهتر همه ما در قفس نامرئی پارادایم‌ های فکری و کاری گیر افتادیم، و این مشکل اصلی ما است. !!!
  • وضعیت ما شبیه به جزایری، نه واقعا بی ارتباط با یکدیگر، بلکه نقاطی که نابودی سایر نقاط را مشکلی برای بقا و تداوم خود نمی‌دانند، و نمی ‌بینند، گوئی فرو رفتن تدریجی هر جزیره به زیر آب، دریا را برای بقیه ما تماشائی ‌تر می‌کند.

راه‌ حل: بازانگاری نظام مدیریت management reimagining.

  • بازانگاری نظام مدیریت، یعنی کنار گذاشتن باورها، پارادایم‌ های فکری و مکانیزم‌های مورد نظر، و جایگزینی باورها، پارادایم‌‌ها و مکانیزم‌ های جدید به جای آنها. 

ضرورت‌های بازانگاری

1- مشکلات ساختاری، مشکلات چند بعدی و پیچیده ‌اند. مشکلات چند بعدی به راه‌ حل‌ها و اقدامات چند بعدی و تلفیقی نیاز دارند.

2- حل مشکلات پایدار نیازمند جستجوی پارادایم‌های جدید است. روش‌های پدید آورنده مشکلات فعلی، نمی‌تواند آنها را حل کند.

3- اقدامات تلفیقی به ساختارهای تلفیقی، برنامه‌ های تلفیقی، مدیریت تلفیقی، و تلفیق منابع نیازمند هستند.

الف- تلفیق عمودی در همه واحدهای سازمان‌ های مسئول.

ب- تلفیق افقی در بین همه دستگاه‌ های دست اندرکار.

پ- تلفیق سیستم‌ های دولتی و بخش خصوصی، و مردم (مصرف کننده).

ت- تلفیق شرکت‌ های مشاور، پیمانکار، و سازنده.

ث- تلفیق همه رشته‌ های تخصصی در کنارهم.

4- یک تغییر ضروری، تغییر تفکر مدیریتی است که براساس آن مدیران باید از "مدیران انجام امر به هر ترتیب" به "مدیران توسعه" یا مدیران هموارکننده مسیر تعالی کشور تبدیل شوند، و باورهای فعلی خود را تغییر دهند.

5- باورها منشاء رفتار و کردارند و با بازانگاری، باورها باید تغییر کند.

6- سیستم ‌ها برای حل مشکلات پیچیده و پایدار قبل از آنکه محتاج مدیریت باشند، نیازمند هدایت و رهبری هستند (مدیریت در داخل پارادایم‌ها/ رهبری شکننده پارادایم‌ها).

چرا این بحث‌ها

  • آیا چنین بحث‌هائی مورد قبول مدیران ما است؟ یا مقبول خاطر آنها خواهد شد؟
  • کارشناسان وظیفه خاص خود را دارند : تبیین مسائل و ارائه راه‌حل‌ها.
  • خواه کسی آن را بشنود، یا نشنود، با این امید که به قول حضرت حافظ :
  • فیض روح ‌القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند، آنچه مسیحا می‌کرد. 

و کلام آخر ...

  • آب خود حیات است، و حیات بدون آب معنی ندارد.
  • این ماده حیاتی در عصر ما دارای ابعاد مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی، .... است.
  • جای انجمن جامعه شناسی ایران، و گروه توسعه، در حفاظت و مراقبت از آن کجاست؟ 

این جلسه رأس ساعت 19 به کار خود پایان داد.

IMG 20150427 WA0043یکشنبه 6 اردیبهشت 94 گروه جامعه شناسی توسعه و دگرگونی های اجتماعی از ساعت 17 الی 19میزبان دکتر حسین ابوالحسن تنهایی بود که با موضوع «توسعه از دیدگاه تفسیر گرایی» به سخنرانی پرداخت.

در ابتدای این نشست که با استقبال بیش از 120 نفر از اساتید، دانشجویان و علاقمندان مواجه شد، دکتر محمد جواد زاهدی، مدیر گروه، ضمن خوشامدگویی به دکتر تنهایی از قبول دعوت توسط ایشان تشکر و از ایشان دعوت به آغاز کلام پیرامون توسعه از دیدگاه تفسیرگرایی نمود.

دکتر تنهایی ضمن ابراز خرسندی از دعوت گروه و تاکید بر حوزه عمده کاری خود در جامعه شناسی تفسیری و جامعه شناسی نظری این دعوت را فرصتی دانست برای به اشتراک گذاشتن مطالب با مخاطبانی تازه. او توسعه از دیدگاه جامعه شناسی تفسیری را تحت الشعاع شایعات، شبهات و کج فهمی هایی می داند که از بنیان در مورد جامعه شناسی تفسیری رخ داده است. او با توجه به زمان، مختصری پیرامون جامعه شناسی تفسیری بویژه جامعه شناسی تفسیری آمریکایی، که اساسا با هربرت مید شروع می شود، با هربرت بلومر گسترش پیدا می کند و به گافمن می رسد سخن گفت. سپس افزود:« من هم یکی از شاگردان بلومر هستم که عمرم را یا شاگرد بلومر بودم یا در شرح بحث های بلومر سپری کردم.»

دکتر تنهایی اظهارکرد: «می توانیم توسعه را مترادف با development قرار دهیم گرچه در برخی از متون progress آمده در برخی کتب development که تعریف شده با differentiation است و حتی functional and structural differentiation آمده است و بیشتر متمایل به معنای progress یا بخصوص لفظ evolution می شود که جرج هربرت مید دائما به کار میبرد. evolution دقیقا به معنایی که داروین به کار می برد مدنظر است و بنابراین نوعی comparison یا همسنجی هم در تحلیل های مید بین social physiology و social evolution وجود دارد که ارتباط بین آنها را این همانی میکند. در حقیقت progress یا development بر دو اصل اساسی در تبارشناسی جامعه شناسی تفسیری استوار است: یکی مفهوم دیالکتیک در معانی روش شناختی و هستی شناختی آن و دیگر فرایندگرایی یا processualism به اعتباری بنابر بحث های هستی شناختی، تفسیرگرایان جهان را فرایندی می دانند که بر اساس تفکیک یافتگی دائم به طرف برآمدن و شدن است. پس از سویی واقعیتی وجود دارد به نام فرایند تفکیک یافتگی که بر اساس قواعد دیالکتیکی تغییر دادن و یافتن، گذار و حرکت از جوهره اصلی تاریخ تمدن و جوامع بشری عمل می کند. مراد از دیالکتیک لزوما دیالکتیک هگلی نیست».

سخنران این نشست که دیالکتیک را لزوما محدود به نوع هگلی نمیداند، در کتاب جامعه شناسی نظری خود انواع آن را ذکر کرده که از آن میان دیالکتیک چنداسلوبی است. به باور تنهایی بنیان دیالکتیک های چنداسلوبی از مارکس به بعد مطرح میشود بطوریکه او در تحلیل هایش دیالکتیک مارکس را چنداسلوبی میداند.

استاد تنهایی سپس تأکید کرد که: در دیالکتیک های چند اسلوبی اصولا تز و آنتی تزی وجود ندارد، بلکه دو یا چند عنصر یا زمینه های ذهنی و عینی وجود دارد که اینها در هم interact (کنش متقابل) میکنند و این interaction (کنش متقابل) به برآیندهایی میرسد که دائم نو به نو میشود. وی افزود:« بر اساس دو تبار فرایندگرایی و دیالکتیک، توسعه به معنای development جزئی از گوهر تاریخ بشر و حرکت های طبیعی تاریخ تمدن و جوامع بشری است. چیزی نیست که به آن افزوده یا کم شود بلکه با جامعه خود بخود در حال differentiationیا تفکیک پذیری است که توسط عواملی مختلف در دوره هایی مختلف تندتر یا کندتر میشود تا جهت یافتگی پیدا کند. به اعتباری از ابتدا یک دیالکتیک چنداسلوبی وجود دارد که در آن عنصر ذهنی در برابر عنصر عینی قرار گرفته است. بُعد عینی محیط و طبیعت، همان دنیایی است که به بیان بلومر در آن زندگی، عمل و کنش میکنیم. این جهان موارد زیادی را در بر میگیرد از دنیای طبیعی و اقتصادی و اجتماعی گرفته تا دنیای جغرافیایی و هر آنچه که در آن محیط بتواند روی کنش ما تاثیرگذار باشد. عنصر ذهنی آن هم عاملیت انسان است. بنابراین دیالکتیک تاریخ و دیالکتیک جوامع یعنی برآیندی از شدن یا interaction بین دنیای ذهنی و دنیای عینی است.

سخنران سپس با تأکید بر کنش متقابل بین ذهن و عین افزود:«حالا از این کنش متقابل چه چیز حاصل می شود؟ هیچ چیزی پیشاتجربه تعریف نشده است. درواقع طی فرایند تجربه هر روزه و هر ساله و هر ماهه، برآیندهایی نو به نو به وجود می آید که نمیتوان پیش بینی کرد. بنابراین تاریخ دیالکتیک برخلاف دیالکتیسین های قبلی از پیش تعریف نشده است، تجربه روز به روز و تجربه نو به نو نشان میدهد که جامعه به کدام سو حرکت می کند و چه عواملی در آن دخیلند. پس اساسا دید و چشم انداز جامعه شناسی تفسیری به تعبیری که ذکر شده، اساسا نه ذهنی است و نه فردی. متأسفانه در ادبیات جامعه شناسی ایران تا سخن از کنش به میان می آید، گفته میشود که کنش ذهنی و فردی و مبنای مطالعات خرد است. این القائاتی است که جناب ریتزر به جامعه شناسی ایران داشته است. او بر این اساس می نویسد جامعه شناسان کلان موضوع مطالعه شان large scale organization است در صورتی که تفسیرگراها و پدیدارشناسان مطالعاتشان action یا social action است. من در برابر، سه ایراد که در اساس ادبیات انتقادی علیه ادبیات تفسیرگرایی به کار رفته و در عین حال می تواند بنیان سخن مرا هم توضیح دهد به صورت مختصر می گویم تا از بحث هستی شناسی به بحث روش شناسی برویم.»

دکتر حسین ابوالحسن تنهایی در واکاوی مفهوم کنش پرسید:«آیا کنش واقعا ذهنی است؟ کنش واژه ای فارسی در برابر action است. action اساسا عملی است که اتفاق می افتد، نه عمل غریزی یا عادتی. عملی که بر اساس آگاهی و انتخاب انسان رخ میدهد. آنچه در ذهن انسان در جریان فهمیدن است.همان چیزیست که وبر هم پیش تر گفته: فهم از چیز فهم شده. در حقیقت اینجا یک دیالکتیک دیگر هم وجود دارد: بین چیز فهم شده که یک واقعیت عینی و فهم ما از چیز فهم شده که یک واقعیت ذهنی است. بنابراین کنش هیچ گاه ذهنی نیست بلکه به تعبیری دقیقا دیالکتیکی است، برآیندی است از ذهن و عین. وبر نخستین کسی نیست که چنین گفت. تقابل سوژه و ابژه ای که مارکس مطرح می کند الهام بخش او بوده و اساسا وبر هیچ گاه ضد مارکس نبود بلکه دنبال کننده او بود اما بدلیل پرهیز سیاسی نمیتوانست براحتی بیان کند که این بحث البته جداست. پس آیا اکنون میتوان کنش را ذهنی دانست؟ action یعنی کنیدن که من اینگونه ترجمه کرده ام. البته action را کنش و acting را کنیدن ترجمه می کنم. کنیدن یعنی عمل کردن و انجام دادن. رفتن، گفتن، خوردن، خوابیدن، سخن گفتن، سخن شنیدن و همه ی اینها action است. اگر کنش ذهنی باشد، نباید در رفتار overt (عینی) دیده شود. آن چیزی که اندازه گیری و آزمون می شود کنیدن و عمل کنش بیرونی است. آیا سندی دال بر این هست که بلومر یا مید، وبر یا سیمل در جایی متنی گفته باشند کنش از نظر ما ذهنی است؟».

سخنران در پاسخ به شبهه فردی بودن کنش اظهار داشت:«آیا کنش واقعا فردی است؟ گفتیم کنش رفتاری مبتنی بر تفهم یا تفسیر به انتخاب انسان است. کنش الزاما تعریف تفریدی و منفردانه ندارد. چنین تعریفی در هیچ فرهنگ لغتی نیست. کنش رفتاری است مبتنی بر تفهم، تفسیر و انتخاب. پس می تواند هم فردی و هم جمعی باشد. هر کدام از شما تصمیم گرفتید امروز بیایید تا صحبت کنیم، کنش فردی داشته اید یعنی خودتان تصمیم گرفتید بیایید. اما وقتی آمدید، کنش های شما به اصطلاح ما درهم تنیده شده، interlinkage of action ایجاد شده و راهها و اهداف با هم مشترک شده حاصل این اشتراک نهاد اجتماعی به نام سالن سخنرانی را معنا می بخشد. وبر یا مید به آن «کنش اجتماعی» گویند و بلومر آنرا «کنش پیوسته» می نامد. او افزود:«اصطلاحات ما با هم متفاوت است، چون عناصر پارادایمی ما مختلف است. ولی این بدان معنا نیست که ساختی به عنوان ساخت کلاس را قبول نداشته باشیم. این ساخت وجود دارد، اما این فقط ساخت نیست بلکه عاملیت کنشگر هم همراه آنست. عاملیت کنشگر هم به تنهایی هیچ است و اصلاً صورت خارجی ندارد. به عبارتی بلومر به یگانگی ساخت و عاملیت باور دارد، یعنی اینها دو واقعیت نیستند. پس شرح مید در برابر دورکیم اینگونه می شود: سیستم به ما فشارآوری می کند، وجدان جمعی بر ما فشارآوری می کند، سیستم به ما تحمیل می کند که چه کاری بکنیم یا نکنیم، به اصطلاح «اجتماعی شدن مان» که در حقیقت نوعی سوسیالیسم (socialism) است و در واقع socialization به معنای تفسیری آن نیست، به زبان فارسی اجتماعی کردن است، و نه اجتماعی شدن. زمانیکه سیستم ما را اجتماعی میکند، تحت فشار به سویی کشیده میشویم. حال مید در برابر به سادگی می گوید این سیستم فشار وارد می کند، ما را تحت تعین می آورد اما این ما هستیم که اجازه می دهیم تا سیستم بر ما حاکمیت پیدا کند یا نکند. ما میتوانیم اجازه ندهیم. اگر به سیستم اجازه ندهیم، از نظر دورکیمی ها نابهنجاریست، اما از نظر ما کنش است. ما پنج ویژگی برای کنش پیوسته قائلیم که نشان میدهد کنش پیوسته همان مفهوم ساختاری را دارد که شما در دورکیم و پارسنز می شناسید. منتهی ما یک مفهوم درهم تنیده ای در اینجا داریم به عنوان عنصر ذهنی یا عاملیت کنشگر در سیستم که آنها ندارند. گرچه پارسنز نیز گفته، نمی داند که personal system را کجای سیستم قرار دهد بطوریکه بتواند اهمیتش را نشان دهد. در نهایت personal system، تحت احاطه cultural system قرار می گیرد. در حالیکه در نظام فکری جرج هربرت مید همیشه عاملیت در برابر سیستم وزن دارد و همیشه وزن interplay و interaction بین آنها وجود داردبه این معنا که این کنش میتواند کنش باشد نه رفتار. مثلا انتخاب آمدن و نیامدن به این سالن نسبت به هم فرق میکند. سیستم چون فشار می آورد، بنابراین فشار ثابتی بر همه وارد می کند و بنابراین رفتارها مثل هم مشابه و همسان میشوند. اما بر مبنای جامعه شناسی تفسیری سیستم فشار می آورد اما آدمی هم انتخاب می کند: مقاومت می کند، متابعت میکند، می گریزد، مهاجرت می کند و هر احتمال دیگر».

مثال دیگری که دکتر تنهایی ذکر کرد مربوط به انتخابات 88 بود:« حدود 40 میلیون نفر باید در انتخابات شرکت می کردند. اگر کنش فردی می بود، باید ما 40 میلیون کنش میداشتیم، چنین تصوری ساده لوحانه است. کنش هایی که افراد در خانه خود نشستند تا تصمیم بگیرند که شرکت کنند یا نکنند، کنش هایی فردی است که الزاما ربطی هم به مطالعات اجتماعی ندارد. اما زمانی که مردم از خانه بیرون آمدند تا پای صندوق رأی بروند شش طیف جمعیتی داریم: کسانیکه به موسوی رأی دادند، به کروبی به رضایی، یا به احمدی نژاد رأی دادند، برخی هم بی ربط نوشتند یا اصلا ننوشتند. کسانی هم اصلا رأی ندادند. پس 40 میلیون نفر 6 نوع کنش اجتماعی داشتند، نه 40 میلیون کنش منفردانه. 6 نوع کنش اجتماعی که در اصطلاح بلومر کنش پیوسته میگوییم. این بدان معناست که کنش در ذات خودش افتراقی است، یعنی در افراد متفاوت است. ما به عنوان افراد، کنش هایمان با هم فرق میکند. اما زمانی که این کنش ها interlinked شد، گروهها متفاوت میشوند. پس ذات کنش فردی نیست، افتراقی است».

اما در باب نکته سوم دکتر تنهایی با اشاره به ریتزر که مبنای مطالعات خردگرایان را از این رو که کنش است و فردی و ذهنی، خردگرا می پندارد. مبنای کار تفسیر گرایان و پدیدار شناسان کنش است. بدین معنا خرد هستند. اما آنهایی که کلان هستند چون سیستم را بررسی می کنند، مبنای مطالعاتشان large-scale organization یعنی سازمانهای بزرگ ساخت است. در کتاب جامعه شناسی نظری با شماره صفحه سند داده ام. باعث تأسف است که اینجا اعلام کنم 30 تا 40 سال پیش از آنکه ریتزر شروع به نگارش کتاب کند، بلومر در کتاب خود برای اولین بار این اصطلاح را به کار برده است. این نشان میدهد که ریتزر کتاب بلومر را اساسا بدقت نخوانده است. بنابراین مبنای مطالعاتی بلومر که در کتاب خودش هم وقتی molar صحبت می کند، large scale organization است، با نظریه پردازان دیگر نیز یکسان است . در حالی که ریتزر اعلام میکند کسانی که large scale organization را مبنا قرار نداده کنش را مبنا قرار میدهند، خردگرا هستند. در ایران هم تنها کتاب های ریتزر مبناست. در حقیقت تعبیر و تفسیری که از جامعه شناسان و آموزش جامعه شناسی تفسیرگرا نسل به نسل مخدوش تر ارائه میشود.

دکتر تنهایی افزود: در هستی شناسی تفسیرگرایی جامعه تفکیک یافتگی های اجتماعی ای هست که بر اساس تقسیم کار اجتماعی با همراهی عاملیت کنشگر برآیندی را می سازد که دائم در حال تکامل، برآمدن و شدن است: به معنای فرایندگرایی و به معنای دیالکتیک گرایی. دایم نو به نو می شود. این بحث هستی شناسی ماست. بنابراین کنش مبنای مطالعه ماست، اما نه کنش فردی. در اصطلاح مید و وبر کنش اجتماعی و در ادبیات بلومر کنش پیوسته (joint action)است. ویژگی سوم کنش پیوسته به معنای بلومری آنست که کنش پیوسته نمی تواند وجود داشته باشد مگر آنکه در پروسه تاریخی آن مطالعه شود. این یکی از شرایط بلومر است. کنش پیوسته نمی تواند خارج از فرایند تاریخی آن مطالعه شود. ویژگی چهارم آن این است که کنش پیوسته به عنوان فرایندی است که نظم، تکرارپذیری و ثبات را در جامعه نشان میدهد اما نه ثبات مطلق را، ثباتی که هر روز ممکن است نو به نو شود. آنچه که ما را از دورکیمی ها و مارکسیست های ساختارگرا متفاوت می کند، ویژگی پنجم کنش است، و این است که ما در هر لحظه ای که کنش می کنیم چه فردی، چه اجتماعی و چه به طور پیوسته هر لحظه، کنش ما reproduction است، نه فقط یک کنش. بازسازی کنش است. act constructing در دهه 40 در ادبیات جامعه شناسی در کتاب های بلومر آمد. پس از آن در کتاب های پیتر برگر وارد شد و بعد از آن با برسازی کنش تعریف شد. ولی فرایندش این است. قضیه سوم بلومر همان برسازی کنش است. act constructing و act construction یعنی ما و تاریخ روبروی هم قرار گرفتیم و سعی می کنیم با هم بسازیم. ما تاریخ را تغییر می دهیم و تاریخ هم ما را تغییر می دهد. تاریخ بر ما مهر می زند، ما هم بر تاریخ مهر می زنیم. عوامل گرایان معتقدند که تاریخ است که بر ما مهر می زند، ما معتقدیم علاوه بر مُهری که تاریخ بر ما می زند، ما هم بر تاریخ مهر می زنیم. این رابطه، رابطه ای متقابل است. این دیالکتیک تاریخی ماست. به این معنا من تبار تفسیرگراها را از مارکس شروع میکنم. مارکس را من 15 یا 20 سال پیش، زمانی که کتاب درآمدی بر مکاتب را برای اولین بار در ایران چاپ می کردم، فکر می کردم که عوامل گراست. امروز در حدود 15 سال است که با کمال شهامت می گویم که من پیش از آن اشتباه می کردم. بنابراین دیرگاهی است که من مارکس را تفسیرگرا میدانم، نوع تفسیرگرایی او آلمانی است. من از استادانم، از مارکس بگیرم تا بلومر، یاد گرفته ام که هر وقت اشتباه کردم، بگویم اشتباه کردم. بنابراین من مارکس را تبار اصلی تفسیرگرایی در معنای آلمانی آن می دانم. بعد به سیمل و وبر می رسیم که سیمل را هم من از گونه آلمانی می دانم. گرچه آلمان جزء اروپاست، اما پارادایم تفسیرگرایی اروپایی نه به دلیل جغرافیایی بلکه به دلیل معرفت شناسی از آلمانی ها جداست. من وبر و پارسنز و کولی که امریکایی هستند را در تفسیرگرایی اروپایی قرار می دهم اما تفسیرگرایی امریکایی دقیقا با هربرت مید و پس از او با هربرت بلومر است که شروع میشود.»

دکتر تنهایی سپس به سراغ بحث توسعه از نظر مید، وبر و سیمل رفت: «توسعه از نظر وبر فهم از چیز فهم شده است. مثلا قدرت، نوعی اقتدار ایجاد می کند و اقتدار از جوامع سنتی شروع می شود و به جوامع عقلانی می رسد. هیچ وقت عکس این قضیه اتفاق نمی افتد. این اصل تفکیک یافتگی است، وقتی که آدم ها قدرت دریافتشان نسبت به جمعیت، جغرافیا و سلسله مراتب قدرت تغییر پیدا می کند، روابط حاکم و محکوم تغییر می کند، ابتدا در سه دوره به گونه ای که بندیکس توضیح می دهد، اقتدار سنتی از پدر سالاری به پاتریمونیالی و از پاتریمونیالی به سلطانی حرکت می کند و بعد حالت های personalization به impersonalization تبدیل می شود و ما به بروکراسی می رسیم تا به عقلانیت جوامع مدرن برسیم. کاریزما هم blend ای است که در خلال این دو اتفاق می افتد. سیمل کار قشنگی کرده و وبر از آن غفلت کرده، ولی مید این کار را دنبال می کند و آن عنصر سوم است. عنصر سوم در هندسه سیملی نکته بسیار قشنگی است. مثالی سیمل از اختلاف پدر و مادر است که با ورود بچه حل می شود. اما تصور باطلی در جامعه شناسی ایران حاصل شده که سیمل خردگرا است. گویی نقش پول، نقش غریبه و همین نقش عنصر سوم را آقایان در نظریه های سیمل دنبال نکرده اند. ما عنصر سوم را چگونه تعریف می کنیم؟ در یک زمینه مثالی عنصر سوم فرزندی است که به دنیا می آید و رابطه را میانجیگری می کند. عنصر سوم میتواند اسقف ها و بارون ها و کشیش ها باشند که بین پادشاه و ملت میانجیگری می کنند. اینها مثال های خود سیمل هستند. چرا آنها را مورد توجه قرار نمی دهیم و به مثال بچه چسبیده ایم؟ شاید واقعا نخواندیم یا خواندیم و نمی گوییم که این خیانت است. اگر نخوانده ایم و نمی گوییم که بهر حال آن هم بد است. به هر حال ما به عنوان رابط نسل قدیم و نسل جدید مسئول هستیم و وجدان داریم. مسئول هستیم در مورد آموخته هایی که باید به نسل جدید منتقل کنیم. آیا واقعا سیمل خردگرا است؟ وقتی راجع به غریبه، غربت انسان یا واسطه پول بحث می کند، کدام رابطه فردی یا خرد را شرح میدهد؟ آیا واقعا تصور اینست که مفهوم شهر از نظر سیمل مفهومی خردگرایانه است؟

عنصر سوم سیمل را مید می گیرد. عنصر سوم تغییر یا تفاوت تفکیک یافتگی در نظام سیملی است از هندسه دوتایی به هندسه سه تایی.از dyadic به triadic. یعنی با اضافه شدن آن میانجیگری انجام می گیرد که آن هم تکامل را رونق می بخشد. بنابراین وقتی روابط متقابل بین dyadic ها یعنی پادشاه و مردم محکم بسته شود، عنصر سومی میتواند آنرا به جریان اندازد. این عنصر سوم میتواند حزب کارگر باشد. مثلا فرض کنید بین دولت امریکا و توده مردم اتحادیه ها، احزاب، سندیکاها همه عنصر سوم به حساب می آیند که هیچ جنبه فردی ندارند. این بدبختی متوجه دو جامعه شناس بزرگ شده: یکی سیمل و دیگری مید. جرج هربرت مید هم اولین بار که مثال می زند راجع به یک مادر و فرزندش حرف می زند یا بچه ها که قایم باشک بازی می کنند یا افرادی که بیسبال بازی می کنند. مید این مثال ها را می زند و دکتر امیرحسین آریان پور در کتاب آگ برن و نیم کف که استاد بنده نه به طور فیزیکی بلکه معنوی که ارادت دارم خدمت ایشان و نمی دانم چرا نامشان در میان دانشجویان جامعه شناسی فراموش شده است، توضیح می دهد. تقصیر او هم نیست چون کتاب مید را نخوانده است: Mind, Self & Society. من در کتاب خودم سند دادم و شماره صفحه آوردم، اما همکاران می گویند اینها استنباط های تنهایی است و خودم هم نمی دانم این انکار از سر چیست. کتاب اینجا هست، هر زمان که بخواهید برایتان از کتاب مید می خوانم. ایشان مثالهایی را میزند و در ادامه کار می گوید که من اینها را توضیح دادم، اما اینها را میتوان در کلان و قبایل به کار برد. وی خودش راجع به دولت پادشاهی یا مونارکی monarchy صحبت می کند، راجع به امپراطوری رُم Roman Empireصحبت میکند، راجع به سازمان اجتماعی در قرون وسطی و مسیحیت صحبت می کند و بعد راجع به تفاوت سازمانی در دوران مدرن و پیشامدرن، و نشان میدهد که چطور self می تواند در این سه چهار دوره نقش های متفاوتی داشته باشد. اما گفته و تصور می شود که مید تنها راجع به خودهای پراکنده یا خودهای معلق در فضا طوری که آقایان و خانم ها تدریس می کنند یا متاسفانه در کتاب ها و جزواتشان می نویسند، سخن گفته. مید راجع به تمدن اروپا بحث میکند که چطور از مونارکی با یک شیوه مدیریتی حرکت می کند تا به دنیای مدرن برسد. دقیقا خط می کشد. دنیای پیشامدرن، دنیایی است که بر اساس تسلط me، تسلط هنجارهای اجتماعی بر انسان است. بنابراین میدان individuality یا فردیت کم است. ولی در جوامع مدرن به دلیل اینکه me حاکمیت ندارد و نظام حاکمیت دارد، فردیت انسان رشد پیدا میکند. بنابراین در دنیای باستانی و در دنیای ابتدایی و دنیای سنتی تعصب هست، درگیری هست. ولی در دنیای مدرن آزادی است. پس توسعه یعنی چه؟ شاخص های توسعه چیست؟ رشد اقتصادی است، می تواند باشد این هم جزئی از دیالکتیک ماست. رشد تکنولوژی هم جزئی از دیالکتیک ماست. اینها همه جزئی از محیط ماست. اما اینها همه شاخص هایی هستند که در یک سو قرار دارند و اینکه انسان بتواند از فضای پیشامدرن me به فضای مدرن حرکت کند، مهمترین شاخص توسعه و تکامل است. یعنی حرکت از دوران اقتدار سنتی به دوران حرکت عقلانی. یعنی از هندسه دوتایی سیمل به هندسه سه تایی سیمل. حالا این چگونه ممکن می شود؟

از نظر مید فرایند تکامل عبارت است از یک رابطه دیالکتیکی میان عاملیت انسان یعنی درک معانی و ویژگی های تاریخی که این را در شکل تقسیم کار توضیح می دهد. اما شیوه تبیین مید از تقسیم کار شیوه role taking است. من برای برخی دانشجویان که ممکن است role taking را ندانند، ابتدا role taking را توضیح میدهم. بعد به سراغ شیوه تکاملی می روم. شیوه های تکاملی مید را خیلی خلاصه می گویم و بعد راجع به گروه های ذی نفوذ، سلسله مراتب قدرت و شیوه تولیدی بلومر هم چند کلمه ای برایتان می گویم. چون برایتان جالب خواهد بود که بدانید هربرت بلومر معتقد است که ویژگی جهان صنعتی، تحول «شیوه تولیدی» این جوامع است. حتما همه تعجب خواهند کرد که شیوه تولیدی چه ربطی به کنش دارد. اما این دقیقا همان کنش پیوسته است، منتها وقتی که ما تعریف کنش پیوسته را بفهمیم، متوجه می شویم که شیوه تولیدی هم که مارکس فقط از آن استفاده کرد و پس از مارکس همه این اصطلاح را ترک کردند و تنها جامعه شناسی که در میان جامعه شناسان امریکایی به صراحت این واژه را به کار برد هربرت بلومر بود. اما این را هم به عنوان کنش پیوسته می دانست.

role taking با role playing تفاوت دارد. role taking یعنی ما نظام تقسیم کار را takeمی کنیم، دریافت می کنیم، یعنی ادراک می کنیم و می فهمیم. ولی نه اینکه اجرا کنیم. در role taking ما اجرا نمی کنیم. Taking به معنای گرفتن نیست، به معنای فهمیدن است. در فارسی هم می گوییم که گرفتی چی گفتم؟ نقش گیری در حقیقت مهم ترین عنصری است که در نظریه مید، نظریه وی را از تمام نظریه های ساختاری و سیستمی جدا می کند. اما متاسفانه با کمال ارادت و اخلاصی که به جناب آقای ثلاثی دارم و ایشان واقعا خدمت بزرگی به عرصه ترجمه کرده است. ایشان را من ببینم نمی شناسم، اما بسیار دوست می دارم. متاسفانه ترجمه ای که از این واژه کرده است باعث شده تا تمام تفکر مید به هم بریزد. ایشان به جای اینکه role taking را نقش گیری ترجمه کند، واژه «ایفای نقش» را به جای این اصطلاح گذاشته اند. چه فرقی می کند؟ نقش گیری ایفای نقش نیست، نقش گیری ادراک نقش است. تا اجرای نقش پروسه هایی باید اتفاق بیفتد. این پروسه ای است که جامعه شناسان ساخت گرا به آن توجه نکرده اند. حالا تفسیرگرایی با reflexive بودن self به آن توجه می کند. ما اگر این را پاک کنیم تمام صورت مسئله پاک شده است. البته آقای دکتر بهرنگ صدیقی قول داده تا در ترجمه های بعدی هم I را من فاعلی ترجمه نکند و هم me را من مفعولی ترجمه نکند. چون مید خودش می گوید و زبان مید این گونه است: me or social me و I or organic I . من به دو تعبیر می گویم این ترجمه ها اشتباه است. هم تحلیل می کنم که I من فاعلی نیست و me من مفعولی نیست و هم به زبان اسنادی بگویم وقتی کتاب مید خوانده می شود، اینجا در خدمت تان هستم هر کس شک داشت به او نشان می دهم. وقتی مید می گوید me or social me و I or organic I ما چه حقی داریم که من فاعلی و من مفعولی ترجمه کنیم. البته هر کسی که ترم اول انگلیسی را بخواند می داند که I ضمیر فاعلی انگلیسی است و me ضمیر مفعولی انگلیسی. اما در کتاب مید این معنا را نمی دهد. خودش به صراحت این را می گوید. me or social me . وقتی می گوید من اجتماعی چرا باید من مفعولی ترجمه کنیم. اینها لغزشهایی است که ممکن است ما را بیشتر در فهم جامعه شناسی تفسیری دچار خطا کند.

حالا role taking یعنی چه؟ یعنی من خدمت جناب آقای دکتر زاهدی می رسم، قبل از اینکه خدمت ایشان برسم ابتدا منش ایشان را، خصلت ایشان را، نقش ایشان را تصور می کنم، بعد نقش خودم در برابر ایشان را هم تصور می کنم و سعی می کنم تا درک کنم نقش ایشان را و همین طور نقش خودم را درک کنم و نقش تمام کسانی که در این  situationموقعیت مربوط به این بازی نقش می شوند، همه اینها را که خوب درک کردم، بعد وارد قضیه سوم بلومر می شوم و فکر می کنم که اصلا می خواهم کنش کنم یا نمی خواهم، که باز هم کنیدن است. شاید اصلا نخواهم، شاید بروم بیرون و شاید هم کنش کنم. پس اجرای نقش موکول به ادراک نقش است. بنابراین شما هر نقشی را بخواهید در زندگی خودتان انجام دهید، غریزی و عادتی نیست. بلکه کنشی است. مادر هستید، هنرپیشه هستید، معلم هستید، قمارباز هستید، روحانی هستید، هر چه که هستید اول نقش گیری می کنید. با چه کسی می خواهید کار کنید، در چه موقعیتی کار می کنید، در چه موقعیتی کنش می کنید. به نسبت آن موقعیت ادراکات خود را و به اصطلاح بلومر lines of action را در ذهنتان assemble می کنید تا ببینید که چگونه باید رویکرد خودتان را نشان دهید. بعد هر کاری که بکنید، کنش بکنید یا کنش نکنید، باز هم کنش کرده اید. کنش خود را معلق بکنید، انجام کنش را به تعویق بیندازید، موافقت کنید یا مخالفت کنید، سکوت کنید در هر صورت کنش کردید. این تصمیم شماست. اینجاست که ما می گوییم یکی از تبارهای فلسفی ما مفهوم فلسفی اگزیستانسیالیسم است. انتخاب بشر جزئی از گوهر کنش انسان است، ما انتخاب می کنیم و چیزی جز انتخاب نیست. همان حرفی که مارکس گفت. انسان چیزی بیشتر از یک طرح برای تولید کردن، خلق کردن یا آفریدن نیست. باقی آن به ویژگی ها و ضرورت های تاریخی باز می گردد که انسان در آن قرار می گیرد، دیالکتیک بین آن چیزی که طرح آدمی از شدن است و فرصت‏ ها و ضرورت های اقتصادی و اجتماعی که پیرامون انسان است. حالا ما ادراک می کنیم، چه چیزی را ادراک می کنیم، ما تقسیم کار را ادراک می کنیم. در نظام جرج هربرت مید، ادراک نقش خارج از نظام تقسیم کار ممکن نیست. پس ما role taking می کنیم، یعنی محیط اجتماعی اقتصادی خودمان را درک می کنیم. در نظر بگیرید تمام کنشگران درگیر در صحنه عمل را در نظر می گیریم و حالا رفتار خودمان را هم با آن ها در نظر می گیریم وسعی می کنیم به کنش مان ادامه دهیم. پس عاملیت کنشگر هست و عاملیت سیستم و محیط هم هست. اما در بادی امر تکامل تاریخی مید است که انسان زبان ندارد. پس در مرحله اول انسان بی زبان است، تقلید می کند. بنابراین role taking نیست و role playing است. کنش نیست و imitating است، تقلید کردن است. این دوره، دوره اول است. دوره non- symbolic است، دوره نانمادی جامعه است. اما دوره symbolic که برایم خیلی جالب است تا برایتان توضیح دهم، از سه دوره خاص تشکیل می شود: دوره play، دوره game و دوره دیگر تعمیم یافتهgeneralized other. برخی کتاب ها، حتی کتاب های خارجی این مراحل را دو مرحله ذکر کرده اند. Play و game و دیگر تعمیم یافته را در مرحله game آورده اند. برخی شارحین سه مرحله آورده اند، استاد من هربرت بلومر سه مرحله آورده است. چون هم شاگرد مستقیم مید بود و هم سخنگوی او بود، من هم نظر ایشان را تایید می کنم. در عین حال خودم هم به این نتیجه رسیدم و استدلال هم می کنم که چرا دیگرتعمیم یافته با game فرق می کند.

Play چیست؟ اولین مرحله که زبان یاد گرفته شده است و ما می توانیم role taking کنیم. یعنی می توانیم به طور symbolic بفهمیم دیگران چه فکری می کنند، بفهمیم دیگران چه معانی در ذهن دارند و معنای ای که مشترک است بین ما. حالا این معانی را من ادراک می کنم و سعی می کنم تا با آنها کار کنم. بنابراین ادراک من با شخص مقابلم است. پس ممکن است مادر با فرزندش کار کند، بچه با عروسکش کار کند. این دوره، دوره play است. دوره ای که انسان فقط یک نقش بیشتر از نقش خودش می فهمد. هندسه دوتایی است و بیشتر از آن نیست. این مثال را مرحوم آریان پور در کتاب آگبرنونیمکف آورده است، ولی مرحوم آریان پور کتاب مید را نخوانده و دیگران هم نرفته اند بخوانند. بنابراین فکر می کنند کل نظریه مید یعنی همین بچه و مادر است. در صورتی که بلافاصله بعد از آن می گوید، در بخش جامعه در کتابش، mind, self and society گفته است. حالا ما این رابطه را بررسی می کنیم، رابطه ای که در آن فقط یک حاکم است و یک محکوم. یعنی دو تا بیشتر نیست. پادشاه و مردم که به این معنا مهم هستند که متعلق به این حکومت و حاکمیت هستند. مثل مادر و بچه. بنابراین اینجا یک رابطه ی دو تایی است. بنابراین مرحله play در دوران خانوادگی ما، در مرحله طفولیت ماست. اما در طفولیت تاریخ هم وجود دارد. دوران پادشاهی، دوران بازی play است، یعنی یک حاکم است و بقیه تحت حکومت هستند و اینها به هم وابسته هستند. کمی هم که رشد پیدا کند روابط شخصی اضافه می شود، اگر رشد پیدا کند به شکل عقلانیت که مید مثال می زند به شکل امپراطوری رُم باستان در می آید. کسی که امپراطوری رُم باستان را تحلیل می کند، گمان نمی کنم که منصفانه باشد که بگوییم تحلیل ها و مطالعاتش خرد هستند. من فقط به این نتیجه می رسم که آقایان بخش هایی از کتاب مید را نخوانده اند و فقط قضاوت هایی کلیشه ای کرده اند.

سخنران در ادامه افزود: ویژگی و تفاوت ما در شرح توسعه با پوزیتیویست ها یا انسجام گراها یا آن ها که تکنیک های صرفا مادی را ملاک قرار می دهند، چیست؟ آنها انباشتگی را به عنوان ملاک در نظر می گیرند. انباشتگی پول، انباشتگی اقتصاد، انباشتگی تکنولوژی و هر چیز دیگری. اما ما چه چیزی را در نظر می گیریم؟ برای ما تفکیک یافتگی نقش ها مهم است. ممکن است دوره طفولیت، که رابطه بین حاکمیت یگانه و مردم است تا حالا هم ادامه داشته باشد. الان در کشورهای متمدن امروزی ممکن است راه سازی عالی باشد، کامپیوتر را خوب بلد باشند، وضع اقتصاد و سرانه را طوری تنظیم کنند که از سرانه ممالک توسعه یافته هم بالاتر برود. اما یک نفرحاکم است و بقیه محکوم. از نظر ما در اینجا توسعه ای اتفاق نیفتاده است. توسعه از نظر ما توسعه اجتماعی است. یعنی وقتی که انسان ها بتوانند نقش عاملیت داشته باشند. بنابراین توسعه فنی یا تکنولوژیک که باید باشد و بخشی از ضرورت های توسعه یافتگی است، اگر همراه با عاملیت و فاعلیت انسان نباشد، این پس ماندگی، واماندگی و عقب ماندگی در وضعیت های قبلی است. بنابراین آیا مثلا کشور چین با تمام توسعه یافتگی اش در برابر حاکمیت مطلقی که هیچ جنبش مدنی را اجازه نمی دهد، می تواند جزء کشورهای توسعه یافته باشد.؟ ممکن است از نظر جامعه شناسی کمی یا پوزیتیویستی کشوری توسعه یافته باشد، اما از نظر ما چنین نیست. چین در مرحله play و خیلی که پیش رفته باشد در مرحله game است و بیش از این هم پیش نرفته است. چون ما تاریخ را با آدمیت آدم یعنی با فاعلیت انسان می شناسیم. تاریخ فقط رشد تکنولوژی نیست. تکنولوژی را چه کسی به وجود آورده است؟ این خیلی نکته جالبی است. من از نظر مارکس می گویم. می گویند که مارکس مادی گراست. چون می گوید که زیربنا یا نیروهای تولیدی انسان، طبیعت و ابزار است. حالا خوبست که این جمله مارکس را تحلیل کنند که این سه عنصر چیست. برخی تاکید می کنند بر ابزار و اقتصاد و چیزهایی که اصلا در اقتصاد به معنای مارکسی جایی ندارد. حالا از خودمان پرسیدیم که ابزار واقعا کی ابزار شد؟ ابزار را چه کسی ابزار کرد؟ این دانش آدمی نیست که از سنگ افتاده در گوشه ای یک سنگ تیز می سازد یا سنگی تیز انتخاب می کند تا بتواند به عنوان ابزار شکار از آن استفاده کند؟ آن وقت می شود ابزار بشری. پس اگر ابزار تعیین کننده است، پیش از آن آگاهی انسان است که ابزار را ابزار می کند یعنی یک سنگی که گوشه ای افتاده است وارد شیوه تولیدی ابتدایی انسان می شود یا طبیعت، طبیعت تعیین کننده است، البته که چنین است، اما چه کسی طبیعت را می شناسد و چه کسی می فهمد که یک معدن، معدن نفت است یا اورانیوم است. این برمی گردد به تحلیلی که مارکس از انسان می دهد و به همین دلیل است که ما معتقدیم تا در یک دستگاه نظری، تا فهم از عناصر هستی شناسی از مطالعات یک دستگاه نظری اتفاق نیفتد، هیچ چیز مهمی در آن دستگاه نظری تعریف نخواهد شد. این را گیدنز و گولدنر هم می گویند و من هم به این اعتقاد دارم که عناصر انسان، جامعه و روابط متقابل، اینها باید کاملا تعریف شود.

بنابراین در جوامع play یک نفر رئیس و بقیه مرئوسند. در نمونه هایی که مید به طور واقعی مطرح می کند، تنها یک بار راجع به مادر و دختر حرف زده است. بیش از ده بار راجع به مونارکی، امپراطوری رُم باستان، فئودالیسم و کریستیانیسم و بعد درباره دوران مدرن بحث کرده است. تا جایی که من دیدم کار دیلینی شاید تنها اثر ترجمه شده است که با انصاف می گوید نظریه مید نظریه ای خرد نیست، نظریه ای کلان است. نظریه ای است که تکامل تاریخی دارد و تمام آنچه که ما شاگردان این مکتب می گوییم را دیلینی نیز می گوید. من یک ایراد کوچک با کمال تشکری که از ایشان دارم، خدمت دیلینی عرض می کنم فقط یک تفاوت با دیلینی داریم. او می گوید در شواهد و مثالهای مید، مثالهای خرد نسبت به کلان بیشتر است. من خودم زمانی که دانشجو بودم چندین بار این کتاب را خواندم و هر بار هم که انتقاد می شود و مراجعه می کنم، دقیقا عکس قضیه را صادق می دانم. مثال بیسبال و مثال مادر و کودک تنها در دو مورد ذکر شده اما تحلیل هایی که مید راجع به امپراطوری ها، پادشاهی ها و بقیه موارد تا رسیدن به دوران مدرن می آورد، بسیار بسیار فراوان تر است. این هم بازی play.

اما چطور میشود که تکامل صورت می گیرد؟ دکتر تنهایی افزود:« differentiation زیاد میشود. تنها ملاک عاملیت سیستم نیست، عاملیت ذهن انسان هم به تنهایی ملاک نیست. تفکیک یافتگی نظام تقسیم کار باید به وجود بیاید، بعد کنش متقابل بین فهم آدمی و این تفکیک یافتگی رشد پیدا کند تا ما از مرحله play به مرحله game برسیم. مثال خرد او مثال بیسبال، مثال فوتبال و مثال والیبال است. یعنی وقتی که ما در برابرمان بیش از یک نقش را درک کنیم. بنابراین در بازی تعداد نقش ها افرایش می یابد. یعنی بحث بر سر گستردگی نظام تقسیم کار است. هر چه تفکیک یافتگی نظام تقسیم کار رشد پیدا کند، کنش متقابل کنشگران نیز گسترش می یابد و جامعه توسعه بیشتری می یابد. اما یک مشکل اساسی وجود دارد: شخص. شخص خیلی مهم است. در بازی game اشخاص مهم هستند».

استاد تنهایی سپس حافظ اسد را مثال زد که رئیس حزب بعث و آدم مهمی بود که در آن شکی نیست. اما حاکمیت ruler و محکوم ماندن ruledزمانی باید خاتمه می یافت که چنین نشد. او آنقدر مهم بود که نظام تقسیم کار و سیستم نسبت به شخص او کم می آورد. در چنین مواردی به جای اینکه سیستم عمل کند شخصیت ها عمل می کنند. نتیجه آنکه زمان ریاست جمهوری او تمدید می شود، مادام العمر می شود و بعد هم فرزندش به جای او حاکم می شود. همین اتفاق در مصر می افتد. انور سادات ترور می شود، بعد از او معاونش مادام العمر می شود و انقلاب می شود تا او از بین برود وگرنه او هم همچنان باقی می ماند. هر گاه چندین عنصر(به بیان سیمل عنصر سوم) وارد شود وارد مرحلهgameمیشویم. در دوره شاه نیز شاه بود و مردم. عنصر سومی هم وجود نداشت. بازی، بازی play بود. احزابی راه می افتند که زیر نفوذ خود پادشاه هستند: حزب ایران نوین و مردم و غیره. بعد عنصر سومی به نام مصدق یا در دوره رضاشاه مدرس وارد میشوند. در مقابله شاه و مردم، مصدق نه تابع شاه است و نه تابع مردم. او آنچه را که فکر می کند درست است، مطرح می کند و در برابر شاه قرار می گیرد. شاه نمی تواند تحمل کند یا فرض کنید که امپریالیسم جهانی یا آمریکا نمی تواند تحمل کند. آنها دوست دارند که عنصر سوم، عنصر دوم باشد یعنی مصدق هم مثل بقیه وکلا باشد و احسنت بگوید. من گاهی تعبیر می کنم که در نظام فعلی آقای علی مطهری عنصر سوم می شود. البته گاهی. گاهی هم برمی گردد و به عنصر دوم تبدیل می شود. جامعه ما از play شروع شده و به game رسیده است. به صراحت بگویم بنا بر فهم من از تفسیرگرایی ما اصلا به دوران مدرنیته یا دیگر تعمیم یافته در ایران نرسیده ایم و نمی توانیم برسیم. چون ساختار تفکیک یافتگی ما اجازه نمی دهد. بحث بخشنامه، سخنرانی و شعار نیست. بحث بر سر «تفکیک یافتگی ساختاری» است. عنصر سوم به قول سیمل عنصر میانجیگری است و می تواند دو قدرت را با هم متعادل کند. احزاب، اتحادیه ها، سندیکاها در برابر قدرت دولت یا حاکمیت می توانند عنصر سوم باشند. ولی در game شخص مهم می شود. مثلا مصدق را از تاریخ پهلوی برداریم چه چیزی باقی می ماند؟ هیچ. اگر مدرس را از تاریخ رضاشاه برداریم چه باقی می ماند؟ هیچ. حال آقای مطهری را نمی گویم که گاهی کنار می رود. این بدین معناست که سیستم با اشخاص معنا می شوند.

دکتر تنهایی سپس افزود:« گاهی مثالی هم راجع به آقای هاشمی می زنم. آقای هاشمی رفسنجانی خوبیها و بدیهایی دارد. انتقاد علیه او هست، اما آدمی پخته و سیاسی است. او در زمانی که در قدرت بود، قدرتش آنچنان از نظر شخصی قدرتمند بود که سیستم اصلا به حساب نمی آمد. سیستم به حساب شخصیت هاشمی جا باز می کرد. یعنی اول رئیس مجلس بود. دوره مجلس که تمام شد، قانون ریاست جمهوری اساسا در جمهوری اسلامی تغییر کرد و نخست وزیری حذف شد و قدرت را در اختیار رئیس جمهور که هاشمی بود قرار دادند. پس از آنکه هشت سال گذشت، رفت در مجمع تشخیص مصلحت نظام. یعنی نقش ها به تبع اشخاص به وجود می آیند. این سیستم، سیستم game است. یعنی personal مهم است، سیستم مهم نیست، شخص مهم است.»

از نظر ح.ا. تنهایی توسعه وقتی به معنای مدرن آن پدید می آید که ما "دیگری تعمیم یافته" یا significant other داشته باشیم. دیگری تعمیم یافته یعنی آنکه مهم نیست اوباما رئیس جمهور است یا احمدی نژاد. ریاست جمهوری یک نقش است، نقشی تعمیم یافته. بنابراین پس از 8 سال پایان دوره ریاست جمهوری بوش و یا نخست وزیری بلر، سیستم دیگر دغدغه خاطر تونی بلر یا بوش را ندارد. اشخاصی هستند که یک دوره رئیس جمهور یا نخست وزیر بوده پس از آن به سراغ زندگی فردی شان میروند. آنها به سیستم تحمیل نمی شوند و سیستم هم به کار خود ادامه میدهد. اما در کشورهایی که درگیر gameهستند شخصیتها همیشه مانع کارکرد طبیعی سیستم هستند. بنابراین توسعه دچار مشکل می شود.در اینجا متوجه می شویم که عاملیت به معنای اینکه مردم بتوانند کنشگری کنند در سیستم های gameزیر فشار me است، اما در دیگری تعمیم یافته Generalized otherدر قلمرو I وجود دارد. درهمه جا دیالکتیک ذهن و عین وجود دارد، عاملیت آن انسان است و نظام تقسیم کار. نظام تقسیم کار در موقعیت جغرافیایی، فرهنگی، سیاسی و اقلیمی ودر همه جا عمل میکند. هیچ تک عنصری اینجا وجود ندارد. کسانی که تصور می کنند جامعه شناسی تفسیری یک جامعه شناسی ذهنی است در حقیقت چیزی از جامعه شناسی تفسیری نمی دانند. ای کاش همین یک جمله را نیز نمی گفتند که باعث گمراهی دیگران نشوند. جامعه شناسی تفسیری دیالکتیکی است از عاملیت انسان که می فهمد، اما نه در خلأ، در نظام تقسیم کار اجتماعی، role-taking می کند پیش از role –playing و پیش از role performing ، role playing می کند. و بعد، role playing که اجبارا به معنای تبعیت و متابعت نیست و اگر متابعت نکرد ما نابهنجارش نمی خوانیم. ما میگوییم کنش کرده است. هیتلر هم کنش کرد، گاندی هم کنش کرد. این برسازی کنش act construction است. اقوام، طبقات و گرایشهای سیاسی هستند که تعریف مثبت و منفی می کنند.

دکتر تنهایی دقایقی را نیز به اختصار به بلومر اختصاص داد چرا که طبق گفته او:«بالاخره استادم هست و اگر راجع به او حرف نزنم، روزم شب نمی شود.»

او با توجه به زمان باقی مانده مطالبی را از بلومر درباره توسعه مطرح کرد. این که تاریخ یک حرکت دایمی دارد و یک دیالکتیک دایمی است. سنت از نظر بلومر یک حرکت دیرپا است و یک ثبات مطلق نیست. تاریخ هزار ساله به بیان وایتهد (از بنیانگذاران و فیلسوفان مکتب کنش متقابل گرایی نمادی) حتی بدون هیچ رویدادی باز هم پویا و در حرکت مداوم است. اگر حرکت را درک نمی کنیم به این دلیل است که ابزار شناسایی و اندازه گیری آن را نداریم.

1ـ دنیای مدرن: بلومر پیش از اینکه اصطلاح مدرنیته به وجود آید و لفظ مدرنیته coined شود، واژه ای به کار می برد به نامfashionکه ترجمه معمول آن مد است. ولی من آن را مد ترجمه نکرده ام "سامان" ترجمه کرده ام. چرا؟ لجبازی نکرده ام. بلومر زمانی که در کلاس تدریس می کرد می گفت این fashion که من می گویم با fashion که شما در مورد لباس و مو، چیدمان مبل و پرده می گویید فرق می کند. اما آنها هم جزیی از آن هستند. fashionچیست؟ fashionیا سامان عبارت است از سنت تغییر در دنیایی سریع تر و شتاب زده تر. حرکت در دنیای مدرن تندتر و پریودهایش در همه شرایط بسیار تندتر است. سنت دیگر دوام نمی آورد و نمی تواند توضیح دهد. اما منظور از مد، نظم متعارفی است که در دوره های کوتاه تری تغییر می یابد. امسال مد این است و فردا مد آنست. این هفته مد پزشکی اینست و فردا ممکن است مد پزشکی عوض شود. خیلی پیش از آنکه گیدنز مطرح کند موضوع fashionبه معنای مدرنیته را بلومر مطرح کرد. بعد از بلومر هم تا موضوع نقد درستی هر چیز تا اطلاع ثانوی را گورویچ در فرانسه مطرح کرده است. گیدنز حداقل نفر سوم است. بنابراین حرکت تاریخی از دنیای سنتی به دنیای مدرن عبارت است از اینکه ما فقط تعریفمان از نظم و حرکت تعریف شود، پویایی نظم در دنیای پیشامدرن سنت یا traditionاست و پویایی نظم در دنیای مدرن سامان یا fashionاست. من آن را سامان ترجمه کرده ام. حالا شما اگر دوست دارید مد بگویید حساسیت چندانی در ترجمه ایجاد نمی کند، ولی من حساسیت او را می دیدم. هرگاه خواستم ترجمه کنم چهره بلومر روبه رویم بود که به تأکید می گفت منظورم این مد نیست و چیز دیگری است.

2ـ نظریه او را درباب صنعتی شدن در کتاب مدرنیته در گذار توضیح دادم، کتابی که اساسا در سال 1990 پس از مرگ ایشان منتشر شد به نام جریان صنعتی شدن. صنعتی شدن چیست؟ چطور جامعه پیشامدرن که کشاورزی است تبدیل به جامعه صنعتی می شود و تحول و توسعه تاریخی اتفاق می افتد. آیا حرکت به طرف بالاست؟ در اینجا بین مید و بلومر کمی اختلاف است. مید همیشه تمایل دارد که بگوید ایده آل بشری رسیدن به progressدرهم فهمی است. یعنی زمانی که همه حرف یکدیگر را بفهمند و در یک همکاری یا cooperationاساسی زندگی کنند. مادامیکه cooperationاتفاق نیافتد باعث تولید تضاد میشود. او تحت تاثیر سیمل است که بر کوزر نیز تأثیر مستقیم میگذارد. در حقیقت ما برای ایجاد انسجام گاهی باید تضاد ایجاد کنیم و گاهی لازم است کارکرد تضاد را تسهیل کنیم. پس جامعه پیشامدرن چطور تبدیل به جامعه مدرن می شود؟ مثلا بعضی فکر می کنند شهرنشینی سبب شده بود و یا مثلا استفاده از حرکت های بوم شناختی یا برخی شورش ها که ممکن است نشانه صنعتی شدن باشند یا انباشتگی و حجم تولید ممکن است مهم باشد. او می گوید هیچ کدام از اینها نشانه صنعتی شدن نیست. صنعتی شدن تحول در یک شیوه تولیدی است.اصطلاح بلومر دقیقا mode of productionاست. system of production یا mode of p. ، گهگاه کاربرد معنایی یکسانی داشته اند. این شیوه تولیدی است که باید تغییر کند که سه عنصر مهم دارد: یکی شیوه تولیدی ماشینی، یعنی تولیدی که به وسیله ماشین انجام شود نه به وسیله دست. دوم آنکه سیستم تولید و توزیع آن که بر اساس سیستم ماشینی متناسب شده باشد و سوم خدمات جنبی در موقعیت های صنعتی، کنش های پیوسته سازگار با شیوه و سیستم ماشینی. پس هم سیستم تولید را ماشینی حساب می کند هم گردآوری داده ها و مواد خام برای ساختن و پرداختن و بازتولید و پخش و توزیع اینها به شکل ماشینی و متناسب با سرعت ماشین و گرفتن داده ها و توزیع داده ها باشد، و هم گونه ای از مشاغل و خدمات نوظهور و تازه در موقعیت صنعتی. از همین روست که صنعت مونتاژ ضرورت پیدا می کند. سیستم تولید در کشورهای سرمایه داری با توجه به حجم سرمایه و نیروی کار متناسب نبود به همین خاطر صنعت مونتاژ را به کشورهای دیگر بردند که بتوانند سیستم تولید را با سیستم توزیع و نیز نظام تازه ای از کار ارزان تناسب دهند. پس سومین نکته این است که در کنار تولید صنعتی خدمات جنبی صنعتی پدید آمد، پیدایش مهد کودک ها، احزاب، سندیکاها، آژانس های اتومبیل و کلوپها و رستوران ها و هر چیز مورد نیاز در اطراف شهرکهای صنعتی. این را شیوه تولید صنعتی میگوییم. شیوه تولید صنعتی خودش یک شیوه کنشی است. کار آدم با ماشین کنش پیوسته است. کار آدم با زمین و کشاورزی نیز باز یک شیوه کنش پیوسته است و  البته متفاوت به نسبت عنصر عینی در دیالکتیک تولید. کنش پیوسته این نیست که انسان بنیشیند و با ذهن خود کار کند، کنش پیوسته یعنی اینکه ما در یک قاعده تقسیم کار role takingو role performing کرده وارد قضیه ی تولید شویم .البته من از قضیه سوم و دیگری تعمیم یافته به سرعت گذشتم.

بنابه اظهار دکتر تنهایی مدرنیته تمام نشده، بنابراین دموکراسی یا مدرنیته در آمریکا تمام نشده است. جامعه آمریکایی توسط اولیگارش هایی که پشت درهای بسته تصمیم می گیرند اداره می شود. اما در عین حال شیوه های مدرنیته آن دموکراسی بسیار پیشرفته ای را تجربه کرده است. باید سالها بگذرد و طی مراحل کنیم تا به آنجا برسیم. منظور نقد آمریکا برای بهتر نمایاندن خودمان نیست. خیلی راه داریم تا به مدرنیته برسیم. اما در امریکا هم تا مدرنیته پر شود، خیلی خیلی راه مانده است. هنوز که هنوزست اوباما نمی تواند آن اصول اساسی که social democracyجسی جکسن و خودش و تد کندی دنبال کرده اند پیاده کند. تد کندی شخصیت social democratبسیار روشنی بود که براحتی کنار گذاشته شد. اوباما نیز راه زیادی را نتوانسته طی کند. فقط توانسته یک تامین اجتماعی را انجام دهد که آن هم با یک مشورت سنا ممکن است بهم بریزد. این نشان می دهد که دموکراسی هنوز واقعیت پیدا نکرده است. اما کشورهای جهان سوم یک دنیا راه پیش رو دارند، چون تفکیک یافتگی از playو game باید به دیگری تعمیم یافته تبدیل شود و شخصیت ها نمی گذارند. نفوذ شخصیت ها در عقلانیت، زیست بخردانه و در برابر خرد جمعی بزرگترین مانع در راه توسعه بشری است. بنابراین کنش پیوسته صنعتی چیست؟ دیالکتیک بین انسان و موقعیت است. در دنیایی که زندگی می کنیم کنشی پیوسته را تجربه می کنیم که با شیوه صنعتی، یا شیوه کشاورزی خاصی تعریف می شود.

تفاوت دیگر بلومر و مید در نگاه هر یک به توسعه آنست که که بلومر به موضوع توسعه آنگونه که مید به social progress به معنای ideal objectنگاه می کند نظر ندارد. دیالکتیک به بیان گورویچ نباید فرایاز باشد. ما نباید قضاوت پیش تجربی کنیم که تاریخ کجا می رود. ما فقط باید ببینیم که عقلانیت انسان پیروز شود.این عقلانیت فردا چه تصمیمی می گیرد؟ من نمی دانم چه تصمیمی می گیرد.هیچ کدام ما نمی توانیم تصمیم بگیریم و یا قطعا بگوییم که فردا چه اتفاقی می افتد. ما برای نسل بعدی نمی توانیم تعیین کنیم چه چیز بهنجار و چه چیز نابهنجار است. پروپوزال های دانشجویی در ایران می گویند که خانواده در ایران در حال تخریب شدن است و چرا تخریب می شود؟ چون شکل ازدواج عوض می شود. در حالی که این تخریب نیست تغییر است، تغییری که در حال رخ دادن است و فرم خانواده عوض می شود. در طول تاریخ مهمترین واقعیتی که ما جامعه شناسان فهمیدیم تغییر است. تفکیک یافتگی است. منتهی چون آماده نشده ایم فکر می کنیم که بیماری است، مرض است. در حالی که هیچ نیست مگر تغییری که ما به آن عادت نکرده ایم.

3ـ سومین نکته درباره بلومر اینست که او معتقد است مهمترین چیزی که در جوامع دموکراتیک یا سنتی می تواند دریافت ما را پیش ببرد آنست که بفهمیم ساختار قدرت چگونه است. در واقع از نگاه بلومر صنعتی شدن بدون فهم ساختار قدرت ممکن نیست. باید فهمید که چه کسانی حاکمند و چه کسانی محکوم. چه کسانی سلطه گرند و چه کسانی سلطه پذیر. این ساختار قدرت باید مشخص شود. اما فهم ساختار سلطه گر و سلطه پذیر آسان نیست. گروههایی ذینفع یا interest groupsوجود دارند که عمل می کنند و دیالکتیک بین گروه های ذینفع و دنیای اقتصادی و اجتماعی که گروه های ذی نفع در آن عمل می کنند و hierarchyیا سلسله مراتب قدرتی که در این گروهها وجود دارد، همه عناصر گوناگونی هستند که با فرایند دیالکتیکی شیوه تولیدی و یا کنش پیوسته درهم تنیده می شود که آن هم از یک جامعه به جامعه ای دیگر یا از زمانی به زمان دیگر تفاوت میکند.

همه اینها عناصری هستند که در دیالکتیک مدرنیته و دموکراسی عمل می کنند.بنابراین ما نمی دانیم که 5 سال آینده چه می شود. اساسا در علم جامعه شناسی پیش بینی محال است. به باور دکتر تنهایی پیش بینی در علم محال است.پیش بینی کردن ذاتا با تعریف علم تناقض دارد چرا که علم یعنی بررسی آزمایشی experimental verification از داده های قابل کنترل. شما داده های ده سال آینده را چطورمی خواهید به عنوان متغیرهای قابل سنجش کنترل کرده و بسنجید؟ پس فقط یک حدس عالمانه یا دانشمندانه می زنید. ما فقط علم را کشف قانون مندی آنچیزی می دانیم که در اختیارمان هست و می توانیم بیازماییم و بسنجیم. بلومر هم می خواهد ما ساختار قدرت را در جوامع صنعتی بفهمیم. ببیینم که چه عناصری درون آن کار می کند. رابطه ساختار گروه ذینفع با محیط طبیعی و اقتصادی و ... که در آنست را بفهمیم. این ساختار قدرت را در شیوه تولیدی همان محل پیدا کرده ما نیز ببینیم با کنش توده مردم چه تناسبی دارد. هرگاه بتوانیم بسنجیم، می توانیم توصیف درستی از مدرنیته زمان خود به دست داده و راه های توسعه و موانع آن را بفهممیم. البته منظور من از مدرنیته درجوامع صنعتی است، زیرا جهان باصطلاح سوم راهی بس دراز پیش رو دارد.

tosee 0جلسه سخنرانی گروه جامعه شناسی توسعه و دگرگونی های اجتماعی به مدیریت دکتر محمد جواد زاهدی و با سخنرانی دکتر شیرین افشین نیا  تحت عنوان «استراتژی همکاری برای توسعه (نقش سازمان های بین منطقه ای در نظام بین المللی)» در روز یکشنبه  سوم اسفند ماه 1393 ساعت 17 در سالن کنفرانس انجمن جامعه شناسی ایران و با حضور بیش از 50 نفر از علاقمندان برگزار گردید.

دکتر شیرین افشین نیا[1] بحث خود را با این مقدمه شروع کرد که این پژوهش در خصوص رابطه توسعه برای کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه با گرایش های بین منطقه ای و با اشاراتی به عدم توسعه همراه با نقد و نکاتی از نرخ های اجتماعی و اقتصادی در کشورهای خاور میانه انجام شده است . سعی بر این بوده تا با پیشنهاد سازمان های بین منطقه ای بعنوان پلی ارتباطی در میان سازمان های منطقه ای و فرامنطقه ای در نظام بین الملل، راهی برای رسیدن به توسعه یافته شود و با نقب زدن به درون این نظام٬ بوسیله ایجاد سازمان های بین منطقه ای، راه توسعه بر کشورهای در حال توسعه و خاور میانه گشوده شود . بر این اساس با ورود به آمارهای اجتماعی ٬ اقتصادی و فرهنگی در کشورهای خاور میانه  بعنوان تحلیل نمونه از راه متدولوژی به روش نظریه تحلیلی[2] و نظریه زمینه ای[3] به بحث در مورد کشورهای عضو سازمانهای منطقه ای و فرا منطقه ای پرداخته شده و در پایان نیز با بحث همگرایی های منطقه ای و مسئولیت پذیری جهانی، اقدام به پیشنهاد سازمان های بین منطقه ای و ارائه راهکار و نتیجه نموده است . این رساله باب گفتگو بر سر مسئولیت جهانی برای تمام افراد و مسئولیت پذیری همه کشورهای جهان در قبال یکدیگر ادامه یافته و مسئولیت را مطرح نموده ٬ بدین صورت که تمام دولت ها و زیست محیط آنها نه تنها در قبال خود٬ بلکه در برابر تمامیت کره خاکی ودیگر انسانهای روی زمین مسئول بوده و نیت بعد جهانی شدن را و نه بعد جهانی سازی را ٬ می بایست به نحو احسن به انجام برسانند .

دکترافشین نیا درخصوص روش شناسی تحقیق خود اظهارکرد:

متدولوژی در این پژوهش بر اساس دو تئوری بیان شده است :

۱- تئوری تحلیلی ۲- تئوری محتوایی و زمینه ای .  در تئوری تحلیلی ، پژوهش به تحلیل داده ها ، تشابهات و اختلافات داده های آماری در زمینه های اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی می پردازد . در تئوری زمینه ای به سوابق زمینه های مشابه در میان کشور های خاور میانه و تحلیل های آماری در موضوعات آماری ایران پرداخته است . تم اصلی  در این مطالعه توسعه  Development است . در این پژوهش برای تئوری تحلیلی تر اساس نظریه ترزبیکر از کتابی به شرح ذیل[4] :  استفاده شده که میگوید : دلایل تحقق یک پژوهش بر پایه توجه دقیق به تم اصلی در مسایل در گیر با آن است و برای تئوری زمینه ای از نظریه استراس و گلاسر از کتابی به شرح ذیل[5]  :  استفاده شده که می گوید : استراتژی یک تحقیق کیفی بر پایه کشف یک سری از داده ها و متغیر های مختلف در زمینه یک تحقیق است .

سخنران درخصوص ویژگی های کشورهای جهان سوم و در حال توسعه توضیحاتی به شرح زیرارایه داد:

ویژگیهای اقتصادی عبارتند از : وابستگی اقتصادی، تولیدات کشاورزی، دوگانگی، بیکاری و کم کاری، پائین بودن سطح زندگی، تولید ناخالص ملی، عدم توزیع عادلانه درآمد ملی ، نابرابریها و فقر . ویژگیهای اجتماعی و فرهنگی عبارتند از : رشد جمعیت، بیسوادی، امنیت و عدم امنیت، سرمایه اجتماعی، انسداد اجتماعی، زن در جهان سوم، زنان و رفاه اجتماعی ، مشارکت های اجتماعی ، فعالیت های فرهنگی . ویژگیهای سیاسی  عبارتند از :  نقش تکنولوژی در توسعه و عقب ماندگی، نقش حکومتها در توسعه،  نقش حکومتها در جهان سوم ، دولتهای ایدئولوژیک و حکومت دموکراسی .

دو گانگی ‌ها، اعمال نظریات و منویات حکومتها در رشد سیاسی جوامع، عدم برنامه ریزی‌ های مناسب، عدم رعایت ارزش های اخلاقی و آزادی اندیشه، عدم دستیابی و استفاده لازم از تکنولوژی لازم، عدم برنامه ریزی در امنیت و رفاه اجتماعی و نابسامانی های اقتصادی همگی در توسعه نیافتگی نقش مهمی را ایفا می‌کنند و در کل، ویژگی های برجسته کشورهای جهان سوم را نشان می‌دهند.

دکترافشین نیا در مورد وضعیت موجود در خاورمیانه و ایران مطالب ارزشمندی به تفصیل ذیل بیان نمود و افزود:

خاورمیانه دارای وضعیت خاص سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. دولت در بسیاری از کشورهای خاورمیانه، بدلیل نداشتن ماهیتی مشخص، به کانونی برای سازش کاری‌ های موقتی و سیاسی تبدیل شده و از طریق واگذاری موقتی به طبقه زورمند، پراکندگی اجتماعی و عدم تمرکز سیاسی، اقتصادی را بوجود می‌اورد و خود عاملی می‌شود در جهت توسعه نیافتگی.

در این روند منافع خاص طبقاتی در عملکرد و دیدگاه دولتی مورد توجه خاص قرار می‌گیرد و موجب فساد اداری و مالی می‌شود. عقلانیت دستگاه های اجرائی قربانی اهداف خاص گرایانه شده و نفوذ مفسدانه خواص و یا دخالت روابط خویشاوندی درجهت گیری ‌های سیاسی تاثیر می‌گذارد.

جامعه شناسان معتقدند، دولت‌های ایدئولوژیک در فرآیند گذار از دوران سنتی به دوران مدرن، دچار بحران های هویت، مشارکت، مشروعیت و کارائی دستگاه های سیاسی اند. بنیادگرایی و پندارهای ایدئولوژیکی مهم ترین شاخصه کشورهای خاورمیانه است. زیرا سنت‌ها در حال شکستن ‌اند و از طرفی هنوز تا مدرنیته راه درازی در پیش روست. همین مسئله باعث بوجود آمدن خلاء فرهنگی و هویتی است . به عبارت دیگر وقتی جوامع از موقعیت سنتی خود عبور می‌کنند و در مدرنیته نیز تثبیت نمی‌شوند، با نوعی سرگشتگی و به دنبال آن، بنیادگرایی روبرو می‌شوند. بنیادگرائی زمانی بروز می‌کند که سنت‌ ها در حال متلاشی شدن هستند ولی در عین حال این مسئله به مدرنیته هم ختم نمی شود.

خاور میانه بزرگترین تولید کننده نفت و گاز در جهان است. مهمترین آبراهه ‌ها و منابع متعدد انرژی در این منطقه است زیرا مهمترین تنگه‌ ها بین کانال سوئز، تنگه داردانل، تنگه بسفر، تنگه هرمز، باب المندب، خلیج فارس، دریای عمان، بحر احمر، دریای مدیترانه، دریای اژه و دریای سیاه در این منطقه ژئوپولتیکی قوی قرار دارند. بیش از 50 درصد نفت جهان از این منطقه استخراج می‌گردد. منطقه خلیج فارس مرکز انرژی دنیاست و به دلیل وجود مزیت نسبت به سایر مناطق نفت خیز جهان موقعیت استراتژیک خاص دارد و پیش بینی می‌شود در آینده حدود 68 درصد نیازهای انرژی جهان از نفت و گاز این منطقه تامین شود. ایران با ذخائری بالغ بر 10 میلیارد بشکه نفت خام که حدود 10 درصد ذخایر جهان است و نیز با داشتن 6/26 تریلیون متر مکعب گاز که حدود 17 درصد ذخایر بر جهان است، می‌تواند نقش مهمی در معادلات انرژی کشورهای جهان ایفا کند.

سخنران در باره وضعیت موجود سازمان های منطقه ای و فرا منطقه ای به تفکیک و به تفصیل مطالب ذیل را اظهار کرد:

۱ - سازمان ‌های منطقه ‌ای

۱-۱-سازمان‌ های منطقه اروپا و آتلانتیک

مهمترین سازمان سیاسی اروپا نیز «شورای اروپا» است و اما در مورد سازمان‌ های سیاسی – نظامی اروپا و آتلانتیک می ‌توان به «اتحادیه اروپای غربی»، «سازمان پیمان اتلانتیک شمالی» (ناتو) و «پیمان ورشو» اشاره کرد.

۱-۲-سازمان‌ های آسیایی و آفریقایی:

با توجه به کثرت تعداد سازمان ‌های آسیایی و آفریقایی در این مبحث صرفا به بررسی اجمالی یکی از سازمان ‌های این منطقه یعنی «سازمان همکاری اقتصادی – اکو» می‌پردازیم:

۱-۳- سازمان ها‌ی آمریکایی

در قاره آمریکا تنها سازمانی که رسالتی کاملا قاره‌ای دارد.

«سازمان کشورهای امریکایی» (پان آمریکن) است. قلمرو فعالیت و حوزه عمل سایر سازمان‌های آمریکا محدودتر است. بدین لحاظ، سازمان ‌های امریکایی را می‌توان به چهار گروه تقسیم کرد:

۲- سازمان ‌های فرامنطقه‌ ای

۲-۱جنبش عدم تعهد

با پایان پذیرفتن جنگ جهانی دوم، کشورهای فاتح جنگ بویژه ایالات متحده آمریکا و شوروی دچار اختلاف و رقابت شدند بطوری که این رقابت ها باعث شد که کشورهای جهان در یک جناح بندی کلی در بلوک شرق یا غرب قرار گیرند.

در برابر این جناح بندی و روابط خصم آمیز ناشی از آن، برخی از کشورها خواهان بی طرفی خود بودند. ایده «عدم تعهد» نیز در این شرایط ظهور کرد و پس از چندی باعث تشکیل «جنبش عدم تعهد» شد.

۲-۲-سازمان کنفرانس اسلامی

در پی شکست اعراب در جنگ شش روزه (1967) از رژیم اشغالگر فلسطین، رژیم ‌های محافظه کار عرب در موضعی تدافعی ناچار شدند تا برای خاموش ساختن آتش احساسات توده‌ های مسلمان کشورهای خود اقدامی و لو ظاهری و نمایشی انجام دهند. لذا کشورهای مزبور در صدد ایجاد سازمان کنفرانس اسلامی برآمدند. تشکیل سازمان به ابتکار ملک فیصل پادشاه عربستان صورت گرفت. سران کشورهای اسلامی در گردهمایی خود در رباط (مراکش) در سپتامبر 1969 به سازمان مزبور موجودیت بخشیدند.

سخنران در خصوص نقش سازمان های بین توضیحات زیر را ارایه داد:

-۲ب- نقش سازمان های بین منطقه ای

دربخش‌ های قبل مروری داشتیم بر سازمان های منطقه ‌ای و سازمان‌ های فرامنطقه ‌ای و ملاحظه‌ شد که چگونه حوزه اروپا و آتلانتیک با انسجام و تحت حمایت پوشش ‌های شبکه‌ ای قوی با ساختارهای بزرگ و ارگان های منسجم، اتحاد سازنده ‌ای را به وجود آورده ‌اند که چون چتری بزرگ آن را تحت حمایت خود قرار داده است. هر چند این اتحاد را در دیگر سازمان‌ های منطقه‌ ای نظیرمنطقه آمریکای لاتین یا آفریقا کمتر مشاهده می‌کنیم ولی در هر حال از حوزه‌ های مناطقی چون خاورمیانه، منطقه آسیای شرق و یا آسیای مرکزی در جهت همیاری و اتحاد انتظار بیشتری می ‌رود، زیرا منابع نفتی، گازی و معدنی در این مناطق می‌تواند پشتوانه ‌ای قوی برای این بخش از جهان باشد و لذا کاربرد سیاست های هماهنگی و قدرتمند در حاکمیت کشورهای مستقر در این مناطق می‌تواند نقش بسیار موثری را در جهت ائتلاف نیروهای خود اجرا نموده و نشانی از یک قدرت تمام عیار در مقابل قدرتها و اتحادیه‌ های دیگر باشد.

کشورهای غیرمتعهد و کنفرانس اسلامی نیز بدلیل عدم موفقیت در فرهنگ سیاست های انسجام گروهی، از آن قدرت مطلوب برخوردار نیست تا بتواند در مقابل قدرت های سلطه گر تاب آورده و در جهت همسانی و همسازی با یکدیگر و حمایت از نظریات و عقاید گروه در برابر دیگران، اعمال قدرت نماید. در هر حال قاعده بازی حکم می ‌کند که قدرت‌ های درون منطقه‌ ای می‌بایست بسوی انسجام بیشتری گام بردارند تا وحدت منسجمی را در درون خود بوجود آورند و سپس بتوانند با همگرائی بسوی مناطق دیگر قدرت داخلی و خارجی خود را استحکام بخشند. لذا بخش هائی بنام میان منطقه ‌ای و یا بین منطقه ‌ای برای بوجود آمدن این وحدت و همگرائی، لازم به نظر می‌رسند.

در حقیقت به بخش‌ های میان منطقه ‌ای یا بین منطقه ‌ای می‌بایست به چشم پلی نگریست که سازمان‌ های منطقه ‌ای و فرامنطقه ‌ای را به یکدیگر پیوند می‌زند و راهی است در درون تفکر جهانی شدن، جهانی فکر کردن و قومی ماندن. پیوندی است مشارکتی، فرهنگی و اقتصادی تا همه انسانها را از فرصت‌ های زندگی برخوردار سازد و شبکه‌ ای است سیاسی که با ایجاد ارتباط بین حاکمیت‌ها، نوید صلح و امنیت را در فرآیند توسعه ‌ای پایدار برای تمام جهانیان، در سه گروه توسعه یافته، در حال توسعه و توسعه نیافته به ارمغان آورد.

بی شک جهان سومی‌ها در نظام نوین جهانی و در این ائتلاف بزرگ راهی جز پوشش اتحاد در قالب همگرائی های بیشتر ندارند، زیرا برای رسیدن به همبستگی‌های نظام بین ‌الملل، همگرائیهای بین منطقه ‌ای تنها راه مقابله با ضربه‌ ها و شک ‌های احتمالی آتیه از سوی هژمونی قدرتهاست. باید در نظر داشت که در فرآیند مرحله گذار به نظام بین الملل بازیگران قدرتمند مترصد دورخیزی جدید جهت تک قطبی کردن نظام بین الملل، آنهم به سرکردگی خود و همپایگی‌ های خود اند. لذا چند نکته اساسی را باید در نظر گرفت:

نخست اینکه: کشورهای مستقر در مناطقی چون منطقه خاورمیانه. آمریکای لاتین، منطقه آسیای شرق، آفریقای متحد و حوزه‌ های دیگر، در فرایند یگانگی و همگرائی می‌تواند با ورود به نظام بین الملل و جهانی، قدرت های سلطه گر را مغلوب و بیشترین استفاده را در جهت توسعه داخلی و انسانی خود از این ره آورد داشته باشند. زیرا آنها گلوگاه تامین انرژی، معادن و نیروهای کارگر برای لایه های بالائی هرم قدرت ‌اند.

دوم اینکه: حرکت ارگانیکی جوامع بسوی توسعه و جهانی شدن در نظام بین المللی در فرآیند افزایش همگرائی منطقه ‌ای و میان منطقه ‌ای باعث رشد نهادها و سازمان‌های بزرگ ساخت و پیشرفت صنعت، تکنولوژی و شکوفایی اقتصاد آنها خواهد شد.

سوم اینکه: اتحاد مناطق استراتژیک جهان تحت لوای همگرائی ‌های بین منطقه ‌ای با تکیه بر قدرت تامین انرژی و منابع طبیعی از طریق همبستگی متقابل با (اتحادیه اروپا) در رونق بخشیدن و سامان دهی توسعه اقتصادی از طریق گروه های فراملی با سازمان های بزرگ ساختی، که بدلیل حفظ منافع خود در مقابل حکومت‌ های ملی می‌ایستند، بی‌شک خالی از منفعت نبوده و بر قدرت آنها خواهد افزود.

خانم دکترشیرین افشین نیا در خاتمه سخنرانی اش پیشنهادات ارزشمند ذیل را ارایه داد:

۳-ب-  پیشنهاد و ارائه الگوی سازمان های بین منطقه ای

کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه این قابلیت وظرفیت را دارند که با قرار گرفتن در مسیر توسعه وبا پذیرش مغایرت ها، سازش با محیط، سازش با فرهنگ  و شبیه سازی کنار آمده و چشم اندازی موفق تر را برای خود ترسیم نمایند و در آینده ای نه جندان دور به توسعه دست یابند .

این مطالعه به ارائه دو پیشنهاد و طرح الگوهای آن می پردازد .

پیشنهاد اول :

به نظر می رسد سازمان های آفریقایی وآسیایی که زیر شاخه سازمان های منطقه ای انجام وظیفه می کنند خود می توانند به تفکیک به دو سازمان آفریقایی و سازمان آسیایی جدا شوند زیرا قاره آفریقا وقاره آسیا خود به تنهایی شامل کشور های بزرگ در ژئوپولتیک قاره خود هستند.

پیشنهاد دوم :

همان طور که در نقشه گرافیکی ملاحظه می شود، قسمتی به عنوان پیشنهاد دوم طرح ریزی شده است . این قسمت ۴ سازمان جدید را تحت عناوین :

  1-EEP , 2-NEP , 3- IEP , 4- AEP  نشان می دهد .  این سازمان های جدید به عنوان سازمان های بین منطقه ای پیشنهاد می شوند و می توانند مانند پلی ارتباطی یا بین منطقه ای ٬ در میان سازمان هایی که تحت نظر سازمان های منطقه ای و سازمان های فرا منطقه ای فعالیت دارند ٬ عمل کنند و با میانجی گری و حایل بودن میان سازمان های بزرگتر ٬ به وسیله سیاستگزاران ٬ کارگزاران ٬ نخبگان و ارگان های خصوصی مانند ارتباطات جمعی ٬ رسانه ها ٬ دانشگاه ها و NGO ها ٬ راه توسعه را در کشورهای در حال توسعه هموار سازند . بدین صورت که :

۱-سازمان بین منطقه ای EEP می تواند پلس باشد میان سازمان های آفریقایی – آسیایی ٬ اروپایی و پان آمریکا که تحت نظر سازمان های منطقه ای فعالیت دارند .

۲-سازمان بین منطقه ای NEP می تواند پلی باشد میان سازمان های جنبش عدم تعهد ٬ اروپایی و پان آمریکا که تحت نظر سازمان های منطقه ای و سازمان های فرا منطقه ای فعالیت دارند .

۳-سازمان بین منطقه ای IEP  می تواند پلی باشد میان سازمان کشور های عضو کنفرانس اسلامی ٬ اروپا و پان آمریکا که تحت نظر سازمان های منطقه ای و سازمان های فرا منطقه ای فعالیت دارند .

۴-سازمان های بین منطقه ای AEP می تواند پلی باشد میان سازمان های اروپایی ٬ پان آریکا و کشورهای حوزه کارائیب و آمریکای لاتین که تحت نظر سازمان های منطقه ای فعالیت دارند .

این ۴ سازمان جدید می توانند به عنوان سازمان های کوچکتر میان سازمان های بزرگتر انجام وظیفه نموده و راه تعامل ٬ همبستگی و همگرایی را در رسش به توسعه هموار سازند . به نظر می رسد کشورهای خاورمیانه ٬ آسیای شرقی ٬ عضو اکو ٬ اتحادیه افریقا ٬ ایساک و آمریکای لاتین می بایست به یک جریان اتحاد اندیشمندانه ٬ همگرایی و انسجام گروهی وارد شوند تا بتوانند در مقابل هژمونی کشورهای توسعه یافته در نظام جهانی تاب بیاورند . آنها راهی جز تعامل و احساس مسئولیت نه تنها برای خود ٬ بلکه برای همه مردم کره خاکی ندارد . اتحاد مناطق استراتژیکی و صاحب ذخایر خداداد ٬ تحت لوای سیاست های ژئوپولیتیکی می تواند راه را برای توسعه هموار سازد ٬ بدین صورت که بتوانند از وجود سازمان های کوچکتر ٬ در میان سازمان های بزرگ ساخت بهره برداری کنند . کشورهای عضو سازمان جنبش عدم تعهد و عضو سازمان کنفرانس اسلامی به همراه اتحاد آفریقا و دیگر کشورهای در حال توسعه ظرفیت لازم را جهت ارتقا‌‌ء سطح شاخص های فرهنگی، همکاری های اقتصادی٬ مراودات اجتماعی و همگرایی های منطقه ای را دارا هستند و می توانند با جنبشی استراتژیکی به توسعه پایدار دست یابند

جلسه گروه علمی تخصصی جامعه شناسی توسعه و دگرگونی های اجتماعی با مدیریت دکتر محمد جواد زاهدی در روز یکشنبه مورخ 6 مهرماه 1393 ساعت 17 با حضور اعضاء هیئت مدیره و دیگر اعضاء‌ گروه در سالن کنفرانس انجمن جامعه شناسی ایران با محوریت هم اندیشی و پیگیری فعالیت های گروه برگزار گردید. 

در آغاز مدیر جلسه با بررسی و اشاره به فعالیتهای انجام شده گروه، تأکید ویژه بر برگزاری سخنرانی ها و برنامه هایی که در جلسات قبل توسط اعضاء هیئت مدیره تهیه و تنظیم گردیده بود نموده سپس با معرفی خانم پروین علی پور (دبیر بخش مطالعات توسعه موسسه تحقیقات اجتماعی) ادامه بحث جلسه را به ایشان واگذار کرد.

پروین علی پور با معرفی فعالیتها و اهداف موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران به برقراری ارتباط و همکاری مشترک با اعضاء گروه جامعه شناسی توسعه و دگرگونی های اجتماعی در زمینه پذیرش فعالیتهای تحقیقاتی تاکید کرد و همچنین از همکاری برای انتشار یک ویژه نامه مجله علمی - پژوهشی موسسه در موضوع توسعه در ایران به سفارش مرکز اسلامی پیشرفت و به سردبیری مدیر گروه جامعه شناسی توسعه انجمن جامعه شناسی خبر داد. در ادامه به معرفی و ارائه محورهای مقالات مورد بحث این ویژه نامه به شرح زیر پرداخت و الگوهای درخواستی مرکز اسلامی پیشرفت را با اهداف زیر برشمرد:

1-   محورهای تولید دانش و هم افزایی علمی در مسائل پیشرفت

2-   تحقیق و نظریه پردازی درباره مبانی و اصول ایرانی پیشرفت

3-   شکل گیری پیشرفت خواهی به صورت مطالبه عمومی در بین نخبگان صاحب نظران و دانشگاهیان

4-   ارزیابی نظریه ها و تجارب جهانی توسعه و پیشرفت به منظور بهره گیری از دستاوردهای علمی بشری

5-   واکاوی و ارزیابی روند توسعه و پیشرفت کشور

در ادامه پس از تبادل نظر اعضاء شورای مدیریت گروه و بحث و بررسی پیرامون مسائل عنوان شده در جلسه، مدیر جلسه برای اعضاء گروه که علاقمند به تهیه ارائه مقالات موردنظر مجله اجتماعی ایران، با محوریت توسعه می باشند، الگوهای راهبردی را به شرح زیر معین نمود:

1-   الگوها و برنامه های توسعه در شرایط جهانی شدن

2-   نظریه ها و دیدگاه های پساتوسعه گرایی

3-   نقد الگوها و دیدگاه های توسعه ای

4-   ارزیابی تجارت توسعه در کشورهای جهان واکاوی مفاهیم پایه ای توسعه و پیشرفت

5-   نقدا الگوهای نظری و برنامه های اجرایی توسعه در ایران

سپس مقرر شد محمد حیدرپور و آتوسا محمدی مزینانی در رابطه با موانع فرهنگی توسعه، خانم کتایون بهمنی در حوزه ICT و دکتر محقق در خصوص ارزیابی توسعه و عمران روستایی در ایران مقالاتی جهت درج در ویژه نامه یاد شده ارائه نمایند.

دیگر اعضاء گروه و علاقه مندانی که در جلسه حضور نداشتند نیز پس از اطلاع از موضوع های ارائه شده در صورت تمایل می توانند مقالات خویش را به شورای مدیریت گروه جامعه شناسی توسعه و دگرگونی های اجتماعی ارائه نمایند.

در پایان پروین علی پور با اشاره به بسته پیشنهادی موسسه مطالعات اجتماعی در خصوص سدسازی و منابع آب اعلام تمایل این موسسه را نیز در خصوص برقراری ارتباط و همکاری های دوجانبه با گروه جامعه شناسی توسعه و دگرگونی های اجتماعی انجمن به اطلاع حضار رساند.

صفحه168 از277

زیر مجموعه ها