حسن محدّثی(استادیار گروه جامعهشناسی واحد تهران مرکزی دانشگاه آزاد اسلامی)
جامعهشناسی یک حرفه است و اتّخاذ موضعگیریهای سیاسی و تعهّد اجتماعی داشتن، لازمه جامعهشناس بودن نیست. بر همین اساس، سیاسی بودن و متعهّد بودن لازمه جامعهشناس خوب بودن هم نیست. همچنانکه یک پزشک خوب پزشکی است که بتواند در کار حرفهایاش موفقیت بالایی داشته باشد و نسخههای مؤثّری بنویسد و نظریههای پزشکی کارآمدی را تولید کند، یک جامعهشناس خوب نیز کسی است که بتواند نظریههایی جامعهشناختی تولید کند که در تبیین مسائل و موضوعات اجتماعی کارآمد باشند و راهحلهای مناسب و ثمربخشی را پدید آورند. اما جامعهشناسان نیز مثل دیگر افراد جه بسا درگیریهای اجتماعی و سیاسی دارند؛ بهویژه در کشوری که با مسائل اجتماعی عدیدهای مواجه است.
حرفه آنها بهدلیل پرداختن مستقیم به موضوعات اجتماعی میل به این نوع درگیریهای اجتماعی و سیاسی را در آنها بیشتر میسازد. بهسختی میتوان جامعهشناس بود اما درگیریهای اجتماعی و سیاسی نداشت. با این حال، جامعهشناسان متعددی هستند که از پس این دشواری برمیآیند و دامان خود را به امور اجتماعی و سیاسی نمیآلایند! در یک دستهبندی کلی میتوان جامعهشناسان را از منظر نوع موضعگیریها و جهتگیریهای اجتماعی و سیاسیشان به سه دستهی کلی زیر تقسیم کرد: جامعهشناسان بیاعتنا یا بیتفاوت، جامعهشناسان اپورتونیست، و جامعهشناسان متعهد.
جامعهشناسان بیتفاوت آن دسته جامعهشناسانی است که اغلب مواضع سیاسی اتخاذ نمیکنند. اینها را نیز شاید بتوان در درونشان به دستههای کوچکتری تقسیم کرد. علل و دلایل بیاعتناییشان متفاوت است: حفظ منافع از طریق انواع حسابگریها و یا ترس از آسیبهای ناشی از فعالیت و موضعگیری سیاسی. اما آنان خود اغلب در زبانی منزهطلبانه بیاعتنایی سیاسیشان را موجّه میسازند. جامعهشناسانی که در قیافه و هیأت کسی ظاهر میشوند که خود را در ورای بازیهای بهاصطلاح "کمارزش" یا "کودکانه" یا "حقیر" عرصهی سیاسی و درگیریهای بهاصطلاح "مبتذل" آن قرار میدهند و روشنفکرانی که دامنشان را به دنیای حقیر و پیشپا افتاده آلوده نمیکنند.
جامعهشناسان اپورتونیست آن دسته از جامعهشناسانی هستند که اتخاذ مواضع سیاسی برای شان بهمنزلهی فرصت است؛ مثل هر فرصت دیگر در زندهگی. برای اینها هر بار موضعگیری سیاسی، مثل یک فرصت ارتقای موقعیتی و منزلتی است. اگر فضا و موقعیت طلب کند مدافع ایدهئولوژی گروه یا قشر مسلطاند و اگر اتخاذ مواضع روشنفکرانه باب روز شود و اعتبار اجتماعی تولید کند، مواضع روشنفکرانهی حتّا رادیکال اتّخاذ میکنند.
جامعهشناسان متعهّد
تعهد در اینجا بار ارزشی ندارد. منظور از تعهد بروز دادن نوعی تعلّق و وابستهگی به ارزشها، گروهها، و معیارهای اجتماعی-سیاسی معینی است. جامعهشناسان متعهد آن دسته از جامعهشناسانی اند که در عین اشتغال به کار حرفهایشان، در مقاطع مختلف حیاتشان مواضع اجتماعی و سیاسی نیز اتّخاذ میکنند. برخی در یک حزب سیاسی خاصی عضویت دارند، و برخی بدون عضویت در گروه سیاسی خاصی بهتناسب موقعیت و شرایط موجود، مواضع اجتماعی و سیاسی اتخاذ میکنند. این مواضع البته میتواند از چپ تا راست و از رادیکالیسم تا محافظهکاری متنوع باشد. جامعهشناسان متعهد را میتوان در دستههای زیر تقسیم کرد.
1) جامعهشناسان محافظهکار: این مقوله جامعهشناسانی را در برمیگیرد که از نظم اجتماعی-سیاسی موجود دفاع میکنند و برای تداوم و تثبیت آن تلاش میکنند. جامعهشناسان محافظهکار دو دستهاند:
الف. جامعهشناسانی که به نوعی تربیت یافتهاند که همیشه از نظم اجتماعی-سیاسی موجود حمایت میکنند؛ فرقی نمیکند که نظام سیاسی چه باشد. بهنظر ام "جامعهشناسان محافظهکار حکومت-محور" نام مناسبی برای اینها است.
ب. جامعهشناسان محافظهکاری که از ایدئولوژی حاکم دفاع یا حمایت میکنند. اینها جامعهشناسانی هستند که به ایدئولوژی معینی پایبند اند نه به حکومت یا دولت. اگر هم در حال حاضر از حکومت دفاع میکنند به دلیل ایدئولوژیای است که حکومت موجود مدافع آن است؛ و البته از منافعاش نیز بهرهمند میشوند. بنابراین، اگر نظام سیاسی آن ایدئولوژی را فرو نهد، آنان نیز خود را از آن جدا میکنند و حتا ممکن است نقش اپوزیسیون نظام سیاسی را ایفا کنند. اینها را "جامعهشناسان محافظهکار ایدئولوژی- محور" مینامم.
جامعهشناسان محافظهکار اغلب منصب و مقام مناسبی دارند و گاه موقعیتهای بسیار حساس و تعیین کنندهای را اشغال میکنند و فضا را برای فعالیت جامعهشناسان رقیب تنگ میکنند.
2) جامعهشناسان اصلاحگرا: جامعهشناسانِ اصلاحگرا خواهان اصلاح پارهای از امور اجتماعی و سیاسی هستند. آنان برخی از نارساییها و کژیها را در جامعهشان میبینند و مورد نقد قرار میدهند. نقد آنان چه بسا ممکن است متوجه نظام سیاسی نباشد بلکه معطوف به نقد حیات اجتماعی و فرهنگ و عملکرد مردم و جامعهی مدنی باشد. آنها کم و بیش منتقدِ نظم اجتماعی-سیاسی موجود اند و در کار و گفتارشان نوعی نقد را در باب نظم اجتماعی-سیاسی موجود میپرورند و اغلب نیز پیشنهادهای اصلاحی را بهطور مشخص یا بهتلویح ضمیمهی کارشان میکنند. جامعهشناسان منتقد اصلاحگرا دستکم بهصورت بخشی، خواهان اصلاح نظم اجتماعی-سیاسی موجود اند. اینها را نظام سیاسی و دیگر سازمانهای دستاندرکارِ مدیریتِ جامعه تا حدی تحمل میکند اما همیشه به آنان فرصت و امکان رشد نمیدهد.
3) جامعهشناسان رادیکال که خواهان تغییر ریشهای نظم اجتماعی-سیاسی موجود اند. اینها اغلب توسط نظامهای سیاسی طرد یا حذف میشوند و اغلب امکان انتشار افکار و اندیشههای خود را نمییابند.
دکتر صدیق سروستانی دورههای مختلفی داشت. من بیشتر صدیق سروستانی متأخّر را میشناسم و از صدیق متقدّم شناخت چندانی ندارم؛ جز از طریق گفتهها و در واقع، غیبتهای دیگران؛ یکی از عادات زشت بسیاری از ما ایرانیان.
من صدّیق متأخّر را در میان جامعهشناسان متعهد قرار میدهم. ایشان در دورانهای مختلف زندهگیشان مواضع اجتماعی و سیاسی گوناگونی اتخاذ کرده است. او هیچگاه جامعهشناسی اپورتونیست یا بیاعتنا نبوده است. بهعنوان یک شاگرد، میتوانم بگویم که صدیق متأخّر انسانی مسؤول بوده است. صادقانه بگویم که در دوران شاگردیام نزد ایشان بهلحاظ فکری تأثیر چندانی از ایشان نگرفتهام. اگر چه ایشان کلاس گرم و جذابی داشت و کم و بیش به دانشجویان اجازهی بحث و گفتوگو میداد، از نظر رویهی تدریس برخی از رویههای ایشان را نپسندیدهام. مثلاً اگر کسی چند دقیقه دیر به کلاس ایشان میرسید از آن جلسه محروم میشد و من چندبار پشت در کلاس ایشان متوقف شدم. اما دکتر صدّیق انسان مسؤولی بود و من تجربههای جالبی از مسؤولیتپذیری ایشان دارم:
1) گشادهرویی در برابر دانشجویان و شنیدن مسائل و مشکلات آنان و استقبال از همصحبتی با آنان: در حالی که بسیاری از استادان بهسختی در بیرون از کلاس به دانشجویان اجازهی همصحبتی با خود را میدادند و اغلب دانشجویان میبایست بهدنبال استادان میدویدند، دکتر صدیق درِ اتاقاش همیشه بهروی دانشجویان باز بود. بهیاد دارم رفتار زشت استادی را که با اکراه یکی از کتابهایش را به دانشجویی امانت داد و در حین اینکار متفرعنانه گفت که "تفمالی نکن و کپی نگیر"، دکتر صدیق به دانشجویاناش کتاب هدیه میداد و من نیز کتابی انگلیسی از ایشان هدیه گرفتهام؛ و این فقط یکی از یادگاریهای استاد نزد من است.
2) وقتی که در زمان تحصیل در مقطع کارشناسی در اوایل دههی 1370 ما تعدادی از دانشجویان دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران با پول ناچیز شخصیمان سعی کردیم نوارخانهای برای دانشکدهی علوم اجتماعی تأسیس کنیم، به استادان مختلف جامعهشناسی رجوع کردیم و از آنان کمک مالی و غیرمالی خواستیم و تنها استادی که درخواست ما را اجابت کرد دکتر صدیق سروستانی بود که حدود 300 نوار از سخنرانیهای آیتالله مطهری و آیتالله خمینی همراه با پنجاه هزار تومان (که در آنزمان رقم قابلتوجهی بود) به ما هدیه کرد تا در کنار نوارهای سخنرانی دکتر شریعتی و دکتر سروش و نوارهای موسیقی سنتی، نوارخانهی غنیتری برای عرضهی خدمات به دانشجویان داشته باشیم و تقاضاهای طیفهای وسیعتری از دانشجویان را پاسخ بدهیم.
3) گفتوگوها درباره امور اجتماعی و سیاسی یکی از علائق همیشهگی ایشان بود و من بارها توفیق یافتم که در دفتر کارشان با ایشان وارد چنین گفتوگویی شوم و در موارد زیادی نظراتی مخالف با نظر ایشان ابراز کنم. آمادهگی برای گفتوگو کردن دربارهی این امور با افراد مختلف من جمله با دانشجویان از ویژهگیهای بارز دکتر صدیق و حاکی از همان مشی متعهدانه در زندهگیشان بود. این اواخر ایشان وبلاگهای دانشجویاناش را میخواند و در آنها پیام میگذاشت. او در یکی از نوشتههایش با فروتنی و تواضع برخی از دانشجویاناش را همکلاس خود نامید: "حسن تصادف که من در بیخوابیهای شبانگاهیم، مشتری این سه تا وبلاگ هم هستم و واقعاً استفاده هم میکنم. [...] اما با [...] همکلاس بودهام. یکی در سال های اوایل دههء هفتاد و دیگری در همین یکی دو سال اخیر. هر دو هم برای من همکلاسهای خوبی بودهاند. فقط این که توی کلاس، من پشت تریبون مینشستم و این دو مرد جوان و جوانتر آن طرف تریبون" (دکتر صدیق سروستانی، "این ملت دودوزهباز!"، وبلاگ جامعهشناسی زمینی).
4) صدیق متأخر جامعهشناسی منتقد بود و به قصد اصلاحگری و دلسوزانه کاستیهایی را در نظم اجتماعی و سیاسی میدید و به نقد آنها میپرداخت. او منتقد فرهنگ عمومی و فرهنگ دانشگاهی نیز بود و این نقدها را در کلاسها و نیز در نوشتههای اخیر اش منعکس میکرد. شاید در موارد متعددی ما با نقدهای او همسو نبوده باشیم و یا آماج نقد او را مناسب تشخیص نداده باشیم اما همینقدر که ایشان جسارت نقادی داشت و عافیتطلب نبود و بهدنبال موجّهسازی همهی امور نبود، شایان تقدیر است. این اواخر قلم نقادانهاش در وبلاگ بسیار خواندنی "جامعهشناسی زمینی" جلوهگری میکرد؛ نثری روان و طنزآمیز و همه کس فهم و شیرین. امیدوار ام یکی از دانشجویاناش نوشتههای ایشان در این وبلاگ را گردآوری کند و تحت همان عنوان "جامعهشناسی زمینی" منتشر سازد.
5) آخرین خاطرهی جالب من از ایشان برمیگردد به نقدی که بر یکی از جامعهشناسان محافظهکار نوشتم و دکتر صدیق نیز وارد این گفتوگوی انتقادی شد و گفتوگوی ما را غنیتر کرد. این نوشتههایش که با نثری روان و شیرین و آکنده از طنز و کنایه و هزل نوشته میشد، در میان دانشجویان دست به دست میچرخید و خوانندهگان بسیاری یافت. در همین نوشتهها بود که در فرازی از یکی از نوشتههای انتقادیاش به خودانتقادی نیز پرداخت و نوشت: "در کار نقد علمی، سر و کلهی این گول بزرگ «انصاف» و «منصفانه» از کجا پیدا شده؟! نقد علمی یا نقد علمی است و یا هیچ چیز نیست «انصاف» یعنی چه؟! یعنی جاهایی را هم زیرسبیلی در کنیم؟! یعنی ضعفهایی را هم ندیده بگیریم؟! یعنی “نقد” و تمامیت آن را تنزل بدهیم یه یک تعارف و مجاملهی ریاکارانه و فریبکارانه؟! آقاجان مگر نقد، متاع دکان بقالی علیآقا و قصابی حسین آقاست که توقع انصاف میبرید و نقد را به غلط به «تند» و «کند» تقسیم میکنید؟! همین تعارفات و تجملات بیخود و بیفایده نگذاشته بفهمم، کجا باید حرف بزنم و کجا نزنم. اگر هم حرفی بزنم یک مشت آدم هفت رنگ بعد از جلسه میآیند سراغم، یکی میگوید «آی دستت درد نکنه، خوب خدمتش رسیدی»، یکی میگوید «خیلی مردی»، یکی میگوید «واقعاً کیف کردیم»، یکی میگوید «خیلی عالی بود ولی تند رفتی»، یکی میگوید “خوب بود ملایمتر میگفتی”، یکی میگوید «من دفعه دیگر میشینم پهلوی تو و هر وقت والومت رفت بالا، میارمش پایین»، یکی میگوید «چرا خودت را به نفع دیگران خراب میکنی»، یکی میگوید «درست میگویی ولی درشت میگویی»، یکی میگوید «آقاجان چقدر بهت بگم، جلوی این جماعت ناکس نامرد رعایت کن»، یکی می گوید «من اگر بخواهم هم نمیتوانم مثل تو حرف بزنم، این حرفها را از کجا میاری»، یکی میگوید «شیر مادرت حلالت»، یکی میگوید «والله دل شیر داری»، یکی میگوید «خوب حواست به همهجا هستها»، یکی میگوید «کاش این حرفها فایده داشت» و آخری هم میگوید «بابا مواظب سلامتی خودت هستی یا نه؟» شما را به خدا یکی بگوید این آخر عمری توی این آشفته بازار تکلیف ما چیست؟! همین تعارفات و تجملات و با انصافی و بیانصافی و تند و کند بازیها، روزگار علم در این مملکت را به این سیاهچالهی اسفبار کشانده که سیسال است از نگرانی دلخور شدن این استاد و آن همکار و فلان مؤلف و آبروریزی و منصفانه اِل کردن و بل کردن چشمها را بستهایم و هر کس هر لاطائلات یاوهای را دلش خواست به اسم علوم اجتماعی و علوم انسانی بیرون داد و اگر هم جایی چاپ نکردند، خودش در خانهی خودش انتشاراتی باز کرد و همه خفه شدیم و صدایمان در نیامد و این شدیم که شدیم و همهی ما هم مقصریم و حالا صغیر و کبیر بر خودشان واجب میدانند که یک لگدی هم به علوم انسانی و اجتماعی بزنند" (صدیق سروستانی، "مگر مغازة بقالی و قصابیه (2)"، وبلاگ جامعهشناسی زمینی).
آدمی حیات متحوّلی دارد. داوری همهجانبه دربارهی افراد نیازمند اطّلاعات دقیق و فراوانی است. من فقط از پارهای جهات محدود ایشان را دیده و شناختهام. دیگران که بیشتر از ایشان میدانند میبایست قلم بردارند و دربارهی ایشان بنویسند. بیآنکه بخواهم دربارهی صدیق متقدّم داوری کنم، معتقد ام که صدّیق متأخّر بهخاطر پارهای رفتارها و جلوههای انسانی ارزشمند اش شایستهی قدردانی است. امیدوار ام نوشتههای منتشر نشدهی ایشان گردآوری و منتشر شود و برای ما به یادگار بماند. سخنام را با خاطرهای شیرین از ایشان به پایان میبرم و از خداوند میخواهم با رحمت واسعهاش به ایشان و کارنامهشان نظر کند: دکتر صدّیق شیوهی تدریس جذابی داشت. کلاس ایشان همیشه با بحث و گفتوگو همراه بوده است. من همیشه در کلاس ایشان بحث کردهام و گاهی ایشان ناچار شدهاند مرا ساکت کنند و وقت را به دیگران بدهند. بارها با دیدگاههایشان مخالفت کردهام و رفتار سرکوبگرانهای ندیدهام. اغلب بهنحو زیر مجبور میشدم بر سر جایم بنشینم و فکر کنم: 1) ایشان بحثی را و دیدگاهی را مطرح میکردند؛ 2) من که در پارهای موارد فکر میکردم نظرشان درست نیست، مخالفت میکردم؛ 3) ایشان مطالبهی دلیل میکردند؛ 4) من مدّعی میشدم که دلایل فراوانی را میتوان در مخالفت با نظر ایشان ذکر کرد؛ 5) ایشان با همان طنزی که در نوشتههای وبلاگیشان سرشار است، از من میخواستند «شش تا» از آن دلایل فراوان را ذکر کنم؛ 6) من در جستوجوی دلایل مِن و مِن میکردم؛ 7) وقتی مکثام در ذکر دلایل طولانی میشد، ایشان مجدّداً از من میخواستند دو یا در آخر، فقط یک دلیل را ذکر کنم!
...................................................................................................................................................
جامعه ناکام جامعهشناسی ناکام
یاسر جلالی
دانشجویانی که دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران را در سالهای گذشته تجربه کردهاند، نام استادی را به خاطر دارند که همیشه کلاسها و نیز اتاق کارش شلوغ بود. «دکتر رحمتالله صدیق سروستانی»، استادی بود که همیشه ارتباط خوبی با دانشجویان داشت گرچه به سختگیری و دقتنظر نیز شهره بود. خبر درگذشت او در روز شنبه هفتم اردیبهشت، اهالی علوم اجتماعی را غمگین ساخت. او از جمله بازماندگان نسلی از جامعه شناسان بود که در اوایل انقلاب برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفته بودند و در بازگشت نیز در دانشگاه مشغول تدریس شده بودند. علاقه به جامعهشناسی و نیز تحصیل در دانشگاههای طراز اول جهان، سبب شده این نسل در فعالیتهای علمی خویش معمولا کیفیت و استانداردهای علمی را بیشتر مدنظر قرار دهند. در این میان اما، ویژگیهای شخصیتی نیز بسیار موثر است. دکتر صدیق همیشه در جنب و جوش بود و حداکثر تلاش خود را معطوف به تدریس و تحقیق میکرد؛ از یافتن منابع و نظریات جدید گرفته تا پیگیری مباحث و موضوعات روز. علاقه او به مسائل روز تا جایی بود که در سالیان اخیر وبلاگ شخصی و بعدها سایتی را راهاندازی کرد که همیشه آمار مخاطبان آن بسیار بالا بود. او در اکثر اوقات، حاضر و در دسترس بود و از جمله استادانی بود که برای حرفه و دانش خود ارزش قائل بود و تا حدامکان برای دانشجویان انرژی و وقت اختصاص میداد. به خاطر چنین روحیهیی بود که کلاسهای درس او زنده و پویا و البته برای دانشجویان نیز جذاب بود. دانشجویان مجبور بودند به طور جدی درس بخوانند و تحقیق کنند تا از پس گذراندن واحدها برآیند؛ معمولا دانشجویان کارشناسی ارشد سعی میکردند در هر ترم فقط یک درس را با دکتر صدیق انتخاب کنند تا بتوانند همه کارهای کلاسی را انجام دهند. این روحیه کاری و سختکوشی ذاتی باعث شده بود هم سطح کلاسها بالا برود و هم توقع دانشجویان از استاد برای تدریس دقیق و بهروز و نیز جدیدت در راهنمایی پایاننامهها و مقالات زیاد باشد. دانشجویان در کلاسهای دکتر صدیق با انجام فعالیتهای کلاسی به طور عملی با «روش تحقیق» آشنا میشدند و به ویژه میتوانستند با میدان تحقیق روبهرو شوند. تجربهیی که دانشجویان از «پژوهشهای کیفی» به دست میآوردند، تجربه نابی بود که بعدها نیز برای آنان راهگشا میشد.
حضور دکتر صدیق در دانشکده غنیمتی بود که باید از آن بهره میبردیم. این گونه بود که گاه در کلاسها دانشجویان علاقهمند از رشتههای دیگر مثل ارتباطات و مردمشناسی نیز حاضر میشدند. جذابیت شخصیت دکتر صدیق و رکگوییها و جسارتش باعث میشد کلاسهای درس او همیشه مخاطب خاص خود را داشته باشد. او در راهنمایی پایاننامههای دانشجویان نیز واقعا نقش مفیدی داشت. وی نه چون برخی از اساتید مته به خشاش میگذاشت و به ویرایش ادبی صرف میپرداخت و نه چون بعضی دیگر، دانشجو را به حال خود رها میکرد و در پی کار خویش میرفت. اما این نکات مثبت مانع از رنجهایی نبود که او از حرفه خود میبرد؛ به خاطر دارم که از نبود امکانات حسرت میخورد و میگفت دانشگاه هیچ گاه ارزشی را که شایسته است، برای پژوهش قائل نشده است و او حتی از داشتن دستیاران ثابت و خبره نیز محروم بوده و راه پژوهش را به تنهایی طی کرده است. همچنین در اوضاع پرتلاطم دانشکده در اواسط دهه 80 به بعد نیز گاه لب به سخن میگشود و از بیسامانیها گله میکرد. در هر حال شرایط کاری و حرفهیی به گونهیی رقم نمیخورد که امثال دکتر صدیق بتوانند با آرامش خاطر به کار پژوهش دست زنند. بلکه همیشه تنشها و کجنظریها سبب میشد که افراد به جای فعالیت علمی صرف، در پی اثبات تواناییهای علمی خویش باشند تا بتوانند در محیط آکادمی باقی بمانند. توانها و انرژیها صرف چنین بازیهایی میشد و از کار اصلی باز میماند. اکنون هم چنین فضایی ادامه دارد. بر همین اساس، استادان و جامعهشناسان بهصورت فردی فعالیت میکردند و هر یک جزیرهیی بودند که در دریای علم به کار خویش مشغول بود و فضای خاص خود را داشتند. دانشجویان نیز این نکته را تجربه میکردند و میدیدند که هم سطح کلاسهای استادان متفاوت است و هم کیفیت کار آنها.
کلاسهای درس دکتر صدیق نیز در چنین فضایی برگزار میشد. به همین خاطر همیشه حسرت یک محیط علمی آرام و بیتنش باقی بود. اساسا جامعهشناسی آکادمیک، فضایی را طلب میکند که مبتنی بر ثبات باشد و با تکیه بر مداومت و کار انباشتی اندک اندک به پیش رود؛ چیزی که در سالهای گذشته کمتر محقق شده است. جرقههای کوچک هر از چندگاهی مشاهده شدند اما هیچ گاه جریانساز نشدند. باید توجه داشت که جامعهشناسان شاخص ما در دانشگاههای مهم کشور، هیچگاه موفق نشدند مکاتب نظری مشخص یا حتی رویکردهای علمی مخصوص هر دانشگاه را بنیان نهند. زمانی هم که این افراد بازنشست شده، یا کار آکادمیک را رها کردهاند نیز میراثی از آنها به یادگار نمانده است. علل این شرایط را از طرفی باید در فضای آکادمی و نیز در کنشهای خود جامعهشناسان جستوجو کرد و از طرف دیگر در فضای کلی جامعه معاصر. این گونه است که امروز باید از «جامعهشناسی ناکام» سخن گفت. یعنی به دلیل آماده نبودن شرایط و بسترهای لازم اجتماعی، جامعهشناسی و در پی آن جامعهشناس، نتوانسته به جایگاه خود دست یابد و به یک معنا دچار محرومیت و ناکامی شده است. از سوی دیگر خود جامعه نیز به همان دلیل که شرایط لازم را آماده نکرده، از وجود جامعهشناسی توانمند محروم شده است. انگار نوعی «علیت انباشتی» سبب شده کمبودهای هر طرف به سوی دیگر نیز راه یابد و به طور متقابل بر یکدیگر اثرگذار شود. اما در نهایت این خود جامعه است که در این میان گمکردهیی دارد. «جامعه» که سوژه جامعهشناس است، خود به متنی تبدیل میشود که جامعهشناس را از آن رهایی نیست. جامعه، فرصتها و امکانها را از جامعهشناس میگیرد و او را به بازیهای معیشتی، جناحی و گروهی مشغول میکند و کمکم فرصت از دست میرود و کار به اتمام نمیرسد. بر این اساس است که در این مورد خاص، یعنی با درگذشت دکتر صدیق نیز «آسیبشناس اجتماعی» و «محقق کیفی»، خود قربانی شرایطی میشود که در حال تحلیل آن است و باز این گزاره کلیدی گوشزد میشود که محقق جدا از میدان تحقیق نیست، گرچه این میدان تحقیق (یعنی جامعه) را نیز اگر زشت است یا زیبا، کنشگرانی چون ما شکل میدهند. با این همه باید قدردان انسانهایی باشیم که در حد توان خود کوشیدند تا به دانش وفادار بمانند و نیز بکوشیم تا خطاهای آنها را تکرار نکنیم.
منبع: روزنامه اعتماد، پنج شنبه، 12 اردیبهشت 1392، شماره2667