فرهنگ ارشاد
در سال گذشته، انجمن جامعه شناسی ایران با برخورداری از پشتیبانی چند مؤسسه دیگر، از فعالیت چهار مترجم نامی، پرکار و مجرب آثار علوم اجتماعی تجلیل به عمل آورد. تا جایی که پسخوراند این رویداد نشان میداد، این برنامه بزرگداشت، در میان همکاران دانشگاهی که از آثار ترجمهای آن بزرگواران استفاده آموزشی و پژوهشی میکنند، مورد اقبال و تأیید کلی قرار گرفت. منظور از این مقدمه چینی، توجهی جدیتر به جایگاه متون ترجمه شده در فضای دانشگاهی آموزش علوم اجتماعی در سطوح تخصصی جامعه ما است. شاید چندان لازم به توضیح نباشد که در این جا منظور از متون ترجمهای، صرفاَ آثاری است که به نام نویسنده یا نویسندگانی خارجی در یک مجموعه واحد (یک یا چند جلد) منتشر شده و به وسیله مترجمی مشخص به فارسی برگردانده شده است.
یعنی آثاری که محصول فعالیت ترجمهای همکاران از چند متن است و نظرات تفسیری و تعبیری خودشان را بر آن افزودهاند و به هر عنوان (اقتباس و ترجمه یا گردآوری و غیره) منتشر کردهاند، را در اینجا مد نظر نداریم. همچنین تردیدی نیست که جستجوی همکاران کوشا در میان متون خارجی و ترجمه و تهیه مطالبی برای کارهای آموزشیشان که کاری پر ارج و قابل قدردانی است، مورد نظر نیستند. از سوی دیگر، در مورد نیاز دانشجویان به مطالعه آثار نویسندگان و صاحبنظران خارجی هم شکی نداریم. بنابراین، در مورد اهمیت کار ترجمه و عرضه آثار کلاسیک به زبان فارسی برای استفاده اهل مطالعه کوچکترین تردیدی نیست. فعلاً وضعیت موجود گواهی میدهد که متون ترجمهای در شبکه فعالیتهای آموزشی ما جایگاه قابل توجهی یافته است.
حال که چنین است، این پرسش چندان نا به جا به نظر نمیرسد که: قرار گرفتن آثار ترجمه ای محض به منزله متون درسی و کمک درسی تا چه اندازه و با چه کیفیتی قابل توجیه است؟ در یک کنکاش نسبتاً ساده که آن را نمیتوان ”پژوهش“ نام نهاد، از یک مجموعه فهرستی نسبتاً جامع از کتب و آثار موجود در کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه تهران، به این برآورد خیلی کلی دست یافتیم که اندکی بیش از 50 درصد کتابهای مربوط به نظریههای اجتماعی و حوزه های جامعه شناسی که در بازار هست و مورد استفاده قرار میگیرد، به طور مشخص ترجمه ای محض هستند که در زبانهای اروپایی، به ویژه انگلیسی و سپس فرانسوی به فارسی برگردانده شده است. ظاهراً در سایر زمینه های جامعه شناسی این آثار ترجمه ای به منزله متون درسی و کمک درسی سهم کمتری دارند، ولی باز هم قابل توجه هستند.
و باز هم با توجه به این سهم قابل توجه آثار ترجمهای در میان کتب درسی و کمکدرسی آموزش علوم اجتماعی در دانشگاهها، پرسشهای دیگری پیش میآید که آیا این مهم از یک خط مشی معقول و مقبول (مدون یا غیرمدون) پیروی میکند؟ آیا در شرایط فعلی، فعالیت ترجمه آثار آکادمیک تابع جریانی خودجوش (به طور خوشبینانه) یا در فضایی بیسامان (به طور بدبینانه یا واقع بینانه؟) انجام میگیرد؟ نکتهای که به ذهن میآید این که آیا میتوان راهی یا راهکاری منطقی و عقلایی و موجه در پیش گرفت که مشخص کند ترجمه چه متنی اولویت دارد یا اصلاً چه متنی لازم است ترجمه شود و چه متنی لازم نیست؟ آیا در کلاسهایمان برای معرفی متون درسی و کمک درسی موضعی انفعالی نداریم؟ به این معنی که خواهی نخواهی در میان متونی که در این مسیر خودجوش ترجمه و عرضه شده، برخی را برمیگزینیم و از آن استفاده آموزشی میکنیم. اگر بهانهجویی به شمار نیاید، بعضی از این متون، که بسیاری از آنها شایان اهمیت قابل توجهی هستند ولی بعضی هم بدون مشکل نیستند؛ صرفاً به دلیل این که متن درسی و کمک درسی شدهاند، به نشر مکرر میرسند. در اینجا نمیخواهیم قضاوتی درباره کیفیت ترجمه این آثار کنیم، بلکه فقط میخواهیم این پرسش محوری را پیش بکشیم که متونی که برای ترجمه انتخاب میشوند، متأثر از چه معیارهایی است؟ در همان مجموعه فهرست کتب موجود در بازار، بیش از 10 اثر ترجمه شده را یافتیم که ترجمه مکرر از یک متن (به وسیله دو مترجم جداگانه دو انتشاراتی) هستند. بدیهی است بعضی از این متون ترجمه مکرر، از منابع عمده هستند ولی همه هم این طور نیستند. آیا ترجمه مکرر و همزمان از یک متن، حتی اگر مهم باشد، قابل توجیه است؟ نمیخواهیم دامنه این بحث را زیاد گسترش دهیم که ما هنوز آثار اصلی و رسالهای صاحبنظران، از پارسونز و مرتون تا کانت و هگل و زیمل و اسپنسر و ... را به فارسی در دسترس نداریم ولی آثار و تفسیرهای مربوط به نظریههای پساتجددخواهی (آن هم نه منابع اصلی) را به حد کافی مییابیم. من شخصاً این متون را مطالعه میکنم و برایم مفید و قابل استفاده اند، ولی آیا عرضه آنها نسبت به آثار کلاسیک در اولویت قرار دارد؟ برای این که بحث خود را به طور باز رها نکنیم، اشاره میشود که راه برون رفت از این وضعیت یا اجتناب از بیسامانی را در این نمیبینم که وزارت علوم، تحقیقات و فنآوری یک واحد رسمی تأسیس کند تا سیاست ترجمه متون درسی را دیکته نماید. یا منظور این نیست که مرجعی در سطوح کلان رسمی ایجاد شود تا اجازه دهد چه متنی منتشر شود و کدام منتشر نشود. شاید اگر این اندیشه به گونه ای سؤال برانگیز در محافل دانشگاهی عرضه یا به قول امروزیها ”رسانهای“ باشد، ممکن است از سوی جمعی کلی از همکاران راه حلی معیارمند و نظاممند و حتی مدون ارائه گردد. همچنین انجمنهای علمی ـ صنفی مثل انجمن جامعهشناسی ایران میتوانند مرجع مناسبی در این باره باشند و این در صورتی است که انجمنهای علمی از این بابت مورد حمایت پایدار و سازمانیافته قرار گیرند تا با مشارکت گروهی کثیر از متخصصان رشته، راه حلی منطقی پیدا کرده و پیشنهادهایی معیاری ارائه دهند.
سردبیر مجله جامعهشناسی ایران