ناصر فکوهی[*]
زبان: هم ابزار، هم هدف
مطالعات زبانشناختی عمری طولانیتر از پژوهشهای علوم اجتماعی در دانشگاههای جهان دارند و اگر ادبیات آکادمیک جامعهشناختی و انسانشناختی عملاً از ابتدای قرن بیستم شروع به انتشار میکنند و کرسیهای دانشگاهی در این حوزه به تدریج گشوده میشوند، زبانشناسی راه زیادی را تا این زمان به پیش رفته و توانسته بود نخستین نظریات و روش شناسیهای خود را تدوین کند. برای مثال میدانیم که مکاتب ساختارگرایی در علوم اجتماعی اغلب تخت تأثیر زبانشناسی شکل گرا و ساختاری روسیه و سوئیس ظاهر شدند و متفکری برجستهای همچون کلود لوی استروس در کتاب "انسانشناسی ساختاری" خود، زبانشناسی را تا حد الگویی آرمانی برای علوم اجتماعی بالا میبرد.
با وصف این، در طول قرن بیستم، زبانشناسی محض به تدریج از علوم اجتماعی فاصله گرفت و در روشها و نظریههای خود بیشتر به علوم دقیقه نزدیک شد تا به علوم انسانی. جامعهشناسان و انسانشناسان نیز به نوبه خود به سوی شکل دادن به شاخه دیگری از زبانشناسی کردند که چه در نمونههای ساختارگرایانه و چه در سایر نمونههایش شروع به فاصله گرفتن از زبانشناسی متعارف کرد و گاه حتی به روابطی تنش آمیز با آن رسید. این امر عملاً تا گسترش علومشناختی از دهه ۱۹۶۰ به این سو ادامه یافت. این گسترش همراه با انقلاب اطلاعاتی که از دو دهه بعد آغاز شد، نه فقط رشتههای بین رشتهای و ترکیبی را به شدت در صف اول مطالعات علوم انسانی و طبیعی قرار داد بلکه هر چه بیشتر بین این دو گروه روابط و پلهای بیشتری ایجاد کرد.
زبان در دیدگاه جدید هر چه بیشتر نه فقط به عنوان ابزار اصلی ارتباطات مطرح میشد، بلکه به مثابه ظرف اصلی و فعال اندیشه انسانی، چه برای انباشت افکار و مهارتها و تجارب و چه برای تحلیل این دادهها و نتیجه گیریهایی که کنشهای فردی و اجتماعی را تعیین کند، مطرح شد. در حقیقت هر اندازه مطالعات زبانشناسی اجتماعی، شناختشناسی و علوم رایانهای و غیره بیشتر پیش میرفتند، بیشتر مشخص میشد که بدون زبان اندیشه معنایی ندارد و زبان را باید نه فقط ظرف و قالبی برای اندیشه بلکه به نوعی خود اندیشه دانست.
رسیدن به این گزاره حتی به صورت نسبی نگاه به زبان و رویکرد نسبت به زبان در علوم اجتماعی را به کلی تغییر داد و این تغییر امروز بیش از هر زمان دیگری در جریان است و حتی میتوان گفت شدت میگیرد. در واقع این بحث هر چه بیشتر مطرح است که اگر دیدگاه ما نسبت به زبان چنین باشد، آیا میتوان بدون برخورداری از یک زبان علوم اجتماعی، علوم اجتماعی داشت؟ ایا میتوان بدون برخورداری از مفاهیم، واژگان، روابط ساختاری و نحویای که یک زبان را در یک شاخه علمی میسازند، ادعا کرد که آن شاخه علمی شکل گرفته است؟ و از این بالاتر آیا اگر به زبان نه به مثابه یک ابزار و یک هدف اندیشمندانه نگاه نکنیم و صرفاً در بند "ترجمه" به مثابه یک ابزار قابل اطمینان برای عبور از یک اندیشه به اندیشه دیگر باشیم، آیا هرگز خواهیم توانست به یک اندیشه قابل اعتنا دست بیابیم؟
این پرسشها زمانی حادتر میشدند که بحث تقابل میان زبان میانجی (lingua franca) و زبانهای محلی (langues vernaculaires) در علم اجتماعی مطرح میشد. ما از یک سو با این بحث تا اندازهای سطحینگرانه روبرو بوده و هستیم که به سادگی میتوان به یک زبان میانجی علمی دست یافت (مثلاً انگلیسی) که نیازهای ما را برای تمام ارتباطات فکری و حتی فکر کردن در شاخههای مختلف علوم اجتماعی تأمین کند. اما از طرف دیگر این رویکرد، با رویکرد دیگری به زیر سئوال برده میشد: اینکه آیا زبان میانجی میتواند بدون آنکه فکر را در زبان محلی (یا میانجی در سطوحی دیگر مثل سطح ملی) تخریب کند و فکر دیگری را جایگزین آن کند، جای آن زبان را بگیرد؟ اگر خواسته باشیم در زبان خودمان سخن بگوییم مثلاً آیا میتوان ایرانی بود و به مثابه یک جامعهشناس یا انسانشناس به زبان انگلیسی درباره این جامعه اندیشید و فکر کرد و اصولاً رابطهای با زبان فارسی که ظرف اصلی جریان یافتن کنشهای اجتماعی است نداشت و تنها در این زمینه به چند ترجمه اکتفا کرد.
به باور ما این چالش بزرگی است که قرن بیست و یکم در برابر انسانها قرار میدهد: "انگلیسی" یا زبان میانجی علمی به باور ما، نوعی اتوپیای جدید از جنس "اسپرانتو" است: آرزوی خام رسیدن به زبان واحد که در عمل نه به یک زبان واحد بلکه یا به تشتتی مجدد در زبانها و تکه تکه شدن خود این زبان میرسد (همان چیزی که بر سر لاتین و عربی در دورههای پیشین آمد) و یا به روابطی جدید از هژمونی زبانی که طبعاً به هژمونی اجتماعی و سیاسی خواهد انجامید. بنابراین برای جلوگیری از این خطرات و یا اصولا برای اندیشیدن درباره آنکه واقعاً چنین خطراتی وجود دارند یا نه باید بتوان به بحثی جدی نشست.
زبان برای ما، هم ابزاری برای این کار است و هم هدفی برای ساختن علوم اجتماعی و اندیشههایی که بتوانند این علوم را پشتیبانی کنند. استراتژی ما باید آن باشد که بتوانیم نقش و جایگاه هر یک از ابزارهای زبانی و نظری را در این زمینه تعیین کرده و درباره آنها به مجادله و دستکم تصمیم گیریهای موقتی برسیم تا راه را برایمان تا اندازهای روشن کنند: مثلاً نقش ترجمه و استراتژیهای آن در علوم اجتماعی و انسانی، رابطه ترجمه و تألیف، مسأله واژگان و چگونگی انتخاب یا ساختن آنها، رابطه واژگان با ساختارهای کلانتر مثل مفاهیم و گفتمانها و غیره. چنین بحثهایی در کشور ما هنوز در آغاز راه هستنند و چندان عمیق به آنها پرداخته نشده است؛ زیرا رویکرد ما در طول صد سال اخیر بیش از هر چیز بر فرایند "واژه سازی" و شاید حتی بتوانیم دقیقتر بگوییم "واژه گزینی" متمرکز بوده است، در حالی که این کار تنها بخش کوچکی از گسترهای را تشکیل میدهد که زبان ما را با خود درگیر میکند.
به باور ما زمان آن رسیده است که با برخوردی جدیتر و عمیقتر به پدیده زبان به عنوان بزرگترین دستاورد فرهنگ انسانی روبرو شویم. دستاوردی که افزون بر ارزش و اهمیتی که امروز در زمینه همه علوم دارد، به گروه بزرگی از چالشهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی وغیره نیز دامن میزند و همه این چالشها نیز میتوانند موضوع کار و مباحث آتی ما باشند. همایش زبان و مفاهیم علوم اجتماعی در اردیبهشت ۱۳۹۱، میتواند فرصتی باشد برای آنکه کاری را که با تشکیل کمیته زبان و مفاهیم علوم اجتماعی در انجمن جامعهشناسی ایران آغاز شد، به صورت معقولی به پیش ببریم.
خبر مرتبط: فراخوان همایش زبان و مفاهیم علوم اجتماعی
[*] مدیر کمیته زبان، مفاهیم و واژگان علوم اجتماعی انجمن جامعهشناسی ایران و دبیر همایش زبان و مفاهیم علوم اجتماعی