(استاد بازنشسته پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
همراستای پنجمین همایش کنکاشهای مفهومی و نظری دربارۀ جامعۀ ایران
مهمترین ویژگی و تغییرات جامعه ایران معاصر چیست؟
اجازه دهید ابتدا کمی با شیوۀ صورتبندی سوال کلنجار برویم. واژۀ «مهمترین»، صفت دشواری است و ماهیّتی سیاسی و اخلاقی دارد. مهمترین، یعنی همه ابعاد، عوامل و نیروهای دخیل در پدیدهای را کنار بگذاریم تا یک چیز و صرفاً همان یکی را برجسته کنیم. این شیوۀ تحلیل، «سادهسازی امر اجتماعی» است و به «تقلیلگرایی» میانجامد. این شیوۀ تحلیل برای فهم جامعه و تغییرات آن مناسب نیست؛ جامعه، تاریخ، فرهنگ و زندگی اجتماعی پیچیدهتر و گستردهتر از این است که در آن چیزی «مهمترین» باشد. کدام معیار میتواند بگوید «مهمترین» چیست؟ هر معیاری به کار گیریم، میشود با معیاری دیگر، «مهمترین» را جور دیگری تعریف کرد. راهبرد دقیقتر و روشنتر در تحلیل جامعه و فرهنگ این است که بپرسیم «ویژگی» یا «ویژگی مهم»؟ در اینجا میپرسیم ویژگی یا ویژگی مهم جامعه ایران و تغییرات آن چیست؟ پاسخم این است که جامعۀ ایران «ویژگیها» و «ویژگیهای مهم» گوناگون دارد؛ یکی از آنها این است که جامعه ایران «تغییر» کرده است، و این «تغییر» اسم دارد و به آن «تجدّد» میگویند. اهمیّت این ویژگی در این است که تعریفی از چیستی و کیستی ایران معاصر و امروزی ارائه میکند؛ و به همین دلیل هم این ویژگی مناقشهانگیز است. اما شرط اینکه دربارۀ تغییرات جامعۀ ایران صحبت کنیم این است که بپذیریم تغییری در ایران رخ داده و بگوییم آن تغییر چیست.
«ایران تغییر کرده است». این ادّعا بدیهی نیست؛ دشمن هم زیاد دارد. این دشمنی وقتی آشکار میشود که برای این تغییر اسم گذاشته شود و به آن بگوییم «تجدد»؛ اسم دیگری هم لااقل تا این لحظه برای این تغییر ابداع و حتی پیشنهاد نشده است.
بنیادگرایان و سنّتگریان مذهبی آنچه را در ایران معاصر رخ داده، از شهریشدن، صنعتیشدن و بوروکراتیکشدن گرفته تا رسانهایشدن و دیجیتالیشدن، همه را نه «تغییر» (تحوّلی اصیل و سازنده)، بلکه «تخریب» میدانند، تخریب سنّت و تحقیر فرهنگ و ملت؛ و برخی دیگر نیز آن را «تقلید» میدانند، تقلید از اندیشه و سنّت و فرهنگ غرب و با کینه آن را «غربزدگی» نامیدهاند.
دشمنان ایدۀ تغییر و تجدّد امیدوارند با اِنکار تغییر، امیدی برای بازگشت به ارزشهای پیشین و بهقول شایگان «فلان اُتوپی عصر طلایی» ایجاد کنند.
اما کار از کار گذشته و تجدّد و تغییرات کیفی آن در جامعۀ ایران ریشه دواندهاند. عبّاس امانت در کتاب «تاریخ ایران مدرن» (امانت 1400) [1] نشان میدهد که ما «مدرنیتههای ایرانی» را طیّ یک دوره 500 ساله» تجربه کردهایم. امانت لحظۀ آغاز و آغازگری تجدّد ایرانی را صفویّه میداند و نشان میدهد «نسخۀ ایرانیشدۀ مُدرنیته» در این پنج قرن خلق شده و البته «خالی از آزمون و خطا نبوده است» (همان 7). کم نیستند محقّقان و مورّخانی که تغییر و تجدّد ایرانی را نشان دادهاند. محمّد توکّلی طَرقی در «تجدّد بومی و بازاندیشی تاریخ» و یرواند آبراهامیان در «تاریخ ایران مدرن» نشان دادهاند در دورۀ قاجار و بویژه از مشروطیت به بعد تغییر و تجدّد در ایران آشکار شد.
دربارۀ این تغییرات داوریهای گوناگون شده است. حمیدرضا جلایی پور آن را «کژ و کوله و ناقص» و برخی هم مانند شایگان آن را «مدرنیته بدرد نخور» (شایگان 1380: 65) توصیف میکنند که «نه هنوز» مدرن شدهایم، و «نه هرگز» به سنّت باز میگردیم؛ «موقعیتی بینابین» (همان 67). کاتوزیان هم تغییرات را کوتاهمدت توصیف کرده است و بر این اساس ایران را «جامعۀ کوتاهمدت» مینامد.
این جا نمیخواهم این داوریها را تحلیل کنم. در کتاب «تجربۀ تجدد» (1394) این کار را کردهام. نکتهای که میخواهم تأکید کنم این است که از «ویژگیهای مهم» جامعۀ ایران یکی هم این است که دربارۀ تغییر کردن یا نکردن جامعه اجماع وجود ندارد. نبود این اجماع ریشههای سیاسی و اخلاقی و ایدئولوژیک دارد و خود این پدیده از واقعیّتهای ایران مدرن است. مناقشه بر سر این که تغییر کردهایم یا نه؟ و این تغییر ماهیتش چیست؟ و چه کسی یا کسانی مجازند این تغییر را تعریف کنند؟ بحثها و پرسشهایی از این جنس، بخش مهمی از سازوکار تغییر و از ویژگیهای مهم گفتمان تغییر در ایران است.
ما در ایران موضعی دوگانه نسبت به تغییر ایران داشتهایم؛ موضعی از جنس عشق و نفرت. این موضع هم شامل تجربۀ مردم عادّی ایران از تغییر میشود؛ هم شامل تجربه و دیدگاه نخبگان سیاسی و فکری. هم مردم عادی در جایگاه «کارگران تغییر» و هم نخبگان سیاسی و فکری در جایگاه «معماران تغییر» نسبت به تغییر مردّد بوده و هستند. به همین دلیل به نظر میرسد تاریخ تحوّلات مدرنشدن ایران، تاریخ یک گام به پیش و دو گام به پس است. مردم عادّی و نخبگان یعنی کارگران و معماران تغییرات، خطمشیِ با دست پسزدن و با پا پیشکشیدن را در مواجهه با مدرنشدن دنبال کرده و میکنند. شکلی از احساس تردید و دودلی نسبت به تغییرات وجود دارد. چیزی شبیه این که خودش را بیاور اما اسمش را نیاور. این که تغییر کرده و مُدرن و متجدّد شدهایم، واقعیّت آشکار جامعه و زندگی ماست. امّا کسی مایل نیست بگوید و اذعان کند مدرن شده و درگیر تجربۀ تجدّد است. بحث تجربۀ مردم عادّی و کارگران تغییر، بحث روشنی است. این حسّ دوگانۀ عشق و نفرت، میل به تغییر کردن و تغییر نکردن، این احساس بیم و امید، و حسّ زیستن در هوای گرگ و میش مُدرنیته را هر فردی میشناسد. کافی است تأمل کنیم؛ به قول هانا آرنت در کتاب «وضع بشر» (1389) «به آنچه میکنیم فکر کنیم» و «داستان زندگی خود را بگوییم». در آن صورت این حسّ دوگانه، این موضع عشق و نفرت یا زیستن در هوای گرگ و میش مدرنیته برای ما آشکار میشود. اینجا دربارۀ «تجربۀ مردم عادّی» توضیح بیشتری نمیدهم. وجه جالب و شگفتتر این موضع دوگانه، «تجربۀ نخبگان سیاسی و فکری» است. آنها هم مانند مردم عادّی، تجربهای متناقض، دوگانه، متضاد و همراه عشق و نفرت داشته و دارند.
این دوگانگی را با دو مفهوم «تغییرخواهی» و «تغییرهراسی» توضیح میدهم. نخبگان سیاسی و حاکمان ایران هم خواهان تغییرند هم از تغییرات میهراسند. از سویی حکومت در زمینههای گوناگون اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعیْ سیاستگذاری، برنامهریزی و اقدام میکند تا تغییراتی در جامعه در زمینههای گوناگون ایجاد شود؛ امّا پذیرای پیامدها و دلالتهای سیاستها و تغییرات ناشی از آنها نیست. این تناقض، امر مهمّی است. گمان نکنیم همۀ ملّتها و حکومتها درگیر این تناقض هستند.
تغییر، مسئله بنیادی مدرنیته است؛ و جامعۀ ما نیز حداقل از دورۀ قاجار درگیر تجربۀ مدرنشدن یا تجدّد است. همۀ جوامع با تغییر درگیرند و برای آنها تغییر مسئلهساز است. برای جوامع غربی، امروزه شتاب زیاد تغییرات مسئله شده است و برخی جامعهشناسان مانند هارتموت رُزا -جامعهشناس آلمانی- نگران است که شتاب و سرعت تغییرات تکنولوژیکی و تغییرات اجتماعی، دستاوردهای مدرنیته را بر باد دهد؛ زیرا ظرفیّت جامعۀ امروزی غرب، تحمّل این میزان شتاب را ندارد. اما برای جامعۀ ایران صورت مسئله متفاوت است. ما هم درگیر تغییر هستیم؛ تغییرات فنّآوری، تغییرات شهری و کلانشهری، تغییرات جهانیشدن، رسانهای و مصرفیشدن و امثال اینها در ایران هم رخ دادهاند؛ امّا داستان تغییر در ایران از همان ابتدای زایش و گسترش تجدّد با «تغییرهراسی» و در عین حال «تغییرخواهی» روبهرو بود.
منظورم از تغییرهراسی، مقاومتهای طبیعی و جهانی نیست که کم و بیش ملّتها در برابر تغییر از خود نشان میدهند. تغییرهراسی، ترس شدید و نامعقول در برابر تغییرات است؛ تغییراتی که بنابر بر دلایل و علل گوناگون و بهنحو اجتنابناپذیری برای جوامع مدرن و امروزی پیش میآید. تغییرهراسی شکلهای گوناگون دارد. گاهی شاهد تغییرهراسی آگاهانه و عامدانه حکومت و نخبگان سیاسی و فکری هستیم؛ گاهی نیز این هراس بهصورت امری واکنشی در نتیجۀ ضربه یا شوک ناگهانی ناشی از بروز و ظهور رخداد خاصی شکل میگیرد.
نخبگان سیاسی و حکومت از سویی خواهاناَند که تغییرات را به طور گسترده ایجاد کنند، اما از سوی دیگر، تردید و ابهام و ناباوری عمیقی دربارۀ این تغییرات دارند. ناباوری به تغییر در عین داشتن شور و شوق برای تغییرات، تضادّ ساختاری در زمینۀ ارزش تغییر ایجاد میکند؛ اینکه آیا تغییر ارزش بنیادی جامعه ما است یا نیست؟ این ناباوریباعث میشود موانعی برای تغییر ایجاد کند.
همانطور که حکومت و نخبگان در قدرت سازمانهایی برای تغییر ایجاد میکنند، سازمانهایی هم برای تغییر نکردن، برای محافظت، برای تداوم و برای پیشگیری از «تغییر ارزشها» ایجاد میکنند. اگر ما به جهان مدرن نگاه کنیم، میبینیم در قرن ۱۸ و ۱۹ در غرب تغییر از ابتدا بهمثابه ارزش اجتماعی پذیرفته شد. اگرچه در برابر آن مقاومتهایی صورت میگرفت، بخصوص مقاومتهای فکری مانند رمانتیسیسم که در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم ایجاد شد. رمانتیسیم جریانی عمدتاً هنری و فلسفی و ادبی است. اما در ساختار سیاسی جامعه، حکمرانی و مدیریّت، و در سامان جامعۀ آنها تغییر با تردید و ناباوری عمیق همراه نبود. ما در ایران شاهد تعارض آشکار عملکرد نظامهای سیاسی در زمینۀ تغییر جامعه هستیم. این نظامها هم برای تغییر دادن مبارزه میکنند و هم برای تغییر نکردن، سخت و جانانه مقاومت میورزند. بنیان این مقاومت، هراس از تغییرات است. اما این هراس اگرچه همیشه بوده است، اما شدّت و ضعف و کیفیت آن و بهتر بگویم معنای این هراس در دورههای گوناگون متفاوت است. این هراس و تردید در دورۀ مشروطه، در دورۀ پهلوی و دورۀ جمهوری اسلامی هم ادامه پیدا کرده است. در جمهوری اسلامی تغییرهراسی تشدید شد.
در غرب در مواجهه با مدرنیته همانطور که اشاره کردم مقاومت به وجود آمد که رمانتیسیسم در حوزۀه فلسفه و در حوزۀ هنر و ادبیّات نمونۀ آن است و جنبشهایی که خواهان این بودند که بخشی از ارزشهای دورۀ قرون وسطی در حول و حوش کلیسا و مذهب و خانواده و هویتها و فلکلورها باقی بماند.اما بهتدریج که زمان میگذشت این مقاومتها کاهش پیدا کرد یا از حالت تبدیلشدن به نیروی خشونتبار در درون سیستم گذر کرد و به این وضعیت تقابلی نرسید.دربارۀ ایران هر چه به اکنون نزدیکتر میشویم تضاد دربارۀ تغییر تشدید میشود. این تشدید از دو سو است؛ یعنی هم میل برای تغییر تشدید شده، هم مقاومت در برابر آن افزایش یافته است. در {دورۀ} جمهوری اسلامی این تضاد ساختاری درباره مفهوم و جایگاه تغییر، بیش از گذشته است.
اگر در دورۀ قاجار نخبگان سیاسی و فکری تغییر را میخواستند و مقاومت از طرف بدنۀ جامعه صورت میگرفت، که حتّی این مقاومت تا دورۀ پهلویها هم ادامه داشت، در {دوررۀ} جمهوری اسلامی اتّفاقی که افتاد این شد که نخبگان کشور، همنمایندۀ حداکثر تغییر شدند، هم نمایندۀ حداکثر مقاومت. این پدیده در کمتر کشوری اتفاق میافتد. در حوزۀ علم و آموزش عالی همین سیستم حکمرانی کشور حداکثر ظرفیّت ممکن برای گسترش دانشگاه و آموزش عالی را به وجود آورد.بهطور همزمان و تناقضآمیزی نهادعلم جدید و دانشگاه توسّط گفتمان رسمی بهعنوان نهاد سکولار یا عرفی با چالش فلسفی و نظری و سیاسی روبهرو شد. گفتمان سیاسی از یک طرف دانشگاه را گسترش داد و از طرف دیگر برای کنترل آن نهادهای سیاسی و امنیّتی در آن ایجاد کرد و به تولید گفتار دربارۀ سکولار بودن دانشگاه وعلم جدید پرداختو راههای گوناگونی را دنبال کرد که دانشگاه را به چالش بکشد. هنوز هم این داستان در ایران حل نشده است؛ یعنی ما هم شاهد گسترش دانشگاه هستیم و هم شاهد افزایش تنشهای بین گفتمان سیاسی و علم جدید، مانند اسلامیسازی یا بومیسازی یا عناوین دیگری که گفتمان سیاسی ابداع کرد تا بتواند علم جدید را به چالش بکشد.
همین مسأله را دربارۀ وجوه دیگر مثلا مدیریت شهری، سیاستهای مربوط به محیط زیست و کشاورزی و حوزههای اقتصادی بهویژه در حوزههای فرهنگی داریم. نظام حکمرانی از یک طرف نهادها و سازمانهای جدید و تکنولوژیهای جدید رامیپذیرد و از طرف دیگر دائماً تلاش میکند در برابر آنها مقاومت کند. با گسترش شبکۀ اینترنت در جهان، حاکمیّت، آن را پذیرفت، اما از سوی دیگر گفتمان رسمی حاکمّیت در اینباره، گفتمان پاتولوژی و آسیبشناسی است. نظام حکمرانی تمام تحولاتی را که خود پذیرفته، بهمثابۀ آسیب نگاه میکند.
سیاست گسترش شهرنشینی یا گسترش آموزش عالی در دهههای اخیر را در نظر بگیریم. وقتی جامعهای 75 درصد آن شهرنشین شد، و میلیونها دانشجو و دانشآموخته داشت، چنین جامعهای نمیتواند همان ارزشها و باورها و نگرشهایی را دنبال کند که تا چند دهه قبل و پیش از ظهور این تحوّلات رایج بودند. این جامعه لاجرم خواهان ارزشهای مدرن، مشارکت در فعالیّتهای مدنی و سیاسی، ارزشهای برابریخواهانۀ جنسیتی و اجتماعی، ارزشهای فردگرایانه مانند خودتحقق بخشی، سبک زندگی و ذائقه و زیباییشناسی {متناسب با آن ارزشها} است. زنان شهریشده و تحصیلکردۀ کنونی نمیتوانند همان زنان روستایی فاقد سواد نیمقرن پیش باشند. این زنان به کمک سیاستهای حکومت، مدرسه و دانشگاه رفتهاند و از روستا نیز به شهر آمدهاند. درک اینکه این زنان با زنان نسلهای قبل از خود تفاوت دارند امری بدیهی است. اما حکومت و گفتمان رسمی پذیرای موقعیت جدید زنان نیست؛ میکوشد آنها را مجدّداً به خانه برگرداند و به ازدواج زودتر، فرزندآوری بیشتر و ایفای همان نقشهای جنسیتی سنّتی تشویق کند.
سیاست فرهنگی رسمی، میل به تحقیر تغییر و تشویق و ستایش جامعه به مقاومت در برابر تغییرات و تقویت حسّ ایستایی جامعه دارد. گفتمان رسمی از سویی ناگزیر است به پویاییها و تغییرات فنآورانه و جهانیشدن تن دهد و حتّی در زمینههایی خود را پیشتاز تغییرات معرفی کند؛ اما بهطور همزمان تغییر و عوامل تغییر را در چارچوب «رویکرد آسیبشناسانه» قرار میدهد و به تحقیر آن میپردازد.
تحلیلم را با این نکته پایان میبرم که در زیستجهان و تجربۀ مردم عادّی، میل و اراده برای تغییر بیش از گذشته تقویت شده است. کارگرانِ تغییر ارادهای محکمتر و عزمی راسختر برای تغییر دارند. تردید و دودلی یا تغییرهراسی در بین مردم عادّی کمتر شده است. اما در میان نخبگان سیاسی حاکم و گفتمان رسمی، مقاومت شدّت یافته و اضطراب تغییر یا تغییرهراسی به نحو بیمارگونهای خود را نشان میدهد. این چیزی است که در آغاز سدۀ پانزدهم با آن مواجهیم. در بدو سدۀ سیزدهم، زیستجهان مردم عادّی کمترین شوق تغییر را داشت؛ در حالی که نخبگان سیاسی جامعه آمادۀ تغییر بودند هر چند این آمادگی همهجانبه و چندان موثر نبود. در آغاز سدۀ چهاردهم، ملّت و کارگرانِ تغییر بیش از گذشته به سوی تغییر میل پیدا کردند و نخبگان سیاسی نیز سراپا شوق تغییر بودند؛ هرچند آنها از تغییرات هراس هم داشتند. اما اکنون در آغاز سدۀ پانزدهم، ملّت و مردم عادّی سراپا شوق تغییرند و کمترین هراس را در آنها میبینیم؛ اما در مقابل نخبگان سیاسی حاکم بیشترین اضطراب و هراس را از تغییرات دارند. این را وجه مهم تغییر در ایران امروز میدانم، چیزی که برای جامعۀ ما پیامدهای جدّی دارد. شاید نیاز باشد هم عامۀ مردم در شوق تغییر بازاندیشی کنند هم نخبگان قدرت و حاکمان در تغییرهراسیشان بیندیشند. حرکت متعادل و توسعۀ پایدار و تغییر همهجانبه و سازنده و کمهزینۀ ایران نیازمند رسیدن به درک و اجماع نسبی از مفهوم و ضرورت تغییر و به رسمیّت شناختن تغییرات و پذیرش مسئولیّت و پیآمد تغییرات است. گفتمان تغییر در ایران گفتمانی است که اکنون بیش از این که از بالا شکل بگیرد، از درون جامعه و زیستجهان مردم، همچنین از فضای جهانی شکل میگیرد و تغذیه میشود. مواجهه مردّدوار گفتمان سیاسی حاکم با تغییرات، جامعه را با تشویشها و ناآرامیهای روانی، عاطفی، سیاسی و اخلاقی روبهرو میسازد. ایران امروز همچنان جامعۀ مردد است؛ اما سدۀ پانزدهم نمیتواند با تداوم این تردید راهش را طی کند.
پینوشت:
[1] امانت، عبّاس (1400) تاریخ ایران مدرن. مترجم. م. حافظ. نشر آزاد
مصاحبهکننده همکار: خانم الناز شیری
مدیر بخش اقتراح: آقای حسین نورینیا