به بهانه اخراج استادان

سبحان یحیائی

(هنوز معلم دانشگاه)

وقتی ابواسحاق صائبی که از علما و ادبای عصر خویش بود و اتفاقا منکر شرایع و دین بود، از دنیا رفت. سیّد رضی-عالم بزرگ شیعه و مولف نهج‌البلاغه- طی قصیده‌ای او را مرثیه گفت؛

ما کنت اعلم قبل حظّک فی الثّری

انّ الثّری یعلوا علی الاطواد

تا پیش از به خاک رفتن تو نمی‌دانستم که خاک روی کوه‌ها را هم می‌پوشاند.

متشرّعان و تنگ‌نظران عوام و جمودان در خرد بر او تاختند که چرا یک کافر را مرثیه گفته است. پاسخش این بود که او در واقع علم را مرثیه گفته است[1].

تازه تحصیل در دانشکده فنی را رها کرده بودم و با ذوق آمده بودم علوم انسانی به هزار امید. خیلی زود دیدم اینجا جایی است که استادان‌ش چه آسان سرچوب‌پاره سرخ می‌کنند. دانشجوی لیسانس در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بودم که خورده بود به آمدن «محمود احمدی‌نژاد» و با وزیر شدن «محمدمهدی زاهدی»، موجی از اخراج و تعلیق استادان دانشگاه، خاصه در علوم انسانی رقم خورد. «رضا فرجی دانا» رئیس وقت دانشگاه تهران را در اوج محبوبیت برداشته بودند و «عباسعلی عمید زنجانی» علیرغم مخالفت‌های دانشجویان بر کرسی ریاست دانشگاه تهران نشسته بود. زمانی که حکم بازنشستکی هم‌زمان ده استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی آمده بود، دانشجویان برآشفتند و در صحن دانشکده تحصن کردند. آن صحنه‌ها هنوز برایم زنده‌اند. هیاهویی در دانشکده شده بود. استادانی چون «حسنعلی درودیان»، «احمد ساعی»، «رضا رئیس طوسی»، «محمد آشوری» و دیگرانی چند در زمره طرد شدگان بودند. به اسم بازنشستگی. آن هم فله‌ای. این اولین مواجهه مستقیم من با اخراج استادان بود.

همان‌سال‌ها استادان قد و قامت بلندی چون «حسین بشیریه» و «هادی سمتی» هم به دلیل تأخیر در مراجعت از فرصت مطالعاتی و انعطاف‌ناپذیری بوروکراسی در برابرشان، ناگزیر به ترک دانشگاه و جلای وطن شده بودند.

دانشجوی ارشد علوم اجتماعی دانشگاه تهران بودم که باز هم تجربه استادانی را داشتم که در همان سال‌ها، به بهانه‌های مختلف کنارگذاشته شدند و به تعبیری اخراج شدند. دو نفرشان را از نزدیک می‌شناختم. «هاله لاجوردی» که در عین جوانی و شادابی و با ظرفیت دانشی بالا بود را به دلیل این‌که جریان اصلی رخوت حاکم بر فضای دانشگاه را نمی‌پذیرفت، کنار زدند. او پس از کنارگذاشته شدن از دانشگاه، دچار خسارت‌های روحی بسیار شد و پس از طی دورانی تلخ، غریبانه و در گوشه‌نشینی دق کرد و مرد. «عباس کاظمی» هم پس از اخراج، شدائدِ ایّام را از سر گذراند و در نهایت ترک وطن کرد و پس از چند سال، خوشبختانه از دری دیگر به نهاد علم در ایران بازگشت.

همان زمان در دانشگاه علامه طباطبائی، که دانشگاه مرجع علوم انسانی کشور بود استادانی چون «مرتضی مردیها»، «حسن نمکدوست طهرانی»، «پرویز پیران»، «ابراهیم توفیق»، «محمد ستاری‌فر»، «نعمت‌االه فاضلی»، «محمد ستاری‌فر» و «علی صادقی تهرانی» به حکم ملوکانه صدرالدین شریعتی-رئیس وقت دانشگاه- کنارگذاشته شدند.

استادان بسیار دیگری هم تعلیق و تخفیف شدند و مشقّت‌ها کشیدند. تنها به جرم این‌که نظام دانشگاهی سرسپرده می‌خواست و اینان نبودند.

این‌ها که نام بردم، تجربه‌ی مستقیم و نزدیک من در ایام دانشجویی و شباب بود. بعدترها، به حسن اتفاق و زمینه‌های مشترک مطالعاتی و کاری، با بسیاری از این استادان انس و الفتی پیدا کردم و هر چه بر شناختم از ایشان افزوده شد، بیشتر دانستم که نهاد دانشگاه چه درّ و گهرهایی را از دست داده است.

این سال‌ها که چندی است در دانشگاه معلمی می‌کنم، از نزدیک‌تر به دشواری وقف علم بودن برای آنان که استادی دانشگاه را معنا می‌کنند، واقفم. به عین می‌بینم که چگونه مدیران عالی نظام دانشگاهی، بر شاخ نشسته و بُن می‌برند.

در ایّام اخیر، به حکم کنارگذاشتن آنانی که باز بخت یارم بوده و تجربه مستقیم آشنایی با بیشتر ایشان داشتم، باز هم خاطرات گذشته زنده شد. پایان دادن به همکاری «صادق زیباکلام» و «رضا امیدی» و «محسن برهانی» با دانشگاه تهران، «مرتضی مردیها» برای بار دوم و «علی سرزعیم»، «آرمین امیر»، «مهدی خویی»، «مهدی مهدوی زاهد»، «آمنه عالی» و «حمیده خادمی» با دانشگاه علامه، «آرمان ذاکری» با دانشگاه تربیت مدرس، «بیژن عبدالکریمی» با دانشگاه آزاد، «آرش اباذری» و «علی شریفی زارچی» با دانشگاه شریف، بخشی از حکایتی است که این روزها رخ داده است.

آن هم در شرایطی که حتی نه نهاد دانشگاه به صورت مستقل که با خط و نشان وزارت کشور و شورای عالی انقلاب فرهنگی این حرکت به پیش می‌رود. یعنی فرماندهی این ماجرا، در بیرون از دانشگاه رقم خورده است.

جالب آن‌که اخیرا سندی از جانب مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده که نشان می‌دهد در نامه‌ای به تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۵۰، مدیرکل اداره سوم ساواک، فهرستی ۴۷ نفره از استادان به نام دانشگاه تهران را برای تصفیه به ریاست ساواک ارسال می‌کند که علیرغم این‌که طیف‌های متنوع فکری و سیاسی را در بر می‌گیرد، اما عمدتا متفکرین چپ و ملی را نشانه رفته است. اینجا هم نهادی بیرون از دانشگاه برای اخراج استادان تصمیم گرفته است.

از شناخته‌شده‌ترین افراد این فهرست می‌توان به «سیمین دانشور» نویسنده، «کاظم حسیبی» عضو هیئت موسس جبهه ملی، «حبیب‌الله پیمان» فعال سیاسی چپ مسلمان، «حمید عنایت» پژوهشگر حوزه فلسفه سیاسی، «داریوش آشوری» نویسنده و اندیشمند چپگرا، «امیرحسین آریانپور» جامعه‌شناس و فرهنگ‌نویس عضو حزب توده، «ناصر پاکدامن» اقتصاددان چپگرا، «مرتضی ممیز» پدر هنر گرافیک معاصر ایران و «محمدعلی اسلامی» ندوشن شاعر، نویسنده و حقوقدان ایران‌گرا اشاره کرد.

حال سئوال اینجاست که این برخوردها و حذف و طردها به کدام گناه است؟ جوابش به حکم ساده‌سازی، یک کلام است؛ اندیشیدن مغایر با الگوی رسمی و ابراز آن. به تعبیر دیگر آزادگی علمی و عدم سرسپردگی. فارغ از هر نوع گرایش نظری و سیاسی استادان.

دقیقا متضاد با الگویی که «سید رضی» ابواسحاق صائبی را تکریم می‌کرد به دلیل علم و دانش‌ش. یعنی خود مقام علم در این الگوی حذفی، کرامتی ندارد، تنها تقلیدی و استاندارد عمل کردن در نهاد علم است که مورد تکریم است.

خب تا اینجایش که روشن است. متفکر دانشگاهی که کرسی استادی دارد، چه به راست نظری گرایش داشته باشد و چه به چپ فکری، به هر حال از صراط مستقیم منحرف شده و باید حذف‌اش کرد. اگر سنت‌گرای دینی باشد، یا نواندیش دینی هم چون بر الگوی فقاهت سیاسی حاکم نمی‌اندیشد و از قضا ابراز هم می‌کند، باید حذف‌اش کرد. اگر هر اندیشه‌ای که با الگوی گفتمان رسمی حاکم مغایر باشد، تولید کند و سخنی در باب‌اش بگوید، عین ناصوابی و مستوجب عقوبت حذف است. دستکم البته.

خب همه را که حذف کردیم، قرار است استادان دانشگاه کشور ام‌القرای جهان اسلام و بلکه الگوی جهان کفر، به چه چیزی بیاندیشند؟ به چگونگی تئوریزه کردن جریان فکری حاکم در نظام سیاسی؟ امکان نقد و گفتگو هم لابد تنها در حدّ چگونگی متصور است. خب، این که اندیشیدن و خردورزی نمی‌خواهد. کار بوروکراتیک است که انجام خواهد شد و هر دولتی با هر سازوکار سیاسی و هر میزان اقتدار و مشروعیت، همواره کارمندانی خواهد داشت که به این امر مشغول می‌شوند و از این مسیر امرار معاش می‌کنند. اما بدیهی است که انتظار خلق اندیشه از چنین مسیری ممکن نیست.

پس عملا موضوع چرایی وجودی دانشگاه، سالبه به انتفاء موضوع است. یا دستکم دانشگاه و دانشکده علوم انسانی نمی‌خواهیم. همان گروه معارف و دروس عمومی که تولید شده‌اند، برای این سطح از تولید علم کافی است. استادان‌ش هم که شکر خدا به کفایت موجود و دم دست‌اند. مابقی را یکباره مرخص کنید که نکند فکری پر و بال بگیرد و اندیشه‌ای تولید شود. این هم نوعی تحول علوم انسانی است که در پیش است. تحول و دگرگونی به سمت زوال.

بنابراین، وقتی سخن از تحول در علوم انسانی گفته می‌شود، این یک راه بیشتر ندارد. اندیشیدن. اندیشیدن هم جز از مسیر تضارب آرا و امکان بیان خردورزی‌های متضاد و متباین، ممکن نخواهد شد. قاعده‌ای در فقه است به نام «ملازمه‌ی اذن در شیئ با اذن در لوازم آن». فارسی‌اش این است که یا حرفی را نزنید یا به الزاماتش هم وفادار باشید. بنابراین، تکلیف هر چه سریع‌تر روشن شود، بهتر است. تحول در علوم انسانی یا تعطیلی آن؟

خب ممکن است گفته شود که آیا دانشگاه نیز مانند هر نهاد دیگری نیازمند پالایش نیست؟ آیا کژکارکردی‌هایی در این نهاد ممکن نیست؟ اگر استادی، صلاحیت لازم را نداشت، همواره باید او را در بدنه نهاد دانشگاه تحمل کرد و به دانشجویان تحمیل کرد؟ پاسخ روشن است. دانشگاه‌ هم گاه نیازمند پالایش است و استادی که صلاحیت لازم را ندارد باید از گردونه خارج شود. اما مرجع تشخیص این صلاحیت کجاست که نتوان به هر ادعایی و با هوچی‌گری و هیاهو حقی را ناحق جلوه داد. تنها مرجع قابل اعتماد عقل سلیم(common sense) جامعه است. اگر جامعه و عموم دانشگاهیان، حذفی را در سازوکارهای بوروکراتیک نظام دانشگاهی غیر عادلانه تشخیص دادند، این حذف ظالمانه است و اگر عموم‌های مختلف و جامعه دانشگاهی، مخالفت متواتری با حذفی نداشت، نشان از عادلانه بودن این پالایش دارد. در همه این تطوّرات دوران که مرور شد، همواره کسانی بوده‌اند در کسوت استادی دانشگاه که دانشجویان به دلیل بی‌برگ و باری، از دست آنان سر به دیوار می‌کوفتند و برون‌دادی هم برای نهاد علم در کشور نداشتند. اما اتفاقا آن‌ها بودند که بر ساحل امن استخدام در دانشگاه نشسته بودند و هیچ خطری تهدیدشان نمی‌کرد. چرا که بنای اندیشیدن و ابراز مخالفت با هیچ اندیشه‌ای را نداشتند. راست راست در دانشگاه‌ها راه می‌رفتند و سر ماه حقوق‌شان را می‌گرفتند.

نقدا و با این صداها که به اعتراض بلند است، تصمیم‌گیران باید بدانند که سیاست‌های آنان که در دانشگاه‌ها اجرا می‌شود، از نظر افکار عمومی و جامعه دانشگاهی، غیرعادلانه و ناصواب و مخلّ رسالت دانشگاه است.

 


[1] دوانی، علی(1364) سید رضی، مولف نهج البلاغه، قم: انتشارات اسلامی، صص 101 و 102