مقدمهای بر برنامۀ علمی من در انجمن جامعهشناسی ایران
اسمعیل خلیلی
آنچه در پی میآید، خلاصۀ فهم من دربارۀ چیستیِ انجمنِ علمی، نحوۀ عضویّت در آن، گروههای آن و روابط پذیرفتنی (مشروع، اخلاقی، مُفید و مؤثّر) در آن است. این مطالب، چکیدۀ آن چیزی است که از تاریخ دانش [1] (از کنفسیوس، بودا و سقراط تا حاج مُلّا هادی در ایران)، تاریخ مقدّماتِ علم مُدرن (که در آکسفورد سدۀ هجدهم، در نیوتُن به کمال خود میرسد)، تاریخِ علمِ مُدرن (از فراز آمدن نظریههای پایۀ زیست شناسیِ سلّول ملکول و تکوین گرا، شیمیِ سلّول مُلکولی و بهویژه نسبیّتِ عام و خاص، اصلِ عدمِ قطعیّت و فیزیک کوآنتوم به بعد)، تاریخ اجتماعیِ علمِ مُدرن، جامعه شناسیِ اجتماعات علمی، تاریخِ اجتماعیِ علم، تجربۀ بیست و دو سالۀ عضویّت و همکاری نزدیک با انجمنِ جامعه شناسیِ ایران و بویژه از مطالعۀ زندگی دانشمندان، آموختهام. در این آموخته ها دریافته ام که «علم» در تعاملِ فهم ها رُخ می دهد، بی آنکه لزوماً بدانچه امروزه «مفاهمه» مینامیم، مُنتهی شود؛ امّا در هر صورت گفتارها، سخنان و دالهایی پدید میآیند که فاهمههایی در آنها سهیم و شریکاند. امّا دلیلِ من برای سال ها مطالعۀ علم، این بوده که اصولاً اگر بتوان به امری بُنیادی برای حلّ مسأئل ایران قائل شد، من تا به امروز آن امر را نخست در امکانِ فهمِ علمِ مُدرن در جهان فرهنگیِ ایران یافتهام و سپس در بازسازیِ بُنیادهای ایجادِ «خودِ ایرانی»؛ ولی طریق فهمِ چگونگیِ آن را نیز در شرایطِ وقوعِ امرِ مُدرن در جهان، تا زمانِ نوشتن این متن، در درجۀ اوّل در «نیل به علمِ مُدرن» (و نه دموکراسیِ مُدرن، ایجادِ دولتملّت، رفعِ اقتصادِ غیرِ مولّد و هر امر دیگر) یافتهام.
این مطالب را بدین دلیل میگویم تا در حدِ ممکن به خوانندۀ متن بگویم که این متن چرا، چگونه و با کدام مُقدّمات و مبانی نگارش یافته است. ذکر منابعِ دریافت و الهامم نیز از این روست که تأکید کنم آنچه در پی میآید حاصلِ فهم من از مجموعه مُستندات احتمالاً غنی و کثیری است که منبع و منشأ روائیِ مطالب این متن هستند؛ هرچند «اعتبار» این متن (همچون هر متنِ تألیفی که بر باوری استوار است و واجدِ سُخنی) در نهایت در خودش است و نسبتی که میان متن و تاریخ برقرار شود. در باور من این مطالب قطعاً علمی هستند، گرچه میتوانند مطابق آنچه در ایرانِ سالهای اخیر رایج شده، پژوهشی محسوب نشوند. زبان متن، اندکی متفاوت از زبانِ متعارف من است. بخشی از متنِ حاضر، عیناً شاملِ بخشی از متنی دیگر است که در شرحِ چیستیِ «برنامۀ پژوهشی» برای پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم نگارش یافته است. متن حاضر حاوی مقدمهای بر برنامۀ من در انجمن جامعهشناسی ایران است که مایلم آن را با گروهها و هیأت مُدیرۀ انجمن نیز در میان نهم. هدف از اشتراک این متن با انجمن، تمهیدِ مقدّمات لازم برای ارتقاء رویّههای موجود در انجمنهای علمی ایران، با آغازِ آن در انجمنِ جامعهشناسیِ ایران است. همچنین افق انتظار این متن برای ارتقاء رویّهها، عبور از «عضویّت، همکاری و کار» دیوانسالارانه به «عضویّت، همکاری، فعّالیّت کُنشگرانه و گفتوگوئی» و برکشیده شدن تراز علمی-تخصّصی انجمن است.
مدّتی است شنونده و خوانندۀ بحث در این باره هستم که یک انجمنِ علمی نوعاً انجمنی است که به ترویج علم میپردازد، یا انجمنی که به تولیدِ علم. به گمان من اصلِ این بحث ناشی از قرار دادنِ علم در ساحتِ سازمانی است؛ یعنی وقتی که ما علم را در سازمانِ علمی مورد شناخت قرار دهیم، چنین بحثی موضوعیّت مییابد و از این روی که هر انجمنِ علمی یکی از سازمانهای علم «نیز» هست، محلّ بحث، مورد مناقشه نیست. امّا در تاریخِ علم و نیز همین شرایطِ کنونی، از بررسی عملکردِ انجمنهای علمی و بررسی تأثیرات یا کارویژههایشان، تا چه اندازه میتوان میان تولید و ترویجِ علم در یک انجمنِ علمی، به تفکیکی معنادار نائل شد؟ به گمان من، پاسخ بدین سؤال میتواند نشان دهد که این تفکیک، بیش از آنکه پرسشی اصولی دربارۀ سازمان علم باشد، احتمالاً ناشی از آغازگاه و بُنیانهای دیوانسالارانه امّا غیر اصولیِ سازمان علم در ایران معاصر است.
مُدرنیته از آغاز تأکیدی تام بر نهادسازی داشته و همواره کوشیده است، جهانهای معنائیِ خویش را در هیأتی نهادمند متداوم سازد؛ امّا این بدان معنی نیست که هر گونه اقدام برای سازمانمند شدنِ یک فعلِ دیوانسالارانه، منجر به نهادمندیِ فعالّیتِ رائج در آن سازمان و نهادمند شدنِ آن فعل خواهد شد؛ بویژه اگر این دیوانسالاری در یک دولت مستقر باشد که خودِ آن دولت فاقدِ استقرار در جامعه است (به شهادتِ دلایل و قرائنِ فقدان یا بُحرانِ مشروعیّت رژیمی که دانشگاه را در ایران بنا نهاد و سرانجام نیز در یک انقلاب متلاشی شد)؛ در این صورت، اصولاً نهادمندیِ فعالیّتِ مزبور، ممتنع مینماید؛ زیرا «نهادمندی» یعنی حدّی تام از اجتماعی بودن و ماندگاری تاریخی. از همین قرارست سرنوشتِ علم در ایران. علمِ مُدرن در پیدایشُ خویش، بسیار بیش از آنکه محصول و بَرآمدِ تغییراتِ اندیشه و عمل در دانشگاه باشد، نتیجۀ گفتوگوها و تعاملِ جدّی در اجتماعاتِ علمی بوده است؛ این اجتماعات از یک سو (و بیش از سویۀ دوّم) شاملِ کسانی میشدند که «دچار» پرسشهای جدّی بودند و در سوی دوم شامل کسانی که در دانشگاه، «گرد آمده» و به بحث دربارۀ پاسخها و بیش از آن به بحث دربارۀ پرسشهای جدّی میپرداختند. منظور از «گرد آمدن» دقیقاً «گردِ هم آمدن» برای پیشبُرد اندیشهها، پاسخ به پرسشها و بویژه دنبال نمودنِ «برنامههای پژوهشیِ» است. این «گرد آمدن» در ایران بالکل، کنار نهاده شد و بجز نسل اوّل دانشگاه تهران، که شاملِ گرد آمدنِ کسانی برای پاسخ به پرسشها و اجرای برنامههایی بود، عملاً دیگر رُخ نداد و دانشگاه در امتداد یا در برآیندِ عمل و اندیشۀ اجتماعِ علمی تأسیس نشد و تا همین امروز نیز چنین نشده است. ورودِ هیأتِ علمی در دانشگاه ایرانِ امروز نیز، گذشته از بسیاری انواعِ پذیرفته شدن در هیأتِ علمی که ناشی از سازمان قدرت، روابطِ غیرِ علمی (از جمله فرقهای و ایدئولوژیک) و گاه نیز حتّی فسادِ دیوانی است، عملاً ناشی از همان فرآیندهای دیوانسالارانهای است که خود ناشی از نحوۀ قرار داشتنِ دانشگاه ایرانی در ساحَت و ساختارِ دولت هستند. البتّه گرچه این ورود باید در فُرم (آئینها و مناسک) ناشی از حضور در اجتماعِ علمی و از طریق تأییدی باشد که مُتقاضیانِ عضویّت در هیأت علمی از اعضای پیشینِ هیأت علمی (از جمله در مصاحبه) دریافت میکنند، امّا، از اساس، ماهیّتِ اجتماعیِ علم، که عملاً ناشی از دیالوگ موجود میانِ اهلِ علم است، چندان ملحوظ نشده است.
با توجّه به خصوصیّت نهادسازی مُستمر و پیاپیِ مُدرنیته، سازمان دانش و ساختمندیِ دانش هم، که از پیش از عصر مُدرن پدید آمده بود، در عصر مُدرن، در این اجتماعات نهادمند شد. بنابراین، اگر آکادمی مُدرن را صورتِ رسمیّت یافتۀ اجتماعاتِ علمی بدانیم، میتوان استنباط کرد که خودِ این اجتماعات هستند که از منابع اصلیِ مشروعیّتِ آکادمیِ مُدرن بودهاند و تا امروز نیز چنین است؛ هرچند از باب احتیاط و مثلاً با تأسّی به اهمیّتی که وِبِر برای امر رسمی و رسمیّت در عصر مُدرن قائل است، میتوان گفت تا آنجا که روندِ بوروکراتیزاسیون نشاندهندۀ رسمیّت یک امر باشد، خودِ رسمیّت و باعثِ آن (یعنی بوروکراتیزاسیون یا بوروکراسی) نیز متقابلاً به اجتماعات علمی مشروعیّت میدهند؛ گرچه مشروعیّت علمی میتواند فینفسه با مشروعیّت رسمی و بوروکراتیک متفاوت بوده و نشاندهندۀ دو نوع هنجار متفاوت باشد که از دو منبع متفاوت هم ناشی میشوند. مثلاً بخشی از جریان علم که از مشروعیّت رسمی برخوردار نبود و در کرانۀ آکادمی یا برون از آن نضج یافت نیز، قویّا از مشروعیّت علمی برخوردار شد؛ مثلاً مارکس، نتیچه و فروید و کثیری از جریانهای فکری و علمی ناشی از آنها که بعداً یا تقریباً بلافاصله در آکادمی هم بازتولید شدند، نشاندهندۀ این امر هستند که منبع مشروعیّت آکادمی، در هر حال و عُمدتاً اجتماعِ علمی است و احتمالاً نه بالعکس. حال آنکه مشروعیّتِ علمی در ایرانِ امروز، بسیار بیش از اغلبِ جوامع، مشروعیّتی است رسمی و ناشی از روالهای رسمیِ دیوانسالارانه؛ هرچند انواعی از مشروعیّت نیز وجود دارند که سوای مشروعیّتِ رسمی و ناشی از تأیید جامعه (شاید بیشتر، اهلِ علم) هستند؛ یعنی تأییدِ خودِ اهلِ علم، بر جدّیتِ آراء و اهمیّتِ آثارِ برخی از اهلِ علم که در کرانۀ آکادمیِ رسمی و گاه نیز درونِ آکادمیِ رسمی سخن میگویند. در جملۀ پیشین، نوشتم «اهلِ علم» و ننوشتم «اجتماعِ علمی»؛ بدین دلیل که این نوع از تأیید نیز کماکان از «اجتماعاتِ علمی» ناشی نمیشود، بلکه ناشی از پاسخ کسانی است که در «میدانِ علم» حضور دارند، بی آنکه دارای روابط اجتماعی باشند؛ مثلاً این کسان (فرض کنید هر دو طرفِ موافقان و مخالفانِ حلقۀ کیان) نُدرتاً گرد میآیند و به گفتوگو دربارۀ موضوعات مورد علاقۀ خود میپردازند، بسیار اندک دارای روابط عاطفی با هم هستند، بسیار اندک، خارج از حوزۀ مباحث علمی، اصلاً هیچ نوع رابطهای با هم دارند و ... و خلاصه اینکه شاید ـ نه مطلقاً امّا چندان و از جنبهایی ـ مصداق «اجتماع» محسوب نشوند؛ هرچند از جنبهای دیگر و از این حیث که در مواجهۀ گفتمانی و نیز در ساحتی رسانه گفتوگویی میان آنها جریان دارد، میتوانند اجزاء یا اعضاء اجتماعات علمی محسوب شوند. احتمالاً در آینده نیز، اگر دانشگاه نتواند بیش از پیش منابع مشروعیّتِ خود را از اجتماعات علمی اخذ کند، روندِ انواعی از مشروعیّت که در ورای مشروعیّتِ رسمی، قابلِ استنباط هستند، فزونی خواهد داشت. این امر احتمالاً ناشی از پیدایش و گسترش گونهای از اهلِ علم است که مبدأ ورود به عرصۀ علم، برای ایشان «پرسش» است و نه بالا رفتنِ از نردبان منزلت و ثروت از طریق کسبِ مدرک و منصبِ دانشگاهی. امّا صرفِ نظر از احتمالاتِ آتی، در شرایط کنونی با وجودِ این نوع مشروعیّت، کماکان، پیدایشِ اجتماعات علمی در ایران، محلّ مناقشه، تردید و انتظار مینماید. حال آنکه، علمِ مُدرن اصولاً در رُخدادِ اجتماعیِ این نوع از اجتماعات پدید میآید؛ از جمله باید اشاره کرد که بخشِ مهمّی از این اجتماع را کسانی تشکیل میدهند که خود در مُباحثات حضور مُستقیم نداشته و در منظر عمومی یا حتّی در میدانِ آکادمی «گوینده نویسنده» نیستند، امّا سهم بسزائی در پیشبُرد «برنامههای پژوهشی دارند»؛ از نمونۀ انگلس و کسانی مانند وی در حمایت مالی از «برنامۀ پژوهشی» امثال کارل مارکس و «مشارکت در مباحثه» با وی گرفته تا سرمایهگذاریهای بسیار هنگفتِ بخش خصوصیِ عصر حاضر در «برنامههای پژوهشیِ» پژوهشهای بُنیادیِ علوم پایه، که با مُشارکت دهها و گاه صدها دانشمند اجرا میشوند و در گُسترههای فرامرزی دربارۀ موضوعات پژوهشی، به اجرا در میآیند. این اشخاص، با هم در «ارتباطِ گفتوگوئی»اند و البته که این گفتوگوها در ورای ساختارِ رسمیِ گفتوگو جریان دارند؛ هرچند ساختار رسمی گاه، ناظرِ بیرونیِ گفتوگو باشد (مثلاً ساختارهای حقوقی ناظر بر حقِ مالکیّتِ معنوی) و گاه، تعیین کنندۀ جایگاهِ صاحبانِ سخن (مثلاً روابط رسمیِ آکادمیک). همچنین هنگامی که میگویم «گفتوگو»، منظور من فقط اموری مانندِ دیدار و گفتوگو در مجالها و یا نهادهایی که رسماً برای گفتوگو تدارک دیده میشوند، از قبیلِ سمینارها و کُنفرانسها، و بهطریق اُولا منظورم ارئۀ گاهگاهیِ اطلاعات به هم و حتّی مُبادلۀ مُنظّمِ اطلاعات هم نیست؛ بلکه مشارکت و مُساهمت [2] در اندیشه و ذهنِ یکدیگر، تبادلِ «یافته و دلیل» به قصدِ مشارکت و در حینِ مشارکت در نقدِ دائمِ سخنان؛ اعمّ از اینکه سخن، دالِ بر یافته و دلیل باشد یا دالّ بر مسأله و پرسش.
بهمیزان روائیِ مطالب بالا، میتوان پذیرفت که انجمنهای علمی و ساختار آکادمی از این حیث واجد تفاوتی اصولی در چیستیِ اجتماعی خود نیستند. هر دو بر اجتماعِ علمی استوارند و تمامی خصوصیّات اجتماع علمی و حتّی تمامی پیامدها و آثار کُنشهای اجتماع علمی نیز در آنها بازتولید میشود؛ میتوان برخی خصوصیّاتِ اجتماع علمی را که در هر دو ایجاد و بازتولید میشوند، چنین برشمرد: مسألههایی که دانشمندان کشف یا طرح میکنند؛ تعیین پرسشهای روا؛ تعیینِ روائی آثار، اندیشهها و سخنان و اعتباردهی بیرونی به آنها بر حسبِ روائی و اعتبارِ درونی؛ ایجادِ مناطهای اعتبارِ سخن (اعم از اینکه سخن، حاوی پرسش باشد یا پاسخ)؛ پذیرش پارادایمِ علم و مشارکت در تعیینِ آن؛ موضوعاتی که علم بدانها میپردازد؛ ... و شاید از همه مهمتر، هم مساهمت در برنامههای پژوهشی و هم تعیینِ مناطهای جدّیِ نقد، که ناظر بر نقدِ برنامههای پژوهشیِ دانشمندان است؛ یعنی نقدِ برنامهها بر اساسِ دلالتهای درونیِ برنامهها (نقدِ مِتُدیک که بهمراتب مهمتر از نقدِ متدولوژیک و اعمّ از آن است)، نسبتِ آنها با جریانها و گفتارهای جاری در جهانِ علم و نقدِ رادیکالِ برنامهها ـ که شاملِ نقدِ اجتماعیفرهنگی و شناختِ مبانیِ برنامهها، نقد بر اساسِ مناسباتِ سیاسی و اقتصادای که با برنامههای پژوهشی مرتبط اند و حتّی نقدِ نیّات، اهداف و پیآمدهای برنامهها؛ همانطور که نقدِ نیّات و اهداف و پیامدهای برنامههای علمیِ کسانی مانند فوکو، دریدا، هابرماس، نیز بزرگانی چون داوینچی، لامارک، داروین، فرِیزر، فروید و مارکس، حتّی نیوتُن و انشتین هم کماکان در دستور این اجتماع است.
منظورم از «پیامدها و آثار کُنشهای اجتماع علمی» نیز در اینجا، همافزائیِ عاطفی (گذشته از همافزائیِ فکری)، ایجادِ روابطی در ورای مدلولِ مُصرّحِ علم (مثلاً دوستیهای جدید، کمک به یکدیگر در اموری غیر مربوط به برنامههای پژوهشی و ...)، حتّی رقابتها، حسادتها، کینورزیها و مانندِ آنهاست. جهانِ علم، برغمِ جدّیت معیارهای اخلاقِ علم، مصون از اینگونه امور و جهانی مطلقاً منطقی یا اخلاقی نیست؛ هر چه پژوهشهایی بیشتر و ژرفتر در تاریخ علم و زندگیِ اهلِ علم به اجرا در میآیند، بیشتر روشن میشود که نه تنها جهان علم مصون از وجوهِ عاطفیِ دانشمندان نیست، بلکه این امور نقشی بهسزا و بسیار زیاد در سخنانی دارند که امروزه با عنوان «یافتۀ علمی» شناخته میشوند. بهعلاوه میتوان این یافتهها را بسیار جدّی تلقّی کرد که «رابطۀ دانشمند و مُدّعای سخنِ او» قویّاً رابطهای عاطفی و شورآمیز [3] است و حذفِ این شور [4] عملاً به انهدامِ احتمالِ اندیشه، تخیّل و فرضیّاتِ علمی منجر میشود؛ همانطور که حذفِ جهانِ اجتماعیِ عاطفۀ دانشمندان، منجر به انهدامِ رُخدادِ علم، بهعنوانِ یک رُخدادِ اجتماعی و تنزّلِ علم به سخنانی خواهد شد که بیشتر محتویِ کارُبردِ علم (فن) هستند نه خودِ علم.
میتوان نتیجه گرفت که پیدایش تاریخیِ «اجتماعِ علمی» مقدّم بر آکادمیِ مُدرن و نیز پیش از انجمن علمی است؛ این امر حتّی دربارۀ قدیمیترین انجمنِ علمیِ رسمیِ شناخته شده، یعنی فرهنگستان سلطنتی انگلستان [5] با بیش از سیصد و شصت سال قدمت نیز، صادق است؛ زیرا خودِ این فرهنگستان متشکّل از کسانی بود که اجتماعِ علمیِ موجود در آکسفورد و نیز روابطِ غیرِ رسمیِ میانِ آنها، مجوّزِ اصلی حضور در آن و نیز موجدِ مبانی و تعیینکنندۀ نحوۀ حضور و مشارکت دانشمندان در این فرهنگستان بودند. علاوه بر آن، میتوان اندیشه کرد که بهترین حالتِ ایجادِ انجمنِ علمی و نیز گروهِ علمی نیز همین است؛ بدین معنی که اگر کسانی برنامههای پژوهشی خود را با هم به اشتراک گذاشته و مباحثهای میانشان برقرار است، عملاً یک گروه علمی هستند؛ اجتماعی هم که حاصلِ هماندیشی و نقدِ سخنانِ چندین گروهِ اینچنینی در حوزهای از علم است، یک انجمن علمی خواهد بود. عملاً انجمنهای علمیِ معتبر جهان، طیّ چنین روندی پدید آمدهاند؛ یعنی هنگامی که گروههایی چند از یک حوزۀ علم به هم پیوسته و با هم انجمنی را پدید آوردهاند. این انجمنها، پیش از آنکه ناشی از ارادهای مرکزی برای گرد آمدن باشند، ناشی از گروههایی هستند که اشتراکِ ارادۀ تمرکز یافتۀ آنها برای به هم پیوستن و پیوستگیِ کُنشهایشان، موجودیّتشان را رقم زده است. همانطور که انجمنهای ادبی ایران نیز، از دیرباز چنین پدید میآمدهاند و هنوز هم اینگونهاند. گذشته از اینکه معنیِ دموکراسی از پایین نیز همین است ـ و البتّه شایستهتر آنکه بگوییم دموکراسی در پایه.
از آنچه گفته شد میتوان دریافت که «گروهِ علمی» از نوعِ گروههایی است که در جامعهشناسی «گروه اولیّه» خوانده میشوند و روابط اعضائشان، روابطِ اصطلاحاً گرم، صمیمانه، همدلانه، میانشخصی و میانفردی و واجدِ مناسباتِ عاطفی است. حال آنکه اکثرِ گروههای علمیِ آکادمیِ ایرانی، در ساختار دیوانسالارانه پدید آمده و همان ساختار را نیز در درونِ خود امتداد دادهاند. اینها گروههای موسوم به «ثانویّه» و مُبتنی بر روابطِ رسمیِ میانِ اعضاء هستند که با ماهیّتِ غیر رسمیِ مناسبات جهانِ علم بسیار و شاید مطلقاً متفاوت است. البتّه این بدان معنی نیست که هیچ گروه ثانویهای نتوانسته راه خود را به گروه اولیّه یافته و خود را بدان ارتقاء دهد. البتّه که میتوان گروههایی را در دانشگاههای ایران یافت که تداومِ ارتباطِ همدلانه و صمیمانۀ اعضائشان، باعث تبدیلِ آنها به یک گروهِ واقعی (غیرِ صوری) شده است. گاه نیز روابطِ صمیمانه میانِ اعضاء، منجر به پیدایشِ گفتوگوی جدّیِ میان آنها شده، یا نُدرتاً بالعکس. گروهِ علمی، چه در ساختارِ دیوانسالارانۀ دانشگاه، چه در ساختار نه چندانِ دیوانیِ انجمنِ علمی، یک گروه اولیّه است که با سه مُشخصۀ اصلی میتوان به تعریف و تمییزِ آن از سایرِ اجتماعات پرداخت: نخست اینکه «گروه باشد»؛ یعنی اعضاء، نه بر حسبِ اتّفاق و نه با معیارِ دیوانسالارانه، بلکه با اختیار و معیار کُنشگرانه به آن پیوسته باشند و مجموعه مناسباتی آنها را به هم «پیوند دهد»؛ معیار «پیوند» معیاری است که در غیابِ آن، میتوان آن جمع را واجد گروه بودن، ندانست؛ معیار دوم، «اولیّه بودن» این گروه و مجموعه خصوصیّاتی است که برای گروههای اولیّه قابل تشخیص و ذکر هستند؛ معیار سوم نیز «گفتوگوئی بودن» و یا جاری بودنِ گفتوگو، بهعنوان هنجار اصلیِ گروه است. البته پیداست که اگر گفتوگو دربارۀ «مسألههای پژوهشی» یا فکری یا علمیِ اعضای گروه نباشد و گروه بهعوضِ مُباحثه دربارۀ این مسألهها، که از یک منظر مُحتوای جهانِ علم هستند و از منظری دیگر موضوعِ گردآمدنِ این اعضاء، به گفتوگوهایی دیگر بپردازد، فاقدِ این معیار شمرده میشود و میتوان در این باره که آنها اعضایِ یک «گروهِ علمی» هستند، مناقشه کرد.
با این حال، در اغلبِ گروههایی که مُستقیماً با آنها مواجه شده یا در طی بررسی به دادههایی دربارهشان رسیدهام، یک مفقودۀ مهم، فقدانِ برنامۀ پژوهشی است. من تا کنون، چه در علومِ اجتماعی، چه در علومِ پایۀ ایران، با دانشمندانی مواجه شدهام که بهراستی واجدِ برنامۀ پژوهشی بودهاند و با آنها گفتوگوهایی طویل طیّ سالهایی مدید داشتهام؛ همچنین دریافتهام که در ایران، کسانی را که جامعه، بویژه جامعۀ علمی، بهعنوانِ دانشمند میشناسد و در درازمدّت واجدِ اعتباری حقیقی میشوند، همانهایی هستند که مسألههای خود را تا فرازِ «برنامۀ پژوهشی» جدّی گرفته و در طولِ حیات فکری دنبال نمودهاند. امّا مجموع بررسیهای من حاکی از قلّتِ چنین کسانی در دانشگاه ایرانی است. اصطلاحِ «برنامۀ پژوهشی» در اینجا، اعمّ از برنامۀ فکری و مجموعه پرسشهای مرتبط (و گاه انتظام یافتهای) است که در طولِ حیاتِ علمی، اشتغالِ ذهنیِ شخص را فراهم ساخته، در طولِ حیاتِ فکریِ او جاری بوده باشد و معنایِ اصلی یا محوریِ عضویّتِ هیأت علمی نیز برای خودِ وی، دنبال نمودنِ این اشتغالِ فکری باشد ـ که مجدّداً بدان میپردازم. امّا در اینجا شایان ذکر است که در جهانِ کنونیِ علم، بسیاری کسان با علائقِ فکریِ (اعم از پرسش، مسأله، برنامه، طریق، هدف و حتّی میل و آرزوهایی) گاه مُبهم و گاه حتّی مغشوش به گروههایی میپیوندند؛ امّا این گروهها هستند که راهِ آنها را به تشخیص مسألهها و پرسشهای علمی و امکانِ ارتقاء اندیشۀ آنها را به برنامههای وسیع و ژرفِ پژوهشی میگشایند و گاه حتّی هموار میکنند. در ایران نیز، به هیچ وجه انتظار و اصلاً معقول نیست که همۀ آنهایی که به گروههای علمی میپیوندند، دانشمندانی باشند با برنامۀ پژوهشیِ قابل تألیف و تدوین، درازدامنه و همهجانبه. نکتۀ اصلی، عملکردِ درونیِ گروه و انسجامِ رفتاری و مَنِشیِ درونیِ (و نه انسجام یا یکپارچگیِ فکری اعضاء) آن است؛ گروه میتواند راهگُشای گفتوگوهای جدّی، از یک سو، و کمک به اعضاءِ بویژه جوان برای نیل به پرسشها، مسألهها و سرانجام برنامههای پژوهشیِ اصیلی باشد که در چرخشهای این روند، به بازتولیدِ مناسباتِ علمیاجتماعیِ درونِ گروه و نهایتاً بازتولیدِ کلیّتِ گروه در هیأتی فرهیخته و دانشمندانه منجر خواهد شد. از هر گروه دانشگاهی، این کارکرد در روابط میان اُستادان و دانشجویان انتظار میرود؛ هر چند متأسفانه در ایران عمدتاً شاهد عملکردی معکوس هستیم و پژوهشهای عدیده نیز نشان دادهاند که اغلب گروههای دانشگاهی، بهعوض تمهیدِ این ارتقاء، عملاً در کار سرکوبِ اندیشۀ دانشجویان و هدایت سیستماتیکِ آنها به فُرمالیسمِ تقریباً مطلق هستند. بارها و بارها از هیأت علمی دانشگاهها در مقامِ ابرازِ نظر دربارۀ برنامههای فکری دانشجویان، شنیده شده که تحقیقِ دانشگاهی (بویژه پایاننامه) جای ابراز عقاید شخصی و دنبال کردنِ مسألههای شخصی نیست! اینگونه فرمالیسم حادّ و ویرانگر، صرف نظر از علل آن و گذشته از اینکه باعث عقیم شدنِ کنونی دانشگاهها شده است، عملاً ماهیّتِ گروههای دانشگاهی را قلب نموده و آنها را از محلّ دیالوگ علمی و برکشیدنِ اعضاء، به همان خاستگاه دیوانی آنها تنزّل داده و میدهد. کُنش علمی بنا به خصوصیّت شورآمیزی علم، همزمان هم معطوف به ارزش است و هم معطوف به هدف؛ امّا غیابِ آن میتواند مؤیّدِ نوعی دیگر از هدف و خارج از دستورِ کارِ علم باشد. پژوهشهای به عمل آمده میگویند که بسیاری اُستادان دانشگاه، خود، مسألهای ندارند و کُنش علمیِ آنها اساساً کُنشِ معطوفِ به طرحِ مسأله و پاسخجوئی آن نیست؛ تبعاً حضور و عملکردِ پژوهشیِ آنها در تحقیقاتِ دانشگاهی نیز، ناشی از پیگیری مسألههای علمیشان نمیتواند باشد؛ بنابراین، پژوهش دانشگاهی هم محمل و موجدِ فرصتِ دیالوگ قرار نمیگیرد و دستکم از جانبِ استادان، راه به سوی واقعی شدنِ گروههای علمی و ارتقاء دانشگاه از یک سازمانِ آموزشی و تکرار کنندۀ مکرّرات، به یک نهادِ علمی، بسته میمانَد. همچنانکه بُنیاد این دانشگاه نیز بر یافتنِ پاسخ و راهِ گُشایشِ مسألههای جهانِ علم و جامعۀ ایران نبوده است.
باری، در عین حال میدانیم، یا شواهد چنین میگویند که هر چند حیاتِ غیر رسمیِ علم در بخشهایی از جامعه، پویاتر و در برخی از بخشهای جامعه، جدّیتر از سازمانهای دیوانسالارانۀ دانش بوده است، پیدایش یا ایجادِ بسیاری از انجمنهای علمی نیز در ایران معاصر ناشی از گرد آمدنِ گروههای علمی و ارادۀ دنبال نمودنِ برنامهها، مسألهها و پرسشهای اعضاء نبوده است. در این میان، پارهای هنوز هم فاقدِ مبانیِ اجتماعیِ یک انجمن علمی، یعنی فاقدِ ارتباطاتِ اجتماعیِ گروهی و فاقدِ گفتوگو دربارۀ برنامههای علمیِ اعضاء خود هستند؛ برخی از انجمنهای علمیِ امروز ایران نیز هستند که بالقوّه از استعدادِ ارتقاء به مرتبۀ یک انجمنِ علمی، با تعریف و مختصّاتی که گفته شد، برخوردارند؛ اندکی نیز هستند که این قوّه در آنها در آستانۀ فعلیّت به نظر میرسد و انجمن جامعهشناسی هم از آن شمار است. بدین معنی که بر اساسِ تخمینِ ناشی از حضورِ پرسشگرانه در انجمن، میتوان چنین دریافت که: نخست، برخی گروههای این انجمن هستند که عملاً و با معیارهای مذکور، از قبل یک «گروهِ علمی» بودهاند؛ از آن رو که هم روابط اعضاء با هم، مقدّم بر پیوستن به انجمنِ جامعهشناسی بوده و هم دیالوگی میانِ اعضاء دربارۀ برنامههای پژوهشیشان از قبل جریان داشته است؛ اینها سپس به انجمن پیوسته و خود را در هیأت گروهی از گروههای انجمن، بازـسازمان دادهاند. دوم آنکه برخی از گروههای انجمن، بهواقع بر اساس علائقِ پژوهشیعلمی اعضاء شکل گرفتهاند و گاه موفّق به ایجادِ روابطی هم میان خود شدهاند که آنها را به حدّ یک گروهِ واقعی، اعتلاء داده است، اعمّ از آنکه یک گفتوگوی جدّی میانشان برقرار بوده باشد یا نه؛ امّا این گروهها کمتر توانستهاند پرسشهایی را در تداوم فعالیّت خود دنبال کنند؛ یا به دیگر سخن، کمتر دیالوگ متداومی در این گروهها جاری شده است. سوم آنکه برخی از گروهها هم هستند که گاه یک گفتوگوی جدّی میانشان در افتاده امّا چون فاقد روابطِ گروهی هستند، در آنها نیز دیالوگ متداوم برقرار نشده است. شایدِ معیارهای صوریِ عضویّت انجمن را بتوان از زمینههایی دانست که عملکردِ همۀ گروهها، یکسان در ترازِ اجتماعِ دیالوژیک قرار نگرفته یا برخی کمتر واجدِ این خصلت شدهاند.
گذشته از صحّت یا عدمِ صحّتِ نسبیِ ارزیابیِ بالا، در مقایسۀ این انجمن با دیگر انجمنهای علمیِ ایران، میتوان دستکم بر دو تفاوت جدّی صحّه گذاشت: نخست اینکه گفتوگو، دعوت به گفتوگو و استدلالِ گفتوگوئی، رُکنی از ارکانِ اصلی (اجتماعیهنجاریِ) عمل، بقاء و موفقیّت انجمن جامعهشناسی بوده است؛ دیگر اینکه این رُکن، عمدتاً نه از اجتماعِ سازمانیِ انجمن (که در مجمع عمومی، فعّالیّتهای رسمیِ جامع، یا در فعّالیّتهایی مانند همایشهای ادواری نمودار میشوند) بلکه از گروههای علمی-تخصّصی برآمده و در آنها در حدّی نهچندان بینظیر و تاریخی، امّا در حدّی قابل تأمّل و واجدِ امکانِ تداومِ تاریخی، تحقّقِ اجتماعی تاریخی یافته است؛ اگر مشروعیّتِ رسمیِ انجمن ناشی از اجتماعِ سازمانیِ آن قلمداد شود، میتوان موفقیّت و مشروعیّتِ علمیِ انجمن را ناشی از فرهنگِ سازمانی درونِ گروههای انجمن دانست که با هم در طولِ زمان، برکشیدنِ اعضاء به ترازِ چنین نوع کُنشگری را ممکن ساختهاند. با این حال، میتوان طیّ مقایسهای با انواع گروههایی که در تاریخ معاصر ایران انواعی از دیالوگ را در طول دورهای قابل توجّه و در گروههای هنجارمند به هنجار گفتوگو مُحقّق ساختهاند (مانند اصحاب ربعه و اصحاب سبعه، حلقههای بحث از قبیل حلقههای برخی ادبا و سیاسیّون، شبهای شعر انستیتو گوته، حلقۀ کیان، حلقۀ ارغنون و ...)، نتیجه گرفت که از حیث ژرفایِ دیالوگها، تجربۀ انجمن تجربهای نه چندان غنی و نه چندانِ ژرف، امّا از حیث دامنه و آحادی که بالفعل از امکانِ شرکت در گفتوگو برخوردار بوده و در آن شرکت کردهاند، تجربهای غنی و شایان تقدیر، امّا مهمتر از آن شایستۀ تأمّل و کوشش برای درج ژرفایِ مفقود در دیالوگهای جریانیاب در این انجمن است. اگر در شرایط کنونی نتوان چندان از احتمالِ تأثیرِ تاریخی این گفتوگوها بر جریان علم در ایران سخن گفت، این احتمالی قوی مینماید که در صورت تمهیدِ شرایط ژرفایابیِ آنها، بتوان از تأثیرِ تاریخیِ آنها بر علمِ اجتماعیِ ایران، نشان جُست. در فهمِ نویسندۀ این متن، شرایط مذکور، همان ویژگیهای گروهِ علمی هستند؛ بدین ترتیب، اهلیّت در بحث، که خود را در سطح فردی در مسألهمندی و پرسشگریهایِ شخص، نمایان میسازد و در سطح جمعی، در سیالیّت گفتوگو، در شمار شروط لازم و کافی برای نیل به این هدف محسوب میشوند. بخشی از این اهلیّت را میتوان در تداومِ حضورِ مسألۀ علمی در ذهن فرد یافت که من پویش و کُنش آن را در موجودیّت برنامۀ پژوهشی میدانم.
در این عنوان عملاً از نوعی فلسفۀ علمِ پیشینی میگویم که ناشی از تجارب پسینی و حاصل دریافت من از سه نوع منبع علمشناسی است: تجربۀ زیستۀ خودم و دلایلی که برای پژوهیدن داشتهام؛ آنچه از تاریخِ علم، بویژه نسبتِ اندیشه با زندگیِ بسیاری از دانشمندان عصر مُدرن و نیز حُکمای غیر موصوف به مُدرن آموختهام؛ تفسیری که از اخلاقِ علم بار آوردهام.
برنامۀ پژوهشی هر محقِّق، جانِ ذهن و مایۀ حیاتِ ذهنِ پژوهشگرانۀ اوست؛ نه تنها جانمایۀ اندیشه، بلکه حتماً جانمایۀ شخصیّت فکری، مشی فکری و طرز سلوک فکری و در بسیاری امور نیز حتّی طرز سلوک اجتماعیِ وی. این برنامه هم مُبیّن شخصیّت ذهن و هم مُبیّن تشخّص ذهنِ وی است، همچنانکه مُبیّن تشخّص دانش و دانشمندیِ او: شخصیّت، ماحصلِ بسیاری عوامل وراثتی ـطبیعی و روندهای جامعهپذیری است؛ از آنجا که عواملِ وراثتیـ طبیعی بهطور پیشینی بر اهلیّت علمی اثرگذار بودهاند، میتوان تأثیرشان را عمدتاً پیش از پیدایش برنامۀ پژوهشی قلمداد نمود، امّا پس از آن است که روندهای جامعهپذیری در تکوین این برنامه مؤثر میافتند؛ از آنجا نیز که ذهنِ دانشمندانه مُستلزمِ تحوّل او از «فرد» به «شخص» است، پس شخصیّتِ ذهن را باید در آن فعالیّت ذهنی یافت که «تحقّقِ نفس» در آن رُخ میدهد، یعنی همان برنامه! از همین روی، برنامه، مُبیّنِ «تشخُص» ذهن دانشمند و مُبینِ تشخّص اجتماعی دانشمند (دانشمندی او) نیز خواهد بود، که در تعیین نسبتِ شخص با اشخاص دیگر (و نه فرد با افرادِ دیگر) و حین تعامل و گفتوگوی درونی و بیرونیِ وی با جامعه رُخ میدهد. آنچه حیات اجتماعی از او میسازد و آنچه در حیات اجتماعی از او ناشی میشود، آنچه خلق میکند و میسازد (بویژه مهمترین و بیشترین آنها، یعنی داستان روایتهایی را دربارۀ خود و با موضوع خود، که در ذهن خود میسازد و موضوع، مُحتوا و روش گفتوگویش با خود، که در ذهن بدانها میپردازد)، آنچه دریافت میکند و آنچه انتقال میدهد، آن گفتارها را که میپراکَند و آن سخنان را که مکتوم داشته و بدانها سکوت میورزَد، آنچه بدان مُشتاق است یا آرزو میکند و آنچه از آن وحشت دارد و دوری میگُزیند یا طفره رفته و میپرهیزد، همه و همه متأثّر از برنامۀ پژوهشی او، گاه پارههایی از آن وگاه همۀ آن، هستند. بنابراین، برنامۀ پژوهشی محقق دانشمند، برنامۀ شخصی و برنامۀ شخص اوست که البتّه با نگارشِ آثار یا حینِ سخن گفتن در اجتماع علمی به بحث گذاشته میشود؛ امّا لاجرَم، حتّی هنگامی که او در فراق یا غیابِ اجتماع علمی هم میاندیشد، برنامه، کماکان برنامۀ اوست و نمیتواند منتفی، معوّق یا معطّل شود. زیرا این اجتماع در ذهن وی حاضر است و مخاطَبِ سخنانِ او، مشغول مباحثه، همانگونه که اعضای آن اجتماع با وی [7]. لذا این برنامه، در عین حال، جانمایۀ عمل او در اجتماع علمی، یعنی به معنیِ دقیقِ مفهومِ «کُنشِ علمی»، جانمایۀ کُنشِ علمیِ او نیز هست؛ کُنشِ علمی، یعنی کُنش در اجتماع علمی که بنا به تعریف، ضرورتاً عملی است قصدمند و فعّالانه؛ قصدِ دانشمند نیز قابلِ انفکاک از برنامهاش و همۀ مفاهمههای ممکن دربارۀ آن نیست؛ لذا کُنشِ علمی و کُنش در اجتماع علمی، بدونِ وجودِ آن برنامۀ پژوهشی و بدون طرح، عرضه و دعویِ بدایات آن، استدلال و مقابلۀ دعاوی، و سرانجام دعوا دربارۀ مقاصد و نتائج و غایاتِ آن، هم مُمتنع است، هم بیمعنی مینماید! حتّی اگر این کُنش، همچون تجربۀ بسی امثالِ نیوتُن در گوشهای ظاهراً دور از اجتماع علمی رُخ دهد. گفتنی است که نیوتُن به دلیل تُهمتها و دشمنیهای هوک[8] ، مجبور شد مُدتها در اتاقی کوچک در آکسفورد خود را حبس و ارتباطش را با دانشمندان کلّاً قطع کند. امّا دیالوگ درونیِ او با دیگران، بویژه با کسانی چون اِدموند هالی و حتّی با خودِ کوک، برقرار بود و بسیاری از کشفیّاتش که در همان دوران عُزلت رُخ دادند، عملاً حین دفاع او از نظریّاتی به وقوع پیوستند که دیگران مُنکر بودند و نیوتُن مُصرّ به دُرستیِ آنها. به دلایل مذکور، این برنامه، در هر شرایطی برنامۀ شخص دانشمند باقی میماند و او با آن و در آن خود را (اعمّ از ذهناش و شخصیّتاش را) خلق و جاری میکند.
برنامۀ پژوهشی البته که اندیشیدنی، نوشتنی، گفتنی، تألیفپذیر، تنظیم، تدوین و تحریرشدنی است، امّا پیش از این همه، «زیستنی» است. هر اهل علم میتواند برنامۀ پژوهشیاش را بنویسد، تدوین کرده و انتشار دهد، همانطور که میتواند هرگز از آن سخن نگفته امّا عملاً بدان پرداخته باشد؛ با این حال، هیچ اهل علمی نمیتواند برنامۀ پژوهشیاش را نزیسته باشد. برنامۀ پژوهشی، از آن روی که ابتدائاً درونی و مُحَصّل جهانِ اندیشه و اهدافِ اوست، قابل پرهیز نیست، نه میتوان از آن اجتناب کرد و نه آن را نزیست. البتّه محقّق نیز مانند هر انسان و حتّی هر موجودِ زندۀ دیگری گاه میتواند بسیاری از حوائج خود را یا خواسته و ارادی، یا ناخواسته و اجباراً نادیده بگیرد؛ مثلاً گاهی غذا نخورد، یا نخوابد، یا بسیاری از آنچه را که نیازهای اولیّه مینامیم، وانهد؛ امّا «امکان ندارد» که برنامۀ پژوهشیاش را، چه بالاجبار و چه حتّی چه به خواست خود، رها کند. البتّه میتوان تخیّل کرد که یک محقّقِ اسیر، از اجرای عملیِ پژوهشاش (خواندن، آزمایش، گفتوگو، ... و نگارش) محروم شود، همچنانکه مُحتمَل است اقتضائات گوناگون، او را از اجرای پژوهش بهنحوی بازدارند که او «کار عملی» برنامه را متوقّف کند؛ امّا حتّی در این حالات نیز برنامۀ پژوهشی، رها، و جهان و زمانِ محقّق دانشمند از آن بیگانه یا جدا نمیشود؛ او و برنامهاش، اگر نه یگانه، همچنان پیوستهاند؛ برنامۀ پژوهشی ماندگارترین و پویاترین جریان ذهناش است و نمیتواند از آن مُنفک شود! مسألههای جویای راه، در پاسخِ پرسشها و دعاوی معنابخشِ زندگیِ محقّق (دستکم زندگیِ مُحقّقانهاش) متوقّفشدنی نیستند؛ ماحصَلِ تلاش وی برای فهم و تفسیرِ جهان در ایدههای ناشی و مُلهَم از دعاوی، اُمید به آیندۀ آنها و آرزوی تحقّقشان نیز، نه از شخصیّت او زدودنی هستند، نه از ذهناش؛ درست مانندِ هر عاملِ معنیبَخشِ دیگر که از شخصیّتِ ذهنی و تشخّصِ ذهنی و اجتماعی نازدودنیاند. پس او «معنی یا معانیِ زندگی» را، همچون هدفاش از روی آوردن به اندیشه و تحقیق، در گذشته، حال، آینده و مراتبِ رُخدادِ این «برنامه» میجوید.
این بدان معنی است که آن دسته از پژوهشها یا حتّی برنامههای پژوهشی که «فقط» ناشی از اقتضای پروژههای سفارش داده شده، قراردادهای پژوهشیِ کارفرمائی و دیگر اقتضائات شغلیِ مُحقّقان، همچنین بارقههای ذهنیِ گاهگاهیِ ناشی از تحریکاتِ گُذرا یا حتّی ماندگارِ عاطفی، پرسشهای برآمده از گفتارهای پراکنده و شنیدنی در ذهنِ اجتماعی یا میانذهنیّات (ایضاً هر نوع رسانه)، ... و هر نوع پژوهش دربارۀ ایدههایی و هر کوشش در نیل به پاسخِ پرسشهایی باشند که زندگی و بویژه «دعاویِ معنابخش زندگیِ محقّق» از آنها نشأت و الهام نگرفته و او «معنیِ زندگی» یا بخشی از معانیِ زندگیِ خود را در آنها نیافته باشد و خود را در فهمِ آنها معنی نکند، نمیتوانند برنامه پژوهشی وی به شمار آیند، حتّی اگر همۀ دوران کاریِ خود را بدانها سپری کرده باشد. آنها برنامۀ پژوهشیِ شخصیِ وی نیستند، بلکه میتوان آنها را برنامۀ پژوهشیِ مؤسّسات، افراد، جریانهای اجتماعی، ... و رسانههایی دانست که محقّق بخشی از ذهنِ خود را به فهمِ آنچه برای آنها مطلوب است یا پاسخ به پرسشهای آنها وام داده و بخشی از عمر خود را برای این دو صرف کرده است. اگر این قیاسها واجد حصّهای از اعتبار باشند، میتوان در قیاسی دیگر نیز گفت که برای هر «اهلِ علم»، برنامۀ پژوهشی، مُمیّز و تشخُصدهنده یا تعیینکنندۀ «نوع و نحوۀ اهلیّت او در علم» است؛ لذا بهسختی میتوان تعامل وی را در آنگونه پژوهشهایی که مُستقیماً ناشی از برنامۀ وی نباشند یا او برنامۀ خود را در آنها دنبال نکند یا نتواند در آنها به برنامهاش بپردازد، نمایاننده یا نمودِ اهلیّت علمیِ وی قلمداد کرد. همانگونه که البتّه بهسختی میتوان محقّقی را نیز تصوّر کرد که نخواهد یا مطلقاً نتواند برنامۀ پژوهشیاش را در دیگر پژوهشها هم دنبال کند؛ زیرا پرسش محقّق که قابل تعویق و تعطیل نیست و او را رها نمیکند، مگر آنکه به ترازی دیگر تغییر یابَد. از بحث اخیر، این نتیجه مُجاز مینماید که گویی اصولاً بتوان برنامۀ پژوهشی را محضرِ علم و خروج از آن را محضر فن، یا کاربُردِ علم دانست، هرچند که فن، غیرِ مُستقیم متأثّر از برنامۀ پژوهشیِ خودِ وی باشد. از این روی، شاید نتوان بهرۀ فنّی از علم را که بهرۀ صوری (بهرۀ روششناختی از کاربُردِ علم) است، واجد ربطی مُستقیم به اهلیّتِ علمی فرد دانست؛ این بهره در ساحت یا محضر یا «گاهِ» دیگری از هستیِ فرد در جامعه رُخ میدهد؛ از جمله آنکه اینگونه علمورزیِ صوری یا فنّی، خواهینخواهی در بخشهایی از اهلیّت اجتماعی یا اقتصادیِ فرد رُخ میدهند.
از این مقدّمات نتیجه میشود که اگر من در اینجا برنامهای را با عنوانِ کنونی ارائه میکنم، پیش از هر چیز باید ناشی از اجبارِ عاطفی و انگیزشها یا انگیزانندههای من باشد، سپس به اجبارِ اخلاقی و تعهّدی که به خودم دارم؛ چه این تعهّد نمایندۀ یک تعهّد اخلاقی دیگر (یعنی تعهّدِ اجتماعی انسانیِ من) هم باشد – که هست، چه حتّی اگر نمایندۀ تعهّدی دیگر نمیبود. تنها در مراتب بعدی است که دیگر تعهّدات اجتماعی نیز میتوانند در این برنامه ایفا شوند. اگر این امرِ درونیِ همزمان عقلانی و عاطفی را مبنای توصیف برنامۀ پژوهشی قرار دهم، باید بگویم که در فهمِ من، برنامۀ پژوهشی نامِ برنامۀ اصلی برای پاسخ به پرسشهایی است که هویّت، رضایت نفس، نسبتِ ذهن با جهانِ پیرامون و جهانِ درون، تحققِ نفس، نحوۀ فهمِ عالَم، ... و نیز مراحل تکوینِ جهانِ ذهنی، دانستهها، فرضیّات، باورهایِ گوناگون و بویژه باورهای علمیِ کسی را که در پی فهمیدن است و روشمند میاندیشد (و حتّی باورهای غیر علمی وی را که غیر مستقیم یا مستقیماً بر باورهای علمیِ او تأثیر میگذارند)، تعیین میکند. بر این اساس، برنامۀ پژوهشی در یک زمان پدید نمیآید، بلکه با تکوین شخصیّت و ذهنِ فرد، تکوین یافته و در تدرّج همۀ زندگیِ وی (حتّی آنگاه که زندگی، ظاهراً زندگیِ علمیِ او نباشد) خلق میشود. از این روی، وجودِ آن بدایتاً تابع زندگی فرد، با همۀ اقتضائات و عوارضِ حادث در طول و عرضِ زندگی است؛ بدین دلیل نیز که همۀ این طول و عرض در حیات ذهنیِ جوینده، منجر به اندیشهها، ایدهها، شناخت (باورها و پرسشها) و بازاندیشیها میشوند، چیستی و چونیِ برنامه نهایتاً تابعِ وجودِ ذهنی و فاهمۀ فردِ جستوجوگر است، مُضمَر در حیات ذهنیاش و مُنطوا و مضمون آن؛ پس در تلاطمِ ذهن و تطابق با آن، ماهیّت یا نحوۀ تکوین برنامه هم دچار تغییر و دگردیسی میشود. برنامۀ پژوهشی هم حاوی ارزشهای شخص است، هم حاوی هنجارهای وی؛ از همین رو هم واجدِ وجوهِ قویّاً عاطفی است، هم واجد وجوه موسوم به عقلانی.
اینک میتوان گفت شایستهتر آن است که عضویّت در گروهِ علمی تخصّصی منوط به طرح بحث دربارۀ برنامۀ پژوهشی باشد. بدین معنی که هر کس خواهان گفتوگو دربارۀ برنامۀ پژوهشیاش هست، به گروهی که اعضای آن طرف بحث وی محسوب میشوند تقاضا داده و آن گروه به مباحثه با شخص متقاضی میپردازد. چنانچه این مُباحثه بتواند به تراز یک دیالوگ علمی ارتقاء یابَد، آن شخص دیگر عملاً به عضویّت گروه درآمده است و انجمن هم رسماً بر آن صحّه خواهد گذاشت. امّا در شرایط کنونی گروههایی هستند که اینچنین شکل نگرفتهاند. برای این گروهها نیز، جدّی گرفتن تمهیدِ اخیر انجمن، مبنی بر ضرورت ارائۀ برنامۀ سهسالۀ گروهها میتواند مجال مناسبی باشد که گروهها به تراز گروههای واقعی نزدیک شوند. بدین معنی که همۀ اعضای گروه، فعّالیّت انجمنی را همان دیالوگ دربارۀ مسألههای پژوهشی (فکری) و علمی خود در نظر گرفته و طیّ فرآیندی مثلاً شش ماهه، آنچنان به گفتوگو (از جمله به اقتضائات گفتوگو، مثلاً به مطالعات لازم برای پیشبُردِ گفتوگوها) بپردازند که در پایان، یک سند ارزنده، شامل مفاهمۀ اعضاء گروه دربارۀ برنامهشان تألیف شود. اگر نتیجۀ کار، مجموعۀ تقریباً ده سند در پایان این دور از گفتوگوها یا تمهید مقدّمات اساسی برای تألیف این اسناد باشد، میتوان گفت نتیجهای درخور حاصل آمده است و اگر این مجموعه شامل تألیف یا تمهیدِ مقدّمات تألیفِ بیش از پانزده سند باشد، باید نتیجه را بس ارزنده دانست. اگر حتّی تنها حدود پنج گروه بتوانند به تألیف یا تمیهداتِ تألیف چنین سندی نائل شوند نیز، نتیجه را باید قابل قبول دانست؛ در هر کدام از این حالات نیز، نتایجِ کار ِگروههای موفّق و ارزیابیِ نحوۀ موفقیّتشان، امکانی برای اخذ تصمیم دربارۀ دیگر گروهها در اختیار مینهد؛ از جمله اینکه الگو یا الگوهایی برای رفع مُشکلات آنها پدید میآورد. در این میان، گروهها، درگیر و همکارِ یک فعّالیّت جمعیِ جدّی خواهند بود و هر کس برای تشخیص مسألۀ علمیِ خود، طیِّ همراهی و کارِ اجتماعی، ترغیب، راهنمائی و همراهی خواهد شد. همچنانکه دیالوگ نیز بسیار معنیدار خواهد بود؛ زیرا نیل به برنامۀ گروه، منوط به مُباحثۀ جدّی و روشمند است و این نتیجه بدون دیالوگ جدّی حاصل نمیشود. اقبال به انجمن را باید فرصتی دانست که علائقِ فکریِ گِرَوَندگان، به ترازی علمی سوق یابَد و راهگشای علمورزیِ آنان در آینده شود؛ برداشتن این گام را میتوان ادای دِین انجمن به هواخواهانش دانست که در مقابل به بالندگی، برکشیده شدن و ارتقاء علمیِ محسوسِ انجمن نیز مُنجر خواهد شد.
پینوشت:
[1]من تفکیک دو نوع دانش را که یکی شامل دانستن و دیگر شامل «مشارکت اجتماعی در خلق دانستنی» است، روا و بسیار ضروری مییابم؛ رضا منصوری برای نوع نخست از مفهوم دانش (Knowledge) و برای نوع دوم از مفهوم علم (Science) بهره میگیرد که من نیز به وی تأسّی میکنم.
[2]ایفای سهم؛ همسَهمی؛ سهم داشتن. این اصطلاح، پیشنهادِ مُرتضا بَحرانی است و من آن را از اصطلاحِ «مشارکت» (نیز در برابر Contribution) مناسبتر مییابَم.
[3]Passionate
[4]Passion
[5]The Royal Society, formally The Royal Society of London for Improving Natural Knowledge, is a learned society and the United Kingdom's national academy of sciences. Founded on 28 November 1660, it was granted a royal charter by King Charles II as "The Royal Society". It is the oldest national scientific institution in the world. (Wikipedia)
[6]این مطلب اخیراً بهعنوان بخشی از مقدّمۀ متُدیک برنامۀ پژوهشی ارائه شده به پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم نگاشته شده است؛ از آنجا که نخست، شامل آن مطالبی است که میخواهم در اینجا در میان نهم؛ دوم، آن را برای گروههای انجمن نیز مفید و در پارهای موارد ضروری میدانم و سوم، نقد همکارانِ انجمن را بر این متن بسیار گرامی میشمرم، مستقیماً آن را در اینجا نیز درج میکنم.
[7]درست همانطور که نه تنها مخاطبانِ بالقوّه، بلکه همه مخاطبانِ بالفعلِ من، در تمامِ مدّتزمانِ نگارش این متن و حین دیگر اوقاتی که بدان میاندیشیدهام، در ذهن من حاضر بودهاند و من همواره مشغولِ گفتوگو با آنها.
[8]Robert Hooke (28 July 1635 – 3 March 1703)