نشست روز چهارشنبه دهم اسفندماه سال نود گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی تاریخی به موضوعی با عنوان «تبیین جامعهشناختی فروپاشی امپراتوری ساسانی» اختصاص داشت. در این نشست دکتر هادی نوری، استادیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه گیلان، به سخنرانی پرداخت.
آنچه در پی میخوانید خلاصه این بحث است:
سرآغاز این موضوع توجه به این مسأله است آیا فروپاشی امپراتوری ساسانی یک فرایند بلندمدت تغییر اجتماعی است یا یک رویداد کوتاه مدت سیاسی؟ معمای مسأله مذکور این است که آیا باید فرایند فروپاشی را به عوامل داخلی نسبت داد یا عوامل خارجی. در بررسی واقعیت فروپاشی امپراتوری ساسانی، تحول ویژه در نظام اجتماعی ساسانی به عنوان عامل داخلی و حمله اعراب مسلمان به عنوان عامل خارجی مطرح میباشد. «فرموله کردن» این مسأله طی سه مرحله انجام میشود. در مرحله نخست، «بیان مسأله» فروپاشی شامل دو بعد «علیت» و «پیامد» است که در تحقیق حاضر تنها بعد «علیت» فروپاشی امپراتوری ساسانی مورد نظر است و محدوده تحقیق به مرگ یزدگرد سوم به عنوان لحظه پایانی امپراتوری ساسانی ختم میشود. مرحله دوم، «اثبات مسأله» است. نظم و تغییر دو کیفیت بههم متصل جامعه هستند و نمیتوان پذیرفت جامعهای که بالغ بر 400 سال به عنوان یکی از دو ابر قدرت جهانی حضور داشته در اندک مدت 23 سال به راحتی توسط یک قوم حاشیهای فرو بپاشد. مرحله سوم، طرح پرسش علمی است که از نوع پرسشهای تبیینی و چرایی است: «چرا امپراتوری ساسانی فروپاشید و نقش دو عامل تحول ویژه در نظام اجتماعی ایران ساسانی و حمله اعراب مسلمان در واقعه فروپاشی امپراتوری ساسانی به چه صورت است».
«تبیین تجربی» فروپاشی امپراتوری ساسانی از مرحله نظم نخستین جامعه ساسانی تا مرحله فروپاشی سرزمینی را شامل میگردد. در نظام اجتماعی نخستین ساسانی، اقتصاد جامعه ساسانی مبتنی بر کشاورزی بود. نظام قشربندی جامعه ساسانی از نوع فئودالی بود. قشربندی ابتدایی جامعه ساسانی از سه رسته اصلی روحانیون، نظامیان و کشاورزان به همراه یک رسته فرعی صنعتگران تشکیل میشد. در زمینه تعیین نوع روابط حاکم بر این مراتب، دیدگاه معتقد به وجود یک شکاف و دیوار نفوذ ناپذیر میان مراتب و بویژه میان خواص و عوام (گیرشمن و منصور شکی) بر اساس مستندات تجربی مردود اعلام میشود و بر عقیده تعیین حدود مراتب از یکدیگر و قواعد معین برای تحرک میان اعضای مراتب در نظام قشربندی جامعه ساسانی تأکید میکند. در مرحله سوم، از میان چهار نوع نظام قشربندی، نظام طبقاتی به دلیل تعلق به دوران جدید کنار گذاشته میشود. نظام کاستی (با طرفداری اوتاکر کلیما) و نظام برده داری (با طرفداری نسبی از سوی محققان مارکسیست مانند آلتهایم، لوسکایا و لوکونین) رد میشوند و بر وجود نظام قشربندی فئودالی با ویژگیهای نه گانه اقتصاد کشاورزی، نظام تیول داری، خاستگاه نظامی، ارتشهای خصوصی کوچک، فقدان امنیت مالکیت خصوصی، استقلال زیاد اربابان و پراکندگی قدرت سیاسی تأکید میشود.
نظام فرهنگی جامعه ساسانی متکی بر ارزشهای خاص و ایئولوژی رسمی بود. بر خلاف عهد تکثر و پراکندگی مذهبی دوره پارتیان، دولت ساسانی در جهت اتحاد با دین زرتشتی حرکت نمود. بر اساس واقعیتهای تجربی دوره ساسانی و به شیوهای استقرایی، چهار شاخص برای تعیین اتحاد میان دین و دولت به کار گرفته شد: (1) یکی بودن ریاست دین و سلطنت؛ (2) برخورداری پادشاه از فرّه ایزدی؛ (3) دستور به گردآوری و تدوین مجدد اوستا؛ و (4) تأسیس و رواج آتشکدههای زرتشتی. اتحاد میان دین و دولت در دورههای مختلف ساسانی به دو شکل نمود یافته است: دین رسمی و دین دولتی. برای تفکیک این دو شکل اتحاد دین و دولت از دو شاخص جایگاه روحانیون در ساختار قدرت و مدارا یا تعصب دینی در مواجهه با اقلیتهای دینی استفاده گردید. بدین ترتیب، «دین رسمی» با فقدان جایگاه بالای روحانیون در ساختار قدرت و وجود مدارای مذهبی نسبت به اقلیتهای دینی، و «دین دولتی» با حضور روحانیون در مراتب بالای ساختار قدرت و وجود تعصب دینی نسبت به اقلیتهای مذهبی تعریف میگردد. بر این اساس، «دین رسمی» دینی وحدت بخش است، اما «دین دولتی» دینی انحصار گرا. دین رسمی به دنبال وحدت اجتماعی است، اما دین دولتی به دنبال وحدت و یکسانی عقیدتی. دین رسمی عامل ایجاد یکپارچگی میان سرزمینها و اقشار اجتماعی مختلف یک کشور است، اما دین دولتی میخواهد سرزمینها و اقشار اجتماعی در انحصار دین مورد تأیید دولت قرار بگیرد و هر چیزی مغایر با آن حذف میگردد. نظام فرهنگی در طول دوره ساسانی با جابجایی میان دین رسمی و دین دولتی همراه بود، اما در ابتدا جنبه دین رسمی داشت.
دولت دیوان سالار متمرکز در اثر عوامل ساختاری تشدید تفرقه سیاسی اواخر عهد پارتی و شرایط ژئوپلتیک نامتوازن دولت پارتی در مقابل امپراتوری روم به همراه اراده نخبگان خاندان ساسانی برای بازپس گیری متصرفات پیشین دولت هخامنشیان شکل گرفت. در این زمینه، از چهار شاخص (1) مناطق تحت تسلط غیر مستقیم دولت مرکزی، (2) مناطق تحت تسلط مستقیم دولت مرکزی (شهرسازی شاهی)، (3) ساختار نظامی، و (4) ساختار اداری و دیوانی دولت جهت تعیین میزان تمرکز دولت نخستین ساسانی استفاده گردید. بر اساس این ساختار، دولت ساسانی در ادامه کار خود دارای دو جنبه مختلف بود: ساختار فئودالی جامعه ساسانی در تضاد دایمی با گرایشهای دیوان سالارانه ـ تمرکز طلب قرار داشت.
در چنین شرایطی، دولت ساسانی برآمده از الزام ساختاری رقابت نظامی با قدرت خارجی روم تثبیت قدرت خود را در تداوم رقابت نظامی خارجی و ایجاد جنگ میدید. بدین ترتیب، از 33 پادشاه شناخته شده طول دوره ساسانی 31 جنگ شناخته شده تنها میان ایران ساسانی و روم صورت گرفت. ورود دولت ساسانی به عرصه رقابت نظامی خارجی باعث اتخاذ سیاست نوسازی برای بازسازی کشور جهت تأمین منابع مورد نیاز رقابت گردید. نخستین اقدام سیاست شهرسازی بود پیامدهای خاصی برای دولت و جامعه ساسانی دربرداشت.
پیامد اصلی سیاست نوسازی و شهرگرایی در حوزه اقتصادی توسعه بخش صنعت و فشار بر روی بخش کشاورزی بود. پیامد سیاست نوسازی بر نظام قشربندی در رشد جمعیت و تغییر الگوهای مشارکت بود. ضمن آنکه توسعه شهرها باعث مهاجرت خیل عظیمی از جمعیت به شهرها (مانند نمونه شهر شوش) گردید. وجه سوم تأثیر رقابت نظامی خارجی بر دولت ساسانی دیوان سالار متمرکز است. سیاست شهرسازی شاهی دولت در دورههای تسلط دولت مرکزی بر نیروهای اجتماعی با موفقیت انجام میشد اما در دورههای ضعف دولت مرکزی شهرسازی شاهی به حداقل میرسید و بدین ترتیب کار تأمین منابع مالی رقابت نظامی با دشواریهای زیاد مواجه میشد. بطور اخص این اتفاق در دوره پس از شاپوردوم تا زمان قباد یکم رخ داد. تأثیر رقابت نظامی خارجی بر نظام فرهنگی متکی بر ارزشهای خاص در درون نظام اجتماعی ساسانی از طریق پدیده خلاقیت (منبع درونی تغییر در ارزش ها) صورت میگیرد که نظریه نخست آن مبنی بر افراد دارای پایگاه معتبر اجتماعی شامل مانی پیامبر، از تبار اشراف پارتی، میشود و نظریه دوم خلاقیت مربوط به اعضای گروههای حاشیهای جامعه شامل جنبش مزدکیان در قرن 5.م است که اکثر اعضای تشکیل دهنده آن را روستاییان و کشاورزان آسیب دیده از رقابت نظامی و سیاست نوسازی دولت ساسانی تشکیل میداد. تأثیرگذاری از بیرون رقابت نظامی خارجیدر قالب ورود نظامهای ارزشی مختلف و متعارض از خارج، بویژه گسترش آیین مسیحیت ظاهر میشود.
برآیند تأثیرات چهارگانه رقابت نظامی خارجی بر نظام اجتماعی ساسانی ظهور «بحران اجتماعی» در قرن 5.م بود که خود را به صورت زنجیره متقابل «بحران اقتصادی» از طریق خشکسالی و قحطی دوره سلطنت پیروز یکم و شکست نظامی از هیتالیان که با غرامتهای جنگی سنگین همراه بود، «بحران سیاسی» به معنای فقدان نفوذ سیاستهای دولت در جامعه به واسطه دو شاخص عدم توانایی دولت در ساختن شهرهای جدید و عزل و نصب سریع پادشاهان ساسانی توسط دو قشر اشراف زمیندار و روحانیت، «بحران فرهنگی» یا ایدئولوژیک در قالب ظهور یا گسترش ایدئولوژیهای مختلف طی نیمه دوم قرن 5.م و سراسر قرن 6.م در قالب ظهور آیین مزدکی، گسترش آیین مسیحیت، رواج فلسفه یونانی، نفوذ فرهنگ هندی و انتشار ادبیات اخلاقی اندرزنامه ای، و «بحران قشربندی» از طریق شورش کشاورزان و روستائیان در قالب جنبش مزدکیان نشان می داد.
الگوی مدیریت بحران اتخاذ شده از سوی دولت ساسانی «اصلاحات جزئی و مقطعی» توسط خسرو انوشیروان در قرن 6.م بود. اصلاحات انوشیروان در حوزه اقتصادی شامل ایجاد تمرکز و ثبات مالی در کشور، در حوزه فرهنگی شامل تمرکز دینی با محوریت دین رسمی زرتشتی، در حوزه قشربندی شامل تضعیف اشراف زمیندار بزرگ و قرار دادن طبقه دیهگانان زمیندار کوچک بر جای آنها، و در حوزه سیاسی شامل ظهور دولتی سلطانی بود که تکامل افراطی دولت پاتریمونیال اردشیر یکم تلقی می شد. دولت سلطانی ساسانی از زمان خسرو انوشیروان تا زمان سلطنت قباد دوم (شیرویه) جریان داشت. هر چه دولت سلطانی به سمت تکامل بیشتر ظرفیت هایش پیش میرفت و بیشتر از ابزارهای خشونت و اعمال زور برای تأمین نظم یا منافع خود استفاده میکرد بیشتر مشروعیت خود را از دست میداد.
بحران مشروعیت نظام سیاسی ساسانی از زمان نافرمانی بهرام چوبین در اواخر دولت هرمزد چهارم تا پایان حیات این امپراتوری ساسانی جریان داشت و به سه شکل پایگاه محدود اجتماعی، کودتای فرماندهان نظامی، و حاکمیت چندگانه سیاسی بروز مینمود. در چنین شرایطی، هر عاملی که ابزار کاربرد زور را از دست حاکمان ساسانی میگرفت باعث قطعی شدن بروز فروپاشی میگردید. در اینجا دو دسته عوامل شتابزای داخلی حادث گردید. نخست بلایای طبیعی مانند وقوع سیل ناشی از طغیان رود دجله و شیوع وسیع طاعون در کشور، بویژه بخشهای متصل به پایتخت و ایالتهای اقتصادی امپراتوری، بود. دوم، عوامل تأثیرگذار بر دستگاه ارتش شامل پیوستن نیروهای نظامی ساسانی به ارتش اعراب مسلمان، شورش نظامیان در قالب کودتاهای نظامی، اختلاف میان نخبگان حکومتی در قالب حاکمیت چندگانه و برانداختن دولت لخمانیان در حیره بود که به شیوهای غیر مستقیم باعث تضعیف ارتش ساسانی میشد.
دسته دوم عوامل شتابزا شامل حمله نیروی خارجی برخوردار از یک ایدئولوژی اراده گرا و موعودگرا بود که توسط اعراب مسلمان انجام گردید. اعراب که پیشتر یا تابع ایران بودند و در داخل با ویژگیهای چهارگانه فقر اقتصادی، نزاعهای سیاسی قبیلهای، پراکندگی مذهبی و تعصبات قومی افراطی مواجه بودند با بهرهگیری از دین اسلام و رهبری حضرت محمد (ص) به وحدت دست یافتند که عصبیتی قویتر از عصبیت ایرانیان آن زمان تشکیل داد. از یک طرف دولت ساسانی دارای حاکمیت چندگانه بود و از طرف دیگر اعراب مسلمان دارای حاکمیت واحد.
در چنین شرایطی، روند فروپاشی طی یک دوره 23 ساله از نخستین حمله اعراب به بحرین ایران در زمان پیامبر اسلام (ص) تا زمان مرگ یزدگرد سوم آخرین شاهنشاه ساسانی اتفاق افتاد. رویدادهای این دوره در قالب چهار گزینه جنگ، صلح با جزیه، شورش مجدد و اسلام آوردن مورد بررسی قرار میگیرند که نتایج آن از دو جهت کمیت و کیفیت قابل تحلیل است. از جهت کمیت 132 مورد جنگ، 40 مورد صلح با جزیه، 23 مورد شورش مجدد و تنها 14 مورد اسلام آوردن وجود داشت. از جهت کیفیت، گزینه جنگ با کشتارهای عظیم و غارت و اسارت گسترده همراه بود. گزینه صلح با جزیه متضمن تحمل هزینه سنگین مالی و حقارت اجتماعی بود. شورش مجدد بلافاصله پس از ملاحظه ضعف نیروی مسلط صورت میگرفت و اسلام آوردن ایرانیان در مرتبه آخر انتخاب ایرانیان قرار داشت. این وضعیت به واسطه تغییر رویه گسترش اسلام از رویه «پیمان نامه مدینه» حضرت محمد (ص) به رویه «پیمان نامه عمر» تبیین میشود.این امر به معنای شکل گیری «اسلام عربی» بود که بر خلاف نص صریح قرآن و سنت پیامبر (ص) نابرابری و بی عدالتی را حداقل در حق ایرانیان روا میداشت. در مرحله بعد، با تحلیل موارد اسلام آوردن ایرانیان معلوم میشود که از 14 مورد 4 مورد اسلام آوردن فردی، 6 مورد گروهی و 4 مورد جمعی بوده است. سپس در تحلیل موارد 14 گانه اسلام آوردن ایرانیان، نتیجه کلی آن مبتنی بر غلبه انگیزه «مالی ـ نظامی» و شیوه اسلام آوردن «اجباری» بود. در مجموع، سه نتیجهگیری اصلی در خصوص رابطه میان ایرانیان و اسلام در دوره 23 ساله مذکور حاصل میشود: (1) آمار اسلام آوردن ایرانیان در دوره 23 ساله فروپاشی آنقدر اندک است که گزاره «ایرانیان اسلام آوردند» ابطال میگردد؛ (2) موارد ثبت شده ایرانیان گرویده به اسلام نشان میدهد که انگیزه اسلام آوردن آنان ماهیتی اجباری (سلطه نظامی) داشت نه مذهبی (جذابیت تعالیم اسلامی). (3) این ادعا که طبقات پایین جامعه ایران جذب ارزشهای اسلام شدند به سه دلیل رد میشود. نخست، موارد ثبت شده اسلام آوردن ایرانیان از تعلق آنها به طبقات بالای جامعه حکایت میکند. دوم، ایرانیان طبقه بالای جامعه ساسانی طالب برابری نبودند که اکنون با اسلام آوردن بدان دست یابند. سوم، در خود جامعه اسلامی نوظهور هم میان مسلمانان عرب و مسلمانان عرب با عجم نابرابری وجود داشت.
در مجموع، فروپاشی امپراتوری ساسانی محصول مستقیم تحول ویژه در نظام اجتماعی ایران ساسانی بود و حمله اعراب مسلمان در حد عامل شتابزا و شرط کافی فروپاشی دخیل است. بنابراین، نقش اسلام در این فروپاشی غیر مستقیم و از طریق ایجاد تحول در وضعیت نیروی مهاجم اعراب بوده است.