هویت ملی عنوان نشست روز اول بهمن ماه سال 84، در گروه جامعه ‏شناسی صنعت بود که طی آن، دکتر مازیار جفرودی به تشریح مفهوم ملت، هویت ملی و زمینه ‏های تاریخی آن پرداخت. وی در تحلیل خود درباره بحث مدرنیزاسیون اجتماعی و هویت ملی، گفت: به طور کلی تا پیش از چند دهه اخیر، دو دیدگاه درباره مسأله هویت ملی وجود داشته است؛ یکی دیدگاه به اصطلاح عینی و دیگری به اصطلاح ذهنی. در دیدگاه عینی، گفته می‏شود ملت یکسری زمینه‏ های عینی دارند مثل زبان، اقتصاد و زمین مشترک که به طور جبری و طبیعی آن را به وجود می‏آورد. در حالی که از نقطه نظر دیدگاه ذهنی، ملت تابع اراده مؤسسان آن است. یعنی عموماً افرادی که به صورت تاریخی یا سیاسی قدرت دارند، ملت را به وجود می‏آورند.
او در بیان زمینه ‏های تاریخی مسأله ملت و ملت‏گرایی افزود: مفهوم ملت تا قبل از قرن 17، هیچ جنبه سیاسی نداشت بلکه این مفهوم یا مفاهیم مشابه آن، بیشتر معنای ”زادگاه“ و یا ”تبار“ را مطرح می‏کردند. ملت، برای اولین بار در قرن 17 نزد طبقات حاکم آلمانی و فرانسوی مفهومی سیاسی پیدا کرد. در واقع، با انقلاب فرانسه، طبقاتی که تا دیروز جزء رعایا به دست می‏آمدند به حق حاکمیت دست یافتند و پس از آن مفهوم مدرن ملت به وجود آمد.

وی ادامه داد: از دوران قبل از انقلاب فرانسه، یکسری تغییر و تحولات بنیادی در اروپا به وجود آمد که ابعاد سیاسی، فرهنگی و مذهبی داشت. جامعه کلیسای کاتولیک از هم پاشید و در مسیحیت انشعاب افتاد. جالب این است که تا آن زمان اشرافیت اروپایی به زبان لاتین صحبت می‏کردند. با ترجمه انجیل به زبان‏های بومی آن زبان‏ها کم‏کم ارزش یافتند، پروستانتیسم به وجود آمد و با این انشعاب های مذهبی، قلمروها شکل گرفتند و اهمیت یافتند. همچنین، با ایفای نقش دولت در اقتصاد و ...، واحدهای اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی ـ زبانی متفاوتی به وجود آمد و در نتیجه آن مفهوم ملت البته، نه به مفهوم مدرن کلمه، بلکه با همان تعاریف اولیه به وجود آمد. در نهایت، اختراع ماشین چاپ، روزنامه و ... نیز کمک کرد و همه عوامل دست به دست هم دادند تا اجتماعی به اصطلاح ذهنی و خیالی به وجود آید. این پیش‏زمینه‏ها بعدها با به وجود آمدن انقلاب‏ها باعث شد مفهوم ملت به عنوان شعاری انقلابی در نبرد بر علیه اشرافیت مورد استفاده قرار گیرد و از آن هنگام تا امروز در دوران تکوین ملی هستیم.

دکتر جفرودی در عین حال گفت که شاید بتوان تحلیل کرد که حداقل در مراحل اولیه پیدایش ملل، این دولت ها بودند که ملت ها را به وجود آورد. البته از آنجایی که در کشورهایی مثل ایتالیا و آلمان دولت متمرکزی وجود نداشت که ملت را به وجود بیاورد، مسأله ملت به گونه دیگری توسط فیلسوفان مطرح شد. ملت جدای از مفهوم دولت، به معنای ریشه، زبان و فرهنگ مشترک تعریف شد و در واقع اندیشه ملی به وجود آمد.

مرحله سوم، ظهور ایدئولوژی‏های ناسیونالیستی و نقش آن ها در پیدایش ملل بود که این به پایان قرن 19 برمی‏گردد. در نتیجه این جریان، یک قشر روشنفکر به وجود آمد که با حکومت مسأله پیدا کرد و این مسأله به جنبش اجتماعی منجر شد. نهایتاً یک روند در جوامع اروپای غربی و شمالی شکل گرفت که در آن دولت‏های ملی به وجود آمدند که برای اداره جوامع مدرن و بازار، به یکسان‏ سازی زبان و ... نیاز داشتند. از سوی دیگر، دموکراتیزه شدن جوامع و نیاز به آرای مردم، موجب شد یک جامعه همگن و یکپارچه ملی در این کشورها به وجود آید گرچه در برخی جوامع، جنبش‏های ملی به یکپارچگی منجر نشد و آن ها ادعای جدایی‏خواهانه داشت. یعنی روند تاریخ دوباره معکوس شد و از هم پاشی، جای گزین یکپارچگی شد. بعد از جنگ جهانی اول عصر ملی غلبه یافت و برمبنای استراتژی ویلسون این اصل در کشورهای اروپای شرقی و تمام جهان پیاده و بسیاری از دولت‏ها تقسیم شوند.

دکتر جفرودی در پایان، درباره وضع امروز ملی‏گرایی و اقتصاد ملی در جوامع غربی، گفت: اقتصادهای ملی برخلاف دوران قبل از جنگ جهانی اول که یکی از بنیان‏های شکل‏گیری ملت بود، امروز در حال فروپاشی است. تعرفه‏ های گمرکی در اروپا از بین رفته بازار ملی به بازار اروپایی تبدیل شده و بیش از دو سوم محصولات صنعتی اروپا در همین قاره به فروش می‏رسد. از نظر سیاسی نیز نقش دولت‏های ملی دائم کمتر می‏شود و در نتیجه فروپاشی جوامع ملی در زمینه‏های مختلف آغاز شده است. در اینجا فقط بحث بر سر زمینه‏های فرهنگی و مذهبی و زبان است، که بسیاری می‏گویند با گسترش زبان انگلیسی قشر وسیعی از روشنفکران در سطح بین‏المللی با آن مکالمه می‏کنند و اگر پا فراتر از این گذاشته شود، حتی زمینه‏ های زبانی و فرهنگی ملت و ملت‏گرایی نیز از بین می‏رود و بر مبنای این نقطه نظر می‏توان گفت که در دنیای امروز اروپا، ملت و ملت‏گرایی دیگر زمینه‏ های عینی برای ادامه حیات نخواهد داشت.