گزارش نشست گروه علمی تخصصی جامعه‌شناسی نظری

نشست چهارم از سلسله‌نشست‌های تحلیل پارادایمی ناآرامی‌های اجتماعی در ایران

عنوان نشست: بازشناسی نقاط افتراق و اشتراک تحلیل‌های مبتنی بر پارادایم‌های سه‌گانه

تهیه‌ی گزارش: سولماز شیخ شعاعی

نشست چهارم از سلسله‌نشست‌های تحلیل پارادایمی ناآرامی‌های اجتماعی در ایران که توسط گروه جامعه‌شناسی نظری برگزار می‌شود، یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۲۱:۳۰ در فضای گوگل میت آغاز شد. در ابتدای نشست شیری به بیان مقدمه پرداخت و گفت: نشست چهارم در صدد بازشناسی نقاط افتراق و اشتراک سه نشست قبلی (انسجام‌گرایان، تضادگرایان و تفسیرگرایان) می‌باشد، نظریه‌پردازانی که در هستی‌شناسی با هم نقطه‌ی اشتراک داشته و همانند باشند در یک پارادایم قرارمی‌گیرند. یعنی ما نمی‌گوییم که نظریه‌ی دورکهیم و پارسنز یکی است، اما به دلیل همانند بودن هستی‌شناسی؛ نگاه نظریه‌پرداز به انسان، جامعه و روابط میان انسان و جامعه در یک پارادایم قرار می‌گیرند. بنابراین ما نمی‌توانیم به تعداد نظریه‌پردازان پارادایم داشته باشیم و در جامعه‌شناسی نظری از مهم‌ترین ویژگی‌های پارادایم‌شناسی، جامع و مانع بودن در کنار محدود بودن تعداد پارادایم‌ها را مد نظر قرار می‌دهیم که البته بر اساس اصول موضوعه‌ی هستی‌شناختی انجام می‌شود. برای مثال تمامی تضادگرایان ممکن است مارکسیست ارتدکس باشند مثل لنین یا گروهی از آن‌ها به بحث تضادهای فرهنگی تمایل پیدا می‌کنند مانند فرانکفورتی‌ها از جمله مارکوزه، لوکاچ و گلدمن و گروهی که طرفداران مارکس غیر ارتدکس هستند و به تفسیرگرایی خیلی نزدیک شده‌اند و ما این‌ گروه را با عنوان مارکسی‌ها از مارکسیست‌ها تفکیک می‌کنیم. در دسته‌بندی‌های دیگر که وجود دارد ما تضادگرایانی مثل هابرماس و مارکوزه را به دلیل نوع نگاهشان به تفسیر کنشگر از موقعیت، جزء تفسیرگرایان آلمانی قرار می‌دهیم. پس از تحلیل ناآرامی‌های اجتماعی از منظر سه پارادایم انسجام‌گرایی، تضادگرایی و تفسیرگرایی، در این جلسه به اشتراکات و تفاوت‌های میان این پارادایم‌ها می‌پردازیم. اشتراکات بر اساس اصول علمیِ رشته‌ی جامعه‌شناسی و تفاوت‌های بر اساس اصول موضوعه‌ی پارادایمی بازشناسی می‌شوند.

کاربست مفاهیم تحلیلی در پارادایم‌های جامعه‌شناسی

شاپوری که مباحث انسجام‌گرایان را در اولین نشست مطرح کرده بود، سخنان خود را چنین آغاز کرد: نقاط اشتراک ما در مفاهیم تحلیلی هست که همه‌ی مکاتب متفاوت علم جامعه‌شناسی به آن پرداخته‌اند؛ مانند کارکرد، نظم و دیالکتیک. اما هر مکتبی وزن خاصی به این مفاهیم داده که شاید در مکتب دیگر آن وزن داده نشده باشد. به عنوان مثال در دیدگاه انسجام‌گرایی به دلیل تأکید بر تحلیل سیستمی، حفظ نظم از اهمیت بالایی برخوردار است. چون اگر در نظم یک سیستم خللی وارد شود، در سیستم بحران به وجود می‌آید. بنابراین ارتباط بین اجزا و نظمی که حاصل از این ارتباط است برای سیستم شاهرگ حیاتی به شمار می‌رود. در تحلیل‌های انسجام‌گرایان هر بی‌نظمی آسیب به شمار می‌رود و حافظ نظم موجود است. در صورتی که در مکتب تضادی نظم دائماً نوسان دارد و درواقع در صدد ایجاد راهکاری برای براندازی نظم موجود است یا در مکتب تفسیری این نظم از اشتراک تفاسیر مشترک کنشگران بر می‌آید. در کاربرد مفاهیم تحلیلیِ کارکرد و دیالکتیک همه همین‌گونه است و نسبت به پارادایم تفاوت وجود دارد. در ارتباط با مفهوم دیالکتیک هم درواقع آن وزنی که در مکتب تضادی با آن روبرو هستیم، در مکاتب دیگر با آن روبرو نیستیم. دیالکتیک به معنای عام مورد نظر است که اصول بنیادیِ دیالکتیک را شامل می‌شود و از تقابل عناصر دیالکتیکی و تأثیر متقابل بر می‌آید. دیالکتیک مجموعه‌ای حاصل از حداقل دو عنصر است که عناصر با هم در ارتباط متقابل هستند، اعضا با کل هم در ارتباط هستند. در مکتب انسجام‌گرایی، جایی که اعضا با هم ارتباط متقابل دارند، منافع فردی در برابر منافع جمعی قرار می‌گیرند که این هم بحث دیالکتیک است. بنابراین بحث دیالکتیک در مباحثی چون نظام تقسیم کار دورکهیم نیز به چشم می‌خورد و این‌ها نقاط تشابه هستند بر اساس مفاهیم تحلیلی که همه‌ی اندیشمندان به آن توجه کرده‌اند. اما در نقطه‌ی افتراق دقیقاً به وزنی اهمیت داده می‌شود که هر کدام از این معانی با خود حمل می‌کنند، از نگاه یک انسجام‌گرا شاید یک اعتصاب کارگری در یک فضای کاری آسیب محسوب شود یا در واقع اعتراض‌های همگانی در هر جامعه اغتشاش معنا شود. با نگاه تضادگرایی، تعبیر دیگری وجود دارد مبنی بر اینکه جامعه در حال رسیدن به خود آگاهی است و طبقات مورد ستم قرارگرفته از وضعیت خود آگاه شده‌اند و برای جایگزین کردن نظم بهتری به جای نظم موجود همکاری می‌کنند.

مفاهیم تحلیلی در درون هر مکتب وزنی به خودش اختصاص داده که مفاهیم مکتبی از آن ساخته شده و علاوه بر این در حوزه‌ی روش‌شناسی هم اساساً مکاتب باهم تفاوت دارند. در انسجام‌گرایی بحث بر سر روش‌شناسی اساساً از این پرسش آغاز می‌شود که آیا ما می‌توانیم پدیده‌های موجود در عرصه‌ی جامعه را همانند پدیده‌های غیراجتماعی مطالعه کنیم؟ آیا می‌توانیم جهان پیرامونی خودمان را با عدد و مقدار و کمیت بسنجیم؟ به فرض مثال ریاضی و فلسفه هر دو جهان پیرامون ما را معنا می‌کنند؛ فلسفه کیفی معنا می‌کند و ریاضی کمی. ریاضی کمک می‌کند که فضای پیرامون ما از شکست، ترقی، بزرگی یا کوچکی با یک عدد برای ما مجسم شود و ارتباط این اعداد جهانی را برای ما ایجاد می‌کنند که ریاضی معناگرش است. در صورتی که همین معانی را فلسفه در فضای دیگری برای ما معنا می‌کند. سوال اینجاست که روش‌شناسی که متکی بر ریاضی است تا چه میزان می‌تواند پدیده‌های پیرامون ما را در حوزه‌های علوم اجتماعی سنجش‌پذیر کند؟ آیا می‌توان میزان عصبانیت یک فرد را با عدد و رقم بیان کرد؟ یک حوزه‌ی افتراق بین پارادایم‌ها در روش‌شناسی این پارادایم‌ها نهفته است. انسجام‌گرایی به مطالعه از بیرون پدیده‌ی اجتماعی می‌پردازد و مکاتب تفهمی به مطالعه از درون توجه می‌کند؛ یعنی پدیده‌ی اجتماعی خودش، واقعیت را برای ما بیان می‌کند. برای همین در منطق روش‌ پارادایم‌ها همه‌ی تحلیل‌ها یا با فرضیه‌سازی روبرو است یا بدون فرضیه‌سازی؛ پس بخشی از این افتراق‌ها مربوط است به وزنی که هر مفهوم تحلیلی در قالب یک مکتب قرار می‌گیرد.

رابطه‌ی یک‌سویه میان انسان و جامعه در انسجام‌گرایی در مقابل رابطه‌ی دوسویه میان انسان و جامعه در تضادگرایی و تفسیرگرایی

در ادامه، ویلیانی بحث خود را با نقاط افتراق و اشتراک انسجام‌گرایان و تضادگرایان چنین آغاز کرد: اگر بخواهیم راجع به مباحث انسجام‌گرایان صحبت کنیم می‌توانیم بگوییم که انسجام‌گرایان قائل به این نکته هستند که همه چیز را ساختار تعیین می‌کند، این ساختار از هر جنسی که می‌خواهد باشد و سرنوشت انسان‌ها را در جامعه تعیین می‌کند. یعنی انسجام‌گرایان قائل نیستند که انسان خودش می‌تواند در سرنوشت خودش تاثیرگذار باشد و ساختارها تعیین‌کننده هستند و ایستانگر هستند، به دنبال تغییر نیستند، چون تمایلی ندارند که نظم موجود به هم نخورد و هر آنچه که نظم را تغییر دهد، کجروی و آسیب محسوب می‌شود. ساختارگرا ها به کنش نپرداخته‌اند و معتقدند درون ساختارها برای انسان‌ها اتفاق‌هایی می‌افتد که انسان‌ها به آن واکنش نشان می‌دهند. هدف انسان و آرزوهای انسان در سیستم یا ساختار اجتماعی جای می‌گیرد. هر نظریه‌پردازی ساختار را به شکل مکتبی بیان می‌کند؛ به‌عنوان مثال دورکهیم از تقسیم کار اجتماعی صحبت می‌کند، پارسنز هماهنگی سیستم را به عنوان ساختار مطرح می‌کند، تضادگرایان بر این باورند که ساختار مهم است، ولی انسان خودش مختار است و باید مطالبه‌گر است؛ انسانی که به دنبال تغییر است باید در این ساختار تغییراتی را به وجود آورد تا برای زندگی بهتر به اهدافی که مدنظرش است مثل از بین بردن نابرابری‌ها دست یابد. انسجام‌گرایان عقیده دارند که رابطه‌ی انسان و ساختار کاملاً یک‌سویه است. تضادگرایان به کنش قائل هستند و مهم می‌دانند و بر این عقیده هستند که هر انسانی که در ساختارها قرار می‌گیرد. تضادگرایان در واقع پویانگر و به دنبال تغییر هستند. انسجام‌گرایان به جامعه به صورت یک موجود زیستی و ابزاری نگاه می‌کنند، در حالی‌که تضادگرایان این‌گونه نگاه نمی‌کنند. تضادگرایان می‌گویند که نظم ساختار خوب است، ولی برای اینکه به عدالت و برابری انسان‌ها برسند، تغییر هم لازم است. تضادگرایان می‌گویند به این دلیل ما به دنبال تغییر هستیم، در هر جامعه‌ای سنت‌ها، ارزش‌ها و قوانینی وجود دارد و سال‌ها با همین قوانین پیش رفته، اگر این قوانین جوابگوی نیازهای جامعه در حال حاضر نباشد و برای جوابگویی نیازها و برطرف کردنشان نیاز داریم که جامعه تغییر کند.


تفکیک‌یافتگی به‌عنوان اصل جامعه‌شناختی در آراء جامعه‌شناسان

در ادامه، کریمی به طرح بحث پرداخت و گفت: مفهوم تحلیلی تفکیک‌یافتگی در ارتباط با بحث تقسیم کار و گرایش به تخصصی شدن است و شاخص سیر تکاملی جوامع بر اساس تقسیم کار اجتماعی، تفکیک‌یافتگی نقش های اجتماعی تعیین می‌شود. مفهوم تحلیلی تضاد رشد حرکت تکاملی از همگنی به ناهمگنی را نشان می‌دهد. از دیدگاه وبر، مسئله‌ی تفکیک‌یافتگی در حرکت از اقتدار سنتی به اقتدار عقلانی و تغییر بر اساس پایگاه‌های انتسابی به پایگاه‌های اکتسابی دیده می‌شود. اما تفکیک‌یافتگی از دیدگاه مید در حرکت جامعه به سمت جامعه‌ی من است. تفکیک‌یافتگی در دیدگاه هابرماس در فضای عمومیِ جامعه می‌تواند دیده شود که دخالت سیاسی و سیاسی شدن به کمتر شدن سطح تفکیک‌یافتگی می‌انجامد.

اصل راه‌ها و اهداف مشترک هم‌فراخوان با مفهوم نظم در جامعه‌شناسی

شیری، مدیر گروه جامعه‌شناسی نظری با طرح اصول و مفاهیم تحلیلی در جامعه‌شناسی آغاز کرد و گفت: ما چهار اصل جامعه‌شناختی داریم: اصل راه‌ها و اهداف مشترک، اصل تفکیک‌یافتگی، اصل هم‌فراخوانی، اصل فرصت‌ها و سبک زندگی. مفاهیم تحلیلی جامعه‌شناختی عبارتند از: نظم، کارکرد، دیالکتیک، تضاد، ساخت اجتماعی. از آنجا که جامعه‌شناسی، علمی است که به مطالعه‌ی علمی گروه‌های اجتماعی می‌پردازد و گروه اجتماعی که بر اساس راه‌ها و اهداف مشترک برای پاسخ به نیازهای مشترک شکل می‌گیرد، می‌توان اصل اول را در همین تعریف از جامعه‌شناسی یافت که همه‌ی جامعه‌شناسان فارغ از دیدگاه پارادایمی به آن باور دارند. موضوع مطالعه‌ی ما در حال حاضر، بحث از ناآرامی‌های اجتماعی است که از نگاه پارادایم انسجام‌گرایی، تضادگرایی و تفسیرگرایی می‌توانیم این موضوع را مورد مطالعه قرار دهیم. به این معنا که در این راه‌ها و اهداف مشترکی که بین کنشگرانِ مشارکت‌کننده در ناآرامی‌ها وجود داشته و گروه اجتماعی شکل گرفته است. این گروه اجتماعی دارای نظم خاصی هست که هم تضادگرایان، هم تفسیرگرایان و هم انسجام‌گرایان این نظم را می‌پذیرند و بر وجود چنین نظمی در این گروه اجتماعی صحه می‌گذارند. بنابراین موضوع مورد مطالعه فارغ از اینکه نگاه آسیب‌شناسی از طرف انسجام‌گرایان داشته باشد یا نگاه خوش‌بینانه نسبت به این موقعیت از طرف تضادگرایان وجود داشته باشد و یا به تفسیر مشترک کنشگران در این موقعیت از نگاه تفسیرگرایان توجه شود که این می‌تواند رو به پیشرفت باشد یا نباشد، اصل راه‌ها و اهداف مشترک مفهوم تحلیلی نظم را در این گروه اجتماعی به وجود آورده است. این اصل را در وجدان جمعی و نظام تقسیم کار اجتماعی دورکهیم هم می‌توانیم پیدا کنیم چون همه‌ی این‌ها در راستای رسیدن جامعه به نظم اجتماعی به وجود می‌آید. در چهار خرده‌نظام پارسنز هم که سیستم اجتماعی قصد رسیدن به تعادل و نظم اجتماعی را دارد، اصل راه‌ها و اهداف مشترک هویداست. زمانی که نظم اجتماعی در نگاه پارسنز از آن حالت تعادل خارج می‌شود، اغتشاش درونی ایجاد می‌شود که همان ناآرامی‌های اجتماعی است که رخ داد. به همین دلیل از دیدگاه انسجام‌گرایی قابل مطالعه است. وقتی تضادگرایی به این سیستم اجتماعی نگاه می‌کند و معتقد است که یک آگاهی در این فضای مأیوس‌کننده به وجود آمده که پیش‌رونده است و می‌تواند نقطه‌ی عطف رهایی باشد، بیانگر نگاه خوش‌بینانه‌ای است که تضادگرایان دارند و بر این باورند که راه‌ها و اهداف مشترک می‌تواند به نظم جدیدی برسد. بنابراین نظم و تضاد با هم هم‌فراخوان هستند و جامعه را به سوی تحول پیش می‌برند. از منظر تفسیرگرایان بروز فردیت دیده می‌شود؛ اینکه کنشگر، خلاقانه و بر اساس آگاهی کنش می کند و این فرصت را دارد که در برابر سیستم اجتماعی دست به اعتراض بزند و مطالباتی داشته باشد.

ما در بحث انسجام‌گرایی مطرح کردیم که از این دیدگاه یکی از علت‌های ناآرامی‌ها ضعف نظام هنجاری است که موجب بی‌ثباتی شده است. این مورد که حاکمیت در راستای انجام قوانین و بیشتر کردن فشارها به خاطر اینکه انسجام اجتماعی را با تحمیل قوانین جدید به وجود بیاورد، نماینده‌ی نگاه انسجامی در اغلب حاکمیت‌هاست که جامعه باید از قوانین تبعیت کند. اما موضوع این است که شدت قوانینی هنجاری که بر مردم تحمیل می‌شود راهکاری برخاسته از این نگرش انسجام‌گرایانه برای تقویت نظام هنجاری است. بحث دورکهیم چیزی بود که درواقع خطای فاحش حاکمیت را به وجود آورده؛ این موضوع که دورکهیم معتقد بود برای اینکه ما به همبستگی ارگانیک برسیم در نظام تقسیم کار اجتماعی با تأکید بر حفظ تفاوت‌ها، باید در راستای تقسیم کار و تقسیم نقش‌ها برآییم، خطای بزرگ حاکمیت در این راهکار انسجامی این بود. دیدگاهی که دورکهیم با در نظر گرفتن هم‌فراخوانی نظم و تضاد بیان می‌کند و خطای سیستم حاکمیتی گذر از تضاد است و به جای محترم شمردن تفاوت‌ها سعی کرد تا آن‌ها را نادیده بگیرد، مثل تفاوتهای قومیتی، صنفی، جنسیتی و غیره. اگر بخواهیم نگاه تضادی به این قضیه داشته باشیم، دورکهیم به‌عنوان کسی که در نظام تقسیم کار اجتماعی در شیوه‌ی همبستگی ارگانیکی تضاد را طبیعی می‌داند، معتقد است همبستگی ارگانیکی بر اساس تفاوت‌ها به وجود می‌آید و آن را ضامن شکل‌گیری مشارکت در جامعه می‌داند که نادیده گرفته شده است. در جامعه‌ی ما به همین دلیل است که مردم با حاکمیت همکاری نمی‌کنند. انسجام‌گرایان علی‌رغم این اینکه هرگونه تضادی را که موجب به هم ریختگی نظم عینی شود را آسیب می‌دانند، اما در شکل‌گیری همبستگی ارگانیکی به تضاد در معنای تحلیلی بسیار اهمیت می دهند؛ تضادی که انسجام جامعه را به هم نمی‌زند، تضاد منسجم است که موجب پویایی جامعه می‌شود، اما تغییرات بنیادی به وجود نمی‌آورد. تبدیل همبستگی مکانیکی به ارگانیکی یکی از چیزهایی است که با تقسیم کار به وجود می‌آید؛ یعنی برای جهت‌گیری جامعه به سوی جامعه ارگانیکی تقسیم کار بر اساس تفاوت‌ها باید باشد ما تا زمانی که این تفاوت‌ها را به رسمیت نشناسیم تضادهایی که باید پویایی جامعه را در عین حال که نظم هم وجود دارد، حفظ کند، میسر نمی‌شود.

هم‌فراخوانی نظم و تضاد به‌عنوان مفاهیم تحلیلی

شیری با تأکید بر هم‌فراخوانی نظم و تضاد گفت: نظم و تضاد دو روی یک سکه هستند در مسیر تکامل اجتماعی وقتی این دو تا نتوانند هماهنگ با هم حرکت کنند، ما با مشکل همبستگی ارگانیکی مواجه می شویم. نکته‌ی دیگر وجود تقسیم کار به معنای نظم شخصی در جامعه است، این خودش نشان‌دهنده‌ی این است که راه‌ها و اهداف مشترک در نظام تقسیم کار قابل رویت هستند. اما مفهوم تحلیلی کارکرد را هم در نظام تقسیم کار اجتماعی می‌بینیم؛ در نظام تقسیم کار اجتماعی ما وظایف را بر اساس کارکردها، نقش‌ها و پایگاه اجتماعی در کل سیستم تقسیم کردیم. بنابراین هر عضوی در این نظام تقسیم کار دارای کارکرد می‌باشد و این کارکرد را انسجام‌گرایان الزاماً مثبت می‌دانند. ولی ما به نظام تقسیم کار متفاوت نگاه می‌کنیم و عناصر و اجزائی را در این نظام تقسیم کار می‌بینیم که ممکن است بی‌کارکرد یا کژکارکرد باشند. وقتی دورکهیم از جرم بحث می‌کند، می‌گوید که جرم به میزانی برای جامعه لازم است. درست است که جرم را آسیب می‌داند، اما برای آن کارکرد مثبت قائل می‌شود. چون معتقد است که باعث پیشرفت نظام امنیتی کشور می‌شود. بنابراین حتی معنای کارکرد به صورت تحلیلی در کار دورکهیم هم وجود دارد. اما در بحث ناآرامی‌های اجتماعی تقابل نگاه مردم و حاکمیت تضادی هست که از نظر انسجام‌گرایان نباید وجود داشته باشد؛ یعنی این تضاد دیگر تحلیلی نیست، این تضاد مکتبی است که انسجام‌گرایان نمی‌پذیرند. از نظر انسجام‌گرایان این تضاد بین مردم و حاکمیت که موجب اعتراض شده یک آسیب است که تبدیل تضاد به تناقض در معنای تحلیلی به وجود آمده است. ولی چنانچه تضاد بین مردم و حاکمیت در راستای توسعه‌ی اجتماعی باشد و نظم جامعه را به هم نزند، انسجام‌گرایان با این تضاد هیچ مشکلی ندارند. منافع طبقاتی متفاوت است و همین تضاد تحلیلی ایجاد می‌کند و لاجرم انسجام‌گرایان این را می‌بینند و می‌پذیرند، ولی بر آن تأکید نمی‌کنند.

اما ابزار حاکمیت در این شرایط چه بوده است؟ مشکلی که وجود داشت این بود که تحلیل قراردادهای اجتماعی تا اخلاق جمعی که حاکمیت به رسمیت می‌شناسد، مورد قبول قرار نگرفت. زیرا ما بر اساس تفاوت‌هایی که به رسمیت شناخته نشده بودند، شاهد افزایش نابسامان و اجباری تقسیم کار بودیم. التهابات بازار ارز نمونه‌ی دیگری از ناکارآمدی دولت می‌باشد. با به وجود آمدن تضاد مکتبی که انسجام‌گرایان آن را آسیب می‌دانند، به جای حل مسئله، در صدد دور کردن ذهنیت مردم از موضوع اصلی بوده‌اند و موضوع دیگری را مطرح می‌کنند؛ مثل اینکه دشمن نتوانست بر ما پیروز شود و در ازای آن نرخ ارز را بالا برد. این‌ها نشان‌دهنده‌ی کژکارکردی نظام تقسیم کار است.کارکرد الزاماً پیامد مثبت نیست، کژکارکردی و بی‌کارکردی جزئی از تحلیل‌های کارکردی هستند.

اگر بخواهیم از دیدگاه تضادگرایان تحلیل کارکردی داشته باشیم، در نظام فکری تضادگرایان این باور وجود دارد که در زمان‌هایی بحران اجتماعی به وجود می‌آید که نظام اقتصادی پاسخگوی نیازهای اولیه‌ی معیشتی آدم‌ها نیست. لذا این بحران اقتصادی که ناشی از همان اجبارهای سیستمی است که نتوانسته پاسخگوی مردم باشد و حالا بحران اقتصادی به وجود آمده و این هم یک تضاد است. البته کژکارکردی نظام‌های اقتصادی که باید پاسخگو باشند این کژکارکردیِ سیستم قانون‌گذاری را باید پاسخ بدهند که تا به حال هیچ قانونی به نفع مردم گذاشته نشده است. زمانی که حاکمیت در جامعه‌ای که با بحران مواجه شده به نفع طبقه‌ی حاکم کار می‌کند ما با بحران عقلانیت روبه‌رو هستیم، مثل التهابات بازار ارز که پیشتر مثال زده شد. در تبع این‌ها اعتماد مردم از حاکمیت سلب می‌شود و در پی آن بحران مشروعیت را هم داریم. در نهایت انگیزه‌ای برای مردم به منظور حمایت وجود ندارد، در نتیجه بحران انگیزه نیز داریم که در صدد تغییر نظام حاکم بر می‌آیند.

تحلیل تضادی در جامعه‌شناسی

شیری به تحلیل تضادی پرداخت و ادامه داد: اگر در پارادایم تضادگرایی بر اساس تحلیل تضادی بخواهیم پیش برویم، می‌توانیم به کنش ارتباطی هابرماس که فرایندی تضادی است اشاره کنیم که بر اساس نگرش انتقادی برای مفاهمه به وجود می‌آید. روابط مبتنی بر تضادی که در فرایند کنش ارتباطی موجب گفتگو و رسیدن به فهم مشترک افراد می‌شود، ولی سلطه‌ی سیستم حاکم بر فضای عمومی که از نظر هابرماس بحران فضای عمومی را ایجاد می‌کرد، رابطه‌ی تضادی را تبدیل به دیالکتیک اسلوب فاصله می‌کند؛ یعنی دیگر نگرش انتقادی از این مسیر خارج می‌شود و خود سلطه‌ی حاکمیت بر فضای عمومی که در جامعه ما به وجود آمده کژکارکردیِ حکمرانی است. درواقع فضای خلاقانه و آگاهانه‌ای که به توسعه‌ی انسانی جامعه کمک می‌کند، تبدیل به یک فضای راکد و منفعل می‌شود. تضاد تبدیل به اسلوب فاصله شده و بین فرد و جامعه فاصله ایجاد شده است. در حالی که رابطه‌ی مبتنی بر تضاد که می‌تواند ديالكتيك تکميلي را نمایندگی کند، جامعه را به سمت پیدا کردن راهکارهای بهتری برای حل بحران‌هایش سوق می‌دهد. همانطور که انسجام‌گرایان بر نظم تاکید می‌کنند، تضادگرایان هم از این بحث مستثنا نیستند. آن‌ها نیز شیوه‌ی کنشگران را مبتنی بر آگاهی می‌دانند که برای رسیدن به یک فضای عمومی پویا تلاش می‌کند؛ این فضای عمومی پویا دارای نظمی است که گفتگوهای انتقادی گروه‌های مختلف اجتماعی را در خود جای داده است. تأکید انسجام‌گرایان بر تفاوت‌های اجتماعی است، اما علاوه بر تفاوت‌های اجتماعی، تفاوت‌های فردی افراد هم در فضای عمومی هابرماس دیده می‌شود. به رسمیت شناختن تفاوت‌ها در بحث انسجام‌گرایان وجود داشت، اما این تفاوت‌ها تا جایی قابلیت تحمل دارند که سیستم اجتماعی از تعادل خارج نشود و به اصطلاح تضاد منسجم در دیدگاه انسجام‌گرایان قابل پذیرش است نه بروز فردیت کنشگران. کنشگر در دیدگاه انسجام‌گرایی در خدمت سیستم اجتماعی است و نباید هیچ فردیتی در برابر آن داشته باشد. اما در تضادگرایی این تفاوت‌ها به تنوع دیدگاه‌ها و فهم‌های مشترک رسمیت می‌دهند و به همین دلیل است که بسیاری از تضادگرایان به پارادایم تفسیرگرایی بسیار نزدیک هستند.

در مورد بحث نظارت و کنترل در انسجام‌گرایی باید توجه داشت که این باور وجود دارد کنترل بیشتر از طرف حاکمیت موجب پایبندی بیشتر افراد به نظام هنجاری می‌شود، وجدان جمعی تقویت می‌شود و کارکردش که انسجام اجتماعی است، با تقویت وجدان جمعی به وجود می‌آید و این اجبار موجب همسویی می‌شود. تضادگرایان معتقدند افزایش کنترل بر فضای عمومی منجر به بحران می‌شود، یعنی کارکرد کنترل حاکمیت بر فضای عمومی مثبت نیست، پویایی را از بین می‌برد و منجر به منزوي شدن گروه‌های اجتماعی می‌شود. تفسیرگرایان به این بحث بر اساس احتساب عملگرایانه افراد نگاه می‌کنند و معتقد هستند که بالا رفتن کنترل حاکمیتی ممكن است ابتدا موجب محدودیت فضای فردیت شود و افراد در احتساب عملگرایانه‌ی خودشان این نظارت حاکمیت را وارد می‌کنند و زمانی که موقعیت را برای بروز فردیت خطرناک بدانند احتمال دارد که کنش‌های مطالبه‌گرايانه‌ی خودشان را به حالت تعلیق در بیاورند. اما در کنارش خلاقیت انسان در کنشگری می‌تواند به صورت نافرمانی مدنی بروز کند. بنابراین تحلیل کارکردی از نظارت و کنترل اجتماعی در بین تضادگرایان کاملا منفی است، در بین انسجام‌گرایان مثبت و در میان تفسیرگرایان ابتدا منفی است، ولی به دلیل اینکه کنشگر دارای خلاقیت است می‌تواند خلق کنش کند و راه دیگری را برای کنشگری بیافریند؛ به عبارت دیگر نظارت و کنترل اجتماعی را بی‌کارکرد کند.

تحلیل کارکردی اتحادیه‌ها، اصناف و سندیکاها از دیدگاه پارادایم‌های سه‌گانه

شیری به تحلیل کارکرد سازمان‌های میانجی پرداخت و افزود: تا زمانی که اتحادیه‌ها، احزاب، اصناف و سندیکاها بخشی از نظام حاکم باشند، در دیدگاه تفسیرگرایی بی‌کارکرد هستند، ولی در میان انسجام‌گرایان این سیستم نظارتی بر سندیکاها و احزاب در خدمت وجدان جمعی کار می‌کند و زمانی که استقلال پیدا کند، ممکن است کنترل اجتماعی را با مخاطره مواجه کند. انسجام‌گرایان معتقدند اگر احزاب و سندیکاها در راستای تقویت وجدان جمعی و افزایش انسجام اجتماعی عمل کنند، کارکرد مثبتی دارند. اما در تفسیرگرایی معتقدیم که کارکرد اتحادیه‌ها و سازمان‌هاي واسطه‌اي در صورت استقلال از حاکمیت، مثبت خواهد بود. در صورتی که بتوانند در فرایند مطالبه‌گری موجب شکل‌گیری دلگرمی جمعی میان مطالبه‌گران شوند و در غیر اینصورت، کژکارکرد یا بی‌کارکرد خواهند بود. اما انسجام‌گرایی این فرایند را کارکردی منفی تلقی می‌کند، زیرا به شکل‌گیری تضادهای اجتماعی منجر شده است که آنومی یا آسیب اجتماعی به شمار می‌رود.

اگر بر اساس اصل تفکیک‌یافتگی به این فرایند بنگریم، سه دوره‌ی اقتدار سنتی از نگاه وبر (پدرسالاری، پاتریمونالی، سلطانی) که تفاوت‌شان به لحاظ جغرافیایی و جمعیتی بود که بر آن‌ها تسلط دارند را تشخیص خواهیم داد و زمانی که به سلطانی برسد فضا برای اینکه آن جامعه به سمت اقتدار عقلانی حرکت کند فراهم می‌شود. بنابراین بر اساس اصل تفکیک‌یافتگی از نگاه تفسیریِ وبر، به وجود آمدن اتحادیه‌ها، مجلس و سندیکاها در صورت داشتن استقلال کارکردشان این است که این جامعه با اقتدار سنتی را به سمت جامعه با اقتدار عقلانی حرکت دهند. در پارادایم هم‌کنش‌گرایی نمادی، این‌ها درواقع حلقه‌های قدرت را که به صورت عمودی بود تبدیل به حلقه‌های قدرت به صورت افقی می‌کنند و پایگاه‌های برابری برای قدرت چانه‌زنی بین گروه‌های مختلف اجتماعی می‌تواند ایجاد شود. اگر همه‌ی این‌ها را در کنار هم قرار دهیم می‌توانیم به این جمع‌بندی برسیم که کارکرد، تضاد، دیالکتیک، تفکیک‌یافتگی، هم‌فراخوانی، راه‌ها و اهداف مشترک، در هر سه پارادایم برای تحلیل جامعه‌شناختی وجود دارند و بر اساس نگاه هستی‌شناختی هر پارادایم تحلیل‌های متفاوتی ارائه می‌شود؛ اما این تحلیل‌ها درون مرزهای رشته‌ی علمی جامعه‌شناسی قرار دارند.

ساخت اجتماعیِ برآمده از اصل اول جامعه‌شناسی؛ اصل راه‌ها و اهداف مشترک

شاپوری مقایسه بین سه پارادایم را بر اساس اصل راه‌ها و اهداف مشترک با مثالی توضیح داد و گفت: اعضای یک گروه بر اساس نیازهای مشترک و راه‌های مشترک به اهداف مشترک می‌خواهند برسند و راه‌های مشترک وقتی دوام را در زمان تجربه می‌کند و به دست می‌آورد، تبدیل به ساخت اجتماعی می‌شود. اتفاقی که در جامعه‌ی ما دو سال پیش افتاد؛ ماجرای چند دختری که برای تفریح به پارک پليس رفته بودند و پس از مدتی پشت میله‌های زندان بودند و برچسب‌هایی نظیر اغتشاش‌گر و از بین بردن امنیت افرادی که پارک آمده بودند به آن‌ها زده شد. زمانی که جامعه برای نیاز طبقه‌ی نوجوان راهی انتخاب نمی‌کند، این راه‌های خلاقانه با تسلط پارادایم انسجام‌گرایی به‌عنوان آسیب شناخته می‌شوند. در نظریه‌ی انسجامي افراد براي پاسخ به این نیاز باید راه‌های موجود را بپذیرند یا اگر راه دیگری را که جامعه پیشنهاد نداده را انتخاب کنند، با بی‌نظمی روبرو می‌شويم و این بسترها خود به خود برهم زننده‌ی نظم می‌شوند؛ چرا که راه‌های موجود نمی‌توانند نیازهای این افراد را برطرف کنند. یکی از اقشاری که در جامعه‌ی ما نیازهای آن‌ها کم دیده می‌شود، نوجوانان هستند و از نظر روانشناسان، ادبیات دوران رشد را برای آن‌ها انتخاب کردند و بنابراین نوجوانان ما اغلب اغتشاش می‌کنند. از نگاه انسجامي، این بی‌نظمی آسیب‌زننده است.

حال اگر از نظر مارکس بر اساس اصل راه‌ها و اهداف مشترک نگاه کنیم، در جامعه گروه‌هایی را داریم که منافعشان با هم در یک راستا نیست، اگر بخواهیم در ایران امروز معنا کنیم به این گونه می‌شود که گروه‌هایی که در روابط بین نیروهای تولید و گروه مقابلش گروه‌هایی که دارای رانت هستند و انحصارهای خاصي را در اختیار دارند، یا کسانی که انحصار واردات کالایي خاص را دارند در برابر دیگران که این انحصار را ندارند، تضادی را بین این دو گروه حاکم می‌کند که این تضاد در نظم حاکم به وجود می‌آید و طبقه‌ی متوسط کوچکتر و ضعیف‌تر می‌شود. چنانچه تضاد شدید شود، اتفاقی که در دولت آقای احمدی‌نژاد رخ داد و تحلیل‌گران برای نظم اجتماعی هشدار دادند را می‌توان یادآوری کرد که در آن دوران، ما با قطبی شدن جامعه مواجه شدیم. اگر از دیدگاه تفسیری نگاه کنیم، بر اساس توافقی که بر اساس معنای ذهنی کنشگران برای رسیدن از نیازها به اهداف وجود دارد، راه‌هایی که کنشگران از آن تبعیت می‌کنند بر پایه‌ی فهم مشترک ذهنی کنشگران انتخاب می‌شود. بنابراین ساخت چیزی است که کنشگران بر سر آن توافق دارند، این فهم مشترک نظم فرهنگی را حاکم می‌كند. اما با تغییراتی که در شرایط عینی جامعه هست، این معانی دستخوش تغییر می‌شود، یعنی فهم ذهنی کنشگر از شرایط موجود تغییر می‌کند و با ساخت اجتماعی که حاصل فهم ذهنی کنشگران که از نسل‌های قبل می‌آیند در تعارض قرار می‌گیرند. این تضادی که بین تفسیر جدید از موقعیت و تفسیری که از نسل‌های پیش وجود داشته، شکل می‌گیرد، تهدیدکننده‌ی معانی نسل قدیم است. چون کنشگران دیگر نظم قبلی در کنش‌هایشان را بازتولید نخواهند کرد و بنابراین با معانی جدید در عرصه‌ی کنشگران روبرو هستیم و این باعث می‌شود که در جامعه تزلزل در نظم فرهنگی را ببینید. معنایی که در ناآرامی‌های اخیر برجسته شده؛ به معنای خود زن دقت کنید جامعه چه فهمی از زن دیروز داشته و چه فهمی از زن امروز دارد؟ این تفاوت در فهم ذهنی کنشگران از شرایط موجود با فهم ذهنی گروهی کنشگران از شرایط دیروز جامعه ایران متفاوت هست و این ناهمخوانی باعث می‌شود که کنشگران نیاز نباشد که تبعیت از نظم قبلی را ادامه دهند. حاصل این است که با کنش‌های جدیدی در عرصه‌ی اجتماعی روبرو هستیم و معنی این ادبیات این است که در واقع می‌بینیم که کنش‌ها و معانی جدیدی به وجود می‌آید که جامعه برای اولین بار این‌ها را تجربه می‌کند و به یک تعبیری برهم زننده‌ی نظم اجتماعی یا تزلزل در نظم اجتماعی و فرهنگیِ پیشین است.


مدیر گروه علمی تخصصی جامعه‌شناسی در جمع‌بندی بحث گفت: تحلیل‌های کارکردی در خصوص نظام تقسیم کار از سه رویکرد را می‌توان چنین عنوان کرد که نگاه انسجام‌گرايي نسبت به تقسیم کار اجتماعی این است که تقسیم کار اجتماعی کارکرد مثبت دارد، ولی وقتی با اشکال نابسامان نظام تقسیم کار مواجه می‌شویم متوجه می شویم نظام تقسیم کار اجتماعی در برخی حالت‌هایش می‌تواند کارکرد منفی هم داشته باشد و همين زمینه‌ساز ناآرامی‌های اجتماعی می‌شود که نظام تقسیم کار در تحلیل تضادی و اصل تفکیک‌یافتگی و تحلیل نظم دیده شد و تحلیل کارکردی نیز برای اشکال تقسیم کار وجود دارند. در دیدگاه تضادگرایان تا زمانی که نظم اجتماعی صرفاً وابسته به تقسیم کار نباشد کارکرد مثبت دارد، اگر تقسیم کار اجتماعی قصد تسلط بر کنشگر را از طریق ساختارهایی که در اختیار خودش می گیرد، داشته باشد و بخواهد آگاهی کاذب به کنشگر تزریق کند، کارکردش منفی می‌شود؛ مثل فیلتر شدن شبکه‌های اجتماعی و اجبار به استفاده از شبکه‌های داخلی. در دیدگاه تفسیرگرایی یکی از مهم‌ترین کارکردهای نظام تقسیم کار اجتماعی در دیالکتیک بازنگری است؛ زمانی که فرد می‌خواهد احتساب عملگرایانه کند و انتخاب کند که چه کنشی انجام دهد یا انجام ندهد، برای درک نظام تقسیم کار اجتماعی کارکردش مثبت است، چنانچه کنشگر با درک نظام تقسیم کار اجتماعی به این نتیجه رسید که کنشگری خلاقانه میسر نیست، مثل بحث بروز فضای فردیت که مخاطره‌آمیز باشد تقسیم کار اجتماعی می‌تواند منفی باشد و کنشگر را به سوی انفعال سوق دهد.

جلسه ساعت ۲۳ پس از پرسش و پاسخ حضار به پایان رسید.

نشست نقاط افتراق و اشتراک