ارائه: آقای دکتر حمید گودرزی
تاریخ: 26 تیر 1402
حاضرین: آقایان ناظرى، صارمى، گودرزى، برهمند، نورى فرد، نادرى، سمیعى ،رنجبر،قلبی، ورزشی، گل محمدی
خانمها: فروغی، بدلی
چکیده:
وقتی سینما و ادبیات در کنار هم راه می روند . زندگی به شیوه متفاوت تری روایت می شود. اقتباس ادبی یعنی بهشکلِ دیگر درآوردن یک اثر ادبی یا قالب جدید دادن به آن اثر تا مناسب فرم جدید شود. البته ممکن است در اقتباسْ قالب یک اثر تغییر نکند، اما نویسنده یا هنرمند برداشت جدیدی از اثر مد نظر داشته باشد که منجر به خلق اثر تازه با رویکرد اقتباسی شود. در این جلسه آقای گودرزی به بررسی سینمای آندری تارکوفسکی می پردازد و نشان می دهد چگونه اقتباس از آثار ادبی در کار او خود را نشان می دهد. در این جلسه تاکید می شود که سینمایی که بر اساس ادبیات شکل می گیرد بعضا می تواند شاهکاری متفاوت از اثر خلق کند . گویا اثری دوباره زاده می شود و این کاری است که آندری تارکوفسکی به خوبی انجام می دهد.
واژگان کلیدی : اقتباس ، توسعه ، تارکوفسکی ، اثر
در ابتدای جلسه آقای ناظری می گوید: ارائه امروز در مورد سینمای تارکوفسکی است. جایگاه او در سینمای آینده مانند جایگاه حافظ در ادبیات جهان است. او تفاوتهای جدی با بقیه کارگردانها دارد بنابراین به او لقب شاعر سینما، پیامبر سینما را میدهند و برداشتهای معناگرایانه ای را می توان از آثار او داشت. نگاه او ترکیبی از ادبیات و فیلم است. با نگاه به آثار او انگار انسان روایتی داستانی-ادبی را دنبال میکند. در ادامه آقای گودرزی با ذکر دو نکته ارایه اش را آغاز می کند.
1. سینمای تارکوفسکی پیچیده است بنابراین صحبت در مورد او و فیلمهایش نیز پیچیدگی دارد.
2. لازم است بگویم که من متخصص ادبیات نیستم و آنچه میگویم براساس مطالعات همیشگی ام در حوزه ادبیات است و بدلیل آنکه در این کارگروه در مورد ادبیات توسعهگرا صحبت میکنیم،ماهیت و بافت موضوع ممکن است خیلی به توسعه نزدیک نباشد اما از لحاظ ساختاری پنجره خوبی به سمت توسعه است.
آقای گودرزی سپس ارائه خود را این گونه ادامه می دهد و میگوید:
در ارائه قبلی من در مورد اقتباس صحبت کردم و امروز هم به نوعی نگاهی به اقتباس خواهم داشت. معتقدم که اقتباس در مسیر توسعهگرایی است.
تارکوفسکی (1932- 1984) از بزرگترین کارگردانان جهان که سبک خاص خود را در فیلمهایش دارد. هفت فیلم بلند در کارنامه فیلمسازیش وجود دارد. اهمیت محتوا و ساختاری فیلمهایش چنان است که فقط با هفت فیلم بلند در جایگاهی قابل اعتنا در تاریخ سینما قرار دارد و آثار او الهام بخش بسیاری از هنرمندان به ویژه سینماگران است. علت این موضوع را میتوان در بسیاری از مسائل دانست اما به نظر میرسد نگاه عمیقی که او نسبت به جهان پیرامون خود داشته و توانسته است آن را در فیلمهایش به تصویر بکشد علت ماندگاری آثار او است.فیلمهای او گاهی بی مکان و بی زمان است و مناسب هر دوره ای از زمان است. در مورد آثار او بسیار گفته و نوشته شده است. کتابهای بسیار و مقالات بی شمار به فیلمهای او پرداخته اند.
فیلم های بلند او را میتوان به این شرح دانست:
1. کودکی ایوان(1962)
2.آندری روبلف (۱۹۶۶)
3.سولاریس (۱۹۷۲)
4.آینه (۱۹۷۵)
5.استاکر (۱۹۷۹)
6.نوستالژیا (۱۹۸۳)
7.ایثار (1986)
همچنین نام فیلم های کوتاه او : قاتلین، غلطک و ویلون است.
اولین فیلم کوتاه وی اقتباسسی از داستانی از چخوف است و در کارنامه فیلمهای بلند او نیز سه فیلم اقتباسی از ادبیات دیده میشود. در آثار اقتباسی اش همواره به تغییراتی در اثر اولیه پرداخته و از اینرو با صاحبان اثر ادبی نیز تعارضاتی را داشته است. فیلمهای اقتباسی او غالبا اقتباسهایی از نوع تقاطع هستند. کودکی ایوان، سولاریس و استاکر سه اثر اقتباسی وی هستند.
در زمینه اقتباس همواره جدلی مابین سینما دوستان و کارگردانانبا صاحبان اثر ادبی و ادبیات دوستان و ... بوده است و اغلب صاحب اثر ادبی به اقتباس اثر ادبی معترض است. در مورد سینمای تارکوفسکی نیز این اتفاق افتاده است حال ما با این دید نگاه میکنیم که اثر ادبی ربطی به اثر سینمایی ندارد. در اقتباس این جهان بینی دیده میشود که همه ما در حال اقتباس هستیم و هر هنرمندی این اجازه را دارد هر برداشتی را میخواهد از اثر ادبی داشته باشد. این برداشت ممکن است کاملاً آزاد باشد یا جرح و تعدیلی در اثر اولیه داشته باشد و ممکن است کاملاً وفادارانه به اثر ادبی اولیه باشد. آثار او پیوند محکمی با ادبیات دارند که ناشی از شناخت عمیق وی از ادبیات است.پیوندهای ادبی فیلمهای وی با ادبیات در سه سطح قابل دسته بندی است.
سطح اول: اقتباس از آثار ادبی
«داستان در مورد ایوان، پسربچهای است که در جنگ جهانی دوم کل خانواده خود را از دست داده است. پدر او فردی ارتشی بود که در جنگ کشته میشود و در جریان کشتاری که آلمانها انجام میدهند مادر و خواهر او نیز کشته میشوند. و حالا پسربچهای که همه چیز خود را در جنگ از دست داده است تنها میماند و به ارتش میپیوندد. و در نهایت او ناپدید میشود و بعدها مشخص میشود که او نیز توسط نازی ها کشته شده است.» همین جا اولین تقارن با زندگی نویسنده ادبی ایجاد میشود زیرا او نیز در زمان دانشآموزی، به جنگ پیوسته است. در ابتدا فیلم کارگردان دیگری ساخت آن را بر عهده داشت اما بنا به دلایلی ، فیلم نیمهکاره رها میشود و کمپانی سازنده فیلم آنرا به تارکوفسکی که تا بحال فیلمی بلند نساخته است محّول میکند. او تغییرات اساسی در ساختار داستان ایجاد میکند. چهار سکانس در فیلم وجود دارد که کاملاً ساخته و پرداخته ذهن تارکوفسکی است مانند سکانسهای رویایی در دل واقعیت خشن جنگ؛
2. دومین فیلم اقتباسی او "سولاریس"است. که آنرا بر اساس یک داستان علمی تخیلی از استانسیلاو لم را اقتباس کرد. داستان فیلم بسیار پیچیده است که میتوان گفت این پیچیدگی را تارکوفسکی در فیلم بیشتر کرده است. در اثر ادبی ، تمام اتفاقات در سیارهای در حال وقوع است اما تارکوفسکی آن را تغییر میدهد و تقریباً یکسوم فیلم روی زمین اتفاق میافتد و آخر فیلم را نیز کاملاً تغییر میدهد.
3. " استاکر" سومین ساخته اقتباسی تارکوفسکی نیز اثری فلسفی است. فیلم بر اساس داستانی به نام پیک نیک کنار جاده نوشته برادران استروگاتسی ساخته شده است و در اینجا نیز تارکوفسکی تغییراتی را نسبت به اثر ادبی لحاظ می کند و فضای فیلم را تغییر میدهد.
چنانچه در فیلمهای بلند او سیر کنیم این سه اثر اقتباسی مورد توجه است و با درنظر داشتن این موضوعکه او تنها هفت فیلم بلند ساخته است بنابراین میتوان گفت که درصد قابل توجهی از آثار بلند او اقتباس از ادبیات است پس بررسی آثار او بدون در نظر گرفتن ادبیات غیر منصفانه است.از این نظر می توان آثار او را بدلیل اقتباسی بودنشان، به لحاظ توسعهگرایی مورد بررسی قرار داد.
سطح دوم: حال سوال این است که ادبیات چگونه در فیلمهای او نفوذ کرده است و حضور دارد؟
پدر تارکوفسکی شاعر بوده است و او در خانوادهای ادبی بزرگ شدهاست. پدر شاعر در حقیقت فضای ذهنی او را تحت تاثیر قرار میدهد. تارکوفسکی فیلم "آینه" را میسازد که در حقیقت حدیث نفس تارکوفسکی است و برگرفته از کودکی او است . قطعاً میتوان گفت که تاثیر او از دوران کودکیاش در تمامی آثار او دیده می شود و در تمام فیلمهایش به نوعی بیننده را به زمان کودکی خودش میبرد.
اتفاق مهمی که در فیلم" آینه" میافتد این است که شعرهای پدرش،شعرهایی که پدر برای هیمن فیلم سروده است، با صدای خود او در فیلم آورده شده است. و این موضوع نشان میدهد که تا چه اندازه ادبیات در اثر او وجود دارد. مستقیماً یک شاعر برای یک فیلم سینمایی شعر میگوید. و یا ارجاعاتی که او به ادبیات و آثار ادبی در فیلم هایش مانند ارجاع او به داستان چخوف در فیلم آینه می دهد.
لایه سوم:
به نظر من این لایه مهمترین است و بیشترین سهم را دارد زیرا هر فیلمی وابسته به زمینه های اجتماعی خودش است. با بررسی زمینههای اجتماعی در فیلمهای او میبینیم که ادبیات بیشترین سهم را در آثار او دارد.
قرن هجدهم مهمترین دوره ادبیات است که آن را متعلق به روسیه میدانند. در این زمان نویسندههای بزرگی مانند داستایوفسکی ظهور میکنند. تاثیری که ادبیات قرن18روسیه برکل جهان میگذارد به هیچ وجه قابل کتمان نیست. بسیاری از مسائل ادبی نیز با سینمای روسیه پیوند خوردهاست. حال میتوان گفت مهمترین تاثیری که سینمای تارکوفسکی به خود دیدهاست، تاثیر ادبیات روسیه بر آثار اوست که با بررسی معنایی و ساختاری این آثار میتوان به این واقعیت پی برد و این پیوند قوی را دریافت.
وجه بارز آثار آن زمان انتقادی است. انتقاد از شرایط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... که به نوعی شرایط حاکم بر جامعه آن زمان را به تصویر میکشد. وجه مشترکی که در آثار آن دوره به چشم میخورد، آزادی خواهی، عدالت محوری و حقیقتگرایی است که ازمفاهیمی مانند عشق، آزادی و ایمان مملو است. اخلاقگرایی را نیز به شدت در آثار این دوره میتوان دید.
بنابراین فضای کلی ادبیات آن روزگار را میتوان در آثار او دید.
"کودکی ایوان" محوریتی جنگی دارد اما کاملاً غیر جنگی است. دراین اثر نوعی عدالت محوری را میبینیم که دوران کودکی یک نسل بدلیل جنگ جنگافروزی و اهداف سیاسی از بین میرود و تارکوفسکی در اثرش به نوعی به جنگ و شرایط سیاسی نقد میکند.
سینمای او، سینمایی نمادین است و او برخی از مفاهیم را از طریق نمادها منتقل میکند.
« سولاریس» در حقیقت یک سری انسان در حال کشف پیچیدگیهای انسانی هستند و دغدغه مسائل حل ناشده بشری را دارند. تارکوفسکی در این اثر دغدغه مشکلات بشری را به تصویر میکشد.
«آینه» که حدیث نفس او است در حقیقت تصویری از جامعه آن روز روسیه است.
«روبلوف» رنجی که انسان میبرد که او را به رستگاری میرساند را در بستر تاریخی به تصویر میکشد.
«استاکر» هم به دنبال پیچیدگیهایی است که هنوز حل نشده است و شخصیت اصلی داستان به دنبال کشف مسائل انسانی است که در جهان امروز با آن مواجه هستیم.
« نوستالژیا» حدیث نفس تارکوفسکی است که مهاجرت کرده است و حالا میخواهد به سرزمین خودش بازگردد و نقش سرزمین مادری را در این اثر میتوان مشاهده کرد.
«ایثار» میخواهد جهان را نشان دهد و دغدغه عشق جهانی را دارد و خودش را قربانی میکند.قربانی شدن و ایثار در تمامی آثار او قابل مشاهده است. گذشتن از خود به امید نجات بشریت در تمام فیلمهای او وجود دارد و در ایثار به اوج خودش رسیدهاست.
با بررسی دیالوگ فیلمهای او میتوان دریافت که او کاملاً بر ادبیات مسلط بوده و آنرا درک کردهاست.با توجه به این سه سطح میتوان گفت که شالوده فیلمهای او ادبیات است و خودش نیز شخصیتی ادبی بوده است. بنابراین میتوان اینطور گفت که او با یک فرد عادی تفاوت داشته است.
آقای نوری فرد در ادامه میگوید: به نظر شما عاملی که او را وادار میکند که سکانسهایی به داستان اضافه کند چیست؟ چه چیزی است که کمبود آن احساس میشده و او نیاز داشته است که آن را اضافه کند؟
آقای گودرزی میگوید: سکانسهایی که اضافه کرده به این دلیل نبوده است که در ادبیات خلاء حس کرده است بلکه به خاطر سینمای خودش این کار را کرده است. به نظر من کودکی ایوان فیلم سورئال است. سینمای او تفسیر پذیر است و به سهولت میتوان آن را تحلیل کرد و میتوانیم در مورد مسائل فرهنگی موجود در تمام فیلمهای او بحث کنیم. من معتقدم او در تمام فیلمهایش به نوعی مخاطب را به سمت زندگی میبرد و زندگی را ستایش میکند. اگر آن چهار سکانس خیالی در فیلم کودکی ایوان نبود چه میشد؟ آنگاه این فیلم، اقتباسی معمولی میشد. ما در کارهای او اثری جدید میبینیم با ذهنیت جدید، زیرا جهانبینی او فرق میکند. جهان بینی که در آن دورۀ پرهیاهوی جنگ، معصومیت از دست رفته یک نسل را فریاد میزند و زندگی را به ما بازتاب میدهد. خصلت فیلمهای او تامین پذیری است و این نوعی هنر در آثار اوست.
در ادامه آقای برهمند میگوید: ما با یک هنرمند مواجه هستیم که با روح انسان سر و کار دارد. وقتی زندگی تحمل ناپذیر میشود هنرمند ناگزیر است خیال پردازی کند. بنابراین راه گریز از سختیهای زندگی رویاپردازی است و من فکر میکنم علت سکانسهای رویا پردازانهی او همین است.
آقای گودرزی میگوید: تخیل را نمیشود از هنر جدا کرد. از یک بُعد دیگر، در سینمای او میتوان سه مولفه را تعریف کرد: واقعیت، خیال، نمادها. به نظر من دلیلی که او را جاودانه کرد، این بود که این سه مولفه را در فضایی کنار هم چیدمان کرده که فیلم ساخته شود و در تمام فیلمهای او این سه مولفه وجود دارد و به گونهای ساختار داده است که یکپارچگی کامل ایجاد شده است؛ به نوعی که اگر یکی از مولفهها را برداریم آن فیلم دیگر معنای اولیه را ندارد. خیال در فیلم در صورتی پذیرفته میشود که بتواند با واقعیت و بافت فیلم پیوند بخورد و با مولفههای دیگر هماهنگ شود. همچنین آقای نوری فرد نیز میگوید: او رویا را ماهرانه به واقعیت تبدیل میکند. و آقای گل محمدی این نکته را بیان میکند : منظور شما از دیالکتیک در عنوان ارائه تان کدام دیالکتیک است؟آیا منظور شما از دیالکتیک، سوال و جواب است؟
آقای گودرزی پاسخ میدهد: دیدگاهی در هنر وجود دارد که برداشتها را به مخاطب میسپارد. حال در مورد دیالکتیک میتوانید برداشت مورد علاقه خود را داشته باشید. در مفاهیمی مانند ادبیات و سینما، ادبیات به عنوان یک مفهوم، و سینما یک اثر از آن میگیرد. فیلمهای او برگرفته از عناصر ادبی واقعیت جدیدی را به ما بروز میدهد.
آقای ناظری میگوید: ارائههای آقای گودرزی در قالب دیالکتیک هم فراخوان است که همیشه سعی دارد روابط بین اجزا را بیان کند. به نظر من عنوان در بستر تحلیل او به صورت مستتر وجود داشت و سبک ارائه او دیالکتیک هم فراخوان است. آقای برهمند نیز میگوید: شما ارتباط ادبیات و سینما، فیلمساز با جامعه را هم گفتید و جای یک توضیح خالی است که جامعه آن روز روسیه به لحاظ سیاسی و اجتماعی در چه مرحلهای بوده است؟ بستر فکری آن جامعه چگونه بوده است؟
آقای گودرزی پاسخ میدهد: در آن دوره محدودیتهای کمونیست وجود داشته است و فضای هنری در تنگنا بوده است. و او بعد از ساخت «استاکر» از روسیه میرود و در تمام آثارش او را تحت فشار قرار میدادهاند که ساختارهای حاکمیت را نباید زیر سوال ببرد. بنابراین او در فضای دیکتاتوری نظامی در جامعه بوده است.
آقای نوریفرد میگوید: در دورهای او را جزو نظریه پردازان روسی میدانستهاند و نقد به او این بود که نخبهگرا است و فیلمهایش مناسب عوام نیست. به نظرم چیزی که در این ارائه مغفول بود جملات قصار برگرفته از او است. در مطالعه او جملات قصار بخشی از آثار او محسوب میشود. آقای قلبی میگوید: علم جامعهشناسی کشف واقعیت از ادبیات است. چون با زبان و بیان سر و کار داریم تمام گفتههایی که از سینما نقل میشود برگرفته از صحبتهایی است که نوشته و خوانده میشود. بنابراین سینما ذیل ادبیات است. اما جنبهای که در این صحبتها کمرنگ شد عنصر فردیت تارکوفسکی است. همه ما محصول دوران خودمان هستیم. بخش عمده شخصیت او در کودکیاش شکل گرفته است و باید کودکی او را مورد بررسی قرار داد. به عبارتی ۷ فیلم او یک فیلم است. در مجموع این وجه شخصیت او و بروز عنصر فردیت در آثارش مورد توجه است. در ادامه آقاینادری میگوید: در صحبتهایتان در مورد سه عنصر واقعیت، خیال، نمادها گفتید، به نظرم شما، مبنای تخیل او در فیلمهایش برچه پایهای بوده است؟ زیبایی شناختی، رویایی و ...... کدام بوده است؟ زیرا گفتید ویژگی فیلمهای او نمادها هستند.
آقای گودرزی پاسخ میدهد: بیشتر از همه آثارش در راستای جهان معنایی است؛ یعنی جهان معنایی را میپوشاند و کامل میکند اما بافت آن در سکانسهای مختلف متفاوت است. در راستای کلیت معنا در راستای فیلم است. آقای ورزشی نیز میگوید: جهان شمول بودن آثار او برایم جالب بود. فراگیر بودن آن فتح تمام افکار است که میتواند با تمام ذهنها و اقشار مختلف خود را درگیر کند.همچنین آقای صارمی میگوید: برای شناخت او کدام فیلمها را بهتر است اول ببینیم؟ آقای گودرزی میگوید: به نظرم بهتر است اول «روبلف و آینه» را ببینید. در ادامه خانم بدلی میگوید: نقطه طلایی هدایت و تارکوفسکی شرایط زندگی و دوران کودکی آنها بوده است که سکوی پرشی برای هر دو بوده است و شرایطی که زندگی کردهاند. هر دو مهاجرت میکنند، یکی خودکشی میکند و دیگری میمیرد و هر دو ماندگار میشوند.
آقای ناظری میگوید: او را باید از همه جدا کرد او سینماگر نیست به نظر من پیامبر است؛مانند گاندی، مانند ماندلا و در آینده شاید در کنار چهرههای برجسته جهان جزو مشاهیر و نوابغ قرار گیرد. با نگاه دیالکتیکی میتوانیم بگوییم که او فیلم نمیسازد بلکه ادبیات متجلی شده در سینما و سینمای ادبیات محور است. در هنگام تماشای فیلمهای او گویی در حال خواندن داستان هستیم و حس این را نداریم فیلم میبینیم.زیرا دوربین اصلاً سرعتی ندارد و وقتی در فیلم «ایثار» میبینیم که فردی در حال کاشتن درخت خشک شده است و میگوید که من امیدوارم این درخت سبز شود... گویی در حال نوید دادن برای احیای طبیعت است و نشان میدهد که انسان تا چه حد در راه تکنولوژی سبب توقف طبیعت شده است. گویی او پیامبرانه به زمانه خودش تذکر میدهد که با این سرعتی که تکنولوژی پیش میرود باعث توقف زندگی بشر میشود. فیلم «ایثار» حرف امروز انسان را میزند. به نوعی صحبت از توسعه پایدار میکند و میگوید که بشر نحوۀ استفاده از تکنولوژی را نمیداند. تمام فیلمهای او در حقیقت توجه را به فردیت انسان گمشده جلب میکند.و با نگاه جامعهشناسی تفسیری او قدرت «I» را در مقابل «Me» تحمیل شده از جامعهای که استبداد استالینی به آن تزریق میکند را نشان میدهد.اگر بخواهیم نگاه عمیقی داشته باشیم باید بگوییم تارکوفسکی عارف سینما است زیرا برایش ایمان مهم است.
آقای برهمند میپرسد: عارف سینما یعنی چه؟
آقای ناظری پاسخ میدهد: عرفان در اینجا بازگشت به خود الهی انسان است همان بخشی که در دوران تکنولوژی فراموش شده است. انگار انسان تک ساحتی رشد میکند و ما به سمت نابودی بشر میرویم. تارکوفسکی می گوید باید همه جانبه انسان را رشد دهیم و از این منظر میگویم عرفان؛ نه معنای طی طریقت عرفانی. ، بلکه رویه ای برای رسیدن به اوج و تکامل و بلوغ است.آقای نوری فرد میگوید: شما میفرمایید تارکوفسکی پیامبر یا عارف، تارکوفسکی ......... چرا آنقدر بالا برده میشود و من احساس میکنم هیچ آدمی فطرتاً روحانیتی در او وجود نداشته است.و آقای ناظری میگوید: پیامبر یعنی پیغام آور نه پیغمبر. و این هرگز به معنای جایگرین کردن او به جای پیامبران الهی نیست. او انسانی متعالی است که هدفش نجات بشر از سقوط است.
نتیجهگیری:
1. با نگاه عمیق میتوان گفت تارکوفسکی عارف سینما است زیرا برایش ایمان مهم است.
2. نگاه عمیقی که تارکوفسکی نسبت به جهان پیرامون خود داشته و توانسته است آن را در فیلمهایش به تصویر بکشد علت ماندگاری آثار او است.
3. با بررسی زمینههای اجتماعی در فیلمهای او میبینیم که ادبیات بیشترین سهم را در آثار او دارد.