دوشنبه 4 تیرماه 1397 نشست «نقد و بررسی کتاب فرهنگ صلح و چشم انداز زنانه» به همت گروه علمی _تخصصی صلح انجمن جامعه شناسی ایران در سالن جلسات انجمن واقع در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد. دکتر رحیم محمدی (جامعه شناس)، دکتر ناهید توسلی (دکترای فرهنگ و زبان های باستانی، نویسنده پژوهشگر و فعال حوزه زنان) و سید عبدالمجید زواری (مدیر اندیشکده بین الملل و دانشجوی دکتری روابط بین الملل و مترجم اثر) به توصیف، تحلیل و نقد و ارزیابی کتاب فرهنگ صلح و چشم انداز زنانه پرداختند.

گروه صلح 4تیر97

نقد نوعی کنترل کیفیت در قلمرو نشر است که باعث پویایی و نشاط بازار نشر می گردد

در ابتدای نشست حسن امیدوار (دبیر گروه صلح انجمن جامعه‌شناسی ایران) ضمن اشاره به ضایعه دردناک از دست دادن اندیشمند برجسته جامعه شناسی ایران، زنده یاد مرحوم دکتر قانعی راد فقید که به راستی یکی از قلل مرتفع جامعه شناسی کشورمان محسوب می‌شد، این ضایعه تاسف انگیز را به اهالی جامعه شناسی و دوستداران علم تسلیت گفت. وی فقدان این منتقد اندیشمند شریف و شجاع که براستی صداهای خاموش، سرکوب شده و به حاشیه رانده شده را نمایندگی می کرد، را برای جامعه علمی و جامعه شناسی ایران خسرانی بس عظیم دانست.

وی با اشاره به این واقعیت که مرحوم قانعی راد به نوعی پدر معنوی گروه صلح انجمن جامعه شناسی ایران محسوب می‌شد و پیوسته از پویایی و نقش کانونی جامعه شناسی صلح در بیشتر حوزه های اجتماعی حمایت می نمود، گفت: بی شک مرگ این اندیشمند یک پایان نخواهد بود و به واقع آغازی دیگر برای دانشجویان و رهروان وی برای خدمتگزاری و رشد جامعه شناسی است.

امیدوار گفت: همانگونه که مرحوم قانعی راد عزیز می فرمود نیاز داریم که جامعه علمی با مردم صحبت کنند، کتاب های لازم را برای مردم بنویسند و یا ترجمه کنند، در رابطه با نشست امروز نیز ما با یک حقیقت آشکار روبرو هستیم و آن فقرادبیات در حوزه صلح و فرهنگ صلح است و نیاز مبرم جامعه شناسی صلح به تئوری ها، دیدگاهها و نظریات گوناگون در این حوزه وجود دارد.

امیدوار در ادامه ضمن تشکر از تلاش های مژگان دستوری به عنوانعضو فعال گروه صلح که با اشتیاق وتعهد در این حوزه تلاش میکند، در مقدمه ای کوتاه به چرایی و فواید نقد کتاب اشاره نمود. وی با سودمند خواندن نقد کتاب برای نویسنده و مترجم ،ضمن آشنا شدن جامعه مخاطبان با اثر، آنرا برای منتقدان کتاب نیز سودمند دانست و نقد کتاب را برای حفظ و پویایی و نشاط بازار نشر مفید دانست.

او گفت: نقد نوعی کنترل کیفیت و تلاشی جهت ارزیابی ترجمه در قلمرو نشر است و در پایان وی اظهار امیدواری کرد که تلفیق مهارت های توصیف، تحلیل و نظرات منتقدان گرانقدر به ارزشمند بودن نشست کمک کند.

در ادامه اولین سخنران نشست، عبد المجید زواری (مترجم کتاب) با شرح توضیحاتی درباره عنوان اصلی کتاب و ترجمه فارسی آن سخنان خود را آغاز نمود و گفت: عنوان اصلی کتاب towards a womens agenda for a culture of peace است که توسط بخش زنان سازمان ملل منتشر شده است و نهایتا در فارسی با عنوان «فرهنگ صلح و چشم انداز زنانه» نامگذاری شداین کتاب از سه بخش و مجموعا دوازده فصل تشکیل شده که در قالب مقاله های مختلف به اقدامات زنان برای صلح و مسایل و مشکلات پیش روی آنها می پردازدکتاب حاضر ضمن پذیرش ویژگی های پروژه میان رشته ای «به سوی فرهنگ صلح» سازمان یونسکو، به پیچیده ترین مشکلات، مواجهه با پیامدهای اخلاقی و همچنین جستجوی گزینه های جایگزین که هم از نظر اخلاقی درست و هم از نظر عملیاتی قابل حصول باشند پرداخته استدر اغلب بخش های این کتاب، نویسندگان به ضرورت مشارکت کامل و برابر زنان در سیاست گذاری صلح و امنیت طی یک فرآیند تحولی، فراتر از سیستم جنگ، توافق دارند.

  • بخش اول کتاب به بیان مسائل و مشکلاتی که در مسیر مشارکت زنان مشارکت زنان در جنگ، صلح و امنیت وجود دارد می پردازد. این بخش از پنج فصل تشکیل شده که طی آن دیدگاه های جنسیتی درباره فرهنگ صلح، مشارکت شهروندی و پیامدهای فعالیت های زنان در ایجاد فرهنگ صلح بررسی می شود.
  • بخش دوم با عنوان نقد جنسیتی سیاست ها و عملکرد صلح و امنیت در قالب چهار مقاله به دستور کار سازمان ملل برای موضوع جنسیت و صلح و لزوم شکل گیری یک دیدگاه فمینیستی در قبال دستور کار صلح می پردازد.
  • بخش سوم نیز با عنوان اقدامات و ابتکارات زنان برای صلح در قالب 3 مقاله شرحی از اقدامات و تلاش های مختلف زنان علیه خشونت سیاسی و نظامی در نقاط مختلف جهان از جمله در آمریکای لاتین و روسیه ارائه می کند.

مترجم کتاب در پایان خاطر نشان کرد: در کل با توجه به محدودیت منابع مرتبط با فرهنگ صلح و به ویژه نقش زنان در این زمینه این کتاب، منبع ارزشمندی است که می تواند از سوی اساتید و دانشجویان مطالعات زنان، حقوق بشر، مطالعات صلح و به طور کلی تمامی افراد علاقه‌مند به مباحث فرهنگ صلح مورد بهره برداری قرار گیرد.

نقش زنان در فرآيند صلح

وی افزود: نقش بی‌همتای زنان در پیش‌گیری از اعمال خشونت کشورها، موضوعی است که در جستارهای صلح کمتر بدان پرداخته شده است. براي اغلب مردم، صلح معمولاً در تقابل با جنگ است. پوشش وقايع صلح در رسانه اغلب به اين صورت است که رهبران کشورهاي مختلف با يکديگر دست داده و يا معاهده‌ي صلح امضا مي‌کنند. گاهي نيز فرستاده‌ي سازمان ملل نشان داده مي‌شود که سخت‌کوشانه براي حل مساله و درگيري ميان گروه‌ها و ملت‌ها مي‌کوشد. معمولاً فرستاده‌ها و رهبراني که در اين برنامه‌ها مشاهده مي‌کنيم مردان هستند، يعني همان‌هايي که جنگ را آغاز کرده‌اند. با این حال بر اساس یک باور رایج، زنان آرام‌تر (صلح‌جوتر) از مردان هستند و مشارکت آنان در جریان‌های سیاسی به کاهش خشونت در سطح بین‌الملل منجر خواهد شد.تجارب تاریخی نیز با تایید این موضوع از نقش مؤثر زنان در ایجاد گفتگو و تعامل در بین گروه‌های مختلف درگیر جنگ خبر می‌دهند. انجمن مادران مفقود الاثر گواتمالا [1]، ائتلاف مادران شوروی (روسیه) که فرزندانشان در افغانستان و چچن مشغول جنگ بودند، و یا فعالیت‌های سیندی‌ شیهان در مخالفت با جنگ عراق، نمونه‌های برجسته‌ای از نقش بی‌همتای زنان در مواجهه با خشونت اعمال شده از سوی حکومت‌ها هستندمهم‌ترین نکته‌ای که این گروه‌ها و دیگر گروه‌های مشابه بر آن تاکید می‌کنند، حفظ صلح و توسعه است. آنها ریشه‌ی جنگ‌ها را حس برتری جویی می‌دانند و معتقدند تا زمانی که امپراتوری‌ها، حکومت‌ها، قدرت‌ها و ملت‌هایی باشند که بی‌رحمانه آماده‌ی نابودی دیگرانند، دیگران نیز باید خود را برای جنگ مسلح کنند.

زواری ادامه داد: بر پایه‌ی چنین نگرشی فمینیست‌های اولیه با تاکید بر ضد جنگ بودن زنان به دلیل نقش مادرانه‌ی خود، خواهان ورود این بخش از اجتماع به بدنه‌ی سیاسی و تصمیم‌گیری جوامع شدند. به عقیده‌ی آنها زنان از این طریق جامعه را به سوی راه‌حل‌های غیر خشن و نهایتاً صلح سوق می‌دهندتحت تأثیر چنین فضایی نخستین حزب صلح زنان در سال 1925 توسط جین آدامز تشکیل شد و به این صورت زنان کوشیدند خود را در چشم‌اندازهای مربوط وارد کرده و با ارائه‌ی یک دیدگاه متفاوت فمینیستی جایگاه خود را در سیاست مستحکم کنند. این روند با ظهور فمینیسم رادیکال در دهه‌ی 1960 شدت بیشتری یافت و با تشکیل اجلاس پکن در 1995، و صدور قطعنامه های 1325 سال 2000، 1820 (سال 2008)، 1888 (سال 2009)، 1960 (سال 2010)، 2106 (سال 2013)، 2122 (سال 2013) و سرانجام قطعنامه 2242 در سال 2015 که با تاکید بر تعهدات کشورها در خصوص مشارکت فعال زنان زنان در روند تحکیم صلح، بر لزوم دستیابی کشورها به برابری جنسیتی تا سال 2030 اشاره می کند به اوج خود رسید.

قابلیت‌های زنان در حفظ صلح

مترجم کتاب گفت: هرچند مردان بسیاری همپای زنان برای نیل به صلح تلاش کرده‌اند، اما برخی ویژگی‌های زنان که از آنها با عنوان شایستگی‌های محوری یاد می‌شود سبب شده است که در طول تاریخ این گروه بیش از مردان در پیشبرد و حفظ صلح موفق باشند. مهم‌ترین ویژگی‌ها عبارتند از:

  • زنان معمولاً با دیدگاه کلان‌نگرانه‌ی خود موضوع را جامع‌تر بررسی می‌کنند، به‌طوری که ممکن است به مواردی که بیشتر به اطفال، زنان و جامعه مرتبط باشد پرداخته شود.
  • زنان کمتر از مردان سلسله مراتبی عمل می‌کنند و به این ترتیب در مورد ریشه‌یابی منازعات عمیق‌تر و با دقت بیشتری عمل خواهند کرد.
  • زنان بیش از مردان نگران امنیت غذایی، آب و دیگر منابع و همچنین دسترسی آوارگان به سرزمین اصلی خود هستند. در نتیجه راهبردهای پیشنهادی آنها نیز عمدتاً مسایل زیستی، مراقبت‌های بهداشتی و آموزشی و در مجموع ایده‌های مربوط به عدالت و امنیت انسان را مورد توجه قرار می‌دهد.
  • زنان بیشتر خواهان رهبری جمعی هستند تا انفرادی؛ که این موضوع در نهایت به تقویت و بهبود سازمان‌دهی و گسترش مهارت‌های آنها کمک می‌کند.

بررسی نتایج عملیات‌های صلح سازمان ملل به ویژه در مورد بوسنی و هرزگویین، کامبوج، الساوادور، نامیبیا، و آفریقای جنوبی نیز ضمن تایید موارد فوق و تاکید بر روحیه‌ی تعاون، مشورت و رابطه‌ی متقابل زنان، نشان می‌دهد که مشارکت برابر و کامل زنان با مردان چگونه موجب موفقیت این سازمان در ایجاد صلح و حفظ آن شده استبا توجه به موارد فوق، چنین می‌نماید که نقش زنان و مردان در فرآیند صلح به یک اندازه مهم است و برای دستیابی به موفقیت باید به خواسته‌های هر دو گروه توجه شود و بدین ترتیب در صورت حمایت صحیح از زنان، آنها می‌توانند بخش مهمی از جریان برقراری و حفظ صلح را بر عهده گرفته و فرصت‌های جدیدی خلق نمایند.

دلیل پررنگ شدن نقش زنان در سالهای اخیر

مترجم کتاب گفت: دلایل زیادی برای حضور زنان در عرصه های سیاسی ذکر شده است و کارشناسان سیاسی از زوایای گوناگون به بررسی ابعاد تاثیر این حضور تاریخی پرداخته اند. با این حال شاید برای برخی این سوال پیش بیاید که علت تشدید این موج در سال های اخیر چیست و چه عاملی موجب موفقیت زنان برای دستیابی به بالاترین سطوح قدرت و تصمیم گیری در کشورهای مختلف می شود؟ و چرا در مقاطع مختلف تاریخ چنین امکانی و با این شدت برای زنان فراهم نبوده است؟. شاید بتوان با بررسی تغییرات ژرف محیط جهانی، پاسخی در خور برای این سوال یافت. بشر تاکنون دو موج کشاورزی و صنعت را پشت سر گذاشته است و امروز با انقلاب عظیمی که در عرصه ی اطلاعات به وقوع پیوسته، به قول تافلر ما در آستانه ورود به جامعه اطلاعاتی و یا موج سوم هستیمبه گفته ی تافلر در کتاب موج سوم محور هر فرهنگ و تمدن، انرژی است. در موج اول یا جامعه کشاورزی نیروی عضلانی اصلی ترین منبع انرژی جوامع بود و با توجه به برتری نسبی مردان در این زمینه، طبیعی است که زن جنس دوم محسوب شده و جامعه‌ی مرد سالار پدید آیددر موج دوم با ورود تدریجی صنعت به زندگی مردم، تمدن مدرن پایه گذاری می شود. در چنین تمدنی، نیروی عضلانی به تدریج جای خود را به انرژی فسیلی _نفت،گاز، ذغال سنگ و..._ می دهد و با توجه به افزایش چشم گیر حجم تولید و مصرف از یک سو و کمبود نیروی انسانی از سوی دیگر، به تدریج با ورود زنان به بازار کار اولین زمزمه های برابری حقوق زنان و مردان به گوش می رسد. از آنجا که در چنین جامعه ای مردان دیگر برتری سابق را نداشتند و از سوی دیگر نیاز روزافزون به کارگران جدید و ارزان، سبب شد با گذشت زمان برخی از خواسته های زنان مورد توجه قرار گیرددر موج سوم نیز که ما در آستانه‌ی ورود به آن قرار داریم، اطلاعات به عنوان ملاک برتری مورد توجه قرار گرفته است و بشر دوران جدیدی از حیات خویش را تجربه خواهد کرد. ویژگی چنین جوامعی که از آنها با عنوان «جامعه‌ی اطلاعاتی» یاد می شود، تولید و جابجایی حجم انبوه اطلاعات است. اگرچه در جامعه ی اطلاعاتی یا پسامدرن همچنان انرژی های فسیلی و دیگر انرژی های نو به عنوان منابع تامین انرژی به شمار می آیند، اما تغییر ارزش ها و ملاک های برتری، فرصت های تازه ای را پیش روی زنان جهان قرار داده است. از آنجا که در جامعه ی اطلاعاتی مردان و زنان برتری خاصی نسبت به یکدیگر ندارند، پیگیری حقوق برابر و رهایی از سلطه تاریخی مردان، در دستور کار طرفداران فمینیسم قرار گرفته است. تلاشی که حتی در برخی گرایش های فمینیستی رادیکالی، حذف مردان را از کلیه‌ی شئون اجتماعی هدف گرفته است.

در ادامه، ناهید توسلی (نویسنده، پژوهشگر و فعال حوزه زنان) به عنوان منتقد ضمن طرح نظرات خود به نقد کتاب پرداخت و گفت: حتما لازمست از دوست بسیار عزیزمان دکتر قانعی راد و اشاره به غیبت اندیشه های انسان وارانۀ آن زنده یاد در حوزۀ علوم اجتماعی و جامعه شناسی ایران یادی کنم. ایشان از نوادر و از جمله انسان هایی بود که علاوه بر دانش علمی ویژگی های بسیار وارسته انسانی داشت. بعد از دکتر علی شریعتی،آن گونه که من از نزدیک شناختم، دکتر قانعی راد از پندار و گفتار و کرداری برابر و منطبق برهم برخوردار بود؛ و به نقل از کارل گوستاو یونک ناخودآگاه و خودآگاه شان بسیار به هم نزدیک بود، آن چه «انسان تمام» گفته می شود. دکتر قانعی راد را در بیشتر جلسات جامعه شناسی در حوزه حقوق زنان با دیدگاه های بسیار نواندیشانه می دیدم. کتاب آخرشان، «پدرسالاری و زوال خانواده» را هم که قرار بود نقدی بر آن بنویسم امضا کردند و به من دادند. خدمت همه تان تسلیت می گویم. انشاءالله روان شان شاد باشد. در رابطه با این کتاب باید بگویم که من متن اصلی کتاب را ندیده ام، اما متوجه شدم که ایشان در ترجمه آن خیلی زحمت کشیده اند زیرا ترجمه آنقدر خوب بود که بتواند مفاهیم و مقصود نظر نویسندگان آن را به خواننده برساند. البته خواننده این گونه کتاب ها می باید با کانتکس این موضوعات آشنا باشد تا بفهمد نویسنده چه می گوید.

او ادامه داد: چند سال پیش یک گروه صلح آلمانی به تهران آمده بودند و نشستی در خانه اندیشمندان از سوی خانم های «ان جی او»ی محیط زیست‌ برگزار شد. از من نیز دعوت شده بود تا بحثی را در رابطه با «صلح» ارائه دهم. روز پیش ازسخنرانی خیلی اندیشیدم که نمی توان درباره این دوئالیسم های جنگ و صلح، زشت و زیبا، خوب و بد، سفید و سیاه و... که در تقابل با هم هستند به یکی از آن ها پرداخت، و باید به هر دو آن ها اشاره کنیم. آن موقع به این اندیشیدم که «صلح» چیست که باید به آن بپردازیم؟ آیا اساساً به تنهایی می تواند معنا داشته باشد، یا مگر در برابر جنگ؟ ناگفته نماند که مفهومِ این صلحی که اینجا آمده، البته همان آشتی است؛ یعنی بازگشتن به سویه نیک هر پدیده ای، که بدیهی ست زن/ مادر توانایی بیشتر برای به انجام رساندن آن دارد. به هر حال در بررسی هایی که کردم متوجه شدم که به زعم نظر آلوین تافلر در «موج سوم»، که بیست و چند سال پیش خوانده ام و آقای زواری اشاره کرد که او گفته است زن ها در نظام کشاورزی جنس دوم شدند وعجیب این که من آن موقع به این نکتۀ درست تافلر توجه نکرده بودم، دقیقا زن ها در نظام کشاورزی جنس دوم شدند. کشف کشاورزی، به تائید بیشتر مردم شناسان، مانند هنری لوئیس مورگان و نیز تاریخ نویسان، مانند ویل دورانت از سوی زن و به دلیل نیاز مادر برای تامین غذای فرزند و سیراندن شکم او بود. کشاورزی را زن در جهان شناخت و شناساند و در روند گذر زمان، مرد که صید می کرد و شکار، کشاورزی را مصادره و زن را پرده نشین کرد! در چرخه روند طبیعت که مادر کشاورزی را کشف می کند، مرد هم که شکار و صید می کرده است به کشاورزی روی می آورد و متوجه می شود که زمین دانه می دهد، دانه تکثیر می شود و انباشت دارد. سرمایه و سود دارد. بر زمین مسلط می شود و آن را مصادره می کند. می دانیم که از نظر فلسفی بالقوه های دوئالیستی و دوگانه ای که در درون آدمیزاده وجود دارد، با توجه به شرایط و فضای زیستی، که آن زمان اجتماع (Community) گفته می شد و اینک جامعه (Society) خوانده می شود، بالفعل می شوند. متاسفانه پس از ورود مرد/ پدر به آن اجتماعات، جهان جهانی می شود که مرد با داشتن، افزایش محصول، سود، سرمایه، انباشتو... و...آشنا می شود و تملک را می شناسد. نخستین زیان این ورود به کار کشاورزی، که در روند هزاره ها صورت می گیرد این است که مرد، خود را مالک زن می داند، می خواهد فرزندش را بشناسد و در همین روند است که ابوت (پدری) مشخص و شناخته می شود. این گونه است که زن از بستر حضور در عرصه عمومی، که حضوری بسیار فعال در آن داشته است کنار گذاشته می شود.

توسلی گفت: مهم ترین مسئله به نقل از میرچا الیاده (اسطوره شناس) و نیز مردم شناسان و تاریخ نویسان این است که در دوران پیشا تاریخ زیستِ مردمان زیستی با هم بود. نه ازدواج به معنای امروزی وجود داشت و نه ابوت (پدری) مشخص بود. اجتماعات آن روز نمی دانستند فرزند چگونه به وجود می آید. به همین دلیل تبار و ارث و نام از مادر به فرزند منتقل می شد.‌ دورانی که «مادر تباری» بود و نه مادر سالاری. اصطلاح مادرسالاری، بعدها به قیاس پدرسالاری برساخته شد. به همین دلیل در اساطیر آن زمان، هنگامی که هنوز به ادیان توحیدی نرسیده بودیم، خدایان و ایزدان، مادینه (مونث) بودند و بعدها و در دوران نظام مردمحور کشاورزی بود که بانو ایزدان به ایزدان تغییر شکل و جنسیت می دادند. ویل دورانت در کتاب «تاریخ تمدن» اشاره ای جالب به این موضوع دارد، او می گوید که پس از کشف کشاورزی از سوی زن و در دوران نظام مرد/ پدرسالارانه کشاورزی، ایزدبانوان کم کم ریش دار می شوند (نقل به مفهوم). اینجا من به یک مسئله اشاره کنم که آن را همیشه و در همه جا هم گفته ام و باید به نام خودم ثبت کنم و آن این است که در بررسی هایی که روی مسئله حقوق برابر و عادلانه انسانیِ «زن در اساطیر» و «زن در ادیان توحیدی» از جمله اسلام، به عنوان نواندیش دینی داشتم، دریافتم که ادیان توحیدی دقیقا پس از یک چنین وضعیت دوآلیستی، یعنی شقاق بین زن و مرد، یعنی موجودی یگانه به نام انسان و با هیچ ارزش گذاریِ انسانی متفاوت در نزد طبیعت و آفریننده آن، پدیدار می شوند. دقیقا از همین روست که «توحید» و «عدل» دو اصل بنیادین و اساسی این ادیان است. در یکی از تفسیرهای ربی و ربن های یهودی آمده است که خدا آدم را آفرید و او را با تبر به دو نیم کرد. یعنی آفرینش اولیه آدم است، که زن و مرد بوده اند. اینکه آدم مرد بوده و زن از دنده چپ او آفریده شده است، ارتباطی به بحث امروز ندارد. حالا چرا زن از عرصۀ عمومی کنار گذاشته می شود و چرا اینک همه زنان کنش گر حوزه حقوق زنان می گویند زن ها خودشان تقصیر دارند؟ البته درست هم می گویند، اما چرا؟ نه مگر جز این است که وقتی ما گروگانی به نام فرزند در آغوش مان داریم، چگونه می توانیم بین این که به دنبال حقانیت خود باشیم، و یا جان فرزند را نگه داریم، برگزینیم؟ بدیهی ست که نگه داری فرزند اینجا، ضروری تر است. این گونه است که زن پس می ماند، جا می ماند و این جاماندگی زن در عرصه عمومی و در پی احقاق حقوق خودش، مرد را ناگزیر در بیشتر امور فربه می کند. «مرد»ی که اینک اندوخته های مالی فراوان (زر) دارد و ناگزیر باید قدرت دفاع از این ثروت (زور) را نیز به دست آورد، تنها و تنها به فکر حفظ آن می کوشد. اینجا و در این شرایط است که دکتر علی شریعتی سه گانه «زر، زور و تزویر» را مطرح می کند. اینک، و در این برهه از زمان کوشش برای اندوختن، که در زیرمجموعه نظام امپریالیستیِ مردمحور تعریف می شود تنها مردان نیستند که حضور دارند. زنان بسیاری نیز در طول تاریخ شمول این نظام سرمایه داریِ امپریالیستی شده و می شوند؛ زنانی مانند اشرف پهلوی، در ایران معاصر و یا مهدعلیا در دوران قاجار. در دیگر کشورها نیز زنان قدرت مندی هستند که در خدمت فربه تر کردن نظام مرد/پدرسالاری و مدافع آن نظام هستند. زنانی مانند: مارگریت تاچر، ترزا مِی، گلدا مایر، مادلین آلبرایت، کاندولیزا رایس، آنگلا مِرکل، از موافقین حمله آمریکا به عراق و در حال حاضر نیز همین خانم نیکی هِیلی، (زنی شرقی و هندی تبار) نماینده امریکا در سازمان ملل، که در این روزگاری که خون مردمان بی گناه کشورهای خاورمیانه و آفریقایی زمین را رنگین کرده است، در مقابل حق وتوی پنج کشور سرمایه داری و امپریالیستی، هیچ کاری از دست اش بر نمی آید از مدافعان تحریم ها و جنگ علیه ایران است. این زنان، نه تنها دیگر قداست و عظمت زن/مادر اسطوره ای/ تاریخی را ندارند بلکه در نظام های امپریالیستی نیز جز پادویی، کاری از آنان بر نمی آید.  

 توسلی بعد مقدمه بحث خود به نقد محتوایی کتاب «فرهنگ صلح و چشم انداز زنانه» پرداخت و گفت: با این مقدمه ترجیح می دهم نقدی بر محتوای این کتاب داشته باشم تا بر ترجمه آن. با یک نگاه و بررسی بی طرفانه به «مقدمۀ نویسندگانِ» کتاب، می توان به دیدگاه های هنوز «مرد/ پدرسالارانه»، «اُبژه انگاررانه» و «ابزاری پنداریِ» سازمان ملل به «زن»، که از زبان زنان به اصطلاح پژوهشگر منتخب آن سازمان در کتاب مزبور مشهود است، پی برد. آن گونه که در مقدمه آمده، کتاب مزبور مجموعه مقالات زنانی ست که: «اکثر آنان از اعضای موسسات تحقیقی و یا سازمانی هستند که با هدف فائق آمدن بر محرومیت زنان در فرآیند ایجاد صلح، با سازمان ملل همکاری دارند». این کتاب، «به طور مشترک توسط اعضای یونسکو و بخش پیشرفت زنان و یکی از اعضای انجمن جهانی پژوهش برای صلح تنظیم شده است». در بخشی از «مقدمۀ نویسندگان» کتاب «فرهنگ صلح و چشم انداز زنانه» آمده است که موفقیت نمادین و حقیقی صلح و نشست نایروبی نشان داد که:

  • «صلح یکی از مسایل زنان است و آنان دارای پنانسیلی ویژه و سازنده برای دستیابی به صلح هستند...» ...
  • «بخش پیشرفت زنان سازمان ملل و یونسکو به این نیاز پاسخ داده و صلح و رویکرد زنان در این رابطه را در مرکز گفتمان سیاسی مقدمات کنفرانس پکن قرار دادند» ...
  • و در نقد کنفرانس پکن آمده است که: «"جریان سازی" جنسیت به عنوان عاملی تاثیرگذار در تمامی پروژه ها و سیاست های سازمان ملل متحد است.» ...
  • نویسندگان کتاب «فرهنگ صلح و چشم انداز زنانه» در انتهای مقدمۀ کتاب اشاره می کنند که آن چه آنان در مقالات خود پیشنهاد می دهند: «آغازی برای تغییرات جو اجتماعی و سیاسی است به گونه ای که با انرژی بیشتری به فرهنگ صلح بی انجامد». و
  • «به ضرورت مشارکت کامل و برابر زنان در سیاست گذاری صلح و امنیت طی یک فرآیندِ تحولی، فراتر از سیستم جنگ، توافق دارند»

آنان، موضوع اصلی مطالعه شان را در سه قسمت تعریف می کنند:

  • یکم: پرداختن به مسائل و مشکلات زنان در عملکرد و سیاست های صلح و امنیت
  • دوم: نقد جنسیتی مفاهیم و اقدامات صلح و امنیت [سازمان] ملل متحد
  • سوم: اقدامات و طرح های زنان برای صلح

این فعال حوزه زنان افزود: یکی از نقدهایم به سازمان ملل، که در حقیقت می توان از نقش و کارکرد آن به عنوان «چرخ پنجم درشکه» یاد کرد، استفادۀ ابزاری از توانایی هایی زن/ مادرانه برای پوشش فجایعی است که نظام امپریالیستی مرد/ پدرسالارانه در جهان به بار آورده است، آن چه با اصل و اساس فلسفۀ سازمان ملل پارادوکس دارد. از اهداف نهاد سازمان ملل، داعیه دفاع از برابری انسان ها و نیز به اصطلاح واسطه ای برای بازگرداندن صلح و آرامش و همچنینن رسیدگی به حق و حقوق بین المللی و رفع مشکلات و معضلاتی که میان منافع دولت های جهان به وجود می آید تعریف شده است. در حالی که این ادعا با برخورد نابرابر و داشتن نگاه ناعادلانه به دولت ها و کشورهای جهان با استفاده از حق تبعیض آمیز و طبقاتی «وتو»ی پنج کشور بزرگ و قدرت مند امپریالیستی، دیدگاه ها و اهداف بنیانی سیاست های سازمان ملل را، از پایه زیر سئوال می برد. با توجه به اهداف تعریف شده سازمان ملل و پی گیری آن ها، به راحتی می توان دریافت که که این نهاد بین المللی، به رغم اهداف صلح جویانه و انسانی اش، بیش از همه در خدمت همان نظام متصلب مرد/ پدرسالارانه امپریالیستی ای هست که موجب همه نا بسامانی های زیستی مردم جهان شده است. در این روند، سازمان ملل عاملی برای اجرای برنامه ها و اهداف غیرانسانی کشورهای بزرگ سرمایه داری و امپریالیستی شده است؛ کشورهایی که جهان را به خاک و خون کشانده اند و اینک که پای شان در گِل برساختۀ تظلم «نرینۀ» خود وامانده است برای نجات خود و رهایی از این ستم مضاعفی که به نوع بشر کرده اند، این بار نیز به بهره گیری از مظلومیت زن/ مادر روی آورده اند. در حالی که همین «زن»، که در جهانی در ذمّۀ قیمومت مردانه می زید و هنوز به حقوق برابر وعادلانه «انسانی» خود دست نیافته است باید به دنبال فرهنگ سازی برای صلح و آشتی و دوستی در جهانی برود که نظام مردم حور موجود آن را به جهانی این چنین، که امروز می بینیم، درآورده است!

توسلی گفت: این نیاز روی آوردنِ به زن به عنوان عاملی برای برساختن فرهنگی صلح جویانه و آن هم از سوی نظام «نرینۀ» جهانی، به نظر سوپاپی است برای نجات خود از نظامی که در غیبت حضورِ فیزیکی و اندیش واریِ «زن» در جهان شکل گرفته است؛ نظامی که تنها نیمی از آحاد جامعه، یعنی مردان را، در عرصه عمومی شرکت داده و نیم دیگر، یعنی زنان را در طول هزاره ها کنار گذاشته است. حالا که این نیمۀ مکمل «زندگی» و حیات انسانی، توان عطوفت بار و مهرآمیز زن/ مادرانه خود را بازشناخته است و در پی جایگزینی «صلح و آشتی» به جای «جنگ و خونریزی» و تغییر جهان از نظامی مردمحور به نظامی «فراجنسی»، اعلام حضور فیزیکی و اندیش واری کرده است، به بهره گیری ابزاری از «زن» برای نجات خود رهایی و بیرون آمدن از مردابی که ساخته و در آن دست و پا می زند و راه نجاتی نمی یابد، روی آورده است. عملکردهای سازمان ملل را که خود، می داند راهی برای رهایی و خروج از این منجلابی که در طول تاریخ و در عرض جغرافیا ساخته است وجود ندارد، «دروغ»ی بیش نمی دانم. این تعارفات دروغین و هندوانه زیر بغل زن ها گذاشتن از سوی سازمان ملل برای ایجاد فرهنگ صلح را، آن هم با چشم انداز زنانه، «فریب»ی بیش نمی دانم. زیرا تا زمانی که زنان، در عرصۀ عمومی جهان، حضور ملموس فیزیکی و نیز حضور اندیشواریِ زن/مادرانه شان را همزمان و پا به پا با مردان به کنش گری برای سعادت و رهایی «انسان» به کار نیندازند، هیچ «صلح»ی در جهان وجود نخواهد داشت.

این نویسنده ادامه داد: مگر می شود نظام مرد/ پدرسالارانه برای حفظ نظام تک جنسی نرینۀ خود بجنگد و بیش و پیش از همه بزرگ ترین مصایب و مشکلات را برای کودکان و زنان رقم بزند و آن گاه از زنان بخواهد برای صلح، فرهنگ سازی کنند؟ به چه دلیل؟ یک علتش این است که ما در کانتکس و زمینۀ گفتمان و نظام مردمحور هستیم و تا این نظام، به نظام و فرهنگی «فراجنسی» تغییر نیابد، امکان حضور صلح، به معنای واقعی آن وجود نخواهد داشت. اینکه سازمان ملل زحمت بکشد زنان را وارد میدان کند، فاجعه است. جنگ را آقایان بکنند و خانم ها بیایند در پی صلح، به دنبال نخود لوبیا بگردند. آیا بهتر نیست سازمان ملل، به جای روی آوردن به زنان، در پی برساختن «صلح»ی باشد که در آن زنان و مردان، به گونۀ برابر و بدون استفاده از حق نابرابر و ناعادلانه «وتو»، حضور داشته باشند تا بتوانند آسیب شناسی «عادلانه»ای از جنگ به دست دهند؟ زنان، چگونه فرهنگ سازی صلح بکنند تا بتوانند سوریه را از آین آتشی که بیش از پنج سال است مردم اش در آن می سوزند، نجات دهد؟ آن هم با حق «وتو»ی پوتین، مامور "کا گ ب" و جنگ خواه! افغانستان چگونه می تواند از دست طالبان و خلف اش «داعش» که برساخته امریکاست، از این همه بلایا و مصایبی که به آن مبتلاست نجات یابد؟ آن هم با حق «وتو»ی ترامپ، بیمار روانی یی که با هیچ یک از ادبیات انسانی سیاست و کشورداری آشنا نیست و نسبتی ندارد؟. زن/ مادر چگونه فرهنگ صلح را به نوجوانانی که هر روز با انفجار انتحاریِ جلیقه های شان صدها نفر را، همراه با خودشان به خاک و خون می کِشند، بیاموزاند؟ جهان ما جهانی شده است در قلمرو یک عده مردانی که نه دانایی دارند و نه خِرَد (نه خرد فراجنسی، بلکه همان خرد «نرینه» را»، اما در راس حکومت های امپریالیستی هستند؛ همان هایی که از حق تبعیض آمیز «وتو» برخوردارند، همان هایی که در پول و ثروت و خور و خواب و شهوت، مست لایعقل می زیند. اینک که، بنا بر جبر طبیعت و با آگاهی زنان و جوانان که هزاره ها بر آنان مسلط بودند، در این دوزخ خود برساخته گیر افتاده و در همه چیز مانده اند، یقه خانم ها را گرفته و سراغ آنان آمده اند، با شعار: «زنان و صلح»!! زنان اینک چکار می توانند بکنند؟ زنانی که اقتدار و توانایی هایی دارند، زنانی هستند که در این کتاب مطالب شان را نوشته اند، آن هم در چارچوب نظرات سازمان ملل و بدیهی ست در چارچوب گفتمان مردانه. آیا راهکارهای پیشنهادی آنان، که پیش تر به آن ها اشاره شد به درد جامعۀ جهانی امروز می خورد؟ نخست باید پرسید چرا زن ها؟ مردها جهان را هزاره هاست گردانده اند و با فرهنگ و ذهنیت مردانه، و حالا که سراغ «صلح» آمده اند، چرا فقط زنان؟ نه مگر در جنگ و کشت و کشتار، بیشترین آسیب را زنان و کودکان می بینند؟ نه مگر زنان و مردان باید پابه پای هم صلح را تعریف کنند و به جامعۀ جهانی بازگردانند.

توسلی گفت: یکی از پروژه هایی که در کتاب مزبور به آن تصریح شده است این بود که در سال ۲۰۰۱ زنان روی صلح کار کنند و صلح را اشاعه دهند.‌ می دانیم که آمریکا، درست، در همان سال ها به افغانستان و عراق حمله می کند. این چگونه است که صدای هیچ کس درنمی آید؟ همۀ جهان می دانند که آمریکا در عراق چه جنایت هایی کرده است، جنایت هایی که تصورش هم در ذهن هیچ دیوی نمی گنجد؟ چرا هیچ کشوری نمی تواند جلوی این تجاوز را بگیرد؟ شکی نیست که کشورهای سازمان ملل هم اگر بخواهند این تجاوز صورت نگیرد و پروتکلی تهیه کنند در نهایت با حق «وتو»ی همان کشور حمله کننده در سازمان ملل، که خود بزرگ ترین دشمن انسان، یعنی زن و مرد و کودک است، روبرو خواهند شد. این سازمان ملل چه کاره است که هیچ کس نمی تواند سین جیم اش کند و یقه اش را بگیرد؟. در زمینه (context) چنین گفتمانی، هرگز صلح پایدار نخواهد بود. این «باج» و یا شاید نوعی «حق السکوت» است که به زنانی که در جامعه جهانی زندگی می کنند، داده می شود. من بدبین نیستم، اما نمی توانم بپذیرم چنین برنامه هایی از سوی سازمان ملل، برنامه هایی جدی و قابل اجرا باشد. زن، بالقوه یک مادر است و جز به دوستی، محبت و عشق ورزیدن و پرورش فرزند نمی اندیشد. صلح را چگونه می شود فرهنگ سازی کرد آن گاه که من و شما و فرزندان مان کشتن فله ای بی گناهانی را به دست داعش، که برساخته امریکا و دیگر اَبَرقدرت هاست در تلویزیون های خانگی خود و در خبرها می بینیم و می خوانیم که گردن انسان های نازنین بی گناه و بی پناه را – که حقیقتا مصداق: «فبای ذنب قتلت» هستند - مانند داس که گندم را می زند، قطع می کنند؟ شما خربزه و خیار را نمی توانید این گونه قاچ کنید. صلح چگونه می تواند از این کانتکس بیاد بیرون؟ کدام صلح؟ به نظر من، صلحی که در این کتاب و با این ویژگی ها و با این پروتکل ها و قراردادها به آن اشاره شده، قطعاً صلحی ست که می خواهد ظلم همان ظالمان را توجیه کند و دهان انسان های به معنی واقعی انسانِ معترضِ را ببندد و هیچ کس هم نمی تواند چیزی بگوید، زیرا دست ما بسته است. ریش و قیچی و زور، دست خودشان است، سنگ را بسته و سگ را رها کرده اند. بنابراین من با بخش پژوهشی آکادمیک و علمی مطالب این کتاب موافق هستم و تایید می کنم، اما با آن بخش سفارشی مردانه که به خانم ها واگذار کرده اند و توپ را در زمین زنان انداخته اند، به شدت مخالفم. در فضا و گفتمانی که مرد ساخته و بوجود آورده، نمی توانیم حضور زنانه و نیروهای زن مادرانه مان را وارد کنیم. هر «متن»ی در «زمینه» خود معنا می یابد و فهمیده می شود، صلح هم باید در زمینه ای مطرح شود که حداقل نسبتی، حتی خیلی کم و کوچک میان آن ها باشد و نه این همه پارادوکس.

سخرنان این نشست در بخش دیگری از سخنان خود  گفت: لازمست به یکی دو نکته که دوستان فرمودند، اشاره کنم. گفتند زنان روحیه صلح جو دارند. به نظر من انسان، زن و مرد ندارد. مردانی هستند که صلح جویند و زنانی هم هستند، مانند خانم رایس، که موافق حمله امریکا به عراق بود و یا اشرف پهلوی که کریم پور شیرازی را آتش زده بود، در ساختار اقتدار مرد/ پدرسالارانه و دی پی فربه کردن آن هستند. انسان وقتی بالقوه انسانیت اش را از دست داد و تبدیل شد به شیطان یا دیو یا غیرانسان، دیگر بین زن و مرد تفاوتی نمی توان گذاشت. بدیهی ست زنان باید دیرتر جذب این نظام غیرانسانیِ مردمحورشوند، از آن رو که مادرند، اما وقتی شرایط جامعه تغییر یابد، امکان حضور زن در حوزه های غیرصلح آمیز نیز امکان پذیر می شود؛ این جاست که بالقوه های غیرانسانیِ انسان در چنین فضاهایی طبیعتا راحت تر بالفعل می شود. متاسفانه در این برهۀ از زمان و در این شرایط غیرانسانیِ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، محیط زیستی و... دردآوری که می زییم، فرهنگ سازی برای صلح و از سوی زنان، به تنهایی قابل اجرا نیست. نخست باید آتش بسی در همه جهان حاکم شود و سپس مردم جهان (زنان و مردان)، با هم و در کنار هم و با تجمیع «خرد نرینه» و «خرد مادینه»، یعنی «خِرَد فراجنسی»، صلح را معنا کنیم و در جهان بگسترانیم. با توجه به این نقطه نظرها، گرچه سپاسگزار مترجم محترم هستم و قدردان زحمت نویسندگان آن که همگی زحمت کشیده اند، اما به دلیل عدم باور به اهداف سازمان ملل و نیز به فمینیسم غربی، که در کشور ما نمی تواند کارکردی موفق آمیز داشته باشد با مفاد این کتاب همدلی ندارم. بدیهی ست برای کشور مسلمان ایران فمینیسم بومی را کارسازتر می دانم. آن چه «فمینیسم اسلامی» نامیده می شود و در بیشتر کشورهای مسلمان اثرگذاری مثبت خود را داشته است. این به تجربه شرکت من در کنفرانس «فمینیسم اسلامی» در سال 2010 در مادرید اسپانیا که هفت هشت سال پیش به آن دعوت شده بودم و علاوه بر ارائه مقاله «هرمنوتیک قرآنی» با بیش از۴۷۰زن از کشورهای اسلامی، چه باحجاب و چه بی حجاب آشنا شدم، باز می گردد. تجربه پیش نمازی یک زن هندی الاصل مسلمان مقیم افریقای جنوبی که بی حجاب به نماز ایستاد و شاید بیش از حدود چهل پنجاه زن و مرد مسلمان به او اقتدا کردند و به نماز ایستادند. این دین ممکن است اثرگذارتر باشد

در سومین بخش نشست رحیم محمدی جامعه شناس به عنوان منتقد مباحث خود را در ذیل پنج قسمت ارائه کرد. محمدی گفت: ابتدا کلیاتی در معرفی کتاب و مفاهیم کتاب از دید یک منتقد و بعد اشاراتی در بررسی محتوایی کتاب خواهم داشت. بررسی ترجمه هم لازمست، ترجمه چه کیفیتی دارد؟ نگاه ترجمه ای هم لازم است. سپس بحثی فراتر از این کتاب، درباره جایگاه درک از صلح در زبان فارسی جدید و ساختارهای جامعه ایرانی معاصر مطرح می‌کنم. بعد نتیجه گیری می کنم و بحثم را تمام می کنم. این رئوس بحث من هست، تا کجا بتوانم ارائه بدهم نمی دانم. سعی می‌کنم همه را کوتاه عرض کنم و بعد از نظر و دیدگاه دوستان استفاده کنیم. مباحثی در دوره مدرن در خصوص جایگاه اجتماعی زنان و حضور زنان در عرصه عمومی مطرح شده و اصولاً دو مانع و عارضه مهم در مورد حضور زنان در جامعه در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و دیگر عرصه‌ها مطرح شده است؛ یکی غلبه «گفتمان مردانه» یا گفتمان جنسیتی مردانه است، گفتمان یا دیسکورس با زبان و آگاهی جامعه پیوند دارد. دیگری هم غلبه ساختارها و رفتارهای مردسالارانه و پدرسالارانه است. یادی می کنم از استاد دکتر قانعی‌راد که آخرین کتابی که زمان حیاتشان چاپ شد، کتابی بود تحت عنوان «زوال پدرسالاری». در واقع مفهوم پدرسالاری و مردسالاری از واقعیت تاریخ گزارش می دهد، از واقعیت جامعه و نهادهای موجود در جامعه خبر می‌دهد. مردسالاری عبارت از این است که یک امر بیولوژیک به یک برساخت اجتماعی تبدیل می‌شود و این تفاوت زیست‌ شناختی که بین زن و مرد هست به یک امر اعتقادی و دینی و فرهنگی و فکری و رفتاری تبدیل می‌شود، و این تفاوت طبیعی سالاریّت جنس مذکر و مرد را چه در وجه گفتمانی‌اش و چه در وجه ساختاری‌اش موجه می‌سازد. به همین سبب جنس مؤنث و فرزند دختر در فرایند جامعه‌پذیری به حاشیه می رود و فرزند پسر ترجیح داده می‌شود و این «ترجیح جنسیتی» به طور سیستماتیک در همه سطوح بازتولید می‌شود. بنابرین حاشیه‌ای بودن زنان در تاریخ اتفاق می افتد. اما در آخر بحثم که نتیجه گیری است، اشاره خواهم کرد، در یک مرحله ای از تاریخ سنت، دگرگونی مهمی آغاز گردید و بازبینی و بازاندیشی در جایگاه زن و مرد در جامعه و فرهنگ آغاز شد و در تاریخ مدرن و جهان‌ بینی مدرن بازسازی جایگاه اجتماعی دو جنس زن و مرد به مسأله‌ای مهم تبدیل شد و تا حدود زیادی هم به تصحیح این جایگاه منجر شد. در اینجا لازم است به این مسأله هم اشاره کنم، ما معمولاً این دوگانه زن و مرد را می سازیم ولی ترنس‌ها فراموش می‌شوند، اینها انسان‌های قربانی گفتمان‌ها و نهادهای اجتماعی جامعه کنونی هستند. همه ما می‌دانیم هیچ کس جنسیت و بیولوژی خودش را انتخاب نمی کند‌، بالاخره بخشی از انسان‌ها جنسیتشان معلوم نیست و همچنان از این طرق قربانی می‌شوند. اینها قربانیان ساختارهای اجتماعی، فرهنگی، زبانی و گفتمانی هستند. پس بایستی این دوگانه را هم تصحیح کنیم و جنسیت را هم فازی ببینیم؛ یعنی صرفا زن و مرد نیست، بلکه جنسیت‌های چندگانه را بایستی به رسمیت شناخت، حتی در گفتار و نوشتار و اندیشیدن.

او افزود: در فرایند جامعه‌پذیری و تربیت فرزندان، نوعی حاشیه گرایی و حاشیه زدگی بر دختران غالب شده است، یعنی عوامل مختلفی دست به دست هم میدهند و این اتفاق می افتد. ولی گویا در جامعه مدرن این بازاندیشی و بازبینی در منطق اجتماعی و نهادها و گفتمان‌های اجتماعی اتفاق افتاده و تداوم این سنت را با مشکل مواجه کرده است و جامعه می خواهد این ترجیح جنسیتی را تصحیح کند. بنابرین امروز آن چیزی که در مطالبات اجتماعی مطرح است، و خصوصاً جنبش های زنانه آنرا دنبال می‌کنند، این است که جایگاه اجتماعی زنان تصحیح شود و حضور همه جانبه زنان در جامعه محقق شود و برابری و مشارکت همه جنس‌ها به ظهور برسد. در واقع از یک مرحله تاریخی به دلیل اهمیتی که زنان در شرایط اجتماعی مدرن پیدا کردند، و به دلیل نقشی که صلح در زندگی اجتماعی بازی می کند، گروه‌هایی از کنشگران و اندیشه ورزان ترکیبی بین مفهوم صلح و مفهوم زنان ایجاد کردند و «فرهنگ صلح در چشم‌انداز زنانه» را مطرح کردند. بنابرین از منظر تئوریک این مفهوم ترکیبی «صلح و چشم‌انداز زنانه» به نظرم مفهوم کارساز و درستی است. یعنی به همان میزان که نقش و حضور زنان در جامعه حاشیه‌ای بود، آنها نمی‌توانستند نقش خود را در خصوص خشونت و صلح ایفا کنند. البته من هم نمی دانم و در دلم نیست که اگر برابری زن و مرد محقق شود یا زنان در جهان حاکم شوند، صلح به جهان برگردد. لزوما در اینجا من با بحث دکتر توسلی موافقم و این حرف درستی است. یعنی بر حسب شناختی که ما از انسان داریم، هر جنسش که باشد، گویا صلح می‌تواند همیشه در خطر باشد و صلح دائمی به یک معنای مطلق اتفاق نخواهد افتاد. در واقع صلح هم مثل هر امر اجتماعی دیگری برساختنی است. مفهوم برساخت (constraction) را می خواهم به یادتان بیاورم، و بایستی در مسیر برساخت صلح کوشش اجتماعی و فکری مستمری داشت. پس این توضیحی کلی در باب موضوع این کتاب است. درباره کتاب هم توضیحی بدهم، چنانکه تنظیم کنندگان در صفحه ۱۰ می گویند؛ کتاب مجموعه‌ای از ۱۲ مقاله است و نویسندگان هم، همه خانم هستند. در نهایت سه نفر از خانم‌ها هم کتاب را تنظیم کرده‌اند. اما مهمتر این است که کتاب محصول همکاری بخش پیشرفت زنان سازمان ملل، سازمان یونسکو و انجمن تحقیقات بین‌المللی صلح است. فدریکو مایور رئیس وقت سازمان یونسکو و رئیس بخش زنان سازمان ملل هم مشترکاً مقدمه‌ای بر کتاب نوشته‌اند. در دوره‌ای که مایور رئیس یونسکو بود مرحوم احسان نراقی هم در یونسکو بود و مدتی نیز معاون ایشان شد. بنابراین به نحوی می توان گفت؛ این کتاب ایده‌های جامعه جهانی را درباره زنان نمایندگی می‌کند، یا حداقل چنین به نظر می‌رسد. پس اگر بخواهم یک داوری کلی درباره این کتاب بکنم، اساساً کتابی ترویجی و تبلیغی و توصیه‌ای است که می‌خواهد «گفتمان زنانه» را توسعه دهد و یک کتاب آکادمیک و دانشگاهی به معنای خاص کلمه نیست. نمی خواهم بگویم مهم نیست یا کم اهمیت است. ولی کتابی به معنی دقیق کلمه پژوهشی و آکادمیک نیست. کتابی تبلیغی و ترویجی است که می‌خواهد برای بهبود جایگاه زنان در جوامع و بهبود صلح و ارتقاء فرهنگ صلح در جهان چیزهایی را آموزش دهد و تبلیغ کند و به فرهنگ مردمان و جوامع تبدیل نماید. کوشش برای تصحیح جایگاه زنان و بهتر کردن حضور زنان در جامعه، خصوصاً مشارکت و برابری و ارتقاء فرهنگ صلح و توزیع فرهنگ صلح هدف اصلی این کتاب است. به همین سبب کتاب آشکارا در جاهایی به اکشن پلن و طرح اقدام تبدیل می‌شود که می‌خواهد کنشگران مدنی را راهنمایی کند. به لحاظ زمانی هم مقالات کتاب حول و حوش کنفرانس جهانی زنان که در ۱۹۹۵ در پکن برگزار شد، نوشته شده است، بعضی از مقالاتش قبل از کنفرانس و بخشی دیگر بعد از کنفرانس نوشته شده است. در واقع مقالات کتاب برای ترویج و تثبیت اهداف کنفرانس زنان نوشته شده است. تنظیم کنندگان د ر صفحه ۱۲ می گویند: کتاب در برگیرنده مقالاتی است که برای دو نشست پیش از کنفرانس انتخاب شده بودند: نشست دسامبر ۱۹۹۴ حول «جنسیت و دستورکار صلح» که دستورکار برای صلح و گزارش دبیر کل سازمان ملل به شورای امنیت را از دیدگاه جنسیتی مورد بررسی و کاوش قرار داد و نشست آوریل ۱۹۹۵. بنابرین این کتاب مروج گفتمان سازمان ملل است در معنای عام، و مروج گفتمان یونسکو است در معنای خاص. پس کتاب در چنین فضایی خلق شده است. یعنی می خواهم بدانید که انتظارمان از این کتاب چیست؟

وی ادامه داد: به کار مترجمان هم اشاره‌ای بکنم، مسلماً مشکلاتی در کار مترجمان محترم هست، و لاجرم ترجمه در مواردی نارسا و نامناسب است. البته باید داوری منصفانه‌ای بکنیم. یک بخش‌ آن به خود مترجمان برمی‌گردد و یک بخش دیگر هم به مشکل زبان فارسی کنونی در خصوص درک از صلح و مفاهیم صلح در این زبان مربوط است. پس همه این نارسایی متوجه کار مترجم نیست. ‌ بخش بنیادین‌اش به ناتوانی زبان فارسی جدید و حتی همه زبان‌های ایرانی در خصوص مفاهیم و واژگان و معانیِ صلح و سازش و مدارا و منع حضور زنان در جامعه مربوط است. اشاره خواهم کرد، ما در فارسی مدرن مفاهیم کافی و مناسب برای توصیف این وضعیت نداریم و نداشتیم. بنابرین لاجرم این بافت زبانی تاثیرش را بر مترجمین گذاشته است. ما در ایران معاصر در خصوص صلح و همزیستی مسالمت آمیز با مشکل فکری و مفهومی مواجه بوده‌ایم. اصلاً در دوره معاصر ما فرصت نکرده‌ایم به صلح بیندیشیم و از صلح بگوئیم. بنابراین امکانات زبان فارسی جدید در باب صلح و انواع و سطوح آن بسیار اندک است و در چنین شرایطی؛ آیا انتخاب این کتاب برای ترجمه، یک انتخاب مناسبی است، من شک دارم. شاید ترجمه یک کتاب ترویجی در باب صلح و زنان مناسب نبوده، می‌شد متون بهتری برای این شرایط پیدا کرد. پس در چنین شرایطی با چه نوع ادبیاتی و با چه نوع کتابی آغاز کنیم، مهم است. من شک دارم که این کتاب می‌توانست انتخاب مناسبی باشد. من اگر جای دوستان و مترجمین محترم بودم، این متن را برای کار اولیه انتخاب نمی‌کردم و متن بهتری را جستجو می‌کردم. در جامعه‌ی ما که مدتها است صلح در زبان فارسی به محاق رفته و هیچ ادبیات اندیشه‌ای در باب صلح نداشته‌ایم، شاید هم حق داشتیم که نداشته باشیم، برای این شرایط باید فکر عمیق‌تری می‌شد. وقتی که در جهان مدرن می‌خواهید یک «مفهوم نوآیینی» بیاورید و یک «نظم معنایی جدیدی» را در زبان فارسی کنونی مطرح کنید، باید خیلی اندیشید، دقائق و مشکلات زیادی در اینجا هست. درباره ترجمه عنوان کتاب، من تا عنوان کتاب را دیدم؛ «فرهنگ صلح و چشم‌انداز زنانه» یاد کلماتی چون world visionو Horizon و world view افتادم. ما معمولاً این کلمات را به چشم‌انداز ترجمه می‌کنیم. در حالیکه عنوان اصلی کتاب این است: Towards a womens agenda for a cultural of peace ، در اینجا مترجمین کلمه انگلیسیwomens agenda را به چشم‌انداز زنانه ترجمه کرده‌اند، واقعیت این است که این ترجمه درست نیست. agenda مفهومی در حوزه عمل و اقدام است، در حالی که چشم‌انداز مفهومی در حوزه ایده و نظریه است. اساساً این ترجمه خواننده‌ای که اولین بار از روی عنوان روی جلد، با کتاب مواجه می‌شود، معانی و مفاهیم کتاب را پنهان می کند و به محاق می برد. چون agenda با action  تناسب دارد که نویسندگان و تنظیم کنندگان اصلی به درستی آنرا انتخاب کرده‌اند. اما مفهوم چشم‌انداز چنانکه عرض کردم، مفهومی در فضای ایده و ذهنیت و نظریه است. ما چطور حوزه نظر را از حوزه عمل تفکیک می کنیم؟ حالا ممکن است برخی با این تفکیک موافق نباشند. ولی حوزه نظر و ایده از حوزه عمل متفاوت است و مفاهیم این دو حوزه هم متفاوت هستند. بایستی اگر چاپ دوم اتفاق افتاد، یک فکری در این باب کرد. چون agenda به معنی دستورکار، دستور عمل و دستوری برای اجرا کردن است و چشم‌انداز مفهوم افق را به یاد شما می‌آورد.

مدیر گروه جامعه شناسی ایران انجمن جامعه شناسی گفت: اما چنانکه اشاره کردم، مشکل اصلی در کار ترجمه به «ناتوانی» «زبان فارسی جدید» (و حتی همه زبان‌های ایرانی) در خصوص مفاهیم و واژگان و معانیِ صلح و سازش و مدارا برمی‌گردد. در فضای روشنفکری ما و در فضای رسانه‌ای ما و حتی در فضای علوم انسانی و علوم اجتماعی ما صلح در ساحت معنایی و مفهومی غایب بوده است، ما در دوره معاصر چندان در باب صلح فکر و بحث نکرده‌ایم. در نتیجه ادبیات صلح در زبان فارسی مدرن چندان فربه و غنی نیست، به عنوان مثال به حوزه‌های رمان، شعر، فیلم، رسانه، تاریخ، آموزش و پرورش، علوم انسانی و علوم اجتماعی ما نگاه کنید. امکانات زبان فارسی جدید در باب صلح و اندیشه‌ی صلح و اَشکال و سطوح و انواع آن بسیار اندک است. ما در دوره جدید که دوره تجدد و شهریّت مدرن است، کمتر به صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز فکر کرده‌ایم و چندان از صلح سخن نگفته‌ایم. واقعاً چرا؟ پس در اینجا ضروری است، من مقداری از بحث نقد کتاب حاضر، فراتر بروم و با معیار قرار دادن «مفهوم صلح» به نقد زبان فارسی جدید و مفاهیم این زبان بپردازم. در واقع باید گفت؛ ادبیات و گفتارهای دوره‌ی جدید ما ایرانیان، ادبیات و گفتارهای مبارزه و ستیز و خشونت است، به عنوان مثال شما به «مفهوم غرب» نگاه کنید. اصولاً خود این مفهوم که در ادبیات سیاسی و ایدئولوژیک و مذهبی جدید ما به وفور به کار می‌رود، و حتی در گفتارهای روزمره هم به وفور آنرا استفاده می‌کنیم، جان می‌دهد برای مبارزه و ستیز و خشونت و جنگ. ما وقتی «آن دیگری» را غرب نامیدیم، ناخودآگاه نفرت‌مان را هم در این کلمه پنهان کردیم و از روی نفرت آن را غرب نامیدیم. شاهدش هم کاربرد مفهوم غرب در آثار شهاب‌ الدین سهروردی است که احسان نراقی هم «غُربت غرب» را از رساله‌ی «الغربه الغربیه» او وام گرفته است. اصلا مفهوم و کلمه غرب در ادبیات فارسی یک مفهوم منفی است، سهروردی غرب را این چنین معنی کرده است: غرب جای دیوان است، جای سیاهی است، جای فقدان نور است، جای ظلمات است. در حالی که در غیر از دوره جدید، ما به اروپا و منطقه امپراطوری روم کلمه غرب را بکار نمی بردیم. ما یک کلمه مغرب را در قلمرو اسلامی بکار می بردیم که کاملاً معنای جغرافیایی از آن استنباط می‌شد و امروز کشور مراکش نماینده آن است و هنوز هم گاهی مغرب گفته می شود. پس وقتی ما آن دیگری را غرب نامیدیم به صورت پنهان نفرتمان را نیز در این کلمه پنهان کردیم. شاهد امروزی‌اش هم «مفهوم غرب‌زدگی» است که آنرا به مثابه خفت و تمسخر و توهین به کار می‌بریم. اگر باورتان نمی‌شود کتاب های احمد فردید و آل احمد و روشنفکران همدوره آنها را که به همین نام چاپ شده است، بخوانید. شما دیدید که در دوره معاصر مفاهیم غرب و غرب‌گرایی و غرب‌زدگی چه شورها به پا کردند و چه کشاکش‌ها درست کردند. پس اساساً مفهوم غرب یک مفهوم منفی است و بی طرف و مستقل نیست. حالا چرا زبان فارسی جدید فاقد واژگان و مفاهیم و اندیشه و بحث در باب صلح است؟ این یک پرسش فوق‌العاده پیچیده و غامضِ تاریخی و معرفتی است. ما خصوصاً یک سده‌ای در تاریخ معاصر ایران داریم که ۲0 سال قبل از انقلاب مشروطه تا دهه‌ای پس از انقلاب اسلامی را شامل می‌شود که گفتار غالب در زبان فارسی جدید، گفتار مبارزه و ستیز و تضاد و خشونت و انقلاب است. ما در این دوره در فاصله کمتر از ۷۰ سال دو انقلاب اجتماعی بزرگ آفریدیم. چرا؟.

این جامعه شناس گفت: در اینجا فقط به دو علت مهم آن اشاره می‌کنم: نخست اینکه از یک زمانی سنت (سنت ایرانی ـ اسلامی) ستیزه‌ جو شد و احیاء سنت به مثابه ستیز با وضعیت نو یا غرب جدید احیاء گردید که آغازگرش به نحوی سید جمال‌الدین اسدآبادی و پایان دهنده‌اش علی شریعتی است، از این رو بخش مهمی از دوره‌ی معاصر ما دوره ستیزه جوئی و کشاکش با وضعیت مدرن و غرب و غرب‌زدگی بود که هنوز هم ادامه دارد. دوم اینکه از یک زمانی ادبیات مدرن ما هم ادبیات چپ (یعنی چپ مارکسیستی) شد، ادبیات چپ اساساً ادبیات مبارزه و ستیز و تضاد است و جالب اینکه در یک مرحله از تاریخ معاصر ما سنت گرایی و چپ گرایی باهم ترکیب شدند و «چپ مذهبی» را هم به وجود آوردند.وقتی ایده‌ها و ادبیات چپ از کنشگران و سازمانها و کمونیست‌ها و حزب توده بگیرید تا مجاهدین خلق و احزاب چپ اسلامی، وقتی منطق چپ و ایده‌های چپ و آرزوی مبارزه در زبان فارسی غالب شد، معلوم است که منطق صلح و منطق آشتی و زیست مسالمت‌آمیز به محاق خواهد رفت. یکی از نمادهای ادبیات مدرن ما گفتار علی شریعتی است. شما شریعتی را خوانده‌اید یا شاید دارید، می‌خوانید. آیا در گفتار شریعتی احساسی از صلح هست؟ گفتار او همه‌اش شور و هیجان و مبارزه و ویران کردن است، گفتار طرد و حذف و ستیز و «انقلاب دائمی» است. زبان وقتی «زبان انقلاب دائمی» شد، دیگر نمی‌تواند زبان صلح باشد. این زبان اساساً مفاهیم مبارزه و ستیز و خشونت و کشمکش را می پرورد. اما به اشاره بگویم، از دهه‌ ای پس از انقلاب اسلامی، منطق صلح مجدداً در زبان فارسی احیاء شده است و اندیشیدن به صلح و زیست مسالمت‌آمیز ممکن شده است. بنابراین از این زمان یک دوره جدیدی در ایران معاصر آغاز شده است که یک زمان دیگری باید در باب آن بحث کنیم. البته یادآوری می‌کنم، در در زبان قدیم ما، سخن صلح و سازش و مدارا حضور داشت. شعر حافظ را که بر روی یک مجسمه‌ی سنگی در دانشکده علوم اجتماعی سابق در بهارستان نوشته شده بود، به یاد دارید: آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است ــ با دوستان مروت با دشمنان مدارا. ما در زبان قدیم خودمان به صلح و مدارا اندیشیده بودیم و در باب صلح سخن گفته بودیم، اما با آغاز سده‌ای ویژه از معاصرت خودمان صلح از فکر و اندیشه و زبان ما رخت بربست. 

او سپس در خصوص داوری محتوای کلی مقالات گفت: محتوای کلی کتاب کاربردی سازی برخی رویکردهای فمینیستی و فمنیسم دانشگاهی در این کتاب است. در زبان های اروپایی در باب «فمینیسم» متون و اندیشه‌های دانشگاهی و آکادمیک فراوان وجود دارد. این کتاب اگرچه ترویجی و تبلیغی است، اما در پشت آن، رویکردها و مفاهیم قرار دارند. بنابرین نویسندگان کتاب می‌خواهند آن ایده‌ها و مفاهیم نظری را به تجربه و واقعیت بیازمایند و به تحقق آنها کمک کنند. دو پیش فرض اصلی هم در همه مقالات کتاب مکنون است: یکی اینکه حضور همه جانبه زنان در جامعه را یک امر اخلاقی و مبتنی بر عدالت و حقوق بشر و آزادی توصیف می‌کنند. پیش فرض دوم این است که در صورت تحقق برابری زن و مرد و مشارکت کامل زنان، جوامع از فرهنگ خشونت به فرهنگ صلح حرکت می‌کنند، همان چیزی که دکتر توسلی هم نقد کردند. اینها استنباط من هستند، شاید شما با من همدل نباشید. این پیش فرض‌ها در مقالات کتاب هستند. گفته می‌شود اگر حضور همه جانبه زنان در جوامع اتفاق بیافتد، لزوما به دنبالش گذر از فرهنگ خشونت و استقرار در فرهنگ صلح ممکن خواهد شد، اما این پیش فرض چندان واقع بینانه نیست. 

محمدی در بخش پایانی بحث خود خاطر نشان کرد: اما بخش اصلی بحث من نتیجه‌گیری است که به دلیل پایان وقت فقط به عناوین آن اشاره می‌کنم و امیدوارم در گفت و شنیدها فرصتی بشود، مقداری بیشتر توضیح بدهم. چنانکه اشاره کردم نویسندگان مقالات این کتاب، یک نوع «مداخله‌ی عمدی» در جامعه را تجویز می‌کنند و کوشش می‌کنند یک نوع مبارزه مدنی را سامان بدهند تا گفتمان ها و ساختارها و نهادهای مردسالار و پدرسالار از میان بروند و جای خود را به برابری و مشارکت بدهند. ما در جامعه‌شناسی دو دیدگاه کلان در مورد تغییر و اصلاح و بهسازی و تصحیح جامعه داریم: یکی رویکرد اراده گرایانه و نخبه گرایانه و مداخله گرایانه است که گاهی متأسفانه موجب زایمان زودرس می‌شود و این زایمان زودرس گاهی موجب مرگ نوزاد و حتی مرگ مادر می‌شود. به دیگر سخن مداخله عمدی در جامعه «نتایج نامقصود» فراوانی دارد که این نوع نتایج پیامدهای زیانبارشان کم نیست. دیگری رویکرد تاریخی و اجتماعی و تغییر خود به خودی است که در اثر عملکرد ضمنی نیروهای اجتماعی و تغییر تدریجی جامعه از پایین اتفاق می‌افتد. بنابراین لازم است کنشگران زنان و کنشگران اجتماعی به نتایج نامقصود مداخله در جامعه هم بیندیشند و با دید بازتری کنشگری و مداخله‌ گری کنند.

در بخش آخر این نشست خلیل میرزایی (مدیر گروه جامعه شناسی صلح) به جمع بندی مباحث جلسه پرداخت و گفت: من انتظار داشتم وقتی ما در چنین جلساتی حاضر می شویم، مقداری تخصصی تر تمرکز روی موضوع یا محور آن چیزی باشد که قبلا تدارک دیده شده است. به هر حال من گذرا نگاهی به این‌کتاب انداختم. مقداری با بحث های دکتر محمدی موافق هستم. وقتی موضوع کتاب را دیدم towards a women agenda for cultural peace با آنچه که به عنوان این کتاب در نظر گرفته شده در تعارض است. من وقتی عنوان این کتاب را دیدم فکر می کردم قرارست که درباره تاثیر فرهنگ صلح بر دیدگاه یا چشم‌انداز زنان صحبت کند در حالی که عنوان این کتاب اساسا یک بحث عملی است که اگر ترجمه واژه به واژه اش را داشته باشیم می شود به سمت برنامه کاری زنان در خصوص فرهنگ صلح، یعنی آنچه که زنان به صورت عملیاتی نسبت به فرهنگ صلح قرار است که اجرا کنند. بنابرین عنوانی که برای این کتاب در نظر گرفته شده، موید محتوای متن نیست. ما وقتی در مورد کارهای علمی صحبت می کنیم و ویژگی های موضوع، همیشه این مسئله را مطرح می کنیم که موضوع نباید در جریان های علمی کلاه بردارانه باشد. یعنی خواننده یا مخاطب با خواندن موضوع تا حد زیادی یک دورنمایی در مورد متن کتاب پیدا کند.‌ بنابرین به نظر می رسد انتخاب این عنوان بیشتر یک انتخاب بازاری است تا موید واقعیتی باشد که در درون این کتاب وجود دارد. اجازه بدید در یک جایی با دکتر محمدی هم مخالفت کنم. درست است که مفاهیم ما مقداری از برخی از علومی که جدیدا در غرب قوت گرفته اند خالی است، من از این منظر روی این تاکید می کنم که من دو یا سه دیکشنری دراین حوزه ها دارم، یعنی در این حوزه خودم را صاحب نظر می دانم. اما همان طوری که شما فرمودید مفاهیم در هر زبانی تحت تاثیر شرایط اقلیمی بوم شناختی و بعد شرایط اجتماعی فرهنگی و بیشتر از آن شرایط ایدئولوژیکی سیاسی حاکم بر یک جامعه است. بنابرین خیلی جای تعجب ندارد که ما در جامعه ای زندگی می کنیم که قرن های متمادی ایدئولوژی ای در آن حاکمیت داشته که این ایدئولوژی مبتنی بر اصول مراودات مسالمت آمیز نبوده، یعنی بیشتر فرهنگ جنگ در آن ایدئولوژی حاکمیت داشته است. از آنجایی که من همیشه در بسیاری بحث ها می گویم که تعریف من از صلح متفاوت از تعریفی است که خیلی ها انجام‌ می دهند. من اصلا جنگ و صلح را دو روی یک سکه نمی دانم.‌ صلح تعیینی قائم به ذات دارد. اصلا تعیینی قائم به جنگ ندارد. یعنی صورتی نیست. صلح زندگی بدون دغدغه و آسیب است. زندگی بدون تعارض است.‌ بنابرین هر ملتی می توانند زندگی غیر متعارض و بدون دغدغه داشته باشند و مدعی باشند ما تحت شرایط مسالمت آمیز و صلح جویانه زندگی می کنیم اما من متاسفانه وقتی بیشتر ترجمه ها در ایران را می بینم مترجمین تصور می کنند که وظیفه آن ها برگردان متن - در کشور ما به فارسی، با توجه به مفاهیم و اصطلاحات موجود است. این برداشت بسیار کوته بینانه ای از وظیفه یک مترجم است.‌ یکی از وظایف اساسی مترجمین ساخت واژگان و مفاهیم است. ما اصطلاحی در زبان شناسی داریم تحت عنوان ترجمه وام گیرانه یا قدیم ها بیست یا سی سال قبل که اصول و فنون ترجمه را در گروه زبان انگلیسی درس می دادم، ما به آن می گفتیم ترجمه عاریتی. ما بسیاری از مفاهیم را نداریم اما برعکس بسیاری از افرادی که تصور می کنند زبان فارسی قوی نیست، زبان فارسی یک زبان به شدت زایاست، یعنی در جهان ادبیات، در جهان زبانی، زبان فارسی را اگر نگویم جزء زایاترین زبان های جهان طبقه بندی می کنند و اگر نگویم‌ حتی زایاترین زبان موجود در سطح جهان، می توانم بگویم یکی از غنی ترین و زایاترین زبان هاست و آن هم به واسطه وجود بن ها و پیشوندها و پسوندهایی هست که هر نوع ترجمه عاریتی و ساخت واژگان یا مفهوم های جدید را این زبان امکان پذیر می کند. بنابرین من اینجا مخالف نظر بعضی از دوستان هستم که ما ضعیف هستیم. من فکر می کنم که زبان فارسی این قدرت را به مترجمین و نویسندگان ما می دهد که صدهاهزار اصطلاح را بسازند و به این زبان تزریق کنند اما متاسفانه تحت تاثیر و سیطره زبان عربی قرار گرفته و این زبان عربی درست است که در بسیاری از موارد به غنای این زبان کمک‌ کرده اما ددر عین حال مانع پیشرفت این زبان هم شده است. بنابرین ما باید در آن انگاره هایی که به ما کمک می کنند یک زبان را غنا ببخشیم، تجدید نظر کنیم. ما متاسفانه وقتی لازم است ادعای استقلال داشته باشیم، آنجا قافیه را به بسیاری از زبان ها و فرهنگ های دیگر باخته ایم و جاهای دیگر که می توانیم با همکاری و مساعدت سایر کشورها و ملت ها و فرهنگ ها خودمان را تقویت کتیم، آنجا مشی عقب گیرانه ای را برای خودمان انتخاب کرده ایم. ‌در نهایت یک چیز را تاکید کنم. درست است که ما برای تقویت ادبیات مربوط به صلح نیاز به ترجمه با نگارش آثار زیادی داریم و درست است که در اولویت بندی آثار می شود آثار بهتری را انتخاب و وارد این کشور کرد، اما ما باید ورود هر نوع کار بدعت گذارانه و نوآورانه به این عرصه را خوش آمدگو باشیم و به نظر من ما باید از مترجم و ناشر کتاب که در این زمینه حرکت کردند تشکر و تقدیر کنیم.