جابهجاییهای عظیم فرهنگی-اجتماعی و جنبش زندگی روزمره در ایران
مقدمه
اعتراضات سیاسی در دهه 90 ضرباهنگ پرشتابتری یافته است، به همراه آن جنبش خرد زندگی روزمره نیز بیقراریهایی داشته است. در جریان اعتراضی که بر سر مرگ مهسا امینی اواخر شهریور 1401 شروع شد و تا زمان نوشتن این متن همچنان ادامه دارد، با تبدیل نوعی جنبش زندگی روزمره آرام و پیش رونده به سطحی رادیکال روبهروییم. جنبش زندگی روزمره از همان دهه ۶۰نشانههای خود در دفع از امر معمولی را در اشکالی چون مصرف ویدئو و پوشیدن لباس جین نشان داده بود (نگاه کنید به امر روزمره در جامعه پساانقلابی، ۱۳۹۵). در دهه ۷۰ پوشش و سبک زندگی در کنار ماهواره به مسئله مهمتری تبدیل شد و در دهه ۸۰ انواع جراحیهای زیبایی، بدنسازی، مد، وسایل آرایشی و مصرف محصولات متنوع فرهنگی و اقبال بی نظیر از وبلاگستان فارسی و بعد فیسبوک، شکل جدیدی به تحولات در زندگی روزمره بخشید. اشکال مقاومت فرهنگی در دهه 90 از سطح خلاقیت کنشگران فردی (دهههای 60 تا80)، خارج شد و به جماعتهای فرهنگی (برای مثال تجمع جوانان جلوی کوروش مال) کشیده شد که معطوف به زندگی بود. با این حال، جماعتهایی اغلب کوچک اما متکثر که از خلال مقاومت فرهنگی در برابر کسالت و ملال روزافزون زندگی روزمره در دهه 90 نقش آفرینی کردند زیر سایه تحلیلهای کلان اقتصاد سیاسی به محاق رفتند. اعتراضات پراکنده و ریزوماتیکی که از مرگ مهسا امینی شروع شد به برجسته سازی مسئله حجاب و گشت ارشاد کشیده شد، بعد به مناقشه بر سر آزادی پوشش و در نهایت آزادی سبک زندگی امتداد یافت. تا اینجا حاملان اصلی این اعتراض در خیابان دهه هشتادیها و تا اندازهای دهه هفتادیها بودند. حضور آشکار دانش آموزان و نوجوانانی که تا چند ماه پیش غیرسیاسی و بی تفاوت تعبیر میشدند شکاف عظیمی در تحلیلهای پیشین ایجاد کرد. اکنون مسئله این است که مصرف گرایان دل مشغول بدن، زیبایی و سبک زندگی چگونه میتوانند در جلوی صف اعتراضات بایستند؟ دانش آموزان و دانشجویان و سایر جوانان در کنار یکدیگر در جست وجوی معنای خود از زندگی برآمدند و امر بسیار معمولی را (مانند غذا خوردن مختلط در سلف یا آزادی پوشش) با امر بسیار رادیکال گره زدند. با این حال، دامنه اعتراضات به سرعت فراتر از فرهنگ پیش رفت، نه تنها با مسائل انباشته شده » جوانی جنسیتی شده « جوانان و حتی زنان پیوند یافت بلکه جنبههای قومیتی و مذهبی نیز پیدا کرد و با لایههای رسمیتر و عریانتر نارضایتی ازجمله فساد گسترده و ناکارآمدی گره خورد. به نظر میرسد جنبش اعتراضی متأخر از لایههای متعددی برخوردار است و بهسادگی به چنگ تحلیل نمیآید. ای بسا محققان به ابزارهای بیشتری از آنچه تاکنون از آن بهره میبردند نیاز دارند، و مدلهای مفهومی و تحلیلی جدیدی نیاز است تا بتوانند پیچیدگی موجود در اعتراضات را درک و تحلیل کنند. با توجه به این نکته که پدیدههای فرهنگی و اجتماعی، امری رابطها یاند باید آنها را در ارتباط با سایر پدیدهها به شکل درزمانی و برزمانی درک کرد، این پدیده نیز امری پیچیده، ناپایدار، غیرملموس، سخت فهم و متکثر است و در کنار همه اینها مانند موجودی زنده، امری پویا و در حال شدن است. از این رو، نویسنده این تحلیل معترف است که از فهم ابعاد مستمرًا دگرگون شونده این پدیده ناتوان است. باید توجه کرد آنچه در برخی استانها ازجمله کردستان و سیستان و بلوچستان رخ داده، نیازمند برجسته سازی و افزودن مؤلفه تبعیض مضاعف قومیتی-مذهبی است که خارج از چارچوب تحلیل این نوشتار است.
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
اعتراضات اخیر به بهانه گشت ارشاد شروع شد، اما بهسرعت به سطح کلانتر مطالبات ارتقا یافته است. به تعبیر تد رابر تگر ( 1388 ) در کتاب چرا انسا نها شورش میکنند، نارضایتی همیشه وجود دارد و باید دید چه چیزی اعتراض را ممکن میکند؟ تحقیقات جامعهشناسان که از انتهای دهه ۷۰ بهطور منظم انجام شده است، تصویر نارضایتی و ترک برداشتن هژمونی مسلط در جامعه را نشان داده است. موج اول ارزشها و نگرشهای ایرانیان « (۱۳۷۹) و دوم ( ۱۳۸۲) به این دلیل که مردم در این دو موج نگاهی بدبینانه به جامعه و وضعیت پیشروی خود داشتهاند، نگرانیهای اولیهای در میان جامعهشناسان و سایر تحلیلگران از وضعیت جامعه ایجاد کرده بود. یوسف اباذری ۱۳۸۱ همان دوران، در مجله آفتاب برخی از ابعاد فرسودگی جامعه را به ما نشان داده است. پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان، موج سومی نیز دارد که آن را در سال 1394 دفتر طر حهای ملی انجام داده است. در پاسخ به مهمترین دغدغه و نگرانی در مجموع 58.4 درصد مردم مسائل اقتصادی از قبیل بیکاری، اشتغال، مشکلات اقتصادی، مسکن و فقر را مثال زدند. همچنین در خصوص آیندهنگری نسبت به فاصله ثروتمندان و فقرا حدود 63.9 درصد مردم معتقد بودهاند که وضع مردم بدتر و فاصله میان فقیر و غنی بیشتر خواهد شد. اغلب پیمایشهای ملی، دو مجموعه از نگرانیها را بین مردم نشان دادند: اول اقتصادی (مجموعهای از مسائل بیکاری، معیشت و مسکن) و دوم اجتماعی (احساس بیاعتمادی، دروغگویی، ریاکاری، چاپلوسی). در سال ۹۷ گزارش آیندهبان فهرستی از مسائل کشور را گزارش کرده است که مؤید تحقیقات انجامشده جامعهشناسان است. هفت بحران عمده جامعه از نظر این گزارش عبارتاند از: بحران تأمین آب؛ بحران ناکارآمدی عملکردها؛ بیکاری؛ فرسایش سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی؛ فساد گسترده؛ مرکزگریزی از الگوهای هنجاری رسمی؛ و ناهنجاریهای ساختاری اقتصاد ایران. با این شرح مجمل از مسائل عمده اجتماعی ذکرشده میتوان درک کرد چرا زمینههای نارضایتی در شکل گسترده، ظرف چندین دهه در ایران، فراهم شده است بدون آنکه راهی برای حل مسائل در پیشروی جامعه قرار داده شده باشد. این مردم انتظاراتی حداقلی از حاکمیت داشتند (اداره کردن درست جامعه) و خودشان نیز کوشیدند از طریق انتخابهای خود در صندوق رأی، فرصت لازم را به گروههای سیاسی مختلف بدهند، اما به نظر میرسد روند زمانه، به سمت تشدید نارضایتیها بوده است. در پشت لایههای اولیه نارضایتیها، تحقیقات پیمایشی به درون اشکال جزئیتر آن راه نیافته است. نارضایتی که علاوه بر عوامل یادشده در بالا به آزادی در انتخاب سبک زندگی و اختیار کردن آزادانه عرصههای معمولی زیست روزمره مربوط میشود. در طول چند دهه اخیر، نیروی پیش برنده زندگی برخلاف لایههای رویین، مقاومت را در اشکال نرمتر، درون متن زندگی به جلو برد و علی رغم توفیقات تدریجی تجربیات دردناکی را هم از سر گذرانده است، تنها یک نمونه آن تجربه رویارویی با گشت ارشاد و جریمههای کشف حجاب در خودروهاست که به انباشت پنهان خشم و تراکم احساس حقارت در جامعه منجر شده است. با این همه، گویا اینک به زمان تلاقی همه اشکال نارضایتیها در سطوح خرد و کلان به یکدیگر نزدیک شدهایم. در این نوشتار میکوشم از طریق پنج جابهجایی عظیمی که در یکی دو دهه اخیر در ایران رخ داده است، تصویر بزر گتری از تحول جنبش زندگی روزمره ارائه دهم: جابهجایی سنی؛ جابهجایی نسلی؛ جابهجایی جنسیتی؛ جابهجایی جمعیتی؛ جابهجایی در گروههای مرجع؛ و جامعه شبکهای شده.
جابه جایی سنی
سن، هنگامی که صرفاً بر یک فرد یا گروه مشخصی اشاره داشته باشد ممکن است نمود علمی مهمی نداشته باشد، اما اگر از بعد جامعهشناسانه بخش قابل توجهی از جامعه را دربرگیرد، میتواند تأثیرات بلندمدتتر و عمیقتری در جامعه داشته باشد. بدین معنا، مختصات جمعیتشناختی میتوانند تحولی کیفی در زندگی ایرانیان را شرح دهند. از سالها قبل، جمعیت شناسان پیشبینی کرده بودند بین سالهای 1395 تا 1405 دوره میانسالی جمعیت را در کشور تجربه میکنیم. این در حالی است که ایران از 1410 به بعد جامعهای سالخورده خواهد بود. این جمله به نظر ساده میآید، اما جامعهشناسان باید بر پیامدهای اجتماعی عظیم آن دقت بیشتری کنند. یکی از کوچکترین نتایج آن این است که جمعیت فعال در انقلاب 57 حتی اگر جوان بوده باشد و در حوالی سن 20 سال، امروز در بهترین حالت 10 درصد جامعه ایران را شکل میدهد و جمعیت بالای 65 سال ما تنها 6 درصد از کل جمعیت را شامل میشوند (5 میلیون نفر). به عبارتی نسلی که انقلاب کرد اینک حجم کوچکی از جامعه را شامل میشود و ایدههایش که همچنان بر کلیت جامعه مسلط است غیرهژمونیک شده است (و این غیرهژمونی کشدن ایدههای مسلط یکی از چالشهای اصلی جامعه سیاسی امروز است(. همینطور، جمعیتی که به دلیل قلت سن، نظاره گر انقلاب و سالهای اولیه پس از آن بوده است اکنون میانسال است و اینک، بخش مهم جامعه یعنی 44 درصد جمعیت ( 35.800 میلیون هزار نفر) را شامل میشود. این در حالی است که نسل جوان و نوجوان ما ( 15 تا 29 سال) صرفاً 20 میلیون نفرند. بدین ترتیب، ساختار جمعیت ایران در برهه انقلاب از کودکی و جوانی به سمت میانسالی در زمانه کنونی میل پیدا کرده است و این میانسال شدن ساخت جمعیت، به تحول کیفی ازجمله جابهجایی مفهوم گذشته با آینده، تحول کیفی در مفهوم امید، تحول در مفهوم آرمان و واقع گرایی، عقلانیت و محافظهکاری بیشتر منجر شده است. میتوان این تفاوت کیفی را از سه زاویه گذشته، حال و آینده و تغییر جایگاهشان نسبت به نسل جوان نشان داد. ابتدا اینکه، جامعه میانسال در مقایسه با جامعه جوان، نگاهش به آینده متفاوت میشود، به معنایی آیندهاش با زمان اکنونش قرابت مییابد، وقتی به آینده نگاه میکند زمان بسیار نزدیک را میبیند چراکه دیرهنگام است که آیندهشان شروع شده است یا در آستانه رسیدن به آینده به سر میبرند. جوانانی که در تخیلاتشان در چند دهه گذشته به آیندهای امیدبخش، دل بسته بودند، اکنون میانسالانیاند که بهزمان آینده رسیدهاند بدون آنکه آن خیالات و رؤیاها محقق شده باشند. میتوان خیالها و امیدها را به هم گره زد و آنگاه اگر فرد به این نتیجه برسد که توفیقاتی که داشته قابل قبول نبوده است خود را در سلک شکستخوردگان تعریف میکند. این جمعیت شکست خورده میانسال، به یقین راوی قصههای خود برای نسلهای جوانتر خواهد بود و اکنون که رو به سمت دنیای پیری دارد از درافتادن در آن امتناع میکند، از این رو میکوشد از تهماندههای فرصت خود برای ساختن زندگی بهتر بهره ببرد، اما این نسل (دهه پنجاهی و شصتیها) هم زمان نسلی فداکار و جمعگرا پرورش یافته است و هنوز در تردید منافع فردی و جمعی به سر میبرد. یکی از راهکارهای این نسل گسترش و تمدید جوانی است. برای میانسالانی که جوانیشان، هیچگاه نیامده یا بیکیفیت بوده، از طریق تداوم تحصیلات و مجرد ماندن یا ازدواج سفید، حتی طلاق و رفتن سراغ تجربههای جدید مانند ورزش، آموزش سازهای موسیقی، یا سایر اشکال تجربه خارق العاده در سن میانسالی، در پی تمدید جوانی خود هستند. ازاین رو برای میانسالان، فقدان چشمانداز و تصویری شکننده از آینده به مؤلفه مهمی تبدیل میشود. اگر همه این موارد را با بازاندیشی در گذشته -حدود چهل یا پنجاه ساله- قرار دهیم می توانیم انتظار خوانشی یأسآلود از جامعه ایرانی داشته باشیم. برخی از تحقیقات کیفی بهخوبی اشکالی از این ناکامی و ناامیدی را نشان دادهاند که بر مبنای آن، کوشش برای بازیابی امید بیشتر جنبهای فردگرایانه و کوتاه مدت و در عین حال بسیار ابتدایی یافته است. در گزارشی با عنوان "تحول کیفی افکار عمومی در ایران"، محسن گودرزیبا تفسیر نظرسنجیها در طول دهه 90از ذهنیتی جمعی پرده برداشت که در عین تعمیق نارضایتی و بیاعتمادی به حاکمان، بسیار از آینده هراسان و در عین حال ناامید است. بر مبنای این گزارش، 90 درصد پاسخگویان گفتهاند امیدی به بهتر شدن اوضاع ندارند. دوم آنکه، برای جمعیت میانسال گذشته معنادار میشود، چراکه حداقل سه یا چهار دهه از زندگی خود را پشت سر گذاردهاند و میتوانند به شکلی انتقادی در تاریخ و عملکرد خود و جامعه تأمل کنند. تجربه فرشته تاریخ مورد نظر بنیامین، برای تجربه نسل میانسال معنا مییابد و دقیقاً درحالی که به سمت پایان زندگی خود به سرعت به پیش میرود، (پایان برایش معنادار میشود( نگاهش به سمت گذشته است. برای جامعهای که میانگین سن یاش بالای سی سال باشد به تعبیر کریستوفر بالس تبدیل به نسلی شده است که میتواند بر فرازی بایستد و به آنچه گذشته نام گرفته نگاه کند و میتواند از این خاطرات پراکنده و گذشته خود، کلیتی هرچند متزلزل بنا کند و از آن تصویری بسازد که قضاوت را ممکن کند و این گونه است که جامعه میانسال که اینک بخش غالب جمعیت را دربر میگیرد نومیدانه به تأمل انتقادی در باب زندگی و عملکرد خود در جامعه می پردازد.
سوم، زمان حال برای این جمعیت به تعلیق درمیآید. اکنون به مثابه، "این لحظه حساس کنونی" پر از تزلزل ، و تشویش است. به خصوص برای جمعیتی که چهل سال تورم و رکود را به خاطر دارد و همیشه در اضطراب زمان و عقب ماندن از آن به سر برده باشد. خصلت چنین جامعهای این است که زمان حسرتها زود فرا میرسد و "ناگهان زود چقدر زود دیر میشود" برای مثال وقتی به " ۵سال گذشته" می نگرد، همه چیز به خاطراتی حسرت بار بدل میشود، به گونهای که احساس میکند دههها از عمرشان گذشته است! چهارم آنکه، برخلاف جامعه جوان که همچنان رادیکال و در جستجوی آینده است، جامعه میانسال جهتگیریهای محافظه کارانهتری را اتخاذ میکند، اما محافظهکاریاش را نباید زمانی که در شرایط اضطرار قرار میگیرد در تعارض با قرار مفهوم شهروند عاصی گودرزی ( 1398) داد. جمعیت میانسال نیز شهروندی عاصی است بدون امید به آینده، عصبانی از چیزهایی که از دست داده است، بی اعتماد به مجریان جامعه، درگیر با هزاران مشکلات اجتماعی چون فقر، طلاق، اجارهنشینی، حاشیهنشینی، شکاف اقتصادی و نابرابری، اما این جمعیت میانسال با جمعیت جوان در لحظه پساآرمانگرایانه به هم تلاقی میکنند. این زوال آرمان گرایی که در بدو امر از ریشههای سنی و جمعیتشناختی سرچشمه میگیرد در سطح اجتماعی، جامعه را با نوعی عقلانیت، حسابگری و دم غنیمت شماری روبه رو میکند. دو نسل جوان و میانسال در نداشتن چشم انداز نگاه برابری با یکدیگر دارند؛ زیرا میانسالان به گذشته نگاه میکنند که ببینند چه فرصتهایی را از دست دادهاند، اما جوانان به آینده مینگرند برای دیدن فرصتهایی که از دست خواهند داد. جمعیت ناراضی و عاصی میانسال به دلیل تعلقات مادی و خانوادگیاش و همینطور واقعگراییاش ملاحظات بسیاری برای تبدیل نارضایتی به اعتراض دارد. اگرچه به لحاظ ذهنی با معترضان همدلی دارد، اما به لحاظ جسمی و عینی نمیتواند بهسادگی بدان بپیوندد. این جمعیت (حدود ۳۶ میلیونی) به دلیل قلت سنش در لحظه انقلاب و یک دهه پس از آن نیز تماشاگر (اغلب همدل) بوده است و اکنون نیز به دلیل کثرت سن و تعلقاتش، بیشتر تماشاگر (اغلب همدل) است. با این حال بهخوبی میداند که انقلاب چه پیامدهایی دربر دارد. از اینرو اعتراضات را ظرف یک دهه گذشته با کمترین هزینه به شکلی مسالمتآمیز به جلو برده است (بهعنوان نمونه از طریق اعتراضات صنفی، بیانیه، گفتوگو با اصحاب قدرت، صندوق رأی، بوق زدن درون خودرو، لایک کردن و پست گذاشتن(. بنابراین جابهجایی ساخت جمعیت در ایران در گسترش ناامیدی و تعمیق نارضایتی از یک سو و تزریق عقلانیت در جنبش اعتراضی و کند کردن روند رادیکالیزهشدن اعتراضات از دیگر سو نقش دارد. علی رغم این توضیحات، متغیر سن بهتنهایی نمیتواند عاملی اجتماعی باثباتی برای تحلیل اعتراض باشد، اما وقتی در ساخت اجتماعی مینشیند تأثیر مهمی در شکلدهی به کیفیت جامعه ایفا میکند. از سویی دیگر همین متغیر، پیوندی پیچیده با مفهوم نسل و جنسیت، مهاجرت و سایر مؤلفههای اجتماعی دارد.
جابه جایی نسلی
به تعبیر مانهایم، یک نسل در برههای مشترک از سرنوشت جمعی مشارکت دارد و از طریق تمایل به شیوه رفتاری معین، خود را از نسل دیگر متمایز میکند. از سویی دیگر، هر نسل از طریق رخدادها و به تعبیر موژه ( ۱۳۹۹) اتفاقات عظیم با نسل پیش از خود متمایز میشود در این رویدادهاست که (در اینجا اعتراضات اخیر) آشنایی و ملاقات با کلیت جامعه و تاریخ صورت میگیرد و یک نسل معنا و هویت خود را برمیسازد و ابژههای نسلی مشترک و ذهنیت نسلی خود را ایجاد میکند. ما بدین دلیل از تحولات سنی شروع کردیم که بتوانیم روشنتر از نسل دهه 80 و تفاوتش با نسلهای قبل از خودش سخن بگوییم. نسل دهه 80 متمایز است؛ نه صرفاً به دلیل خصیصههای نسلیاش، بلکه به دلیل تاریخمندی که از آن برخوردار شده است. جامعه ایرانی در دهه ۱۴۰۰با اولین نسلی روبه رو میشود که نوجوانی و جوانیاش را در یک جامعه میانسال که به سمت پیری میرود میگذراند و با پیرانی از نسل انقلاب سروکله میزند که اینک به لحاظ جمعیتی ۶ درصد کل جمعیت ایران نیستند و جامعه ۱۲ میلیونی متولد دهه 80 که قرار است تا چند سال دیگر، اداره جمعیتی را بر عهده بگیرد که بیشترشان (در آن زمان دیگر جامعهای پیر خواهیم بود) به لحاظ سنی به مراقبت نیاز دارند. با این حال، نسل آینده وقتی به سن کار م میرسد، یکی از بزرگترین چالشها این خواهد بود که جامعه عظیم میانسال رو به پیری، به سادگی نمی خواهد از بازار کار و احتمالاً عرصه سیاست دست بکشد. جابهجاییهای نسلی در افق کوچک به همان پدیدههای ده سال یک بار در میان عموم ارجاع دارد، اما در سطحی وسیعتر جابهجاییهای نسلی می تواند تحولات عمیقتری را نشانه رود. برای مثال، نسلهای دهه 70 به بعد نه دوره خاتمی را تجربه کرده است و نه دورههای پیش از آن را، و نسل دهه ۸۰ فقط از دوره برجام به بعد خاطره دارد؛ اما نسل میانسال علاوه بر اشتراکاتش با دهههای بعد از خود، تجربه برهه انقلاب، جنگ و اصلاحات را دارد. این تجربهها قطعاً در جهتگیریهای سیاسی اجتماعی هر نسل تأثیرگذار است. از اینرو، نسل دهه 80 به کل با ابژههای نسلی کاملاً متفاوتی پا به جهان گذاشته است، ذهنیت نسلی به کل متفاوتی دارد، به دلیل موقعیت سنیاش (جوان و نوجوان( محافظه کاری کمتری دارد، و مهمتر از همه این نسل در زمانی زندگی میکند که همان زمان آینده نسل انقلابی سال ۵۷ است. این همان برهه زمانی است که آینده نسل میانسال با حال نسل کنونی تلاقی میکند و از نو به شکل انتقادی، خوانشپذیر میشود.
نسل دهه 80 که اکنون در آستانه جوانی است، نه فرزند نهادهای رسمی مانند مدرسه و نه رسانههای رسمی چون تلویزیون دولتی است، بلکه نسل شبکههای اجتماعی است که زندگیاش را استوری و استوریاش را زندگی میکند! همه چیز برای او با سرعت تعریف شده است. در توصیف این نسل آمده است که حتی زمان پست گذاشتن عکسها در اینستاگرام برای آنها بهکندی میگذرد، از این رو تصاویر ویدئویی در ریلز را ترجیح میدهد. از سویی دیگر، نسل شبکههای اجتماعی در فضایی افقیتر نسبت به فضای سلسلهمراتبی جامعه پیشاشبکهای بزرگ شده است؛ از این مرزهایی که در جامعه پیشین (برای مثال جنسیتی و جنسی) برایشان مهم بوده است، در اینجا اهمیت چندانی ندارد. این نسل اگرچه وطن برایش موجودیت و معنا دارد، اما قلمروهای جدیدی را برای خود تعریف کرده است که مستلزم کنار نهادن محدودیتهای دولت-ملت است.
فاکتور متمایزکننده بعدی نسبتی است که با جهان سنتی و مذهبی برقرار میکند. اگرچه تحقیقات جامعی در این خصوص انجام نشده است، اما می توان بیان کرد که نسبتش با مذهب به کل با جهان پیشینیان متفاوت است و تا اندازه زیادی پرسشگرانه با آن روبهرو میشود. عباس عبدی در کتاب تحول نامگذاری کودکان، 18 به ما نشان داده است اولین جایی که این نسل با ما متمایز میشوند نامهای کاملاً متفاوتی (سکولار شدن نامها) است که با خود حمل میکنند. عمده اسمهایی که اینها در شناسنامه خود دارند اسامی جدید و نوظهوری است که به کل با اسامی چند دهه قبل متفاوت است. بخشی از این تفاوت از خواست خانوادههای آنها برمیخیزد که در جای خود بدان اشاره خواهم کرد.
در سال ۹۹ در پی انجام تحقیقی در زمینه گفتوگوی نسلی برآمدیم و هدف ما مطالعه و تحلیل روی نقاط تعارض و منازعه میان نسلها بود. با تحولات اخیر متوجه شدیم در برهههایی اینچنینی، مسئله از مشکل نسلی فراتر میرود و نسلهای مختلف گویا در چنین موقعیتی به توافقی نانوشته میرسند. مسئله گفتوگو نباید صرفاً میان نسلها بلکه باید بالاتر از آن میان جامعه با ساختار حاکمیت صورت گیرد. با این حال آن تحقیق نشان داد که همواره کلیشههای نسلی و بدبینی نسلهای قدیمیتر به نسلهای جدیدتر وجود داشته است. در نتیجه مختصات منفی ای که در زمینه نسل نوظهور گفته میشود، بیشتر از نگرانیهای نسل گذشته برمی خیزد تا واقعیات موجود. آن کلیشهها چه بودند؟ نسل دهه ۷۰ و ۸۰ بیشتر توسط نسلهای قبل با عنوان بیقید و بیهدف و بیآرمان و خودمدار شناخته میشدند. آنان بیشتر نسل خانوادههای تکفرزند و تکوالد به حساب میآمدند، اما خودشان وقتی از زندگی میگفتند نفس زندگی و اکنونیت را هدف قرار داده بودند. آنها مطالبه گران چیزهای معمولیاند! و برای همه این چیزهای معمولی خصوصیشده حاضرند هزینه دهند. برای این نسل آزادی و حریم خصوصی جایگاه ویژهای دارد. نسل اتاق خوابهای خصوصی و گوشیهای هوشمندی که این فضای خصوصی را تعمیق بخشیده است، اما این نسل هنوز جوانتر از آن بود که برایش مسئولیت اجتماعی و حساسیت به امر اجتماعی و سیاسی قائل شویم. پس چه تحولاتی دانشآموزان و نوجوانان را به مرکز اتفاقات بدل کرد؟ آیا چیزی جز آزادی نسبی درون خانواده و فضای نسبتاً بسته بیرون بوده است؟ در دهههای پیشین، فرزندان (والدین نسل دهه هشتادی) برای رهایی از فضای کنترلی خانه به بیرون پناه میبردند. در هر صورت بیرون علیرغم محدودیتها برایشان جایی برای رهایی داشت (کافیشاپ، کوه، سفر، سینما، دانشگاه و خیابان همه فضای رهایی بودند) از این طریق، فضاهای بیرون با آنچه جنبش آرام نام والدین « گرفته است بهتدریج بازتر میشد، اما با والدینشدن دهه پنجاهیها و شصتیها و ورود گوشیهای هوشمند درون اتاق خوابها، فضای خانه میزان آزادیاشاز فضای بیرون بیشتر شد. این گونه فرزندان دهه هشتادی، خانه را (علی رغم مشکلات نسلی برجای مانده با والدین) امنتر یافتند، چراکه خانوادهها (در مقایسه با دولت و نهادهای انضباطی) بیشتر با فرزندانشان کنار میآمدند و در برابر فشار مدرسه و دولت بر سر سبک زندگی از خود استقامت نشان میدادند. این تنش میان دو جهان زیست، امکان مواجهه و مقاومت فعالانهتر در برابر محدودیتهای دولتی را بیشتر کرده است. با این حال ممکن است گفته شود که این نسل آگاهی سیاسی اندکی دارد، در جهان بازی اینترنتی، اجتماعی شده است، اما در طول دو ماه گذشته آنان به اندازه چند سال آگاهی سیاسی کسب کردهاند، با گروههای مرجع، شخصیتهای سنتی و قدیمی آشنا شدهاند. شبکههای اجتماعی سرعت بلوغ سیاسیشان را افزایش داد. برخلاف تصور، هیجاناتشان را بر مداری از عقلانیت و مقایسه میان اخبار درست و نادرست سوق دادهاند، سواد فرهنگی و سیاسی بالایی پیدا کرده و شروع به شناختن افراد و شخصیتها و رویدادهای تاریخی کردهاند. این نسل جزو نادر نسلهایی است که بلوغ جنسیاش با بلوغ سیاسیاش همراه بوده است و از طریق این بلوغ جنسی سیاسی شده مناقشات جنسی و جنسیتی را در کانون اعتراضات آورده است. با این حال ما با نسلی روبهروییم که در حال ساخته شدن است و به نظر میرسد بر اساس تجربیاتی که کسب کرده است، در مقایسه با دو نسل پیش، از توانهای بیشتری برای بازسازی جامعه برخوردار باشد. در طول سالهای دهه ۹۰، جنبش زندگی روزمره از سطحی فردی به سطحی جماعتی ارتقا یافت. اتفاقاتی معمولی به شکل جمعی رخ داد که از نظر ناظران رسمی بسیار عجیب مینمود، مانند آب بازی دختران و پسران در پارک ایرانزمین کرج ( ۱۳۹۲)، تشیع جنازه مرتضی پاشایی (۱۳۹۳)، تجمع مقابل کورش مال تهران و مرکزخرید آرمان در مشهد ( ۱۳۹۵)، اتاکوهای مقیم ایران و اجتماعات آنلاینشان (انتهای دهه 90) تا اسکیت بازی دختران و پسران در شیراز (۱۴۰۱)، این همه نشانه امری بزرگتر بود که درراه است. این وجوه فرهنگی جماعتهایی که بهواسطه جوانان به کمک شبکههای اجتماعی گوشیهای هوشمند، ساماندهی میشد بدون در نظر گرفتن مؤلفه جنسیت چیزی کم دارد. همه این جماعتهای فرهنگی که از خصائص پیشبینیناپذیری، فقدان رهبری، معطوف به امر معمولی در زندگی، منعطف بودن، شبکهای بودن، جوان بودن، شکستن مرزهای جنسیتی برخوردار بودند در جنبش فرهنگی- اجتماعی ۱۴۰۱شکل ارتقایافته خود را خلق کرده است.
جابهجایی جنسیتی
در دو دهه گذشته تحولات زیادی در حوزه جنسیت در ایران رقم خورده است که مؤلفه جنسیت را به یکی از مهمترین عوامل تبیین کننده جامعه جدید تبدیل کرده است. کتاب مواجهات نسلی و ثبات سیاسی در ایران معاصر نشان داده چگونه مطالبات نسلی بر دوش مطالبات جنسیتی سوار شده است نه تنها شاهد نسل جنسیتی شده هستیم، بلکه جنسیت به عنوان عامل تعینبخش درون هرگونه مؤلفه اجتماعی دیگر نیز رخنه کرده است. در ابتدای دهه 1380 ، برای اولین بار نسبت جنسی به نفع زنان در دانشگاه تغییر یافته است؛ میزان تحصیلات زنان در جامعه افزایش یافته است، همینطور زنان به دلیل ارتقای منزلتی، حضور اجتماعی پررنگی در جامعه داشتهاند. ساخت قدرت در خانواده به کل متوازنتر و دموکراتیکتر شده، از این رو، سهم فرزندان و زنان در خانواده بیشتر شده است. تحقیق ما در عرصه فرهنگ خرید نشان داد که با افزایش سن زوجین، توزیع قدرت در خانواده امکان بیشتری پیدا کرده است. به خصوص در زمینه مدیریت مالی خانواده، زنان نقش بیشتری یافتهاند. از بعدی دیگر، با پدیده فرهنگی زنان تحصیلکرده خانهدار و همچنین زنان تکزیست روبه رو شدیم. دو پدیده کاملاً مجزا، یکی بیشتر تحصیلکردههای غیرشاغل را دربر میگیرد و دیگری (تکزیستان( تحصیلکردههای عمدتاً شاغل. هر دو بهنوعی شکلبندی حضور زنان در جامعه و مطالباتشان را در طول چند دهه اخیر تغییر داده است.
تغییر ساختار خانواده نیز بسیاری جدی است. ما با انواع خانوادههای تک فرزند، تکوالد، و تکزیست روبه روییم. ۳۳ درصد خانوادهها در ایران دارای یک فرزند هستند، ۷ درصد تکوالد، ۹درصد تک زیست که بخش عمدهشان را ۶۶درصد (زنان تشکیل میدهند که مجموع (آمارشان فعلاً نزدیک به ۶ میلیون نفر میرسد. بر اساس یکی از آخرین پیمایشهای ملی در سال 99، ۶۰ درصد جوانان به تنهازیستی گرایش داشتهاند. این امر نشان میدهد که چرا میانگین سن ازدواج افزایش یافته است، در حال حاضر، ۱۳میلیون مجرد در سن ازدواج داریم. در شهرهای بزرگ میانگین سن ازدواج زنان تا 27 سال و برای مردان بالای 30 سال گزارش شده است. بخش قابلتوجهی از تک زیستان و سپاه مجردان همان میانسالان یاند که سیاست تعویق جوانی را که بالاتر اشاره کردیم در پیش گرفتند. مطالعه ما در زمینه تنهازیستی زنان تهرانی (میانسالان مجرد) نشان داد یکی از مهمترین دغدغه آنها استقلال و اختیار در سبک زندگی است. آنها دلسوز خانواده شان هستند، اما ترجیح میدهند که مستقل از آنها زندگی کنند و خانوادهها نیز آن را پذیرفتهاند. بسیاری از مطالبات زنان برخاسته از تحول در سبک زندگی است. با این حال، چیزی که برای نسل جدید و ازجمله زنان امری بدیهی است برای نسل مسلط، امری متصلب و غیرقابل تغییر است. در تحلیل جنسیتی اعتراضات اخیر، عرصه فرهنگ و جامعه باید در کنار عرصه سیاست و بازار کار قرار داده شود. آنچه مسئله سنی و نسلی و جنسیتی شرح داده شده را به هم متصل میکند، مطالبه اعظم برای رفع تبعیض و نابرابری در کنار مطالبه فرهنگی به رسمیت شناخته شدن است. همان طور که گفتیم جامعه، زنان مجردی را پرورش داده است که تحصیلات دانشگاهی دارند و تا اندازه زیادی امکان استقلال از خانوادههای خود را پیدا کردند. با این حال، طبق دادههای مرکز آمار ایران از میان جمعیت شاغل در کشور فقط ۱۸ درصد جمعیت شاغلان را زنان تشکیل میدهند ( 19.46 میلیون مرد و ۴.۳۴ میلیون زن در ایران شاغلاند) از سوی دیگر تنها ۱۰درصد زنان در سن کار، شغل دارند. نابرابری جنسیتی در عرصه کار نشان میدهد اوضاع بیکاری در میان زنان تحصیلکرده 2.5برابر مردان است. در عرصه سیاست اوضاع از این هم بدتر است. برای مثال در پارلمان در بهترین حالت زنان 6 درصد کل نمایندگان را تشکیل میدهند. بگذریم از این نکته که آنان اساساً نمی توانند بسیاری از مشاغل مهم سیاسی را تصور کنند. روشن است با این همه تحولات پیشرونده که در وضعیت زنان رخ داده، عرصه بازار کار و عرصه سیاست تغییری نکرده است. هرچه خانواده ساختی زنانهتر یافته، مردانگی بازار و سیاست برجستهتر شده است. ظرف چند دهه، ذهنیتی جدید و منعطف و دموکراتیکتر در کلیت جامعه (افراد و نهاد خانواده) ایجاد شده است که اینک عدم همخوانیاش با ساختارهای پیر و کهنه در دو عرصه دیگر آشکار شده است. شکاف اساسی میان خانواده و جامعه از یک سو و بازار و سیاست از سویی دیگر قصه اعتراضات را برای ما شرح میدهد. بدین معنا اعتراضات زنان نباید صرفاً به مسئله پوشش تقلیل داده شود، اگرچه مسائل اقتصادی و سیاست نیز نباید مانع دیدن مناقشه مهم بر سر پوشش و سبک زندگی و آزادیهای مدنی زنان قرار گیرد. پدیدهها به هم وابستهاند و بر هم تأثیر همافزا دارند.
جابه جایی جمعیتی
در کنار مؤلفههایی که ساختار سنی و نسلی و جنسیتی در شکلگیری جامعه جدید ایجاد کرده است جابهجاییهای عظیم جمعیتی هم نقش مهمی داشتهاند. دو شکل کلی از جابهجایی؛ یعنی داخلی و خارجی را میتوان از هم تفکیک کرد که در نهایت هم برخاسته از نارضایتیهایی و همچنین منتج به نارضایتیهایی بیشتر شده است. در طول دو دهه گذشته حجم عظیمی از جمعیت روستاها و شهرهای کوچک به کلانشهرها روی آوردند. مهاجرت از کلانشهرها به حاشیهها و از شهرستانها و روستاها به حاشیههای شهرها شکل دیگری از موقعیت در حاشیه بودن و پا درهوا بودن را پدید آورده است. فشارهای مهاجرتی در کنار تورم مستمر و گرانی سکونت در کلانشهرها منجر به سکنیگزینی در اشکال متفاوت ازجمله در شهرهای اقماری و روستاهای اطراف کلانشهر شده است. سرریز جمعیت، شکل روستاهای ما را به کل متحول کرده است. برای نمونه، بیش از ۳۰روستای بالای ۵ هزار نفر ساکن در استان تهران داریم که در مجموع جمعیتی بالغ بر 332 هزار نفر را دربر میگیرد. این جمعیت در مقیاس شهری برابر است با جمعیت شهرری یا شهر کاشان و بزر گتر از حدود 300 شهر ایران است. از دیگر سو، ۱۳شهر اقماری در اطراف تهران وجود دارد که در مجموع حداقل ۴ میلیون جمعیت را در خود قرار داده است. اغلب این روستاها و شهرهای اقماری بهطورکلی از تهران ارتزاق میکنند و به لحاظ اشتغال و فراغت به تهران وابستهاند و در مجموع از نارضایتی نسبت به امکانات زندگی و تأسیسات شهری و نابرابریهای مرکز-پیرامون رنج میبرند. در اینجا داستان شهرهای چون اسلا مشهر و کرج و شهریار که در این محاسبه نیامده است جداست. این اتفاق برای بیش از ده شهر ایران که بالای یک میلیون جمعیت دارد رخ داده است. حاشیههای این شهرها تقریباً با جمعیتی که درون شهرهاست برابری میکند یا بهسرعت در حال پیشروی است. این حجم جمعیت عظیمی که بیشکل و بیقرار در گرد شاند برای شغلی باثبات، هویتی منسجم و شرایط زندگی بهتر، موج عظیمی از نارضایتی را درون خود پرورش دادهاند. جمعیتی ناراضی که تصور از حاشیه بودن را در مقایسه با چند دهه گذشته تغییر دادند، لشکر تحصیلکرده بیکاری که در انتظار زمینه بروز نارضایتیها به اشکال متفاوت اعتراضی است. حاشیه بزرگ کلانشهرها مجموعهای نامتجانس از نیروها را در کنار یکدیگر جای داده است. در این میان از تحصیلکردههای شهرهای کوچک مهاجر که عمدتاً جوان هستند گرفته تا افرادی از فروطبقههای مهاجر که نه تحصیلات و نه شغل دارند تا مهاجران شاغلی که بهواسطه تورم از مراکز کلانشهرها رانده شدند و به اقمار پیوستند. رساله دکترای نیلوفر باغبان مشیری با عنوان تجربه بیگانگی در فضای شهری تهرانبخش کوچکی از این جامعه را مطالعه کرده است. او نشان داده که چگونه زمان برای همه اینها بسیار کوتاه و فشرده شده است. از اینرو برای بقا نیازمند اقداماتی فوری هستند، مرگ و بیماری برایشان بسیار دمدستی و امید مفهومی غیرقابل تصور است و تنها چیزی که آنها را به زندگی تشویق میکند انتظار است! همین انتظار آن روی سکه کلانشهرها را مستعد خیزشی عظیم کرده است. از سویی دیگر، جمعیت قابلتوجهی بهتدریج ظرف چهار دهه از ایران پساانقلابی خارج شدند (آمارهای قطعی و معتبری وجود ندارد اما برخی سایتها از ۸ تا ۱۲ میلیون مهاجر ایرانی را گزارش کردهاند). آنان در دورههای مختلف بحرانهای سیاسی و اقتصادی، دانشگاه، خانه، شغل و تعلقات عاطفی خود را با ناراحتی رها کردند و راه مهاجرت را انتخاب کردند. مهاجران عظیمی از نسلهای تحصیلکرده و ناراضی از وضعیت موجود، در طول سالها کوشیدند تصویری از وطن مورد انتظار خود را مستمر در ذهن خود بازسازی کنند، با مهاجران دیگر در غربت به گفتوگو بنشینند، ارتباط خود را با ساکنان وطن یعنی دوستان و خویشان خود حفظ کنند. این نکته وقتی مهم میشود که به تحقیقات جامعهشناسان در مورد اینکه حتی تحصیل در خارج از ایران بهعنوان راهی برای مهاجرت در نظر گرفته شده توجه شود. در مقاله سودای مهاجرت،محققان نشان دادند که چگونه مهاجرت بهصورت یک امکان ذهنی در ایران تصویر یک پادآرمانشهر ایرانی را در برابر آرمانشهر غربی قرار داده است. در این خصوص چیزی که باید جدی گرفته شود مهاجرت ذهنی فرزندان دهه 90 از بدو تولد است که با تحولات نامگذاری فرزندان که کمی جلوتر از آن سخن گفتیم بیارتباط نیست. داستان از این قرار است که در یکی دو دهه اخیر طبقات متوسط فرزندان خود را در کشورهایی اروپایی و امریکایی به دنیا میآورند و اسامی خنثی و متناسب با محل تولد در کشور خارجی برمیگزینند، چراکه فرزندانشان را از بدو تولد ساکن سرزمینی غیر از ایران تصور میکنند. از اینرو رابطه مهاجرت و ناامیدی باید جدی گرفته شود. این والدین حتی برای چند دهه دیگر نیز کورسویی از امید در کشور نمیبینند. حمید نفیسی در ساخته شدن فرهنگهای در تبعید: کانالهای تلویزیونی ایرانی در لسآنجلس نشان داد که چگونه تلویزیون در تبعید با تولید و پخش سریالها و فیلمفارسیها و همینطور موسیقی لسآنجلسی راهی برای پر کردن این شکاف برای نسل مهاجر انقلاب ۵۷برآمده بود، اما اینک، نسل مهاجر جدید نمیخواهد از بازنماییهای تصویری پیش ساخته استفاده کند، میخواهد خودش در خلق تصویر سهیم باشد. تفاوت این است که اینها دیگر نسل تلویزیون نیستند، بلکه در عصر شبکههای اجتماعی زندگی می کنند که مای لاند با جامعه مادری خود در تعامل مستقیم باشند. مهاجران به عنوان مجموعهای نامتجانس به این آگاهی رسیدهاند که در یک چیز مشترکاند: یعنی آوارگی. آنان بهخوبی دریافتهاند مهاجرت در حکم نوعی تبعید است و بهمنظور کاستن رنج تبعید انتظار را ایدئولوژی خود میسازند، از اینرو تمایل به شرکت در اعتراضات در آنها فزونی میگیرد. از سوی دیگر، فرزندان نسلهای مهاجر که هرگز ایران را ندیدهاند از طریق مشارکت در اعتراضات هویت ترک خورده خود را بازسازی میکنند. مهاجران مانند روحی سرگردان همچنان در سرزمین مادری خود حضور دارند، این گونه است که آنان نیز به مثابه نیروی مؤثر برای تغییر وضع موجود عمل میکنند. آنچه هر دو جبهه جمعیتی مهاجر (مهاجران حاشیه کلانشهرها و مهاجران برون مرزی) را به هم متصل نگاه میدارد همین مفهوم انتظار است.
جابه جایی در گروههای مرجع در جامعه شبکه ایشده
مؤلفههایی چون تحولات سنی، نسلی، جنسیتی و جمعیتی تماماً در بستر جامعه شبکهای صورتبندی جدیدی را ممکن کردهاند. از دهه ۹۰شمسی بدینسو، ایران نیز همانند بسیاری از کشورها، وارد قلمرویی جدید به نام جامعه شبکهای شده است. منطق چنین جامعهای با شکلی بسیار پیچیده از سازمان دهی و مدیریت سروکار دارد. قدرت یافتن شبکههای اجتماعی و برآمدن شکل جدید پیوندهای اجتماعی، دولتها را که عمدتاً با ساختار عمودی و سلسله مراتبی کار میکنند به شگفتی واداشته است، درحالی که مناسبات اجتماعی درون شبکههای اجتماعی، مسطحتر و افقی بوده است و رهبران جدید درون آن ظهور کردند که با مناسباتی جدید با پیروان خود مواجه میشدند. ما ظرف یک دهه گذشته شاهد چرخشی مردمی بودیم که رویتپذیری آدمهای معمولی را بیشتر کرده است. هم مردم سبک زندگی و هویت دلخواه خود را حداقل فراتر از خواست مرزهای دولت-ملتها برمیسازند و هم شخصیتهای مرجع نوظهوری در برابر آنان ظهور کردهاند. در ایران، به لحاظ کمی فقط درون شبکههای اینستاگرام و واتساپ و تلگرام هریک بهتنهایی بهطور میانگین ۴۵ میلیون کاربر فعال وجود دارد. بر اساس گزارش بازار فروشگاههای اینستاگرامی و صنعت تجارت اجتماعی 1401 ضریب نفوذ شبکه اجتماعی در ایران ۷۱ درصد بوده است. این به معنای ورود ایران به جامعهای کاملاً جدید است که قدرت اطلاع رسانی و اطلاعات از اختیار دولتها خارج شده است. در چنین وضعیتی از پیچیدگی روابط و مناسبات میان افراد و گروهها، نقش اشخاص مشهور و سلبریتیها و اینفلوئنسرها که درون آن تولید میشوند بسیار حیاتی میشود. نسلهای جدید درون جامعه شبکهای علائق خود را سامان میدهند و رهبران عقیده خود را پیدا میکنند و هرچه بیشتر از رسانههای رسمی فاصله میگیرند. تحولاتی که عمدتاً به ظهور شبکههای اجتماعی و مردمیتر شدن رسانه منجر شده است، نهتنها نقش گروههای مرجع سنتی را کمرنگ کرده است، بلکه اعتبار رسانههای سنتی و بهخصوص تلویزیون دولتی در ایران را به چالش کشیده است. در موج سوم ارزشها و نگرشها در سال 1394 لیستی از گروههای مرجع برای افراد فهرست شده است که در میان آن فقط خانواده توانسته بود آن هم تنها به میزان 38 درصد در فرد تأثیرگذار باشد. همه اشکال شناختهشده گروههای مرجع، نقش چندانی در تصمیمگیریهای فرد در مسائل سیاسی و موضوعات مهم نداشتهاند. با توجه به فاصله زیادی که از سال 94 به اینسو داریم و اضافه شدن نسل دهه هشتادیها، اضمحلال نقش گروهای مرجع سنتی بیشتر خود را نشان خواهد داد.
نتیجهگیری
جریانهای اعتراضی در ایران پساانقلاب از دو لایه درهمتنیده کلی در جامعه برخوردار است: یک لایه از آن را تحقیقات پیمایشی ظرف چند دهه گذشته بهخوبی آشکار کردند که خود را بیشتر در دو سطح مشکلات اقتصادی (بیکاری، مسکن و تورم) و سطح مشکلات اجتماعی (بی اعتمادی، دروغ گویی، ریاکاری و چاپلوسی و بهطورکلی تضعیف ارزشهای اخلاقی) نشان داده است. لایه دیگری وجود دارد که بیشتر فرهنگی است و با سبک زندگی و آزادیهای شخصی همراه است و بهطورکلی میتوان آن را با به رسمیت شناختن چیزهای معمولی (از چیز خوردن، قدم زدن، کنسرت یا ورزشگاه رفتن) بیان کرد. این قبیل مطالعات بیشتر در تحقیقات کیفی به طور خاص در عرصه مطالعات فرهنگی، مطالعات زنان و مطالعات جوانان دنبال شده است. در این نوشتار در کنار نشان دادن تعمیق اعتراضات در لایه اول نشان دادیم که شکلی از اعتراضات کمتر جدی گرفته شده نیز همواره وجود داشته است و مسیری متفاوت را از دل جنبش زندگی روزمره در طول چندین دهه گشوده است. این اعتراض یا مقاومت، در نامگذاریها، شکل مسافرت، نحوه لباس پوشیدن، آرایش، نحوه اجتماع و حضور در مکانهای مشخص، نوع و شکل مصرف رسانهها، همواره توسط جمعیتهای معترض تبلور یافته است؛ اما از دهه90این اشکال از جنبههای فردگرایانهتر به شکل جماعتهای فرهنگی تبدیل شد و در دهه 1400 از طریق تلاقی با نارضایتیهای لایه اول نمودی آشکارا سیاسی یافت. مرگ مهسا امینی صرفاً جرقهای بود برای پیوند زدن این دو لایه به کمک مو و بدن زنانه. بدین ترتیب، لایههای آشکار اعتراضات؛ یعنی اقتصادی و نظم سیاسی با لایههای پنهانتر آن؛ یعنی آزادی چگونه بودن و چگونه زیستن ذیل سایه مهسا امینی با یکدیگر ملاقات کردند. موی زن که همواره محل چالش بنیادین فرهنگ مذهبی در ایران بوده، اینک توانسته است به مثابه پلی میان شکافهای اجتماعی چون سنی، نسلی، جنسیتی و قومیتی و مذهبی عمل کند و نوعی مفصلبندی میان آنها را ممکن کرده که ضمن حفظ ترکهای میانشان، بدانها انسجام و اتصالی موقتی دهد. مو و بدن زنانه، در عین حال مبنای محکمی برای ایجاد هراس اخلاقی در روایتهای رسمی از اعتراضات اخیر بوده است. بر مبنای این هراس اخلاقی، معترضین دارای خصایصی چون اعتیاد به الکل و مواد مخدر، برهنگی و فساد اخلاقی، فرزند طلاق و دارای مشکلات هیجانی و آلت دست شیاطین رسانهای دشمن هستند. هراس اخلاقی در شرایط ترک برداشتن دیوار هژمونی به دلایل جابهجاییهای پنجگانهای که ذکر کردم تأثیر محدودی در جامعه گذشته است. اینک، جابهجاییهای عظیمی که در دو دهه اخیر در ایران شاهد بودیم ضرورت تحولات بنیادین در عرصه سیاسی را اجتنابناپذیر کرده است. درست است که ایدئولوژی منسجمی هنوز در فرآیند جنبش اجتماعی متأخر ظهور نکرده، اما بیاحتیاطی است که اگر آن را فاقد هیچگونه نظام ارزشی و ایدئولوژیکی تصور کنیم. شعارهایی که در این اعتراضات سر داده شده است و مهمترینشان زن، زندگی و آزادی بر وجه ایجابی (آرزوی یک زندگی معمولی) و عناصری چون فقدان چشمانداز و امید و نارضایتی از فساد گسترده، احساس تبعیض، دیده نشدن، خود به مثابه وجه سلبی آن عمل کرده است. این عناصر متکثر، به مثابه سیمانی میان جمعیت متفاوت ناراضیان (طبقات اجتماعی و گروههای به ظاهر متعارض) نقشی پیونددهنده داشته و توانسته است به سمت ایجاد بلوک تاریخی قدرتمندی گام بردارد.
چشم انداز ایران شماره 136