اعتراضات اخیر و عوامل فروکش کردن آنعباس عبدی بهمن 1401


‌بعضی بر این باورند که ناآرامی‌های خیابانی که چیزی حدود 100 روز ادامه داشته، تا اندازه زیادی فروکش کرده است. شما این فروکش کردن را تایید می‌کنید؟
بله! قاعدتا فروکش کرده است. اکثر شواهد این را نشان می‌دهد؛ اما فروکش کردن 1) به معنای این نیست که تمام شده و 2) معتقد نیستم که این وضعیت نمی‌تواند برگردد. این می‌تواند حالت سینوسی داشته باشد. دلیل اصلی آن هم این است که این اتفاقی که رخ داده، اعم از اینکه عاملش را خارجی بدانیم یا عامل داخلی (در این مرحله از گفت‌وگو فرقی نمی‌کند) زمینه‌های مناسب برای هر دو عامل به مرور زمان تشدید می‌شوند. مانند اینکه یک جایی دارد نم می‌دهد و ورودی آب هم که منشأ نم دادن است، مدام بیشتر می‌شود. معلوم است که حتی اگر گچ یا سیمانی هم روی آن بکشیم یا نم را با حرارت دادن خشک کنیم، دیر یا زود دوباره این نم ظهور پیدا می‌کند.

‌وقتی می‌گوییم که فروکش کرده، به نظر شما عوامل آن چیست؟
خیلی‌ها دوست دارند که فروکشی را تحت‌تاثیر مواجهه و دستگیری و زندان و اینها بگذارند. واقعیت این است که اگر با 88 مقایسه کنیم، خشونت‌ رسمی بیشتر بوده است، البته واقعیت مقابلِ آن هم هست که شعارهای اینها هم نسبت به شعارهایی که در سال 88 داده شد، شعارهای تند و رادیکال بوده است. بنابراین کسانی که وارد این میدان شدند و آنهایی که حمایت کردند و همه‌ اینهایی که به هر شکلی هم‌دلی کردند، باید انتظار این را می‌داشتند که متناسب با رفتاری که انجام می‌شود با چنین عکس‌العملی مواجه می‌شوند. خیلی‌ها فکر می‌کنند که این مورد یعنی برخورد حکومت عامل اصلی است و البته مواجهه حکومت بیشتر هم به چشم آمده است؛ دستگیری یک نفر، کشته شدن یک نفر، اعدام یک نفر کاملا به چشم می‌آید و خبری هست. من در عین حال که معتقدم این عامل مهمی است، ولی فکر می‌کنم عوامل درونی خود این حرکت هم در این ماجرا بسیار تاثیرگذار است؛ یعنی یک مشکلاتی در درون این جریان وجود داشت که کار را به اینجا رساند و در نتیجه بخشی دچار نگرانی شده‌اند و بخش‌هایی هم انگیزه‌هایشان کم شده و بخش‌های دیگری هم دچار یک برداشت‌های ناصوابی از آینده‌ حرکت‌شان شده بودند. مثلا فکر می‌کردند خیلی سریع به نتیجه می‌رسد و بعد که حالا مواجه با آن نتیجه نشدند و عکس آن را هم می‌بینند، موجب سرخوردگی و ریزش‌شان شد. بنابراین به نظر من هر دو عامل (ضعف‌های درونی حرکت و مواجهه حکومت) در کنار هم موجب این فروکش کردن شده است.

‌این پدیده ابعاد خیلی زیادی دارد؛ اولا در تعریف آن نظرات مختلفی است. بعضی‌ها آن را جنبش بعضی‌ها انقلاب و برخی به‌خصوص در داخل سیستم آن را اغتشاش می‌دانند، شما چه تعریف مشخصی از آن دارید؟
تا الان از ورود به این مسئله پرهیز کرده‌ام، به‌خاطر اینکه ما یک مقداری به «نام‌باوری» عادت و عقیده داریم مثلا طرف بچه‌اش که مو نداشت، اسم او را زلفعلی می‌گذاشت به این امید که زلف پیدا کند یا اینکه در قدیم‌ها وقتی که چند تا دختر به‌دنیا می‌آوردند، اسم آخری را دختربس می‌گذاشتند به امید اینکه فرزند بعدی‌شان پسر بشود. این حسی است که نزد آقای سیداحمد خاتمی هم دیدم. گفته‌اند که اگر کسی به این اغتشاشات بگوید اعتراضات، خودِ این هم یک اغتشاش است. اینها فکر می‌کنند با نامگذاری می‌شود مشکلی را حل کرد. البته همه دوست دارند نام‌های خوبی برای پدیده‌هایی که موردنظرشان است، انتخاب کنند؛ اما این نام‌های خوب لزوما نمی‌تواند ماهیت ماجرا را تغییر بدهد. معتقد هستم الان هم زود است به چنین چیزهایی بپردازیم. آنچه از این جریان می‌ببینم را گفته‌ام، به‌طور عادی همیشه می‌گفتم جنبش و اعتراضات. اینها را هم خیلی با دقت علمی به کار نمی‌برم، زمان برای نامگذاری هست. همچنین معتقدم این اتفاقی که در ایران افتاده، خیلی عمیق‌تر از این حرف‌هاست که بخواهند آن را فقط به دخالت خارجی تقلیل دهند. بعلاوه به خارج ربط دادن آن، به زیان حکومت است، به خاطر اینکه به مردم نشان می‌دهد اینکه زیر سر خارجی‌هاست، پس مردم هم بازیچه‌ی خارجی‌ها هستند، حالا کم یا زیادِ مردم مسئله دیگری است. پس بنابراین خارجی‌ها هم هرچه تصمیم بگیرند، کاری‌اش‌ نمی‌توانند کنند. اما اگر بگوییم نه این اتفاقات ناشی از مشکلاتی است که ما در داخل داریم، آن موقع خودمان می‌توانیم آن را حل کنیم. به همین دلیل معتقدم که این جنبش یا اعتراض یا اسم آن را هر چیزی که بگذاریم، ریشه‌ عمیق اجتماعی دارد. اصلا بی‌معنی است که به غیر از این به این سرعت بتواند این حد از جامعه را با خودش همدل کند. اگر مردم را همراه نکرده باشد، حداقل همدل کرده و تردیدی در این وجود ندارد. به همین دلیل من بیشتر دوست دارم بگویم اینها اعتراضات است. ولی تا رسیدن به یک مرحله‌ای که اسم آن را بشود «جنبش»، «انقلاب» و یا هر چیز دیگری گذاشت، فکر می‌کنم زمان هست و به همین دلیل از این نامگذاری‌ها که می‌تواند مبنای مجادله باشد، پرهیز می‌کنم.

‌همانطور که فرمودید همدلی نسبت به این داستان به هر حال در بین مردم زیاد بوده است، اما مردم همدل، همراه نشدند به‌طوری‌که خیلی‌ها از پنجره‌‌ خانه‌هایشان داد زدند «همسایه‌ باغیرت، حمایت حمایت» یا مثلا «آزادی اندیشه از پنجره نمی‌شه»؛ اما نهایتا خیلی از مردم به خیابان نیامدند که جمعیت انبوهی تشکیل بدهند. ممکن است بخشی از آن ناشی از محدودیت‌های فیزیکی و نوع برخوردها که حکومت ایجاد می‌کرد، باشد، اما به نظر نمی‌آید همه‌ پدیده‌ ناشی از همین باشد این عدم پیوستن عمومی را شما به چه چیزی ربط می‌دهید؟
من قبول ندارم که بخش بزرگ این عدم همراهی ناشی از ترس از هزینه‌ها بوده است، چون یک بخش‌هایی از همراهی هزینه آنچنانی هم نداشته است؛ مثلا من می‌دانم در محله‌ما دو ماه شعار می‌دادند. این هزینه‌ای نداشت و هر کسی می‌خواست، می‌توانست بیاید و شعار بدهد. اما آن طرفش هم برای من مهم است که هیچ کسی هم این شعاردهنده‌ها را لو نداد. این پدیده چند جنبه دارد؛
- یکی اینکه مردم بیایند با اینها مخالفت کنند چون آنچه نیاز حکومت است، مخالفت کردن با این جریان‌ها است؛ شما اگر به دهه‌ 60 نگاه کنید، سازمان مجاهدین خلق را همین مردم نابود کردند. حکومت که به تنهایی زورش به آنها نمی‌رسید! اصلا آنها نمی‌دانستند کجا باید بروند تا خودشان را پنهان کنند. اما این جریان همراهی با معترضان از قبل شروع شده. اما اینکه چرا نمی‌آیند در خیابان، به نظرم دلایلی دارد. البته این را هم بگویم که معمولا سعی می‌کنم مستنداتم براساس نظرسنجی‌ها باشد چون معتقدم که نظرسنجی‌ها واقعیت را نشان می‌دهند. بر همین اساس و گرچه معتقدم در این مرحله مردم نسبت به کارآیی اعتراضات، برخلاف 98، اعتمادشان بیشتر است، اما به شرطی که منجر به یک اصلاحی در سیستم بشود چون اگر بخواهد به مرحله‌ی تقابل برسد، حس‌شان این است که یا جواب نمی‌دهد یا عوارض شدیدی دارد. عوارض نه به این معنا که فقط برای خودشان بترسند، بلکه عوارض از این حیث که نمی‌دانند چشم‌اندازش چیست. این حرکت و این اعتراضات وجه سلبی‌اش بسیار قوی‌تر از وجه ایجابی آن است؛ اینکه بتوان تصویری را از وضع مطلوب به جامعه عرضه کند مثلا همین شعار «زن، زندگی، آزادی» در حد شعار، تصویر جذابی است، ولی ترجمه‌ی عملی برای کسی نشده؛ شاید هم ممکن نبوده که بشود! چون سیاستمدار و گروهی در صحنه باقی نمانده که این کار را بخواهد بکند!
- نکته دوم اینکه هر کسی به دلیلی ابهامش نسبت به این جریان بیشتر شد؛ مثلا بعضی‌ها به دلیل شعارهای هتاکانه‌ای که داده می‌شد، بعضی‌ها به دلیل اتفاقاتی که رخ داد که مثلا من می‌توانم بگویم ماجرای جام جهانی فوتبال خیلی اثر منفی داشت، اتفاقاتی که در کرج رخ داد و حالا دو نفر هم اعدام شدند؛ اینها اثرات منفی و ابهام‌آمیز روی افراد داشت. این هم به دلیل اینکه ساختاری که بر این اعتراضات حاکم بود، ساختار غیرقابل کنترلی بود. برهمین اساس این ساختار نمی‌توانست تداوم پیدا کند. گرچه قرار نیست مردم جامعه‌شناس باشند، ولی به شکل غریزی این چیزها را متوجه می‌شوند و اصلا نیازی نیست که شما تحلیل جامعه‌شناسی بکنید. بنابراین معتقدم دلیل اصلی‌ای که مردم همراهی عملی نکردند، این بود که چشم‌اندازی نمی‌دیدند. فکر می‌کنم اگر چنانچه این عدم چشم‌انداز ادامه پیدا کند، و نیز اصلاحاتی هم در طرف حکومت رخ ندهد و مردم امیدی پیدا نکنند، طبعا دفعه‌ دیگر کسانی که عملا هم به این جریانات ملحق می‌شوند تعدادشان بیشتر خواهد بود.

‌شما تحلیل‌تان از ماهیت این اعتراضات چیست؟ چنانچه می‌دانیم بالاخره در داخل فاقد لیدری و همین‌طور فاقد انسجام و فاقد تشکیلات است. چون مهمترین وجه یک جنبش انسجام و انضباط آن است، بنابراین عده‌ای آن را حرکتی توده‌ای یا توده‌وار می‌خوانند یعنی افرادی که از روی خشم وارد خیابان می‌شوند و اعتراض می‌کنند. بعضی‌ها آمدند اعلام کردند که دیگر ما جامعه‌ توده‌ای نداریم و جامعه‌ شبکه‌ای داریم؛ اما شبکه‌ای بیشتر صورت و شکل ماجراست ولی به لحاظ ماهیت، جایگزین توده‌ای یا سازماندهی‌ شده، نمی‌شود. شما فکر می‌کنید این حرکت یک حرکت توده‌وار است یا از انضباط مدنی هم برخوردار است؟
بعید می‌دانم شبیه به حرکت‌های توده‌وار که به جنبش‌های قدیم گفته می‌شد، باشد. اما چرا به آن شباهت می‌دهیم؟ به دلیل همان ویژگی‌هایی که شما در آن می‌بینید (درست هم هست) که رهبری ندارد و تشکیلات ندارد؛ اما نهایت این است که کم‌وبیش همه‌شان یک نوع ارتباط‌های عرضی با هم دارند. اما این باز هم از یک ساختار سازمانی تبعیت نمی‌کند.
یکی از مهم‌ترین مشکلات اینها این است که شکل‌گیری‌شان در فضای مجازی است. فضای مجازی لزوما با واقعیت تطابق ندارد. مانند آئینه‌ای که محدب و مقعر هست. تصویر را چگونه مخدوش می‌کند، فضای مجازی هم این کار را می‌کند. ولی بدتر از آن این است که فضای مجازی در مجاز مرز داخل و خارج را برداشته، اما در واقعیت این مرز به‌شدت متفاوت و تعیین‌کننده است. یعنی چه؟ یعنی شما در اینستاگرام یا توئیتر که می‌روید، آنجا دیگر بین یک نفری که در مرکز تهران نشسته یا در میدان دارد اعتراض می‌کند، با آن کسی که در لس‌آنجلس مثلا در یک کازینو نشسته و دارد توئیت می‌کند، این دو تا هیچ مرزی ندارند. جفت‌شان کنار هم دارند فعالیت می‌کنند. او در آنجا شاید پول می‌گیرد و این افراد در اینجا دارند هزینه می‌دهند؛ پس اینها در یک جغرافیای واحد ولی مجازی هستند. اما در واقعیت در دو جغرافیای کاملا متضاد قرار دارند. این دو نمی‌توانند با همدیگر یکی شوند. اصلا هر کاری‌اش کنید، ایراد پیدا می‌کند. چرا؟ به دلیل اینکه کسی که دارد تصمیم می‌گیرد اولا شناخته‌شده نیست، مسئولیت‌پذیر نیست و هزینه نمی‌دهد. اما آن کسی که در کف خیابان است و باید اجرا کند، ماهیت ماجرایش به‌کلی فرق می‌کند. چنین ساختاری بنیان‌های این حرکت را تعیین می‌کند. علت این هم که فعالیت روی فضای مجازی قرار گرفت، این است که سیستم اجازه نمی‌داد در فضای واقعی این اتفاق بیفتد. این شکاف در اعتراضات 88 وجود نداشت. ساختار از همان چیزی که می‌ترسید، بدتر از آن نصیبش شد. بنابراین همه را سوق دادند به فضای مجازی. فضای مجازی را هم که نمی‌شود جلویش را گرفت. شما جلوی فضای مجازی را بگیرید، ماهواره را می‌خواهید چه کار کنید؟ صد تا چیز دیگر را می‌خواهید چه کار کنید؟
دهه 40 یا دهه 50 کسانی سرخط و رهبر مبارزه بودند که یک نخبه دانشگاهی بودند و می‌گفتند ما 6 ماه تا 2 سال بیشتر زنده نیستیم. یعنی تا این حد ازخودگذشتگی و ایثار و مسئولیت‌پذیری بود. الان می‌بینید کسانی که دنبال انجام برنامه خود هستند، پیاده‌نظامش در تهران باید هزینه دهد؛ اما آن کسی که دارد پول می‌گیرد یا دستور می‌دهد در پاریس یا در لس‌آنجلس یا یک جای دیگر نشسته و هم پول می‌گیرد و هم زندگی می‌کند و لذتش را می‌برد. این وضعیت ساختاری تبعات بسیار سنگینی دارد.
به نظرم این مشکل اساسی‌ای است که این جریان داشته است. البته این را هم معتقدم که بخش عمده‌ای از نیروهای داخل (آنهایی که در عرصه ماندند) ارتباطی با آن که در خارج است، ندارند اما حکومت و آنان که در خارج هستند این دو تا را یکی تلقی می‌کنند و بنابراین چوب وجود آنها را هم می‌خورند.
‌درواقع همین یک مقدار مسئله را پیچیده و بغرنج کرده است. شما یک نیرویی دارید که وارد خیابان می‌شود و خطر می‌کند و شعارهای خاصی می‌دهد و در داخل هم هیچ رهبر و سازمانی ندارد و قاعدتاً نمی‌تواند هم داشته باشد، چون هدف مستقیم برخورد قرار می‌گیرد. اما در خارج از مرزها شما گروه‌های مختلف و چهره‌های متنوعی را می‌بینید که همه به نحوی خودشان را صاحب آنچه در خیابان می‌گذرد معرفی می‌کنند و آن را به نفع خود مصادره می‌کنند؛ مثلا از حزب کمونیسم کارگری گرفته که فکر می‌کند یک فعالیت معطوف به ایجاد جامعه‌ سوسیالیستی است تا رضا پهلوی و اطرافیانش که فکر می‌کنند این ماجرا یک ناسیونالیزم باستان‌گرایانه‌ دین‌گریز است تا سازمان مجاهدین که بالاخره براساس منویات خودش می‌گوید که برای به قدرت رسیدن آنهاست. تا افرادی که با سابقۀ اصلاح‌طلبی رفتند خارج و جمهوری‌خواه هستند و فکر می‌کنند که این یک مرحله‌ گذار دموکراتیک برای رسیدن به بعد از جمهوری اسلامی است و همه‌ اینها درواقع ضمن اینکه با هم تنش‌هایی دارند، دائما از وحدت هم حرف می‌زنند. بعد هم چه بخواهیم چه نخواهیم به دلیل بسته بودن فضای رسانه‌ای داخلی و باز بودن فضای بیرونی، غیر از فعالیت در شبکه‌های مجازی، آنها شبکه‌های تلویزیونی هم دارند که شب تا صبح در خانه‌های مردم روشن هست. به هر حال چه بخواهیم چه نخواهیم آنها خودشان را نماینده‌ تبلیغاتی این اتفاق می‌دانند. آیا این موجب نشده که این اعتراضاتی که ممکن است هیچ ربطی هم نداشته باشد دائم به آنها منتسب کند؟ و بعد، آیا این انتساب باعث نمی‌شود که بسیاری از همین مردمی که بالاخره فارغ از این دیدگاه‌ها دوست دارند اعتراض خود را به صورتی مدنی به نمایش بگذارند، وارد ماجرا نشوند؟
باید انتخاب کنیم. خیلی شرایط وجود دارد که اصلا گریزی از آن نیست. اصلا چرا این اتفاقات رخ داده است؟ یک دلیل این هست که رادیو تلویزیون‌ آزاد در دسترس نیست. پس هر کسی مجبور می‌شود که برود رادیو تلویزیون دیگر و شبکه‌های مجازی را نگاه ‌کند. دیگر نمی‌توانید بگویید آنها دارند توطئه می‌کنند. 200 کشور در دنیا هست. الان بی‌بی‌سی را نگاه کنید! یادم هست هفت‌هشت سال پیش تعدادی از رادیوهایش را تعطیل کردند. بعد تلویزیون‌هایش را هم اخیرا دارد تعطیل می‌کند. اما بخش ایران را نگه می‌دارد! این به دلیل این نیست که آنها فقط دنبال توطئه در ایران هستند. البته ممکن است این هم باشد. به دلیل این است که فکر می‌کنند رسانه‌شان خریدار دارد. وقتی که رسانه خریدار داشته باشد، راه می‌اندازند. چرا خریدار دارد؟ به‌خاطر وضعیت رادیو تلویزیون در ایران. یا الان سیاست هم در حال کوچ کردن به خارج است، چرا؟ به دلیل اینکه شما فعالان سیاسی‌تان را در داخل می‌زنید. وقتی که حکومت می‌زند، باید انتظار داشته باشد. به هر حال ملت که بدون رهبران و چهره‌های سیاسی نمی‌توانند کاری را پیش ببرند پس می‌گردند دنبالش و پیدا می‌کنند.
این را می‌خواهم بگویم که این در واقع انتخابی است که تحمیل شده است. این کلمه یک مقدار هم متناقض است؛ ظاهرش انتخاب است ولی تحمیل شده، بله، این عوارض را کاملا دارد. حکومت هم شاید بدش نیاید که این اتفاقات را به خارج منتسب کند ولی واقعیت این است که این وضعیت هزینه دارد و هزینه‌اش را مردم دارند می‌دهند. حال اینجا مردم چه کار می‌توانند بکنند؟ فرض کنیم یک کسی می‌خواهد اعتراض کند و اصلا هم کاری به این شبکه‌های ماهواره‌ای و توئیتر و اینها ندارد. این چطوری می‌تواند در این مملکت یک کاری بکند و صدایش از داخل دربیاید؟! بنابراین می‌خواهم بگویم اینها گریزناپذیر است. هیچ کاری‌اش نمی‌شود کرد.

‌همان وضعیت اصطلاحاً گریزناپذیر، پیامدهایی دارد که می‌تواند قابل توضیح، قابل تبیین، قابل هشدار، قابل نقد و قابل‌ آسیب‌شناسی هم باشد. به هر حال در بیرون، وقتی که شما یک فضای تبلیغاتی را به‌دست بگیرید و اطلاع‌رسانی منحصر به چند تا شبکه‌ خاص بشود، اینها می‌توانند خواست‌های داخلی را جهت بدهند و این برخی اوقات واقعا موثر است و درواقع هم آن حرکتی را که می‌توانست مسالمت‌جویانه باشد، در پاره‌ای موارد تبدیل به چیزی کردند که گویی اولین خواسته‌اش سرنگونی سیستم هست، درحالی‌که امکانات سرنگونی هم به‌نظر می‌آید برای این نیروها وجود نداشته باشد. این رسانه‌ها سعی کردند به هر حال فضا را به سمتی ببرند که از این اعتراض‌ها معطوف به یک سلسله اصلاحاتی در سیستم نشود و حتی چهره‌هایی را که این نوع علاقه‌مندی از خود نشان دادند، اینها را به‌عنوان نیروهای وسط‌باز و نیروهای در خدمت حکومت معرفی کردند و خیلی‌هایشان را از میدان به در کردند. این یک تبعاتی دارد؛ هم برای آن نیروی معترض و هم برای بقیه‌ نیروهایی که می‌خواستند نقش سومی را اگر فرض کنیم بازی کنند، این مسئله سرانجامش می‌تواند خیلی پرمخاطره باشد و اینها اجازه‌ کمترین نقد را هم نمی‌دهند؛ یعنی این حرکتی که در خیابان اتفاق افتاده بالاخره خواه‌ناخواه نقاط قوت و ضعفی داشته است. این را آن‌چنان تقدیس کردند که گویی هیچ‌کس هیچ اشاره‌ای نباید بکند که این ممکن است نقطه ضعف، کاستی و کمبودی داشته باشد و بعد این فضا را به‌صورت یک فضای دوقطبی آنتاگونیستی حق و باطل کامل درآوردند، تحلیل‌تان از آسیب‌های این وضعیت چیست؟
اگر من بخواهم فقط یک ایراد اساسی در مورد این جریانات اعتراضی بگویم، همان بستن دریچه‌ پرنعمت نقد روی خودشان است. این به نظرم یک قاعده است. هر حکومت و جریانی که نقد، به‌خصوص نقد از درون (حالا نقد از بیرون که اصلا جای خودش را دارد و به کسی ربطی ندارد) را محدود کند، قطعا بداند اشتباهاتش بیشتر از مواضع صحیح و درستش خواهد بود. یکی از مواردی که در جریان جنبش چریکی ایران مطرح است، همین بود که اگر یک کسی نقدی داشت (ولو اینکه از خودشان باشد)، فوری می‌گفتند این خرده‌بورژوا است و خصلت‌های خرده‌بورژوا دارد (با این برچسب‌زدن‌ها روبه‌رو می‌شود) و باید برود کارگری کند و خلاصه نابودش می‌کردند و می‌رفت.... چه زمانی توانستند نقد کنند؟ سال 55؛ بعد از آخرین مرحله‌ای که حمید اشرف و برخی دیگر نابود شدند، و دیگر چاره‌ای غیر از نقد و تجدیدنظر نمانده بود. بعد معلوم شد که قبل از آن، جریان‌های انتقادی بوده که اگر گوش می‌کردند اصلا به این مرحله نمی‌رسیدند.
من معتقدم جریان اصلاحات هم نه به آن شدت، این وضعیت را داشت. مهم‌ترین مسئله نقد درون است؛ نه فقط نقد، اقدام هم هست. یعنی چه؟ اگر مثلا من در یک جریان فعال هستم و حتی از این جریان دفاع می‌کنم، حق و لازم هم هست که اولا نقدش کنم و هیچ ایرادی ندارد. ثانیا اگر هم نقد می‌کنم، در یک مقاطعی باید اقدام هم بکنم. اگر فکر می‌کنم یک کاری خیلی زشت و نادرست است، جلوی آن بایستم و اعلام کنم.
من در جریان انتخابات 1380 چه کاری کردم؟ در نقد حضور انتخاباتی آقای خاتمی یک نکاتی را گفتم و حالا ایشان به هر دلیلی گوش نکردند و ایرادی هم ندارد. ولی مجموعه اصلاح‌طلبان به این نتیجه رسیدند که شرکت کنند و من هم فعال بودم. اما در یک مقطع دیگری دیدم که اینجا پاسخ به نقد اصلا وجود ندارد؛ مثلا در جریان 88 یک نامه‌ مفصلی نوشتم و آنان وقعی ننهادند و جواب ندادند، دیگر با آن جریان همراهی نکردم. در چنین مواردی نبایستی سکوت کرد. به نظر من با نفی نقد به این حرکت‌ها، آنها عین حکومت می‌شوند. حکومت را هم بخواهید نقد کنید، می‌گفتند در این شرایط حساس و در این برهه‌ی حساس نباید نقد کرد یا منتقد را محکوم می‌کنند!
بزرگ‌ترین ایراد هر حرکت و جنبشی به نظر من بستن دریچه‌ نقد است؛ هم نقد تئوری و هم نقد عملی. به‌عنوان مثال؛ یک چیزی که برای خود من خیلی عجیب بود، این قضیه‌ بستنی میهن بود. ببینید! اگر یک جریانی فکر می‌کند که پایگاه مردمی دارد، قطعا باید به این نتیجه‌اش ملتزم باشد. یعنی چه؟ یعنی اینکه مطمئن باشد اگر یک کارخانه‌ای مثل میهن که هزاران کارگر دارد، اگر می‌تواند در این جریان اعتراضات و سرکوب وارد شوند، اصلا نیاز نیست کسی فیلم بگیرد، خود آن کارگرها و کارخانه‌ها ورود می‌کنند. اما من نمی‌دانم رقابت‌های خارجی یا داخلی بوده به هر حال یک چیزهایی هست دیگر که اطلاعاتش را ندارم، فیلمی که هیچ ادعایی را اثبات نمی‌کند را منتشر می‌کنند بعد یک کارخانه را زمین می‌زنند یا اینکه حداقل سعی می‌کنند زمین بزنند و هیچ کس در برابر این واکنش نشان نداد. در عین حال که مطمئنم خیلی‌هایشان هم اتهام را قبول ندارند. اما چرا سکوت می‌کنند؟ ‌این نکته مهم است. یک نوع استبدادی یا یک نوع ترس و یک محافظه‌کاری‌ای در آن وجود دارد که دقیقا ما به دلایل همین‌ها به حکومت انتقاد داریم. حالا چطوری این جریان خودش اینها را به شکل بدتری انجام می‌دهد.

https://akharinkhabar.ir/analysis/9453439