جعفر احمدی - دانش آموخته ی جامعه شناسی

این نوشتار حاصل بازدید میدانی نگارنده از شهر زلزله زده خوی می باشد که مشاهدات و گفتگوها در چارچوب رویکرد فرهنگی- اجتماعی تحلیل شده است. از لحاظ روش مطالعه به مردم نگاری نزدیک است. در روایت پیش رو مردم نگاری به مثابه روشی برای مشاهده و توصیف آمده است، نه رشته ی مردم شناسی. بنابراین نگارنده در بازدید میدانی از شهر زلزله­زده ی خوی مشاهدات خود را از وضعیت و زندگی مردم در بستر نظام فرهنگی اجتماعی تحلیل می کند.

زمان سفر به شهر خوی درست 5 روز بعد از زلزله بود؛ یعنی زمانی که روایت رسانه ها در شبکه های اجتماعی در اوج بود و متاثر از بازنمایی های رسانه ای سیل کمک های مردمی روانه­ی این شهر شده بود. در بدو ورود به شهر خوی دنبال تصاویر دلخراش و قربانیانی می گشتیم که رسانه ها در ذهن ما حک کرده بودند. اما نه خبری از آوار بود، نه آواره. البته نه اینکه اتفاقی نافتاده باشد؛ چرا که در گوشه و کنار خیابان ها و کوچه ها چادرهایی برپا شده بود. اما از روی چادرها نمی شد عمق فاجعه را دید. باید با آدم های داخل این چادرها گفت و گو کرد. قبل از اینکه روایت خود را بازگو کنم، لازم است توضیحی در مورد انواع روایت ها در ارتباط با بلایا و فاجعه داده شود.

زمانی که بلایی طبیعی در یک جامعه روی می دهد، چند روایت مختلف شکل می گیرد. اولین و غالب ترین روایت متعلق به رسانه های جمعی است. تاکید این روایت بر قربانیان و قهرمانان یک بلای طبیعی است. رسانه ها از همان ساعات اولیه تصاویری از مردم حادثه دیده، مکانهای تخریب شده، فقدان کمک به افراد حادثه دیده را نشان می دهند تا عمق فاجعه را به نمایش بگذارند و این نشان دادن ها عموما همراه با بار عاطفی و احساسی بوده تا قربانی شدن افراد حادثه دیده و بازماندگان آن بیشتر نمایان شود. چند روز پس از حادثه، رسانه ها شروع می کنند به انتشار مطالب و تصاویری از قهرمان انی که به افراد قربانی شده کمک می کنند. برخی از این قهرمانان واقعی هستند و برخی هم پوشالی که مقاصدی غیر از کمک به افراد آسیب دیده دنبال می کنند. به هر حال رسانه ها کاری به مقاصد آنها ندارند و روایت می کنند. درنتیجه می توان گفت روایت رسانه ها برای مردم آشنا و در دسترس است؛ هرچند که این روایت اطلاعات مفیدی در مورد مدیریت رفتارها و فعالیت مرتبط با بلای طبیعی به ما نمی دهد.

روایت دیگری که در کنار روایت رسانه ای قرار می گیرد، روایت رسمی است که عموما از سوی سازمانهای دولتی منتشر می شود. این روایت بیشتر به آمارهایی در مورد ارزیابی میزان خسارت و نحوه و مقدار کمک رسانی به افراد بلا دیده و اقدامات صورت گرفته از سوی نهادهای دولتی درجریان یک رویداد می باشد. این روایت بیشتر تلاش می کند تا افکار عمومی را متقاعد کند که سازمان به درستی عملکرد و نقش خود را ایفا می کند. این روایت هم کمکی به فهم و درک موقعیت یک فاجعه نمی کند.

در کنار این دو روایت به بلایای طبیعی، روایتی دیگر هم وجود دارد و آن روایت علمی و تخصصیاست. متاسفانه در حوادث و بلایای طبیعی این روایت بیشتر به سمت علوم مهندسی سوق داده شده است. این علوم اطلاعاتی که در جریان یک رویداد طبیعی در اختیار مردم و مدیران می گذارند از چنان قطعیتی برخوردار نیست که بتوان آن را مبنای مدیریت رفتارها قرار داد تا برای فاجعه برنامه ریزی کرد. این اطلاعات بیشتر مردم را دچار هرج و مرج و آشفتگی می کند. اما همه ی روایت علمی مربوط به علوم مهندسی نیست، بلکه علوم انسانی و اجتماعی هم در بلایای طبیعی حرف های زیادی برای گفتن دارد. اتفاقا این بحران ها زمانی تبدیل به فاجعه می شوند که روایت های علوم اجتماعی نادیده گرفته می شود و متاسفانه اثرات منفی آن تا مدتها بر پیکر یک جامعه باقی خواهد ماند.

برای ارتباط با قربانیان این فاجعه ابتدا سراغ قهرمانان فاجعه رفتیم. یعنی کمپین های مردمی که اقدام به جمع آوری، توزیع و پخش اقلام و وسایل های مورد نیاز زلزله زده گان می کردند. از چهره و ظاهرشان خستگی و بی خوابی فریاد می زد. خودشان می گفتند که سه شبانه روز است نخوابیده اند. از تجربه خود در زمان زلزله می گفتند. اینکه هنوز هم احساس می کنند زمین دارد می لرزد. بلایا و فجایع طبیعی در نوع خود ناشناخته و عجیب اند. انسانهایی که روال زندگی شون داشت مسیر طبیعی خود را طی می کرد در عرض 15 ثانیه به کل عوض می شود. یاد این جمله اولریش بک در کتاب "جامعه مخاطره آمیز" افتادم که   می گوید: « زندگی روزمره به قرعه کشی غیرارادی بدبختی تبدیل می شود». معلوم نیست قرعه بدبختی بعدی به اسم کدام مردمان ثبت می شود.

قهرمانان فاجعه بهتر از هر کسی مسائل و مشکلات مردم فاجعه دیده را درک می کنند و مهمتر اینکه بهتر می دانند که در آن وضعیت چه کار باید بکنند. البته هرگز تجربه فاجعه با مشاهدات بعد از فاجعه توسط دیگری، مساوی نیست. خوشبختانه چون شدت زلزله خوی (5.9 ریشتر) به حدی نبود که خانه ها به کل تخریب شوند، پس مشکلی به نام آواربرداری در این شهر وجود نداشت. اما این به معنای نبود مشکلات عدیده دیگری که هر فاجعه طبیعی به همراه دارد نبود. همین موضوع باعث شده بود جنس مسائل و مشکلات مردم خوی با مشکلات مناطقی دیگر که تجربه زلزله را داشته اند، فرق می کرد. کمپین های مردمی و انجمن های غیر دولتی به شدت از سازمانهای دولتی خدمات رسان انتقاد داشتند و اظهار می کردند اعتمادی به این سازمانها ندارند و به همین خاطر خودشان پای کار آمده اند. این بی اعتمادی به سازمانهای دولتی ریشه در روابط گذشته دولت و ملت دارد و حاصل رویداد زلزله نیست.

مردم مصیب زده هم از سازمانهای دولتی خدمات رسان گلایه داشتند و اعتمادی به این سازمانها نداشتند. آنها از نحوه توزیع چادر توسط این سازمانها به شدت انتقاد می کردند. می گفتند به یکی 4 چادر داده اند و به کسی هم چادری نداده اند. از کمپ های ایجاد شده توسط سازمانهای امداد رسان انتقاد داشتند چون آنها حاضر نبودند، خانه های خود را رها کنند و به کمپ بروند. به همین خاطر به وفور دیده می شد که جلو در خانه ها خود چادری بر پا کرده اند. آنها اظهار می کردند که عمده مشکل آنها وسایل گرمایشی و غذای گرم است.

نکته ای که بسیار مهم بود و فعالان مردمی منطقه به آن اشاره می کردند این بود که نیازهای مردم زلزله زده روز به روز تغییر می کند. یعنی اگر تا دیروز نیاز به چادر داشته اند، امروز نیاز به چادر ندارند و بیشتر به وسایل گرمایشی نیاز دارند. این نکته ما را به موضوع مهمی رهنمود می کند و آن این است که نیازهای مردم بلا دیده دیر یا زود رفع می شود ولی در این میان مسائل و مشکلات مرتبط با ساختارهای نظام اجتماعی پایانی ندارد. برای مثال نیازهای مردم زلزله زده کرمانشاه به اقلام اساسی به همت مردم رفع شد ولی اکنون کسی خبر ندارد که در جریان این فاجعه چه مشکلات و مسائل فرهنگی و اجتماعی سربر آورده و درگیر آن هستند.

بیشتر مشکلات اصلی مردم خوی هم درجریان این زلزله از جنس مسائل و مشکلات فرهنگی اجتماعی بود. البته نه اینکه زلزله این مشکلات را برای نظام اجتماعی ایجاد کرده باشد؛ بلکه این مشکلات از قبل در نظام اجتماعی وجود داشته و به واسطه زلزله عیان و آشکار شده است. اریک ولف انسان شناس آمریکایی معتقد است: «ترتیبات جامعه زمانی که با بحران به چالش کشیده می‌شوند بیشتر نمایان می‌شوند». برای مثال مردم خوی از پدیده جدید دزدی از منازل صحبت می کردند. ساکنان هرکوچه ای مجبور بودن به صورت نوبتی کشیک و نگهبانی بدهند. این پدیده و هرگونه تمایلات انحرافی دیگر قبل از رخ دادن زلزله در بطن نظام اجتماعی به شکل کنترل شده و یا سرکوب شده ای وجود داشته است و اکنون در هرج و مرج ایجاد شده به واسطه زلزله خود را نشان داده است.

در بازدید از مناطق و روستاهای خوی بارها شاهد صحنه ای بودیم که نباید از کنار ان به راحتی گذشت. زنان و مردانی که به ما مراجعه می کردند و ازما می پرسیندند که وسایل آورده اید؟ برایمان چه اورده اید؟ یا بعضی ها پافراتر گذاشته و درخواست وجه نقد می کردند و به صراحت اعلام می کردند که ما وسایل و اغذیه لازم نداریم، فقط پول نقد می خواهیم. اگر نگاه ترحم آمیز متاثر از تصاویر و روایت های رسانه ای را کنار بگذاریم، مشاهده رفتارهای اینچنینی از مردم فاجعه دیده سرنخ های خوبی برای مطالعه یک فاجعه به ما می دهد.در این مورد خاص می توان چنین تحلیل کرد که در جریان یک فاجعه مکانیزم های کنترل اجتماعی سنتی دیگر توان و نیروی اعمال کنترل خود را از دست می دهند. تا قبل از زلزله این افراد که درخواست پول و وسایل می کردند، هرگز به خوداجازه نمی دادند که چنین درخواست هایی را مطرح کنند. چون این رفتارها قبل از فاجعه ضد اجتماعی تلقی می شدند ولی اکنون نه افراد مصیبت زده ی دیگر (همسایگان) و نه افراد یاری رسان چنین رفتارهایی را نه ضد اجتماعی می دانند و نه اقدامی برای کنترل آن انجام می دهند.

موضوع بعدی قابل مشاهده در بین زلزله زدگان خوی این بود که سازمانهای اجتماعی دچار از هم کسیختگی شده بود. به عنوان مثال بسیاری از خانواده ها از هم جدا شده بودند. عده ای از اعضای خانواده به شهرهای اطراف رفته بودند و یکی دو نفر در خوی مانده بودند. کسانی هم که در شهرهای اطراف فامیل و آشنایی نداشتند، همسر و فرزندان خود را به کمپ فرستاده بودند و خود به تنهایی در منزل حضور داشتند. یقینا این جدایی اعضای خانواده اگر طولانی مدت باشد، منجر به از هم گسیختگی نهاد خانواده خواهد شد. نهاد آموزش، دین و سایر نهادهای اجتماعی در جریان بلایا و فجایع یا فرم گذشته ی خود را از دست می دهند و یا این سازمانها بی معنی می شوند.

سویه ی دیگر اجتماعی زلزله ی شهر خوی که به وضوح قابل مشاهده بود رابطه بین طبقه ی اقتصادی و میزان آسیب پذیری در برابر زلزله بود. مناطق حاشیه نشین که عمدتا خانوارهایی کم درآمد و متعلق به طبقه پایین اقتصادی بودند، قربانیان اصلی زلزله بودند. در مناطق مرفه شهر به ندرت می شد چادری را مشاهده کرد. طبیعی است که ثروتمندان در مسیرهای منتهی به آسیب می توانند راه خود را جدا کنند و مسیر امنی را بخرند. با این حال آسیب پذیری در برابر بلایا مترادف با فقر نیست، ولی یقینا طبقه اقتصادی متغییری تاثیرگذار در برابر آسیب های ناشی از بلایای طبیعی هستند. واضح است که افراد کم درآمد و فقیر اغلب در معرض آسیب های زیست محیطی هستند و انتخاب اجتماعی کمتری، محدودیت های عملی بیشتر و منابع بازیابی کمتری دارند.

در بین گروههای اجتماعی که بیشترین آسیب را از بلایای طبیعی می بینند، کودکان و زنان هستند. مشاهدات میدانی در خوی بیانگر این بود که زنان به واسطه محدودیت های اجتماعی، نسبت به مردان از فاجعه بیشتر آسیب می بییند. طرح نیازهای بهداشتی و سلامتی زنان در مواقع بحران همواره یکی از دغدغه ها و معضلات آنان بوده است. علاوه براین زنان از تأثیرات عاطفی تخلیه و از دست دادن خانه‌ و وسایل خود، استرس بازسازی و به طور کلی اضطراب در مورد سلامت و ایمنی در امان نیستند. کودکان هم در وضعیت فاجعه از لحاظ تغذیه، سلامت روحی و روانی بسیار آسیب پذیرند. تجربه یک فاجعه برای کودکان بسیار زیان بار است؛ هرچند سرما و زمستان سرد خوی بیشترین تهدید برای کودکان دیده می شد اما نباید از سایر آسیب های اجتماعی و روانی کودکان غافل بود.

در جریان بازدید از روستای بلدآباد متوجه شدیم که ساکنان این روستا کورد و تورک هستند. در گفتگو با هر دو گروه قومی نکته هایی مهم در ارتباط با قومیت به عنوان یک فاکتور اجتماعی و بلایای طبیعی به دست آمد. تبعیض قومی در جریان یک فاجعه طبیعی بیشتر احساس می شود. اقوام طرد شده چون قبل از فاجعه هم به حاشیه رانده شده اند و از دسترسی به امکانات محروم بوده اند، در جریان یک بلای طبیعی بیشتر آسیب می بینند. حال بر اساس اظهارات افراد متعلق به این گروه های قومی، بعد از رخداد یک فاجعه آنها تبعیض و نابرابری را بیشتر لمس می کنند. نکته بعدی در ارتباط با قومیت، تقویت همگرایی قومی در جریان یک فاجعه است. عده ای از شهروندان هم همدلی و همراهی قومی را دلیل کمک های مردمی می دانستند. قومیت می تواند در وضعیت فاجعه، همدردی و همبستگی قومی ایجاد کند. گهگاه این همبستگی منجر به تشکیل انجمن ها و کمپین های غیردولتی هم می شود.

عمده ترین نگرانی و دغده مردم زلزله زده در خوی مسکن بود. البته این نگرانی در هر فاجعه و بلای طبیعی و زیست محیطی دیگر هم می تواند مسئله اصلی باشد. مردم نگران بازسازی خانه هایشان بودند. تورم و شرایط بد اقتصادی هم مزید بر علت نگرانی مردم نسبت به این موضوع شده بود. اما این نگرانی و اهمیت دادن به مسکن تنها از بعد اقتصادی قابل بررسی نیست. بلکه دارای ابعاد اجتماعی، فرهنگی و سیاسی هم هست. هرچند مردم مصیبت دیده مشکلات شان مربوط به تخریب مسکن است اما آسیب پذیری مسکن خود معلول عواملی است که قبل از رخداد بلایا وجود داشته اند و بخشی از عوامل آن ریشه ی فرهنگی و اجتماعی دارند. برای مثال، مواردی چون ساخت مسکن های نامرغوب (به ویژه در مناطق حاشیه ی شهر و روستاها)، تعدی از قوانین و آئین نامه های ساختمانی. اعمال نکردن درست قوانین ساخت و ساز توسط شهرداری ها و عدم توجه به ایمن سازی و کاهش خطرات مسکن در ارتباط با انواع مخاطرات زیست محیطی؛ تنها برخی از مواردی هستند که در ارتباط با مسکن دارای بعد فرهنگی و اجتماعی هستند. البته نباید فراموش کرد که کالایی شدن مسکن هم می تواند یک موضوع فرهنگی و اجتماعی باشد. به هر حال این موارد که آسیب پذیری و مشکلات مربوط به مسکن را در جریان بلایای طبیعی بیشتر می کند، همه مواردی هستند که از قبل در جامعه بوده و اکنون در جریان زلزله خود را بیشتر نمایان کرده است.

به هر حال آنچه به آن اشاره شده حاصل یک بازدید یک روزه به مناطق زلزله زده خوی است و همه‌ی آن چیزهایی نیست که در دیده و شنیده شده است. موراد بیشمار زیادی وجود دارد که دیده نشده است و از دید نگارنده پنهان مانده است. باید با این مردم زندگی کرد تا به سویه های پنهان مشکلات فاجعه پی برد. قربانیان سردرگم نمی توانند آینده‌ی وضعیت خود را ترسیم و تصور کنند. آنها نمی دانند اقدامات سازمانها و فرمانهای حکومتی در آینده آنها را درچه وضعیتی قرار می دهد و اینکه این فرمان ها تا چه اندازه التیام بخش است. این عدم قطعیت ها بیشتر استرس فردی و اجتماعی ایجاد می کند و منجر به ایجاد مشکلات دیگر می شود.

درنهایت می توان گفت بلایا چه از نوع انسانی یا طبیعی‌اش بخش جدایی‌ناپذیر از زیست انسان معاصر است. برای مدیریت و کاهش آسیب های آن نیاز به اطلاعات و دانش های بین رشته است. در فقدان این دانش ها، به مراتب آسیب های آن افزایش پیدا می کند. در این میان مطالعات مربوط به حوزه علوم اجتماعی کمک فروانی به کاهش آسیب ها و مشکلات مربوط به فاجعه می کند. بی توجهی به ابعاد اجتماعی بلایای طبیعی می تواند بخشی از فاجعه باشد.. چرا که رفتار مردم در جریان بلایای طبیعی متفاوت و وابسته به نظام های فرهنگی اجتماعی است. ناکارآمدی ساختارهای اجتماعی پیش از فاجعه آسیب ها و مشکلات فاجعه را تشدید می کند. پس بهترین راه برای درک اثرات فاجعه این است که بدانیم جامعه قبل از وقوع فاجعه چگونه بوده است. راهی که شاید هرگز پیموده نمی شود.

 


[1]- این سفر را مدیون دوست خوبم کمال شریف گیلانی می دانم. کمال از مردان نیک روزگار است که هر جا مصیبتی و بلای نازل می شود، داوطلبانه پای کار می آید و فراتر از مرزهای استانی و قومی به افراد مصیبت دیده کمک می کند. تجربه های او در کمک به مردم زلزله زده ی سرپل ذهاب بسیار مفید و آموزنده است. او به تنهایی یک سازمان امداد رسان است. دنیا به وجود چنین انسان هایی نیاز دارد. در اینجا جا دارد از ایشان و همسر گرامی اش تشکر کنم.