فریبا نظری
به تازگی با دوست جامعهشناسی آشنا شدم، ایشان جامعهی عشقمحور را مطالعه کرده و بر آن متمرکز است. چندروز پیش نقدی داشت که جامعهشناسان ما، همیشه بدیها و تلخیها را میبینند و غر میزنند.
من با نقد ایشان هم موافقم و هم مخالف، اما در پاسخ به این جامعهشناس صلحطلب گرامی و خوشفکر یادآور میشوم:
در شرایط اندوهباری زندگی میکنیم، اندوهی که با خشمی سترگ آمیخته شده و بودن در صلح فردی و اجتماعی را به چالشی عمیق کشانده است.
دو منطقه از جهان در کشمکش بر سر قدرت و ثروت در آتش جنگی ویرانگر میسوزد و جان میستاند، یکسو روسیه و اوکراین و دیگرسو، فلسطین و اسرائیل.
در اینسوی جهان در سرزمین من نیز، سالهاست که مردمان خسته از سوگ پیامدهای طولانیترین جنگ معاصر و دهها جنبش اعتراضی در چند دههی گذشته و هزاران تبعیض و نابرابری جنسیتی و قومی و مذهبی و دینی؛ در اعتراض و دادخواهیاند.
دادخواهی که انکار میشود،
دادخواهی که جرم تلقی میشود.
مردمانی که با همهی نفرتپراکنیها و خشونتورزی ها، خواستار صلح و آرامش و یک زندگی معمولی اند.
اما فقر و تنگدستی چنان گریبانشان را گرفته و چنان سنگدلانه از عشق و آرامش جدایشان نموده که گویی نوزادی را از آغوش گرم و امن مادر، با خشونت و ستم؛ جدا سازید.
و شوربختانه پاسخشان از جنس خشونت، دشنام، تهدید، تحقیر، بازداشت، جراحت و جان باختن بوده است.
مردمانی که در خانه و گورستان و دانشگاه و کارخانه و خیابان و زندان با خشونت؛ تحقیر میشوند.
مردمانی که به مجازات سهمگینترین احساس انسانی، محکوم شدهاند؛ شرم عشقورزی در برابر خود و زندگی اندوهبار تصاحب شده در چنبرهی اصحاب قدرت و ثروت…
آری دوست جامعهشناس صلحطلب و عشقورز گرانقدر
این روزها، چهرهی کودکان عروسک بدست آوارهی غزه در خرابههای سرشار از آتش و خون همانقدر ما را به دیدن تلخیها و خروش بر خشونتورزان وامیدارد که شنیدن دشنام رکیک و حرکات جلف و اوباش گونهی همراه با خشونت به دانشجویان در نهاد دانشگاه،
و نیز دیدن نگاه عمیق و سکوت معنادار ماهمنیر، مادری کودک ازدست داده در ایذه بر مزار کیان دلبندش که روایتی طولانی از اندوه و خشم و دادخواهی و عشق ربوده شدهاش دارد...سکوتی که حقیقتا سرشار از ناگفتههای بسیار است...
و چه کسی است که نداند خشونت و تحقیر در هر نقطه از جهان و با هر شیوه و به هر میزان و شدت؛ ویرانگر و محکوم است و آدمی را پریشان خاطر و بیقرار و آشفته میسازد.
آنقدر که اورا به تکرار واگویهی این همه رنج و سوگ، این همه ستم و خشونت و این همه عشق و آرامش ربوده شده از زندگی معمولی آدمها، وا میدارد؛ تا جاییکه کارش به تلخی میگراید...
و درحالی که جامعهشناس، مسائل اجتماعی را عریان توصیف و تبیین میکند و هشدار میدهد؛ اکنون و در این زمانه که مصائب اجتماعی زیاد است و گوش شنوا و چشم بینایی برای درک آنها ازسوی متولیان و حکمرانان و اصحاب قدرت نیست، این بازنمایی عریان درد و هشدار و نهیب بر خشونت و تحقیر آدمها؛ به غر زدن شباهت مییابد...
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
و چیزی نظیر آتش
در جانم پیچید ...