لیلی حاجی آقایی

در زمانه ای پر مشقت زندگی را به تجربه نشسته ایم، اخبار خودکشی سر تیتر خبری رسانه هاست.  مرگ های دلخراش کودکان و جوانان بر جان آدمی لرزه می اندازند. گویا خوانش متن‌ زندگی به سختی صورت می پذیرد و چیزی از آن نمی فهمیم و اغلب مان در این هوای مه آلود ذهنی و عینی هیچ تفسیری معنادار از زندگی نداریم و همه جوره در حال انکاریم. گاهی بسان حشره ای در رمان مسخ کافکا دست به انکار همه چیز می زنیم. از انکار دین تا اخلاق و فلسفه و سنت و مدرنیته و روشنفکری و گیج در میانه زندگی خود را رها ساخته ایم و گاه عده ای با انکار زندگی، مرگی دردناک(خودکشی )را مشروعیت می بخشند.
گاهی قویا احساس می کنیم که حکمرانی  در حق زیستن طبیعی ما بی انصافی تام روا داشته و  چرا در این جغرافیای پر رنج  و ثروت اما بسیار فقیر و درمانده زندگی را به نظاره نشسته ایم و گاهی با غبطه خوردن به آنها، آنهایی که در آن سوی جهان صنعتی با رفاه و مدنیت زندگی می کنند، ساز ترک وطن کوک کرده  و تن به مهاجرت می دهیم و گاهی احساس عذاب و حقارت ها آن قدر زیاد است که خودکشی ها و مرگ های اختیاری را موجه می سازد.
در همین جغرافیا بسیاری از مردم  دل شان زندگی معتبر جهان اولی می خواهد و  کسی نیست  که زبان آن ها را فهم کند .آن هایی که از سر بی عدالتی مورد بی مهری قرار گرفته اند و اگر نوای زندگی سر دهند مورد تهاجم و آزار قرار می گیرند. در آن ها که نیک بنگریم احساس یک بی عدالتی مطلق  پدیدار می شود و انگاری وظیفه خود می دانند که دنیا را به دوست داران کین توز اش، تحویل دهند و با موفقیت در مرگ، به دیگران بی خرد پیامی دهند .
حال با شیوع این حجم از خودکشی، چه اقداماتی حاکمیت برای حفاظت شهروندان نسبت به خودکشی انجام داده است؟
خودکشی، در مقام کنشی قابل بررسی است که  سوژه را از هستی اش ساقط می کند و به افسردگی و فقر و محرومیت وصل می شود.
فروید در مقاله ماتم و مالیخولیا مطرح می کند :
«ماتم به منزله ی کنش سوژه در قبال از دست دادن ابژه که نهایت آن نوعی مصالحه  و آشتی با جهان است و ماخولیا که در آن سوژه پس از دست دادن ابژه، همچنان میل به یکی شدن با آن است ، می باشد».(۱)
به عبارتی ،اگر در ماتم، این جهان است که فقیر و تهی گشته است، در مالیخولیای خود اگو فرد هم مبتلا به تهی شدن است. تهی شدن از عشق به خویشتن . گویا فرد خود را از تمام ابژه های جهان  بیرون جدا ساخته  و منزوی می شود.
نوعی بیرون زده گی از خود، نفرت از خود یا سوگوار زندگی به غارت رفته و پرشدن از احساس  رنج و فقدان.
فرد مالیخولیایی با تجربه فقدان اگو، سوگوار زندگی از دست داده است و زندگی را بسان شی گم شده ای می داند که هرگز نمی توانسته مایملک او بوده باشد، زیرا به نظر می رسد که او هرگز وجود نداشته است. در این نوع سوگواری، میل به تعلیق در می آید و فرد به مرگ پناه می برد.
سوژه مالیخولیایی به قول مراد فرهاد پور، از هر حیث فقیر شده است، فقیر شدن نفس، احترام به خود، تهی گشتن از دلبستگی ها و خود را بسان شی بی ارزشی می داند که باید دور انداخته شود، پس مرگ را با صدای بلند فریاد می زند.اینجاست که مالیخولیا هم بسان ماتم واکنشی است به از دست دادن ابژه ای محبوب که آن ابژه خود انسان است.
سوژه مالیخولیایی، جهانی پر از تنهایی و انزوا را تجربه می کند. او هر چقدر تقلا می کند که زندگی را جمع و جور کند نمی شود که نمی شود. چالش های زندگی او را به گوشه ای پرت کرده و میل به فنا او را از قید تحمیل جهان می رهاند.
سوژه مالیخولیایی گاهی دخترک یازده ساله است که از، فرط فقر و اعتیاد پدر به دنبال رهایی است، گاه رزیدنت ای است که سال های پر مرارت تحصیل را طی کرده و حالا با ناامنی مالی و استرس های شغلی درگیر است، گاه زن تحت خشونت های ناموسی فرهنگ  پدرسالارانه و گاهی جوان های جویای شغل و منزلت و ناامید از زندگی.
سوژه هایی ‌که هر یک در برزخ میان جهان زنده و مرده در تقلا هستند و این کوشش ها بی ثمرند . سوژه های پر ماتم و رنجی که زیر ساختار سیاسی پر وحشت و اندوه زا قادر نیستند حتی تجربه های تروماتیک خود را به زبان آورند. تجربه های فقر مالی ،فقر عاطفی، فقر منزلتی ،فقر جنسی و انواع نیازهای بر باد رفته. طبق دیدگاه لکانی، آن ها حتی نمی توانند این تجربه ها را وارد نظم‌ نمادین کنند و این ناتوانی در نظام نمادین راه را برای خشونت بر علیه خود و خودکشی باز می کند.‌