احمد بخارایی (استاد دانشگاه و مدیر گروه فلسفه علوماجتماعی انجمن جامعهشناسی ایران)
آنچه زنده یاد غلامعباس توسلی، جامعهشناس سرشناس را از دیگر جامعهشناسان ایرانی متمایز میکند، این است که وی «جامعه شناسی انتقادی» بود؛ نخست عمقنگری وی و دوم کنشگری اجتماعی ایشان حائز اهمیت است. جامعهشناسی را در یک تقسیمبندی اولیه به جامعهشناسی «پیشا انتقادی» و «انتقادی» میتوان تقسیم کرد. «جامعهشناسی پیشاانتقادی» یک جامعه شناسی محافظهکارانه و کلینگر است که کمتر به «انتقاد» که وظیفه اصلی جامعهشناسی ست، نزدیک است. اما «جامعهشناسی انتقادی» جامعه شناسی ای است که علاوه بر اینکه یک جامعهشناس به علم جامعهشناسی احاطه دارد، وظیفه خودش را پیشروی تا مرز کنشگری هم میداند. جامعهشناسی انتقادی بهشدت نسبت به نظام سیاسی نگاه انتقادی دارد و هرچه نظام سیاسی ناکارآمدتر باشد، انتقادها تندتر میشود.
دو وجهی که دکتر توسلی را از دیگران متمایز میکرد، نخست این بود که وی تحصیلکرده فرانسه بود و در فرانسه حوزه فلسفه و جامعه شناسی، آمیزه ای کارکردی و کاربردی داشت. فرانسه جامعهشناسانی مانند ژورژ گورویچ داشت که نگاه عمیقی به جامعهشناسی و به مجموعه علل و لایههای تو در توی علتهای یک پدیده اجتماعی داشتند که کمتر در جامعه شناسی فهم می شد؛ در واقع جامعه شناسی فرانسه با فلسفه به نحوی درآمیخته بود و جامعه شناسی را عمیق کرده بود و دکتر توسلی دانش آموخته چنین فضایی بود؛ از این رو دکتر توسلی دارای «ذهن فلسفی» بود.
در درس «نظریههای جامعه شناسی» که در دانشگاه تهران شاگرد وی بودم، تسلط بیبدیل ایشان در پدیدارشناسی بر موضوع پیچیدهای که به نظریه «ادموند هوسرل»مربوط میشد، یا در بحثهایی درباره «تالکوت پارسونز» در حوزه جامعهشناسی امریکایی که بسیار زیبا ارتباط بین خرده نظامها را بیان میکرد، کاملا در خاطرم نقش بسته است و این نگاه عمیق، وی را از دیگر استادان این حوزه متمایز میکرد.
دیگر اینکه وی از پیش از انقلاب در نهضت آزادی ایران عضویت داشت و جامعه شناسی را به کنشگری نزدیک کرده بود، بعد از انقلاب هم به سبب این نوع مواجهه در حوزه کنشگری اجتماعی، به نحوی مواخذه شد و در دوره اول دولت احمدینژاد در دانشگاه تهران مورد بیمهری قرار گرفت.
نکته درخور عنایت اینکه متاسفانه در حوزه های جامعه شناختی در ایران ممکن است ما استاد تمام هایی داشته باشیم که کتابهای زیادی هم نوشته باشند و در شمار استادان دانشگاههای مطرح مانند دانشگاه تهران هم بوده باشند اما از عمق در تحلیل یا جسارت در بیان برخوردار نباشند. «جامعهشناسی خواندن» با «جامعهشناس شدن» بسیار فاصله دارد؛بسیاری جامعهشناسی خواندهاند و در نهایت یک معلم ساده جامعهشناسی شده اند یا یک گام جلوتر رفتهاند و در حوزه محلی خودشان ایفای نقش کردهاند؛ اما در سطح وسیع ورود نکردهاند؛ ما بسیار انگشت شمار داریم کسانی که جامعه شناسی را خوب خواندهاند و جامعهشناس واقعی شدهاند و نیز به حوزه کنشگری با جرات و جسارت و با عمقنگری ورود کردهاند؛ شاید بشود گفت اینگونه استادان در ایران به تعداد انگشتان دو دست هم نرسند و این چیزی است که جامعهشناسی را آزار میدهد.
دکتر توسلی تلاش کرد جامعهشناسی را به رسالت اصلی خود نزدیک کند؛ اما باید بگویم که تلاشهای ایشان چندان مثمر در حدی که انتظار می رفت، نشد؛ چون جامعهشناسی در ایران، زمینگیر شده است