در اواخر هفته چهارم زلزله کرمانشاه، چهاردهم آذرماه 1396، دفتر انجمن جامعه­شناسی ایران در سردشت به همراه تیمی از مدیران دفاتر انجمن جامعه شناسی ایران روانه مناطق زلزله زده سرپل­ ذهاب و ثلاث باباجانی شدند. اعضای این دفاتر با بازدید از مناطق روستایی و شهری به جمع­ آوری داده ­هایی از طریق مشاهده، مصاحبه­ های انفرادی، جمعی و برگزاری گروه­ های متمرکز پرداختند تا بتواند از نزدیک گزارشی از روند اسکان اضطراری زلزله ­زدگان، نحوه امداد رسانی و مشکلات و مسائل اجتماعی موجود تهیه و همچنین پیامدهای آن را بررسی و پرسش های بیشتری را زمینه ­یابی کنند. برگزاری دو نشست در دانشگاه آزاد کرمانشاه و دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه رازی کرمانشاه از نتایج این سفر بود.

در ادامه، گزارش سفر عثمان محمودی (مدیر دفتر انجمن جامعه­ شناسی ایران در سردشت) و اهون سعیدی (عضو دفتر انجمن جامعه­ شناسی ایران در سردشت) را می خوانید.

زلزله و شکاف در ساختارهای اجتماعی

عثمان محمودی

قبل از تحلیل و واکاوی موضوع، به گزارشی از وضعیت موجود در شهرهای زلزله ­زده سرپ ل­ذهاب و ثلاث باب جانی و برخی از روستاهای آن می­ پردازم. انجمن جامعه ­شناسی ایران و برخی از مدیران دفاتر دانشگاهی و استانی آن تصمیم گرفتند که در بازه زمانی 14 تا 18 آذرماه 96، بازدیدی میدانی از مناطق زلزله­ زده کرمانشاه داشته باشند. اینجانب هم به عنوان مدیر دفتر سردشت در این سفر حضور داشتم. شهرها و روستاها ویران و در یک کلمه، بی­ روح بودند. اکثر مردمی که با آن­ها مصاحبه و گفت و گو داشتیم از قهر طبیعت نالان نبودند، بلکه از بی­ تفاوتی، بی­ مسئولیتی و بی­ برنامگی نهادها و ارگان­ های رسمی و دولتی شکایت داشتند. از نبود اسکان موقت (کانکس)، از مشخص نبودن پرداخت وام و کمک بلاعوض جهت اسکان دائم و بازسازی منازل، از وعده وعیدهایی که هر روز به شایعه تبدیل می­ شدند، گله داشتند.

مهم­ترین نگرانی و دغدغه مردم، بلاتکلیفی بود. در واقع، آن­ها نمی­ دانستند که چه کار باید کنند و چه بر سرشان می ­آید. مردم رها شده بودند. شهر و روستاهایی با خانه ­های ویران­ شده، شغل­ های از بین رفته، آواره بودن و زندگی در چادر با حضور کودکان، سالمندان و بیماران در دمای سرد هوا .... واقعا فاجعه و تراژدیک است. باید آن­جا بود و دید، درک کرد و ....

از کمک­ های مردمی سراسر ایران می­گفتند و از همه تشکر و قدردانی می­ کردند. بیان می ­داشتند که در ساعات اولیه اگر کمک­ های مردمی کردستان نبود، از گرسنگی و تشنگی تلف می­ شدیم. از مردم کردستان می­ گفتند از شهرهایی که تا به حال ندیده بودند و نرفته­ بودند. ولی احساس همبستگی، اتحاد از چشمانشان موج می­زد. متأسفانه به علت عدم مدیریت در توزیع مواد و اقلام کمکی، از بی­ عدالتی و نابرابری در توزیع چادر، کانکس و مواد غذایی تعریف می­کردند و می­ نالیدند.

بیشتر مردم زلزله­ زده از مشکلات رفت وآمد، گلی بودن محیط کمپ ­ها، نبود سرویس بهداشتی و حمام، مواد خوراکی، تفریح و سرگرمی برای بچه ­ها می­ گفتند. بیشتر بچه­ ها اسباب­ بازی و عروسک می­ خواستند !!!.... هنوز وضعیت تکلیف مدرسه، معلم، کتاب و ... بسیاری از دانش ­آموزان مشخص نشده است. بچه­ ها هنوز در شوک هستند، یکی از آن­ها که کلاس هفتم بود، می­ گفت: «همه ما مشکلات روحی و روانی داریم. مدرسه ما الان در داخل کمپ به صورت کانکس است. هر بار بچه ­ها در را باز می­ کنند یا روی کف آن قدم برمی ­دارند، گوش­ های خودم را دو دستی فشار می ­دهم و فکر می­ کنم دوباره زلزله آمده است و می ­ترسم و وحشت دارم...». در یکی از کمپ­ های شهر تازه­ آباد، که نیمی از آنان دارای معلول بودند و از طرف مردم خیر اصفهان به آنان کانکس اهدا شده بود اما اتفاق تلخ، مصادره این کانکس­ ها از طرف اداره بهزیستی و اخذ تعهد کتبی از مردم برای تحویل دادن کانکس­ ها بعد از رفع مشکل اسکان و بازسازی خانه­ های شان بود!!!... و ده­ ها مشکل و معضل دیگر...

اما به مسأله اصلی بپردازیم، اینکه چرا بعد از چند دهه از وقوع زلزله­ های مهیب در کشور و خسارت های جانی و مالی آنها، باز هم شاهد تکرار ابعاد این فاجعه هستیم! یعنی هنوز تجربه ­ای از زلزله رودبار و منجیل، بم و آذربایجان و... کسب نکردیم و نتوانستیم از خسارت های جانی و مالی این بلای طبیعی بکاهیم. در واقع، عوامل مشترک در همه این فجایع و ریشه­ اصلی تکرار ابعاد آنها چیست؟ چرا نتوانستیم مثل کشورهای جنوب شرقی آسیا، و به خصوص کشور ژاپن در مقابل زلزله مقاوم باشیم و خسارت های آن را کاهش دهیم؟ یا حتی مثل اقلیم کردستان عراق که همزمان در شهر حلبچه زلزله 7.4 ریشتری روی داد، اما خسارت اندکی داشت! باید مسأله را از دید اجتماعی و با نگاهی جامعه ­شناختی تحلیل کرد. من معتقدم قبل از بررسی و تحلیل زلزله در بافت زمین، باید زلزله و گسل­ های اجتماعی را شناسایی و ترمیم کنیم. در جامعه، ما شاهد انواع زلزله و شکاف بین ابعاد مختلف فردی، گروهی در بین ساختارها، نهادها و سازمان­ ها هستیم. به طوری که باید گفت، زلزله امری اجتماعی و برساخت اجتماعی است. زلزله طبیعی در اثر آزاد شدن نیروهای درونی زمین روی می­دهد و قابل پیش ­بینی و پیشگیری نیست. اما زلزله اجتماعی در اثر شکاف و وجود گسل­ های مختلف بین اجزا و عناصر مختلف جامعه رخ می­ دهد و می­توان آن را مهار و کنترل کرد. اما چرا در این امر موفق نشدیم؟

بررسی این مسأله ریشه تاریخی دارد. اما حتی اگر از دوران مدرنیته به تحلیل آن بپردازیم متوجه خواهیم شد که ما در فرایند ورود مدرنیته در قالب مدرنیزاسیون و پیاده کردن سیاست­ های توسعه و نوسازی شکست خوردیم. شکاف بین هستی مدرنیته با هستی سنتی و اجتماعی جامعه ما هنوز ترمیم نشده است. البته این شکاف و گسل در چند دهه گذشته در اثر «مدرنیزاسیون از بالا» بوده است. به طوری که ما می­ خواستیم جامعه ایرانی را به زور و به دور از هرگونه مطالعه و کالبدشکافی، مدرن کنیم. این گسل به جا مانده از دوران نخست پروسه مدرنیزاسیون تا به الان فعال مانده است. باید ساختارها و سازمان­ های اجتماعی را با دیدی مبتنی بر «توسعه انسانی» بازآفرینی کرد. اما متاسفانه ما با حفظ ماهیت تاریخی و فرهنگی ساختارهای اجتماعی که مبتنی بر جامعه استبدادی و انتسابی هستند، آنها را با پوشش مدرن جلا دادیم. در واقع، ما عنصر «فساد» و «ناکارآمدی» را در ساختارها، نهادها و سازمان­ های اجتماعی بازتولید کردیم. به عبارت دیگر، «فساد» را مدرنیزه کردیم. ساختارهای مدیریتی شهری پدید آوردیم که در آن «انسان» و «فرهنگ» جایگاهی ندارند. به بعد فیزیکی شهر بیشتر از بعد انسانی شهر اهمیت می­ دهیم. به طوری که «شهرها» همچنان در دست مهندسان است و «فرهنگ» همچنان مهندسی می­ شود! شهرداری­ ها، نظام مهندسی­ ها، وزارتخانه­ ها و سازمان­ های مرتبطی را گسترش دادیم که در آن حق و حقوق انسانی، عزت و کرامت و آزادی انسان، مغفول مانده است. به راحتی با جان هزاران انسان بازی می­کنیم و هر روز شاهد تکرار این تراژدی و فاجعه اجتماعی هستیم. آموزش و پرورش، صدا و سیما و دیگر نهاد و سازمان­ها در این فاجعه و تراژدی سهیم هستند. در نهادها، سازمان­ ها و ساختارهای اجتماعی موجود، تعریف از «سوژه» همان انسان، «فرد» است. فردی که در چارچوب «جمعیت» معنای هستی خود را می­یابد و به قول میشل فوکو، همین جمعیت، ابزاری برای گفتمان مسلط می­شود. اما اگر تعریف ما از «سوژه»، «شهروند» باشد، آن وقت برای او «حق و حقوق و مسؤولیت» قائل می­شویم. مشکل نهادها، ساختارها و سازمان­های اجتماعی جامعه ما این است که برای «سوژه»، حق و حقوق قائل نیستند. همان سیاستی که سازمان ­ها و ارگان­ های رسمی و دولتی در بعد مدیریت شهری بکار می­ گیرند و اکنون شاهد آثار و پیامدهای این نوع بینش­ و دیدگاه­ ها در شهرهای زلزله ­زده­ کرمانشاه هستیم.

بحران آفرینی در بحران

اهون سعیدی

بحران آفرینی در بحران یا فاجعه سازی در فاجعه عنوانی است که اینجانب در مشاهدات این چند روزه در مناطق زلزله زده سرپل ذهاب، ثلاث باب جانی، ازگله و روستاهای اطراف برای ارائه بحث انتخاب نموده ام.

بد نیست سازمان نیافتگی این بحران را بی محابا و بی مدارا و کاملاً واقع گرایانه و فارغ از ژست های روشنفکرمآبانه مورد نقد قرار داد. در این حالت، زبان تند، دیگر، زبان تند نیست بلکه نوعی تمییز زبان منتقد از زبان مسئول و همچنین نقدی کاملاَ متناسب و درخور مدیریت بحران، سازمانها و نهادهای رسمی است که در زلزله اخیر نه تنها عاملیت و فعل خودرا از دست داده اند، بلکه خود منشاء بحران آفرینی و آسیب زایی شده اند. مصداق بارز این امر را می توان در پوشش دروغین و اخلاق غیرحرفه ای رسانه های رسمی و همچنین ابراز نظر تقدیرگرایانه برخی از مسئولین جستجو کرد.

شاید اگر با اندکی مدارا و تسامح به این قضایا نظر بیاندازیم به این نکته اشاره کنیم که در موقع بروز فاجعه در کشورهای دیگر نیز نسبتاً شاهد ازدست دادن کارایی و عاملیت نهادهای رسمی و دولتی باشیم امابه دلیل توسعه یافتگی اجتماعی از حیث رعایت اخلاق سازمانی، عبور از نگرش فنی و بوروکراتیک و رشد نگرش مردم مداری، مواجهه ای خلاقانه و فعال با موضوع را دارا هستند.

مشاهدات و بازدید مناطق زلزله زده نگرانی های عمده ای را در تمام ابعاد فیزیکی، اجتماعی و روانی برجسته می سازد که حاکی از سازمان نیافتگی کنترل بحران و فاصله نهادهای اجتماعی و مردم از سازمان ها و نهادهای رسمی است که علی الخصوص با توجه به بافت خاص اجتماعی و فرهنگی مناطق کرد نشین، باعث بوجود آمدن نگرانی های فزاینده ای در این مورد شده است.

بدون شک این فاجعه را می توان نقطه عطفی برای واکاوی ذهن کردی برشمرد، ذهنی که نگران ورود ذهن دیگری با انواع روش های مختلف هویت زدایی و سوء استفاده گرایانه (مهروموم کردن کانکس ها، چادرها و سبدهای کالایی) است. ذهنی که در واقع باید احیا گردد و فعالانه از درون به برخاست های اجتماعی قوت بخشد، اکنون باید مهمانی انگارهای فرهنگی دیگری را بپذیرد. درچنین شرایطی نظام معرفتی مخدوش شده و مدیریت عقلانی- اجتماعی و به تبع آن سرمایه های اجتماعی قدرت بازتوانی اجتماعی و روانی خود را از دست می دهند.

اما در بحبوحه این هرج و مرج ها و بی سامانی که سعی دارند نظام اجتماعی را در هم شکنند، باید خاطرنشان ساخت که گذاره ساختمند شدن اجتماعی به قوت خود باقیست و در معادله ای دوجانبه با ویرانگی اجتماعی رابطه ای دیالکتیکی دارد. مفهوم ساختمند شدن اجتماعی اگر به درستی آموزش داده شود و در قالب جامعه شبکه ای به مفهوم کاستلزی آن، قرارگیرد، می تواند رهایی بخش پس لرزه های همچین فجایعی باشد و به خودآگاهی اجتماعی منجر شود و در نقطه مقابل مفهوم ویرانگی قرارگیرد. به عبارتی، نقطه عطفی برای برخاستن از ویرانگی. آنچه که والتربنیامین در نظریه نگریستن به ویرانی و بعداز او، تئودورآدورنو در«تاریخ طبیعی زوال» به آن اشاره کرد که در ابتدا ویرانگی، احساس حقارت بشری را برمی انگیزاند اما خودآگاهی (در اینجا ساختمند شدن) به نفی این احساس حقارت می پردازد.

سنجش توسعه یک کشوراز همه جوانب بعد از وقوع یک فاجعه به آسانی آشکار می گردد و چه از لحاظ کمی و چه کیفی قابل اندازه گیری است. مشاهدات عینی و تحقیقات میدانی بعد از گذشت هفته چهارم از زلزله کرمانشاه (سرپل ذهاب و ثلاث باب جانی و ازگله) نشان می دهد که شاخص های توسعه در این مناطق دارای کمترین نمره است. نگاه ما به مثابه کشوری توسعه نیافته، نگاهی جامعه شناختی نیست بلکه در ایده آل ترین حالت می توان یک نگاه فنی و بوروکراتیک را انتظار داشت. اگر حتی از منظر فنی و دارا بودن امکانات و المان های شهری نیز به امر توسعه شهری نگریسته شود، متوجه می شویم که محرومیت در اوج خود بر چهره این مناطق نشسته است و این در حالی است که در قانون اساسی به صراحت به این اشاره شده که هر شهروند ایرانی حق دارد از رفاه در مسکن، امکانات بهداشتی و حمل و نقل مناسب برخوردار باشد.

اما سوالی که این روزها در اذهان همه مردم این مناطق نفش بسته است این است که «آیا من یک شهروند عادی با حقوق برابر محسوب می شوم» سوالی که در ظاهر پاسخگویی به آن بسیار ساده است اما پاسخی متعهدانه و اخلاق مدار، در این شرایط که اعتماد مردم به نهادهای عمومی و دولت کاهش یافته و همین امر موجب ایجاد شکاف شده است، می تواند موجبات ایجاد بستری برای گفتگو را فراهم سازد. اما گفتگویی یک جانبه که در آن دولت باید انفعال خود را بپذیرد، تریبون را در اختیار مردم قرار دهد و به مطالبات مردم گوش فرادهد چراکه بی تفاوتی نهادهای رسمی، پوشش غیراخلاقی رسانه ها و بی توجهی مسئولین به مطالبات مردم، شاهدی بر این مدعاست که مدیریت بحران و دیگر نهادهای رسمی دولت، فعلیت و عاملیت خود را از دست داده و در این فاجعه صرفاً نظاره گر بوده اند.

در جایی که از نهاد ذی ربط یک دولت با ساختار سیاسی_ اجتماعی مدرن انتظار می رود با اتخاذ روش ها و تمهیدات نوین و استفاده از مکانیسم های مدیریت عقلانی- اجتماعی آمادگی لازم را برای پیشگیری از بروز فجایع این چنینی داشته باشد، متوجه می شویم که حتی برای مقابله با فاجعه در حین و بعد از بروز آن نیز، برنامه ای مدون و کارآمد ندارد. تفکر تقدیرگرایی و باور به این امر که منشاء بلاها آسمانی ست و از معصیت مردم منتج می شوند، موجب گشته که دو اصل محوری ساختمند شدن اجتماعی «دوراندیشی و برنامه ریزی» به کنار نهاده شوند. چراکه اراده جمعی مایل است در کوتاه ترین زمان، فاجعه را با مکانیسم فرافکنی، فراموش کند و به زندگی معمولی بازگردد این طرز تلقی به تمامی لایه های اجتماع رسوخ کرده و بر خرد جمعی مستولی می گردد. در این حالت نظام ارزش ها باورها و هنجارها و رژیم معرفت اجتماعی مخدوش شده و اجتماع دچارانحلال و پریشانی می گردد. حافظه جمعی با ساز و کار «فراموشی گری»، جامعه و تمامی ساختارهای اجتماعی را در حالت موقت و گذرا نگه می دارد.

براساس استدلال «کاتوزیان» در تعریف جامعه ایران به مثابه جامعه کلنگی و کوتاه مدت، «ما ایرانیان هر از چندگاه با یک دگرگونی بنیادی در نظام سیاسی، تمام دستاوردها و تجربه های سازنده و سرمایه های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی که در دوران پیش از آن را داشته ایم، نابود می‌کنیم و همه چیز ناگهان به نقطه صفر و آغازین آن باز می‌گردد. این بدان معنا است که ما هر از چند گاهی عمارتی نو می‌سازیم اما پس از مرور زمان (معمولا 20 یا 30 سال) این ساختمان نو به عنوان عمارتی کلنگی و کهنه، ویران و نابود(صاف) می‌شود».اما در بحبوحه این بی سامانی و هرج ومرج، درصورتی که نهادهای رسمی و دولت احترام و آزادی را برای مردم قائل باشند، مفهوم ساختمند شدن اجتماعی، خودرا بازتولید کرده و به برخاست های اجتماعی قوت می بخشد.همچنان­ که «گیدنز» به این اشاره دارد که نظام‌های تخصصی موجود در جوامع مدرن که واسطه میان مردم و جامعه هستند، ‌آنها را از بسیاری از هراس‌ها می‌رهانند.

در این شرایط شوراهای محلی می توانند نقش ابزار انسانی-عقلانی خود را به درستی ایفا کرده و مردم را به کنش گری و همبستگی اجتماعی تشویق کنند تا با وارد کردن مردم در عرصه کنش و فعالیت از بار آسیب های روانی و افسردگی تدریجی بکاهد و اجتماع افراد را از رخوت و حرکت به سمت آنومی فرهنگی و اجتماعی دور نگه دارد.

و اما نکته مهم که باید مدنظر جامعه شناسان، روانشناسان، محققین و همچنین خود افراد اجتماع قرار گیرد، تقویت حافظه جمعی در یادسپاری فاجعه و فراموش نکردن آن و همچنین آگاه سازی اجتماعی در جهت شناخت ابعاد و زوایای گوناگون فاجعه و واکاوی وتحلیل آن به مثابه امری اجتماعی- سیاسی و نه طبیعی و مقدر است.

 photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۰۷ ۱۸ ۵۹ ۳۵

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۰۷ ۱۸ ۵۹ ۴۱

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۰۷ ۱۸ ۵۹ ۴۳

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۰۷ ۱۸ ۵۹ ۴۵

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۰۷ ۱۸ ۵۹ ۴۷

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۰۷ ۱۸ ۵۹ ۴۸

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۰۷ ۱۸ ۵۹ ۴۹

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۰۸ ۱۶ ۰۱ ۳۵

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۰۸ ۱۶ ۰۱ ۴۵

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۰۸ ۱۶ ۱۰ ۱۱

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۱۱ ۲۰ ۳۴ ۴۷

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۱۱ ۲۰ ۳۵ ۲۵

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۱۱ ۲۰ ۳۵ ۳۵

photo ۲۰۱۷ ۱۲ ۱۳ ۰۳ ۲۶ ۰۷

photo ۲۰۱۸ ۰۲ ۲۵ ۲۳ ۳۰ ۵۴

1

2

3