مهری السادات طیبی نیا*IMAG1633

نشست تخصصی «علم تجربی فرهنگ در آلمان و ایران» با حضور دکتر جبار رحمانی به عنوان سخنران و تعدادی از اعضای هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی روز دوشنبه 6 بهمن ماه 1393 ساعت 14 تا 16 در پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی برگزار شد.

این جلسه توسط گروه مطالعات آینده نگر پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، و با همکاری گروه فرهنگ و جامعه انجمن جامعه شناسی ایران و نیز با حضور جمعی از علاقه مندان حوزه مطالعات فرهنگی در سالن کنفرانس پژوهشکده بر پا شد.

در ابتدای جلسه دکتر رضا ماحوزی، سرپرست گروه مطالعات آینده نگر پژوهشکده، با اشاره به ضرورت بحث حاضر گفت: با توجه به حضورچند ماهه دکتر رحمانی در کشور آلمان و فرصت ارتباط نزدیک ایشان با دپارتمان انسانشناسی در آنجا، از ایشان خواستیم نمایی مقایسه ای از تجربه زیسته خود در فضای علمی آنجا را برای ما ترسیم کنند.

دکتر ماحوزی با اشاره به سه رویه موجود در این سده اخیر در مواجهه با دانشگاه های غیر ایرانی، بالاخص غربی-اروپایی، گفت: از زمانی که فرهنگ به مثابه یک کلیت، افکار، اخلاق و آداب ورسوم را در بر گرفته، انسان شناسی فرهنگی تلاش کرده که فارغ از هرگونه داوری، برای فهم این نکته که در هر زمینه ای اجزای این کلیت، چگونه یکدیگر را پوشش می دهند، به متن فرهنگها رجوع کند.

وی خاطرنشان کرد: قاعدتا ازهمان ابتدا، انتظار این بود که بطور مثال کلیت زیر فرهنگها و خرده فرهنگ های خرد و کلان ژاپنی با مصری، و هر دوی آنها با آمریکای جنوبی متفاوت از یکدیگر باشند. در واقع یک رویکرد پدیدارشناسانه در مطالعات انسان شناسی فرهنگی، رویکردی بود که قاعدتا در پشت آن بینش هایی وجود داشت. یک بینش کلی، بینش شرق شناسانه بود که اینگونه ادعا می کرد که فرهنگ غرب یک چیز و فرهنگ غیر غرب چیز دیگری است. این درحالی بود که، انسان شناسی فرهنگی قوت این مرزگذاری را بیشتر مشخص کرده و نشان می دهد که این کلیت بهم پیوسته و درهم بافته فرهنگ ژاپنی و مصری، از کلیت به هم بافته فرهنگ اروپایی که میراث دار عقلانیت، فلسفه، جامعه شناسی، تمدن، علم و سایر حوزه هایی که قوت غرب را به نمایش گذاشته اند، متمایز است. بعد از مدتی در خود غرب این گرایش بوجود آمد که این رویکرد مرزگذارانه دقیق، بین فرهنگ غربی و غیر غربی، خود غرب را از استعدادهایی که در فرهنگهای غیر غربی وجود دارد، محروم کرده و گرایشی تحت عنوان گرایش مطالعات تطبیقی در دانشگاههای غربی تعریف شد. اما چنان سیطره نگاه اول شرق شناسانه بر نگاه دوم غلبه داشت که رویکرد تطبیقی نتوانست خود را از زیر سایه و چتر مطالعات شرق شناسانه بیرون بکشد.

این موج جای خودش را با استقلالی به موج سوم داد. یعنی آنجائی که مطالعات میان فرهنگی واقعا غرب را متوجه این مساله ساخت که مرز غربی و غیر غربی مرز ارزش گذارانه است، و اگر غرب بخواهد از متدهای موجود در فرهنگ های دیگر استفاده کند، باید این نگاه ارزشی را عوض کند. اینکه، من برتر هستم، نگاهی منجر به محرومیت است. بنابراین برای رفع محرومیت، باید نگاه ارزش گذارانه، اندکی جای خود را به نگاه متعادل تر بدهد. پس نقطه آغازی برای مواجهه با فرهنگ های دیگر در غرب بوجود آمد که رویکرد استفاده گرایانه بود. یعنی ما از فرهنگ های دیگر استفاده کنیم. بنابراین ما چه بخواهیم درجهت تصحیح، و چه در جهت غنای محتوای فعلی خودمان، کشورهای دیگر را مطالعه کنیم، این صرفا یک برداشت غرب زده نیست، بلکه این قضیه دارای یک پشتوانه فکری است و نقطه شروعش نیز ما نبوده ایم و خود غرب است. این در حالی است که، تعامل بین دانشگاه ها و فرهنگ ها، باعث بقای یک فرهنگ می شود. در واقع از طرفی مانع محرومیت، و از طرف دیگر، سبب غنا می شود.

وی در ادامه نشست با اشاره مجدد به حضور دکتر رحمانی در آلمان و همچنین با توجه به گرایش انسان شناسی که تخصص ایشان است، ادامه بحث در خصوص نگاه تطبیقی و مقایسه ای ایشان از مواجهه با فضای مطالعات فرهنگ در آلمان را به ایشان سپرد.

دکتر رحمانی نیز در ابتدا با تذکر این نکته که بحث وی جنبه تئوریکی نداشته و تعمدا علت انتخاب عنوان بحث، تاکید بر مفهوم تجربه بوده است، این موضوع را حلقه مفقوده در مطالعات فرهنگ در کشور ما عنوان کرده و ادامه داد:عنوان علم تجربی فرهنگ معادل دپارتمانی به همین نام در آلمان است. همه ما تا حدودی بحث نظریه های فرهنگی و سنت فرهنگی آلمان و موضوعات و رویکردهای نظریه های سیستماتیک فرهنگ از زیمل و غیره گرفته تا نظریه های تاریخی تر مثل ماکس وبر و دیلتای را می دانیم و من قصد ورود به چنین مباحثی را ندارم.

وی سپس با طرح سوالاتی در این خصوص که، آنها چطور تولید علم می کنند؟، در آنجا اساتید چگونه سامان دهی می شوند؟ و چگونه سنت آموزشی خود را تحقق می دهند؟ به ذکر دو نتیجه و برداشت عمده در تطبیق تجربیات زیسته خود پرداخت و گفت: در ذهن من این تطبیق در دو تجربه زیسته در ایران، یکی دانشگاه تهران و دیگری پژوهشکده مطالعات فرهنگی اتفاق افتاد. من در آنجا بارها در پاسخ به سوالاتم در خصوص منطق ساماندهی هیات علمی ها در یک موسسه، واژهresearch planرا دریافت می کردم که بر اساس طرح پژوهشی افراد و موسسه است که اعضای آن دپارتمان، حول آن محور سامان دهی شده بود.

دپارتمان انسانشناسی دانشگاه توبینگن بطور خاص بر حوزه های شبه قاره، آسیای میانه و بصورت فرعی تر ایران متمرکز است. وی با اشاره به فرایند جذب اساتید در دپارتمان، جذب استاد همراه با تخصص و ادامه آن تخصص، بدون هرگونه توقف را از ضرورت های دپارتمان بیان کرد و خاطرنشان کرد: در آنجا همواره تخصص یک استاد با سابقه و تجربه وی در آن زمینه، بصورت مستمر باید تکرار شود. همچنین نحوه ساماندهی اساتید در تخصص میدان های تحقیقی و جغرافیایی خاص یا پروبلماتیکی است که دپارتمان به دنبال پاسخ دهی به آنست.

وی همچنین محورهای مطالعه دپارتمان علم تجربی فرهنگ (که تا حدی معادل مطالعات فرهنگی است) را، مطالعات فرهنگی تجربی در اتحادیه اروپا و قلمرو آن معرفی نمود. وی بر این اعتقاد بود که نوع مسائل تحقیقاتی آنها با مسائل دپارتمان های انسان شناسی و جامعه شناسی فرق دارد.

در همه این دپارتمان ها اساتید باید بطورسالانه یا دو سالانه یک تجربه زیسته از تحقیق داشته باشند، که این تجربه زیسته بصورت شخصی نبوده و سازمان هم، این امکان را برای انها فراهم می کند. موسسه بصورت زنجیره بزرگی است که موسسات اقتصادی در کنار آنها حمایت تحقیقاتی داشته و آنچه اساتید موظف به انجام آن هستند این است که دائما با فیلد تخصصی شان سروکار داشته باشند.

سخنران این نشست خاطر نشان ساخت: اگرچه قصد ایده آل سازی از آنجا را ندارم اما در آنجا هرگونه نشری حتی با کیفیت پایین، باید این تحقیق میدانی و متمرکز را حتی در حد فرمالیستی رعایت کند.

وی در ادامه با گریزی به بحث تفاوت مفهوم مردم شناسی اروپا و آمریکا گفت: در سنت آلمان و فرانسه به مردم شناسی اتنولوژی گفته می شود، اگرچه در سنت آمریکایی این مفهوم به نام آنتروپولوژی شناخته می شود.Cultural Anthropologyترجمه مطالعات فرهنگی و معادل علم تجربی فرهنگ است و بیشتر روی ذهنیت ها کار می کند. اما ورود اتنولوژی در اروپا بحث جماعت است. در آمریکا در ابتدا با بومی هایی مواجه شدند که اجتماعات آنها نابود شده بود و فقط خاطرات شفاهی وجود داشت و آنها مجبور بودند از ذهنیت ها، فرهنگ بسازند. درنتیجه فرهنگ با اهمیت شد و از طرفی چون وجه بیولوژیک فرهنگ برای آنها خیلی مهم بود بنابراین،AnthropologyوBiologyدست به دست همCultural Anthropologyرا به عنوان واژه اصلی این علم معرفی نمودند. اما در فرانسه و آلمان که مستعمرات انگلیس بودند، مطالعات و تحقیقات بر روی یک جامعه و گروه آغاز شد و به همین دلیل اتنولوژی انتخاب شد .

تحقیقات دپارتمان های مذکور در سه حوزهOriental studies, EthnologyوCultural studiesاز دل میدان بیرون می آید. در اصل پیش زمینه تئوریک برای آنها این است که، پدیده های فرهنگی رابطه عمیقی با محیط ظهورشان دارند و شما بدون تجربه زمینه ای، نمی توانید به تجربه های فرهنگی برسید. در واقع فرهنگ یک تجربه عام و عمومی نیست، بلکه بسیارlocalوcontextualاست. بنابراین نمی توان به سادگی در مورد آن حرف زد. باید محیط آن را تجربه کنی، در واقع فرهنگ وابسته به کنشگران و حاملانش است و همواره درچارچوب معرفتی تعامل و تجربه، متدولوژی تحقیق آغاز می شود.

وی در ادامه همچنین به ذکر موضوع دوم در خصوص تجربه زیسته خود پرداخت و گفت: شیوه مطالعات فرهنگی در آلمان، به شدت میان رشته ای است، البته نه به صورتی که در ایران ما مطرح می کنیم و معمولا در چنبره مباحث نظری متوقف می شویم، بلکه تحقیقی که عملا و به معنای واقعی درگیر میان مباحث میان رشته ای است. آنها در فضای چند رشته ای از طریق کنفرانس های دوره ای، تحقیقات تیمی و تجارب اساتید دیگر، ایده ها را در تضارب آرا قرارمی دهند و در پی آن ایده های تئوریک به سرعت از طریق فیلد یا زمینه پرورانده می شوند.

وی در رابطه با تاریخچه مطالعات فرهنگی در ایران به ذکر این نکته پرداخت که: در ایران در ابتدا نظریات و روایت های کلان جامعه شناسی مطرح بوده و پس از آن، پیدایش مطالعات فرهنگی در ایران اعتراضی به این شیوه ها و تاکید بر استفاده از نظریات خرد بوده است. اما آنچه اکنون اتفاق افتاده ، در عمل، افتادن همه آنها در دام قبلی است و نتیجه آن نظریه پردازی در اتاقهاست. در اصل، یک دید فانتزی و برش گونه از واقعیت.

وی در ادامه سخنانش به ذکر نکاتی دیگر در خصوص فضای حاکم بر مطالعه فرهنگ در آلمان پرداخت و افزود: در فضای موجود مطالعه علم تجربی فرهنگ، قواعد آنها بسیار صریح و قابل انتقال است و شما صرفا خود را با فیلد و زمینه تخصصی خود به دیگران معرفی خواهید کرد.

وی همچنین ادامه داد: در آنجا برخلاف ایران، ارجاع دادن به داده های دانشجویی و تجربه ناشده یک خطای متدولوژیک محسوب شده و به هیچ وجه پذیرفته نیست.

دکتر رحمانی با تاکید براین نکته که فرهنگ در ایران یک امر تجربه ناشده به معنای متدولوژیک است، نوع برخورد اساتید این حوزه با موضوع را نوعی تئوریزه کردن به اشکال دیگری چون، اتو اتنوگرافی، گراندد تئوری، مصاحبه و ... در این حوزه معرفی کرد و گفت: به نظر می رسد علم تجربی فرهنگ در ایران به تعبیری منتظر رسیدن داده ها و سنتز آنهاست و این امر می تواند یک پروسه فرسایشی و مخرب باشد.

وی همچنین از موارد دیگر قابل طرح از تجربیات سفر خود به ذکر این نکته پرداخت که، در آنجا دانشجویان برای مطالعه، همواره به متن اصلی از نظریه پردازان رجوع می کنند و در عین اینکه متن اصلی محور بحث آنها قرار دارد، اما لزوما هیچگونه تقدسی بر آن حکمفرما نیست و شما به عنوان محقق با هرگونه ارجاع به نظریه پردازان، دیگران را مقهور خود نخواهید کرد. وی در پایان مباحث، در خصوص نحوه آموزش دانشجویان، به روش های مطالعه دانشجویان در آنجا اشاره کرد و گفت: دانشجویان در ابتدای مقطع تحصیلی آکادمیک، مهارت های تخصصی لازم را کسب می کنند. عملا رساله دکتری، فاز آخر سیستم آموزشی دانشگاهی، نتیجه وحاصل آموزه ها و روش های آموزشی مراحل قبلی است.

در پایان نشست نیز دکتر رحمانی به سوالات حاضرین جلسه پاسخ داد.