ensan3چندی پیش در گروه مطالعات انسان‌شناسی فرهنگی انجمن جامعه‌شناسی ایران نشستی برگزار شد که در آن دکتر آرنو فرانسوا استاد فلسفه دانشگاه تولوز فرانسه در مورد جامعه و جنگ در آثار نیچه و برگسون، به سخنرانی پرداخت. او در این بحث تلاش کرد که با نزدیک کردن دیدگاه فلسفی خود به حوزه‌ انسان‌شناسی، موضوع خشونت و جنگ را از حالت طبیعی تا اجتماعی مورد بررسی قرار دهد.

وی سخن خود را با اشاره به توجه نیچه و برگسون به فلسفه حیات و زندگی و در عین حال، تفاوت دیدگاه‌های آنها در مورد پدیده جنگ آغاز کرد و در این باره گفت: از جمله اشتراکات این دو فیلسوف این است که تقابل موجود پذیرفته شده میان حالت طبیعی و جامعه را زیر سئوال می‏برند و هر دو به این مسأله علاقمندند که چه چیزهایی از طبیعت در آنچه ما به آن جامعه مدنی می‏گوییم، باقی مانده است و از این لحاظ، آنها کاملاً در مقابل هابز و روسو قرار می‏گیرند. در واقع، هر یک از ایشان تقابل موجود بین جامعه طبیعی و جامعه مدنی را با تقابل دیگری جایگزین می‌کنند؛ نیچه یک جامعه سلسله مراتبی شده را در مقابل یک جامعه هم‌تراز شده قرار می‌دهد و برگسون تضاد بین جامعه باز و جامعه بسته را مطرح می‏کند.

فرانسوا سپس تأکید کرد که علی‌رغم این نزدیکی ابتدایی نزد این دو فیلسوف، آنها در مورد مسأله جنگ نتیجه‏های مختلفی می‌گیرند. او ادامه سخنرانی خود را بر بحث در مورد این تفاوت‌ها متمرکز شد و با ذکر مثالی گفت: نیچه انتظار زیاد از "انسانیت" را یک رویای کاملاً توخالی برای ساده‌لوحان می‌داند و معتقد است که تصور عدم وجود جنگ در جامعه انسانی و نتایج عالی پس از آن نیز رویایی آرمانی است. این در حالی است که برگسون در کتاب "دو منشأ اخلاق و دین"، بیان می‌کند که باید همه تلاش‌ها به کار گرفته شود تا به جنگ در میان بشریت پایان بخشیم. در واقع، این دو فیلسوف هر دو به مسأله جنگ می‏پردازند و سعی می‏کنند مفهوم آن را با مفهوم فتح جایگزین کنند. مفهوم فتح به این معناست که زندگی صرفاً این نیست که پدیده‏ای خود را حفظ کند و با محیط اطراف انطباق دهد؛ بلکه در آن ذاتی وجود دارد که در پی گسترش است. به تعبیر دیگر، بنابر نظر نیچه، انسانیت برای گسترش حیات، ناگزیر از جنگ است؛ در حالی که بالعکس برگسون بر این باور است که ما نیاز به یک فلسفه صلح داریم.

وی افزود: از لحاظ واژگان، برگسون بیشتر بر مفهوم خلاقیت و آفرینش و نیچه بر مفهوم سلسله مراتب تأکید می‏کند و این مسأله‏ در حوزه‏های دیگر نظریات آنها مانند دموکراسی نیز دیده می‏شود. در واقع، نیچه مخالف دموکراسی است زیرا آن را در تضاد با ضرورت سلسله مراتبی در جامعه می‌بیند؛ در حالی که برگسون معتقد است دموکراسی تنها سیستمی است که می‏تواند حیات را مدیریت کند. همین مسأله در مفهوم عدالت نیز قابل مشاهده است. نیچه مفهوم عدالت را حمایت از ضعفا در مقابل افراد قوی نمی‏بیند، بلکه معتقد است عدالت به معنای وجود نوعی نظم و سلسله مراتب بین افراد مختلف است. در حالی که برعکس، برگسون در بیان مفهوم عدالت، معتقد است ضعیف‏ترین فرد باید حق دفاع داشته و سیستم نیز از او حمایت کند. از سوی دیگر، وقتی نیچه از زندگی صحبت می‏کند، از مفهوم اراده معطوف به قدرت می‌گوید که بیش از هر چیز به معنای تنش است. به عنوان مثال، به نظر او، انسان آزاد قبل از هر چیز، یک جنگجو بوده و آزادی به معنای جنگیدن است. به عبارت دیگر، نیچه روابط تنش‌آمیز را در رابطه فرمان‌دهی و فرمان‌برداری می‌بیند. در این زمینه، او در کتاب "چنین گفت زرتشت" تأکید می‌کند که «شایستگی و شرف یک برده به شورش او و شایستگی ارباب در فرمان‏ دادن است». او همچنین در مورد خود می‏گوید «من ذاتاً انسان جنگ‌جو و پرخاش‌جویی هستم» و بدین ترتیب مشخص می‌کند که نزد وی، ارتباط جنگ به اراده معطوف به قدرت، به دلیل انگیزه ایجاد شده از آن برای زندگی است و به همین دلیل در یکی دیگر از متون خود، تصریح می‌کند «من در مکتب جنگ زندگی آموختم کسانی که مرا نمی‏کشند، به من قدرت می‏دهند». همچنین در مثال دیگری که نیچه از بربریت موقت صحبت می‏کند،‏ می‏گوید «آدمی همیشه قوی‏تر از جنگ بیرون می‏آید و به همین دلیل انسان‏ها همیشه به داشتن دشمنان داخلی و خارجی نیاز دارند». در این زمینه، نیچه بر خلاف کلازویت، فیلسوف آلمانی معروف جنگ‏ که می‏گفت جنگ ادامه امر سیاسی با ابزارهای دیگر است؛ بیان می‌دارد که سیاست جنگی است که با ابزارهای دیگر ادامه می‏یابد که از این لحاظ، می‏توان نیچه را با هراکلیتوس فیلسوف یونان باستان مرتبط دانست. از سوی دیگر، این دیدگاه او، درباره جنگ تأثیرات زیادی در نظریات دیگرش دارد. به عنوان مثال، او روابط عاشقانه را مثالی از جنگ دانسته و طبقات بالای جامعه را جنگ‌جویانی معرفی می‌کند که به این نقطه رسیده‏اند. نیچه در عین حال، فیلسوفان را کسانی می‏داند که قادرند مسائل را به چالش بطلبند و به همین دلیل است که اساساً فلسفه نیچه را می‏توان نوعی فلسفه جنگ نامید.

استاد دانشگاه تولوز در بخش دیگری از سخنان خود، به بیان نظریات برگسون در زمینه جنگ پرداخت و توضیح داد: از نظر برگسون، جنگ صرفاً‏ خاص جوامعی است که می‌توان آنها را جوامع بسته نامید. در واقع، او این تیپ جوامع را در مقابل جوامع انسانی قرار می‏دهد و معتقد است که از آنجا که زندگی تمایل به گشوده شدن دارد، فراتر از جوامع بسته جریان پیدا می‌کند.

وی با اشاره به وجود همین تفاوت در دو مفهوم "طبیعتِ طبیعی" و "طبیعتِ طبیعت‌ساز" نزد اسپینوزا گفت: طبیعتِ طبیعی مجموع محصولاتی است که طبیعت تولید می‌کند. در حالی‌که طبیعتِ طبیعت‌ساز در پی فراتر رفتن از خود به وجود می‌آید. به همین دلیل، به نظر برگسون، فیلسوفی که واقعاً بخواهد پدیده حیات را ببیند، آن را نه فقط در سیستمی بسته بلکه در طبیعت گشوده شده نیز مشاهده می‌کند و در همین راستاست که او معتقد است یک فیلسوف حیات لزوماً به فیلسوف صلح تبدیل خواهد شد.

فرانسوا ادامه داد: برگسون برای نشان دادن رابطه بین جامعه بسته و جامعه باز، از مفهوم حرکت و موقعیت‌های حرکت صحبت می‌کند و در عین حال دیدگاه مورد نظر خود را با نشان دادن تقابل بین جوامع ایستا و پویا نیز تفسیر کرده و در کتاب خود، مفاهیمی مانند اخلاق ایستا و پویا یا دین ایستا و پویا را نیز تشریح می‏کند. بنابراین ایده یا مفهوم جامعه باز نزد برگسون، به مفهومی پویا و زمان‏مند تبدیل می‌شود. او در این زمینه تصریح می‌کند که جامعه باز به معنای اتاقی باز نیست چرا که در این صورت، چنین جامعه‌ای همیشه می‏تواند با بسته‏شدن در، به جامعه‌ای بسته تبدیل شود؛ در حالی که جامعه باز نزد برگسون اتاقی است که همیشه قابلیت بزرگ‏تر شدن را دارد و اینجاست که مفهوم پویایی به خوبی نشان داده می‏شود. همچنین از نظر او، یک جامعه تا زمانی که حتی یک نفر را از خارج از خود نگه دارد، جامعه‏ای بسته بوده و ما در مفهوم بستگی، موضوع محدودیت به معنی تقابل و تضاد را داریم. بنابراین بر اساس دیدگاه وی، می‌توان گفت که تنها جامعه باز، جامعه‏ای است که کل بشریت را در برگیرد اما چنین جامعه‏ای را نمی‏توان از طریق جامعه بسته‏ای که به تدریج باز شود، به دست آورد؛ بلکه رسیدن به آن، باید به شکلی ناگهانی و جهشی اتفاق افتد و همه این موارد است که نظریه جنگ برگسون را در مقابل نظریه نیچه قرار می‏دهد.

سخنران این جلسه همچنین خاطرنشان کرد که برگسون منشأ بیولوژیکی را در زمینه رفتن انسان‌ها برای جنگ مورد توجه قرار می‌دهد و در این زمینه، با اشاره به حالات روحی مشتاقانه سربازان فرانسوی و آلمانی در جنگ جهانی اول، آن را با از یاد بردن درد زایمان قبلی هر زنی که حامله می‏شود، مقایسه می‌کند و تأکید دارد که برای جنگیدن، باید رنج جنگ‌های قبلی را فراموش کرد.

آرنو فرانسوا در این بخش از سخنان خود یادآور شد که برگسون در جنگ جهانی اول، فرانسه را در مقابل آلمان، به عنوان یک جامعه باز در مقابل جامعه بسته قرار داده و خود از طرفداران اصلی جنگ و خواهان پیروزی فرانسه بوده است. او دیدگاه خود را در خدمت یک هدف ملی قرار داده و به این ترتیب خود در مقابل فلسفه‌اش قرار گرفته است؛ چرا که هرگز نمی‌توان کشوری را بسته و کشور دیگری را باز معرفی کرد، بلکه بسته و باز بودن از یک جامعه عبور می‌کند. در عین حال، در هر جامعه‏ای، حوزه‏های بسته و حوزه‏های باز وجود داشته و نمی‏توان حرکتی را بدون موقعیت و موقعیتی را بدون حرکت در نظر گرفت.

وی همچنین با اشاره به اختلاف آشکار میان نیچه و برگسون که هر دو از موضع مشابهی حرکت می‏کنند، تصریح کرد: برگسون زندگی را در چارچوب حیات می‏بیند در حالی که نیچه آن را در چارچوب جنگ و به تعبیر برگسون بسته بودن تفسیر می‌کند.

او سپس با اشاره به تجربه زیست شده این دو فیلسوف که باعث جدایی مسیر آنها را از یکدیگر شده، گفت: در فلسفه برگسونی، تجربه‏ای خاص در حوزه دینی اتفاق می‏افتد که می‏توان آن را حاصل حادثه‏ای عرفانی دانست. به عقیده او، خدای حیات، خدای عشق است که ما را به سمت صلح و گشایش هدایت می‏کند و بدین ترتیب، او بر نوعی تجربه عرفانی طرفدار صلح تأکید می‌کند که در آن خداوند، سمبلی از عشق است. این عرفان برای او، از طریق تاریخ اخلاقی انسان‏ها نقش اساسی را ایفا می‏کند. در چنین شرایطی، وقتی جامعه‏ای شروع به بازشدن می‏کند، به این معناست که حداقل عرفانی را در درون خود دارد.

فرانسوا افزود: برگسون در یکی از فصل‏های کتاب "دو منشأ اخلاق و دین"،‌ از شکلِ عدالت و ماده‌ی عدالت می‏گوید و معتقد است پیشرفتی در حوزه عدالت به وجود آمده که ماده عدالت را به معنای جایگزینی جمهوری جهان‌شمول به جای هر جمهوری دیگری می‌داند که در مرزهای شهر متوقف شده و آن را به انسان‏های آزاد درون آن محدود می‏کند. در عین حال، از نظر او، این باز بودن در مفهوم جمهوری جهانی به صورت یک جهش و به دلیل عرفان مسیحی اتفاق افتاده است. آنچه در عرفان مسیحی مورد توجه برگسون است، اعتقادات مسیحی نیست بلکه به نظر او عرفان مسیحی تنها عرفان معطوف به کنش و نه تحمل بوده است. عارف مسیحی به طرف خدا می‏رود تا به سمت انسان‏ها برگردد. در حالی که سایر عرفان‏ها، به ویژه عرفان یونان به سمت خدا می‏روند و در آنجا باقی می‏مانند. برگسون همچنین اشاره می‏کند که با گرایش‏های فکری مختلفی در دوران باستان روبرو بودیم که انسان‏ها را با یکدیگر برادر می‏دانستند.

فرانسوا از این بحث خود این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که تفاوت‌های میان نیچه و برگسون، به عنوان دو فیلسوف حیات، نسبت به مسأله جنگ، از تجربه عرفانی آنها نشأت می‌گیرد اما به اعتقاد او، لازم است که از این تجربه فراتر رویم و بگوییم که این تفاوت‏ حاصل بازنمایی‏های این دو فیلسوف در مورد جامعه است و دقیقاً به دلیل این تفاوت در دیدگاه‏هاست که نیچه علاقه‏ای به عرفان پیدا نکرده است.

وی در توضیح بیشتری در مورد تجربه زیسته نیچه گفت: وقتی این فیلسوف از زندگی یا اراده معطوف به قدرت صحبت می‏کند، پیش از هر چیز از تکثری می‏گوید که میان اجزاء آن وجود دارد. در حالی که برگسون در زندگی بیشتر از آن چیزی بحث می‌کند که ارتباط دهنده اجزاء با یکدیگر است و به اعتقاد او، این وحدت را می‏توان با واژه سادگی یا ساده زیستی تفسیر کرد که خود، نوعی از وحدت به شمار می‌آید و دائماً در حال بازشدن و گسترش یافتن است و دقیقاً به همین دلیل، حرکت به همه این موقعیت‏ها تقسیم می‏شود. این بینش را نمی‏توان به صورت ذاتی دارای تنش به حساب آورد؛ چرا که این تنش حالتی ثانوی نسبت به وحدت موجود دارد و چنین تقابلی در تمام نظریات نیچه و برگسون درباره جامعه قابل مشاهده است. نزد نیچه، جامعه همیشه نوعی تنش و درگیری میان نیروهای مختلف را در بر داشته است. بنابراین توازن اجتماعی همواره بی‏ثبات بوده و بر اساس توازن قدرت تعیین می‏شود. در نتیجه هیچ نوع تضادی بین خشونتی که دولت علیه افراد زیردست به کار می‏برد، با خشونت بین مردم وجود ندارد. در نهایت، دولت فقط فردی قوی‏تر از افراد دیگر نیست. این در حالی است که به نظر برگسون، اصولاً ما نمی‏توانیم افراد را پیش از حرکت عمومی، به نام جامعه در نظر بگیریم. در عین حال، وحدتی که برگسون می‏گوید وحدتی نیست که در مقطع خاصی تعریف شده باشد و بر عکس وحدتی است که به یک حرکت دائمی برگشته و شامل کل بشریت می‏شود که این تفاوت به نظر من، مهم‏تر از تفاوت در تجربه عرفانی است و آن را می‏توان در همه دیدگاه‌های مقایسه‌ای میان اندیشه اجتماعی نیچه و برگسون مشاهده کرد. به تعبیر دیگر می‌توان گفت که نیچه نوعی تبارشناسی اجتماعی را مطرح می‌کند، در حالی که برگسون از پیدایش فضایل انسانی سخن می‌گوید. نیچه به دنبال یافتن ریشه موقعیت فعلی ما در گذشته است؛ در حالی که برگسون حرکت را از گذشته تا امروز تعریف می‏کند تا زندگی ما را بسازد.

فرانسوا در نتیجه‏گیری از بحث خود در این جلسه گروه انسان‌شناسی، تأکید کرد: نیچه در جنگ، روابطی را می‏بیند که ضرورتاً تنش‌آمیزند چرا که از اراده معطوف به قدرت آمده‏اند. این در حالی است که برگسون تنش را که ناگزیر اما غیر قطعی می‏داند، بین گرایش‏هایی تعریف می‌کند که در ابتدا در یکدیگر وحدت داشته ولی بعدها فاصله گرفته‏اند و می‏توانند دوباره به دلیل جوهر حرکت، با یکدیگر بیامیزند. بدین ترتیب، نیچه معتقد است که حیات فی‌الذاته به معنی تنش و جنگ است در حالی که برگسون جنگ را به اشکالی که زندگی در حال حاضر به خود گرفته، مربوط دانسته و بر این باور است که این اشکال می‏توانند تغییر کنند و به همین دلیل، می‏توان نیچه را اندیشمند تکثر و برگسون را اندیشمند وحدت و سادگی یا به بیان دیگر، نیچه را متفکر جنگ و برگسون را متفکر صلح معرفی کرد.

در ادامه این نشست، مطابق روال معمول جلسات گروه انسان‌شناسی فرهنگی انجمن، حاضران پرسش‌ها و دیدگاه‌های خود را درباره نظرات سخنران بیان کردند که به گفت‌وگوی بیشتر درباره موضوع مورد بررسی انجامید. در این بخش، فرانسوا در پاسخ به پرسشی درباره نظریات برگسون در برابر دیدگاه فوکو، گفت: به طور کلی برگسون طبیعی دانستن کامل جنگ در جامعه را نوعی توهم می‌داند و معتقد است که طبیعت جامعه بیشتر پیشرفت و گشایش است. به همین دلیل نزد او، تز نیچه‌ای که جنگ را موقعیتی اولیه می‌داند توهمی بیش نیست. در این زمینه، فوکو نیز بر بخش مشخصی از تبارشناسی تاریخ نیچه تمرکز می‌کند که در آن، اراده معطوف به قدرت، تنشی سلسله‌مراتبی بین نیروهای مختلف تلقی می‌شود. همین امر به فوکو اجازه می‌دهد که بینشی ناپیوسته از تاریخ داشته باشد. این در حالی است که برگسون دائماً در پی آن است که حرکتی پیوسته را در تاریخ و بین تمدن‌های مختلف ببیند. البته در این زمینه، نقدی که به برگسون وارد است، این است که امروز همه می‌دانند بر خلاف نظر او، رفتن سربازان فرانسوی به جنگ جهانی اول، با خوشحالی، دروغی بزرگ و تبلیغی سیاسی است. بنابراین می‌توان گفت این یک توهم سیاسی است که آنچه گفته شده را یک توهم بیولوژیک بدانیم.

وی همچنین در بخش دیگری توضیح داد که در واقع، نیچه و برگسون از تقابل میان حالت طبیعی و حالت اجتماعی سخن نمی‌گویند؛ بلکه تقابل میان دو حالت طبیعی مورد نظر ایشان است. آنها معتقدند که آنچه موجب کاهش یافتن حالت طبیعی به حالت اجتماعی شده، گسستی بی‌معنا و غیر قابل دفاع است. هر دو می‌خواهند مشخصه مفروض در حالت طبیعی را نقض کنند و در این راستا، برگسون از تقابل میان طبیعت طبیعی و طبیعت طبیعت‌ساز به تقابل میان جامعه باز و بسته می‌رسد؛ در حالی‌که نیچه بین جامعه سلسله مراتبی و جامعه برابر تفاوت قائل می‌شود. حال‌آنکه از نظر برگسون هر دوی اینها نوعی از جامعه بسته هستند.

فرانسوا در عین حال تأکید کرد: برگسون از ایده فلسفی‌ای دفاع می‌کند که در آن، زندگی به معنای حرکت است. او معتقد است که در چند نوع از عرفان مسیحی قرون وسطی، می‌توان این ایده را نشان داد. او در عین حال، همیشه تأکید داشت که با وجود آنکه نباید نوعی از عرفان را در مقابل اشکال دیگر تقویت کرد، اما مساله این است که در کدام عرفان دغدغه‌ای مشخص نسبت به کنش سیاسی وجود دارد. او مدت زیادی در مورد تاریخ ادیان و تاریخ عرفان کار کرده و البته بیشتر اشکال عرفان یونانی و نوافلاطونی، عرفان هندو، پیشگویی عهد عتیق و عرفان عهد جدید و مسیحیت را مورد توجه قرار داده است. وی همچنین اشاره‌های کوچکی نیز به عرفان چینی دارد.

در ادامه جلسه پرسش و پاسخ این نشست، درباره دلیل استفاده‌ نیچه از واژه زرتشت بحث شد که آرنو فرانسوا در این زمینه، ضمن تأیید نظر دکتر فکوهی که معتقد بود نیچه قصد داشته بدین‌وسیله از زبان یک سمبول اخلاق، به تخریب اخلاق بپردازد؛ یادآور شد که بنا بر نظریه یک تاریخ‌دان آلمانی، یکی از این دلایل این انتخاب آن است که تفکر بازگشت ابدی، به عنوان یکی از ایده‌های اصلی این کتاب، منشأ زرتشتی دارد.

وی همچنین در پاسخ به پرسشی درباره جایگاه ارزش در نظریات نیچه، گفت: نیچه به دنبال این بود که نوعی واژگونی در ارزش‌ها به وجود آورد که البته این بدان معنا نیست که چیزی که بالاست را به پایین بیاورد یا بالعکس؛ چرا که در واقع این کار نوعی تبلیغ است. حال آنکه به نظر نیچه، هیچ ارزشی نیست که نتوان آن را بی‌ارزش تلقی کرد و حتی به آن خندید؛ چرا که هر نوع ارزش‌گذاری در واقع تمایزی میان نیکی و بدی بوده و این در حالی است که نیچه خود را مخالف هر نوع تقابل دوتایی می‌داند. او معتقد است که به جای زوج‌های متقابل، باید از سلسله مراتب ارزش‌ها استفاده کنیم. به نظر نیچه، واژگون کردن ارزش‌ها کنشی در راه عدالت است که در آن هر چیز جایی در این سلسله مراتب خواهد داشت.

بحث درباره جامعه طبیعی و جنگ در دیدگاه‌های برگسون و نیچه، با این پرسش خاتمه یافت که در شرایطی که نیچه از تأثیر ایدئولوژی‌ها بر قدرت‌ها آگاه بوده، آیا فکر نمی‌کرده که دیدگاه او درباره جنگ می‌توانسته به قدرتی مانند فاشیسم در پیشبرد اهدافش علیه انسان‌ها کمک کند. فرانسوا در پاسخ به این سوال، به تجربه شخصی خود اشاره کرد که تا چند سال پیش خیلی تلاش می‌کرده از نیچه در برابر این انتقادات دفاع کند و از استدلالات زیادی هم در این زمینه با توجه به متون او در مورد یهود ستیزی و موارد مشابه، استفاده می‌کرده است؛ ولی اکنون که دوباره آثار او را نگاه می‌کند، معتقد است موارد زیادی نیز وجود دارد که می‌توان گفت نیچه چندان هم آنها را نفی نکرده و در نهایت به استفاده قدرت‌هایی مانند فاشیسم انجامیده‌اند. یکی از این تزها، فرسودگی فیزیولوژیک اروپا و زاده شدن دوباره آن است. در واقع در کنار سلسله مراتب ارزشی نیچه، همیشه سلسله مراتبی نیز بین انسان‌های حامی آنها خواهد بود و به همین دلیل می‌توان گفت که نیچه با بیان این دیدگاه که قاعده بر جنگ است، احتمالاً خود تصور می‌کرده که این ایدئولوژی می‌تواند روزی مورد استفاده قدرت‌ها قرار گیرد.