zorabad 0نشست 23 بهمن 1390 گروه شهر انجمن جامعه شناسی ایران به میزگردی در باب رابطه فقر وسیاست شهری اختصاص داشت که در آن اعظم خاتم، دکتر گیتی اعتماد، دکتر پرویز اجلالی و پروین قاسمی به بحث و ارائه نظر پرداختند. این نشست با نمایش فیلم"اینجا زور آباداست" (به کارگردانی منصور قاسمی) که بر اساس پایان نامه کارشناسی ارشد پروین قاسمی، فارغ التحصیل مردم‌شناسی دانشگاه تهران، تهیه شده بود آغاز شد.  

در این فیلم موضوع طرح ساماندهی تپه مرادآب کرج در طول دهه هفتاد و هشتادکه منجر به خرید بخشی از این محله توسط شهرداری و تخریب و جابجائی ساکنان آن شده است، دنبال می‌شود و علاوه برمسئولین دفتر ساماندهی تپه و صاحبنظران مسائل شهری، حدود پنجاه خانوارجابجا شده مورد مصاحبه قرار گرفته، منافع و زیان‌های اجرای طرح باپرسش‌هائی نظیر آثار جابه‌جائی برخانواده‌ها، سکونت مجدد آنها در محلات غیررسمی و برنامه آتی برای اراضی پاکسازی شده و گروه‌های ذینفع دنبال می‌شود.

پس از نمایش فیلم، اعظم خاتم، سخنان خود را با اشاره به این نکته آغازکرد که تخلیه و تخریب بخشی از تپه مرادآب یکی از مهمترین اتفاقات شهری درسال‌های اخیراست که درباره آن صحبت چندانی نشده است. تجربه جابجائی ساکنان تپه زوراباد یا مرادآب پرسش مهمی را درباره نحوه شکل‌گیری سیاست مداخله در محلات غیررسمی ونقش عوامل مختلف در این فرایند را در ایران پیش رو می‌گذارد که پاسخ به آن می‌تواند به تحلیل مفهوم حق به شهر، رابطه گروه‌های تهیدست با فضای شهری، و نقش دولت و برنامه ریزی شهری در تحقق و سلب این حق کمک کند. می‌دانیم که در سال‌های اول پس از انقلاب بهسازی وساماندهی این تپه مورد توجه قرار می گیرد و همانطور که فیلم نشان می‌دهد در دهه هفتاد این سیاست به خرید املاک و تخریب و پاکسازی بخشی از محله تغییر جهت پیدا می‌کند. بنابراین اولین پرسش ما این است که این تغییر را چگونه می‌توان فهمید؟. چرا ساماندهی و بهسازی محله به تخریب و جابجائی ساکنان تبدیل می‌شود و پیامدهای تغییر سیاست برای محله و شهر چیست؟. دو روایت از سیاست جابه جائی وجود دارد، روایت مردم و روایت مسئولین که در فیلم نیز به خوبی منعکس شده است. دفتر ساماندهی مدافع طرح است و این اقدام را به نفع ساکنان و به نفع شهر می‌بیند، اما هم خانوارهای جابجا شده، و هم صاحب نظران شهری معتقدند که باید شیوه دیگری برای ساماندهی تپه اتخاذ می‌شد. وزارت مسکن هم در سند توانمندسازی و ساماندهی سکونتگاه‌های غیر رسمی که در دهه 80 مصوب شد، اعلام کرد که شیوه برخورد با سکونتگاه‌های غیررسمی و حاشیه‌نشین باید بهسازی تدریجی باشد و اصولا جابه‌جایی و تخریب محلات غیررسمی را به جز در موارد استثنایی (مثلا به دلیل قرار گرفتن درحریم دکل‌های برق یا در مسیر سیل و غیره) توصیه نمی‌کند.

تپه مرادآب روایت خاصی دارد. سیاست برخورد با این تپه در دهه 60 که ساکنان آن در نتیجه انقلاب فعال شده و عاملیت زیادی برای تامین خدمات مورد نیازشان پیدا می‌کنند، سیاست ساماندهی و بهسازی بود، نوع برخورد مدیریت شهری با این تپه حذفی نبود و در نتیجه فشار مردم، همانطور که یکی از ساکنان روایت می‌کند، بسیاری از خدمات تامین شد. در طرح بهسازی اولیه تامین زیرساخت‌ها وخدمات و بهسازی تدریجی معابر و حتی خانه‌ها مطرح می‌شود اما این طرح متوقف می‌شود و دولت وقت به این نتیجه می‌رسد که بهسازی دردی را درمان نمی‌کند و مشکلات محله با بهسازی قابل رفع نیست. در نتیجه حتی حاضر می‌شود سرمایه گذاری بیشتری کند تا محله را تخریب کند. اراضی باغستان به عنوان معوض در اختیار دفتر قرار می‌گیرد تا املاک واقع درارتفاع بالای 1400 متردر تپه تملک شود. این سرمایه گذاری وزارت مسکن و شهرداری با این نگاه انجام می‌شود که محله لکه‌ای است بر دامان شهر یا دامان نظام اجتماعی که باید برچیده شود. نمی‌دانیم چگونه از کل مساحت تپه مرادآب که حدود 200 هکتار است تنها املاک واقع در ارتفاع 1400 متر به بالا که حدود 72 هکتار هست مورد نظر قرار می‌گیرد و آن را تملک می‌کنند. نزدیک به حدود 4 هزار خانوار جا به‌جا می‌شوند.

دربارة ارزیابی این طرح دو روایت موجود است. در روایت مسئولین می‌شنویم که چون بابت عرصه و اعیان این املاک پولی پرداخت شده و املاک از خانوارها خریداری شده است، حتما آنها به منطقه بهتری رفته و صاحب املاک و مستغلاتی شده‌اند که ارزش بیشتری دارد و در مجموع از نظر زندگی شهری ارتقاء پیدا کرده‌اند و از سوی دیگر برای شهر هم فرصتی ایجاد شده تا در یک نقطه مرکزی که مجاور محلاتی چون عظیمیه است اولاً یک محله فقیرنشین و زیر استانداردهای متعارف شهری نداشته باشد، دوم هم یک فضای خالی برای پارک و خدمات بیابد. از طرف دیگر روایتی که فیلم و تحقیق خانم قاسمی به آن رسیده این است که عموم خانوارهای جابجا شده جذب سکونتگاه‌های غیررسمی در سایر مناطق شهر شده‌اند. در فیلم می‌بینیم که یکی از مصاحبه شوندگان می‌گوید که خانه‌اش را بدون جواز و قاچاقی ساخته است. نمای خانه‌های جدید آنها در محدوده زمین‌های زراعی گواه توسعه دوباره اسکان غیر رسمی در شهر است. درکرج هم مثل سایر شهرهای کشور محله‌های غیر رسمی با خرید زمین کشاورزی به صورت دست نوشت و ساخت خانه به صورت غیر مجاز شکل می‌گیرد. با این جابه‌جائی تمام کوشش ساکنان طی چهار یا پنج دهه در این محله برای گرفتن آب و برق و زیر ساخت‌های شهری باید دوباره تکرار شود. البته تعدادی از خانوارها که زمین بزرگتری در تپه داشتند، در باغستان که شهرکی با برنامه است و برخی هم در محلات متعارف شهر ساکن شده‌اند، اما آنچنان که نتایج تحقیق نشان می‌دهد 60 درصد جابه‌جایی‌ها در محدوده پایین تپه یا در دیگر مناطق غیررسمی شهر رخ داده است (کسانی هستندکه دو مرتبه یا سه مرتبه در قسمت‌های پایین‌تر تپه خانه‌ای می‌خرند و با پیشروی طرح به دفتر ساماندهی می‌فروشند).

مسئلة رابطه محله و شهر و منفعتی که شهر قرار است از این تخریب و پاکسازی ببرد، جداً مورد مناقشه است. بخشی از اهالی معتقد هستند که این خریداری‌ها برای برج سازی و اسکان طبقات مرفه جامعه است. بحثی که تحت عنوان "اعیانی‌سازی" در دنیا مطرح است. مناقشه از این جاست که اگر جامعه ناگزیر باشد تخریب خانه‌ها در تپه مرادآب را به دلیل توپوگرافی خاص زمین که تامین زیرساختها در بخشی از تپه را دشوار می‌کند بپذیرد، حق دارد بپرسد این اراضی چه کاربردی پیدا می‌کنند و آیا منافع حاصل از کاربری جدید به از هم پاشیدن یک اجتماع محلی می‌ارزد یا نه. تخریب یک محله فقط مسئلة تخریب تک تک خانه‌ها و جایگزینی آن با خانه‌های دیگرنیست. با تخریب این محله روابطی از هم گسیخته شده و آدم‌هایی کسب و کارشان را از دست داده‌اند، افزون بر این در این روند جان یکی دو کودک از دست رفته است و داستان اندوه و افسردگی خانواده‌هائی که از مرکز به گوشه شهر پرتاب شده‌اند موضوع ساده‌ای نیست. مردم همیشه ممکن است از یک سیاست شهری ناراضی باشند اما ما می‌دانیم که پشت سر این واقعه، همانطورکه پشت سر نواب، یا موارد قابل توجه از دست دادن خانه، اجاره نشین شدن، بی هویت شدن، از میان رفتن کسب و کار خانواده و از هم پاشیدگی زندگی اجتماعی هست. بنابراین شهر چه چیزی باید به دست بیاورد که در ترازوی انصاف جایگزین مناسبی برای مصیبتی باشد که بخشی از خانواده‌ها درگیر آن می‌شوند. اینها پرسش‌هایی است که در برخورد با هر تخریب و پاکسازی باید راجع به آن صحبت شود.

اعظم خاتم در ادامه سخنان خود گفت: تپه مرادآب یکی از قدیمی ترین نقاط حاشیه‌ای کشور بوده و هست. این محله هنوز به حیات خود ادامه می‌دهد زیرا از یک محله 200 هکتاری حدود یک سوم آن تملک و تخریب شده است. بنابراین داستان بقیه این تپه و سیاستی که نسبت به بهسازی مابقی تپه اتخاذ می‌شود هنوز ادامه دارد و باید دنبال شود. آیا پیش بینی ساکنان درباره اینکه سوداگری زمین در این منطقه اتفاق می‌افتد ازحقیقت دور است؟ به لحاظ نظری بسیاری از مداخلات و تخریب محلات حاشیه نشین بر اساس نظریه شکاف رانت زمین قابل توضیح است. در بخشی از شهر شکافی بین ارزش استفاده بالقوه و بالفعل زمین وجود دارد که موجب تغییرات شدید در آن بخش می‌شود. اگر زمینی به طور بالفعل مسکن گروه‌های کم درآمد است که با متری 100 تا 200 هزار تومان می‌توان آنرا خرید اما زمین استعداد تبدیل به کاربری گرانتری را دارد مثلا با محله‌ای همجوار است مثل عظیمیه که زمین آن متری یک و نیم میلیون معامله می‌شود، پدیده شکاف رانت شکل گرفته است.

در جهان سوم علاوه بر اعیانی‌سازی عامل دیگری که بر سیاست شهری نسبت به فقرا و محلات محروم موثر است، نگرش مدرنیستی به شهر است که سعی در نامرئی سازی فقردارد. سیاست مدارا با فقر در شهر، در بعضی از کشورهای جهان سوم جا افتاده است. ولی در بعضی کشورها، مثل کشور ما فقر از نظر مسئولین بد است، نه آنقدر بد که در رفع عوامل به وجود آورندة آن کوشش شود، تنها آنقدر بد که نباید آن را ببینیم. در بزرگراه رسالت مدت‌ها دیواری وجود داشت که آلونک نشین‌های نزدیک تهران پارس را از نظرها پنهان می‌کرد تا بالاخره آنها را جابه‌جا کردند. در این فیلم هم می‌بینیم که مسئولین درباره یک لکه بدمنظره در شهر کرج حرف می زنند. این نگاه مدرنیستی که می‌خواهد قسمت‌های در معرض دید شهر نقطه تمیزی باشد که مایه شرمندگی نشود به اضافه شکاف ارزش زمین دو محرکی است که در ایران در کنار هم حرکت می‌کنند. نظارت جامعه مدنی و گروه‌های متخصص و برنامه‌ریز و علاقه‌مندان به شهر می‌تواند عامل سومی باشد که گزینه بهسازی تدریجی محلات را تقویت کند. دولت و شهرداری اگر در جایی هم ناگزیر از جابه‌جایی مردم و برهم زدن اجتماعاتی باشند که طی نیم قرن و بیشتر شکل گرفته‌اند، باید منفعت این جابه‌جائی برای شهر محسوس، روشن و تضمین شده باشد.

در پایان سخنان خاتم، دکتر گیتی اعتماد، معمار و شهرساز پر سابقه کشور، گفت: به عقیده من باید جامعه‌شناسان و شهرسازان تلاش کنند در وهله اول نظر خود و در وهله بعد نظر مسئولین شهر و مردم را نسبت به فقر عوض کنند. بدیهی است که فقرآن چنان بد است که نباید باقی بماند. جامعه و مسئولین باید حداقل همان اندازه با جرائم مبارزه می‌کنند با فقر هم مبارزه کنند. متاسفانه در مورد فقر همانطور که گفته شد بیشتر برای پوشاندن و دیده نشدن آن تلاش می‌کنیم. همه چیز از تهران شروع می‌شود. در این شهر دیوارکشی در مقابل حاشیه نشین‌ها، بی اعتنا به اینکه پشت دیوار چه خبر است، را شروع کردند. باید این دید عوض شود . ابتدا بپذیریم که فقرا بخشی از جامعه هستند و این کمبود و نقیصه به گروه خاصی مرتبط نیست. اگر فقر بد است بایدآنرا از بین برد و اگر فعلا نمی‌توانیم فقر را از بین ببریم باید حداقل در جهت شناخت علل و مکانیزم آن بکوشیم.

در زورآباد روابط مستحکم و روحیة همسایگی قوی حاکم است. من فکر می‌کنم که این قبیل محلات بسیار توانمند هستند و توانمندی‌هایی دارند که ما در محلات جدید نداریم. و این نکته را باید اول خود ما شهرسازان، جامعه‌شناسان، مسئولین و مدیران شهری بپذیریم و بعد به مردم شهر توانمندی این محلات را نشان دهیم. هدف از طرح‌های ساماندهی باید خود مردم محل باشد و بهسازی باید برای مردمی که ساکن هستند انجام شود نه به خاطرتوریست‌ها. من قبول دارم که تپه مرادآب از نظر جغرافیایی جای بسیار خوبی است که در آینده می‌تواند جای هتل یا برج باشد، اما برای هتل و برج جاهای دیگری هم در کرج هست. چرا باید جایی را که انباشت سرمایه اجتماعی در آن وجود دارد از بین ببریم.

دکتر اعتماد در پایان اضافه کرد: این خطر وجود دارد که در صورت بالا رفتن قیمت زمین در تپه، ساکنان قسمت‌های پایین‌تر خودشان مجبور به فروش خانه‌هایشان شوند و دیگر نیازی به تملک و تخریب توسط دولت نباشد. در این حالت عوامل ایجاد کننده مشکل مضاعف می‌شود. هم دولت و هم خود مردم به این قضیه دامن می‌زنند.

در پایان سخنان دکتر اعتماد، دکتر پرویز اجلالی نکات دیگری را در خصوص موضوع سیاست شهری نسبت به فقرا مطرح کرد. او گفت: این فیلم هم حاوی اطلاعات علمی خوبی درباره ا پروژه جابه‌جایی بود و هم به عنوان یک فیلم مستند بسیار جذاب و دیدنی. نحوه برخورد با محلات حاشیه‌ای سیر تاریخی روشنی را طی کرده است. ابتدا در کشورهای در حال توسعه این محلات را خراب می‌کردند و مردم را اجباراً به محل زندگی اول برمی‌گرداندند. اما مهاجران پس از چندی برمی‌گشتند یا مهاجران دیگری جای آن‌ها را می‌گرفتند. وقتی متوجه شدند که کوچ اجباری بی‌نتیجه است تصمیم گرفتند به مهاجران خانه بدهند. اما این سیاست هم عملی نشد. تامین مسکن برای همه خانوارها عملی نبود و به مهاجرت شتاب بیشتری می‌بخشید. پس از دو دهة تجربه، یک وفاق علمی و سیاستی میان صاحب نظران دانشگاهی و برنامه‌ریزی در سطح جهانی ایجاد شد و آن این که بهسازی تدریجی با استفاده از نیروی خود ساکنان بهترین راه حل است.

نکته بعدی این است که در میان طبقات متوسط تصورات غیر واقعی از طبقه فقیر وجود دارد که به سختی تغییر می‌کند. اصطلاح‌هایی مثل مشاغل کاذب و مشاغل غیر مولد اصطلاحاتی است که کارشناسان دهه 70 به اشتباه در مورد مشاغل مهاجران روستایی به کار می‌بردند که در حال حاضر دیگر کمتر مورد استفاده خود آنها قرار می‌گیرد اما متاسفانه هنوز در ذهن بسیاری جان سختی می‌کند. شغل کوپن فروشی زمان جنگ و تا مدتی بعد از آن از این دست مشاغل بود. زمان جنگ که تمام اجناس از جمله پنیر، گوشت، مواد شوینده و حتی سیگار کوپنی بود. معاوضه کوپن‌های اجناس میان خانواده‌ها بر حسب این که به چه کالایی بیشتر احتیاج داشتند امری طبیعی و کاملاً معقول بود. یکی به روغن کمتر و پودر لباسشویی بیشتر احتیاج داشت و دیگری برعکس نیاز بیشتری به روغن داشت. شغلی که به عنوان کوپن فروشی معروف شد و این همه مورد سرزنش قرارگرفت در واقع خدمتی ضروری بود که گروه‌هایی از مردم به دیگران ارائه می‌دادند و بدین وسیله هم مشکل معاش خودشان حل می‌شد و سود جزیی می‌بردند وهم به اقتصاد خدمت می‌کردند چرا که در آن موقع مورد نیاز مبرم جامعه بود و معمولا توسط مهاجران روستایی یا شهروندان قدیمی انجام می‌شد. اما بعضی اقشار متوسط و بالا که دید مدرنیستی دارند از این حرفه انتقاد می‌کردند و از آن نتیجه می‌گرفتند که باید روستائیان را به روستاهای‌شان برگردانیم. به نظر مدرنیستها بهتر بود که این خدمات پشت یک میز شیک وکامپیوتر وتوسط چند دختر خانم شیک پوش طبقه متوسط و با حاشیة سود بسار بالاتر انجام شود تا سیمای شهر آسیب نبیند!. اشتغالی که این حرفه برای طبقه پایین ایجاد می‌کرد از نظر آنها مهم نبود.

یک مثال دیگر، مسئلة مسافرکش‌های غیررسمی بود که تا چند سال پیش در تهران جور عقب ماندگی وسایل نقلیة عمومی را می‌کشیدند و در تمام آن سال‌ها که با ضعف مفرط ناوگان حمل ونقل عمومی روبه‌رو بودیم توانستند مانع کاهش سرعت جابه‌جایی در تهران شوند. واقعاً تا چند سال پیش که تاکسی‌های خطی و ون‌ها و اتوبوس‌های جدید نبودند بدون مسافرکش‌های شخصی، اقتصاد تهران فلج می‌شد. این بخش غیررسمی فعال و مفید در آن سال‌ها را چه کسی به وجود آورده بود. مردمی (مهاجر یا غیر مهاجر و معمولاً از طبقه پایین یا متوسط پایین) که با پرداخت چند میلیون تومان و خرید یک پیکان دست دوم به بخش حمل ونقل غیر رسمی می‌پیوستند .این یکی دیگر از خدمات بخش غیررسمی در شرایط ضعف بخش رسمی برای ارائة خدمت بود. می‌بینیم حالا که بخش رسمی حمل ونقل عمومی جان تازه‌ای گرفته کم کم جای بخش غیررسمی را می‌گیرد.

این بینشی که همه چیز را شیک می‌خواهد، تصور می‌کند که شاغلان مشاغل غیررسمی امکان کار در مزارع پر سود کشاورزی پر در آمد را رها کرده‌اند و به شغل کوپن فروشی و یا مسافرکشی پرداخته‌اند و کافی است که سر کار اولشان برگردند تا همة مشکلات حل شود. درست مثل ماری آنتوانت که وقتی به اوگفتند مردم نان ندارند بخورند، گفت خوب بیسکویت بخورند. از این دیدگاه، این گونه مشاغل را مشاغل کاذب می‌نامند. اما سئوال این است که وقتی پدری آخر شب با مثلاً 20000 تومان در آمد به خانه برمی‌گشت، آیا اگر این پول را از مسافرکشی یا کوپن فروشی به دست آورده بود نمی‌توانست با آن هزینة خوراک بچه‌ها یا تحصیل آنها بدهد ولی اگر مثلاً صاحب مغازه بود می‌توانست؟. پس چگونه این شغل کاذب است وقتی بقای خانواده‌های بسیاری را تامین می‌کرد و تولید درآمد می‌کرد. این اصطلاح را اول بار متولیان مالیات ساختند و منظورشان این بود که صاحبان این نوع مشاغل فعالیت‌شان ثبت نمی‌شود و مالیات نمی‌دهند. اما امروزه در همه جای جهان در حال توسعه بخش غیررسمی وجود دارد و اندازة آن در بسیاری از کشورها بسیار بزرگ است. در حقیقت، بخش غیررسمی پاسخ و ابتکار مردم به کمبودها و نیازهای جامعه است. منتهی بخش سازمان یافته و رسمی متعلق به طبقات متوسط به بالا است و بخش غیر رسمی همیشه متعلق به اقشار فقیر است و به همین جهت است که این طبقات معمولاً دل خوشی از آن ندارند.

اما سیاست درست تعامل سازنده با این بخش وکوشش در جهت ارتقای آن به بخش رسمی است و نه مقابله یا پنهان کردن. همان طور که با حمل ونقل عمومی غیررسمی عمل شده ومی‌شود و می‌بینیم که نتیجة مثبت داده است. با سکونتگاه‌های غیررسمی هم باید همین گونه عمل شود. وظیفة ما توانمند ساختن مردم فقیر این سکونتگاه‌هاست تا بتوانند بر فقر و بد مسکنی و بی مسکنی فائق آیند.

به دنبال این سخنان پروین قاسمی، محقق پایان نامه و سناریست فیلم، درباره فرایند تحقیق و تهیه فیلم نکاتی را یادآور شد. او گفت: در ماجرای کار تحقیقم روی تپه مرادآب و متعاقب آن روی فیلم، سوال من همواره این بود که لکه سیاه چگونه و توسط چه کسانی ساخته می‌شود؟. آیا این ساکنان خود اقدام به انگ زدن به خودکرده‌اند؟ آیا انگ سازی توسط فرد برای خود یک روند طبیعی است؟ به دلیل این انگ‌ها ساکنان آن بسیاری از موقعیت‌های اجتماعی-اقتصادی خود را از دست می‌دهند. مثلاً موقعیت‌های ازدواج. آنها خارج از محله نمی‌گفتند که که اهل زورآباد هستند. در هیچ کجای فیلم راوی زورآبادی نشان داده نمی‌شود؛ زیرا نمی‌خواهد مردم بفهمند خانه‌اش در زور آباد است. مسئلة زور آباد تقریباً تمام شده است. اما سئوال این است که در مورد سایر سکونتگاه‌های مشابه، یعنی نقاطی که باپائین‌ترین استانداردها در آنها خانه‌سازی می شود و خانه‌هائی که در برابر خطر زلزله ایمن نیستند، چه کنیم؟

نکته دیگر این که من اجتماعات حاشیه‌نشین را در دسته‌بندی فقر قرار نمی‌دهم و بیشتر آنها را به عنوان روند شهرسازی مردمی می‌شناسم، شهرسازی مردمی در برابر شهرسازی دانشگاهی و نخبه گرا. نمونه شهرسازی نخبه‌گرای ما شهر جدید هشتگرد است. مطالعاتی که درباره این شهر جدید انجام دادم نشان می‌دهد که بر اساس پیش بینی‌ها در این شهر طی یک برنامه 20 ساله باید جمعیتی معادل 500 هزار نفر جذب می‌شد، اما با وجود حمایت‌های قانونی و در نظر گرفتن امکانات خدماتی، اشتغال و راه و ... بعد از گذشت 20 سال جمعیت آن به 20 هزار نفر هم نمی‌رسد. در شهرسازی مردمی روند استقامت برای گرفتن خدمات شهری جزء ارکان اصلی ساخت شهر است که برنامه‌ریز ما کمتر از این روند اطلاع دارد. برای یک مردم‌شناس، یا حتی یک جامعه‌شناس آموختن شیوه‌های زندگی و شیوه‌های شهرسازی این گروه‌های اجتماعی از ارکان اساسی علم مردم محور است. در نهایت ترکیب این دانش مردمی با دانش دانشگاهی ممکن است به یک زندگی استاندارد در یک خانه استاندارد و یک محله استاندارد برای این ساکنان منجر شود. این آرزوی همة مردم این محله هاست . همانطور که در فیلم یکی از ساکنان اشاره کرد که آرزویش داشتن یک خانه خوب است.

در پایان این نشست دکترخاتم در پاسخ به نکات مطرح شده گفت: این نکته مسلم است که در روندهای مهاجرت در ایران مهاجرت روستا-شهری دیگرنقش عمده‌ای ندارد. این نیز روشن است که سیاست مسکن در ایران در زمینه تسهیل تامین مسکن کم درآمدها دچار بحران است. این موضوع کلیدی است و نشان می‌دهدکه رشد حاشیه نشینی پایانی نخواهد داشت، بنابراین نحوه برخورد با اسکان غیررسمی و بهسازی اجتماعات حاشیه‌نشین موضوع عمده‌ای در سیاست شهری کشور است.

برای جامعه‌شناسان و محققان اجتماعی ما این سوال عمده مطرح است که نقش مردم ساکن در این محلات در روند بهسازی چیست. آنها چطور در مقابل فرایند نامرئی بودن خود در سیاست‌های شهری و بدتر از آن در برابر سیاست تخریب و پاکسازی واکنش نشان خواهند داد؟

طرح ساماندهی تپه مرادآب ممکن است تمام شده باشد، اما محله زورآباد هنوز وجود دارد. آیاشهرداری در انتخاب کاربری جدید برای قسمت‌های تخلیه شده فعال مایشاءست؟ ارتباط این بخش با قسمت‌های باقی مانده از محله و شهر چه خواهد شد؟ آیا ممکن است این بخش بعدها به جزیره‌ای تبدیل شود که مجبور شوند با دیواری دور آن، آنرا از بقیه محله جدا کنند؟ آیا ممکن نیست با ایجاد عملکردهائی در این بخش تخلیه شده کمکی به تغیر وضعیت باقی محله کرد بی آنکه به جابجائی گسترده‌تری بیانجامد؟ ما می‌دانیم که برچسب‌های اجتماعی می‌توانند عوض شوند. در مورد محله جوادیه که زمانی کشتارگاه تهران نماد محلی آن بود، مگر با تبدیل کشتارگاه به فرهنسگرای بهمن این تحول رخ نداد؟ مگر مقاله دکتر امیرابراهیمی نشان نمی دهد که جوانان ساکن آنجا خود را دیگر نه بچه محله کشتارگاه که بچه محله فرهنگسرا می‌دانند. پس می‌توان با گذاشتن یک کاربری عمده وهویت بخش یک پویایی درونی به این محله داد.