IMG 5863گروه جامعه‌شناسی شهر انجمن جامعه‌شناسی ایران در تاریخ چهاردهم تیرماه سال نود نشستی با عنوان «سه رویکرد به برنامه‌ریزی: بحثی در نظریه برنامه‌ریزی» برگزار کرد. سخنران این نشست دکتر پرویز اجلالی،عضو هیات علمی مؤسسهٔ عالی آموزش، پژوهش مدیریت و برنامه‌ریزی بود که نتایج پژوهش خود در این زمینه را ارائه کرد.

آنچه در ادامه می‌خوانید خلاصه این بحث است:

برنامه‌ریزی مدرن در آغاز قرن بیستم پدیدار شد و محصول تحولات اجتماعی – اقتصادی و سیاسی – فرهنگی جهان بود. تحولات این قرن هم باعث پیدایش نظریه برنامه‌ریزی شده و هم  به تحول در اقتصاد و سیاست انجامیده است و طبیعتاً تأثیر خود را بر استنباط از برنامه‌ریزی نیز گذاشته است مهم ترین این تحولات عبارت بودند از:

1-      جنگ جهانی اول و خرابی‌‌های آن که اندیشة ضرورت کنترل امیال سیاست مداران و قدرت مندان توسط دانشمندان را مطرح کرد و تمایل به برنامه‌ریزی را هم در ایالات متحده و هم اروپا به وجود آورد

2-        انقلاب شوروی و طراحی و اجرای برنامه‌های اقتصادی کلان 7 ساله و 5 ساله که برای سرتاسر اقتصاد جمهوری‌های شوروی تهیه می‌شد و تا آن موقع در جهان سابقه نداشت.

3-      بحران اقتصادی 1929 در جهان صنعتی سرمایه‌داری یا "رکود بزرگ" که تا آن موقع سابقه نداشت و جوامع صنعتی را شوکه کرد و دولت ها را وادار کرد تا برای اولین بار به طور جدی به معضل بحران های موسمی  اقتصاد آزاد بیاندیشند و با قصد ایجاد اشتغال و از میان برداشتن کسادی در اقتصاد مداخله کنند.

4-      جنگ جهانی دوم که به فروپاشی اقتصادهای اروپایی و ژاپن انجامید و طرح مارشال را بدنبال آورد و سرمایه آمریکایی را به اروپای غربی کشاند و سهمی از کمکهای این کشور که در جنگ زیانهای  زیادی تحمل نکرده بود را نیز نصیب کشورهای در حال توسعه کرد ( اصل چهار ترومن و وام‌های بانک جهانی).

5-      یکی دیگر از نتایج جنگ استقلال مستعمرات بود که با اشتیاق خواهان پیشرفت و توسعه و صنعتی شدن بودند و راز این پیشرفت را در مداخلة دولت و برنامه ریزی می دانستند..

در دهه‌های بعد از جنگ تا قبل از سالهای 1980، در توصیه‌های مربوط به توسعه همواره نقش اصلی به دولتها سپرده می‌شد و مهمترین وظیفه این دولتها برنامه‌ریزی بود.   تب برنامه‌ریزی همه‌جا پخش شده بود و قهرمان اصلی این نمایش پرطرفدار نیز دولتها و درون‌دولتها سازمان‌های برنامه‌ریزی بودند که یک به یک تأسیس می‌شدند. از کشورهای آنگلوساکسون که بگذریم (این کشورها حداقل برنامه‌ریزی را پذیرفتند.) بسیاری از دولتهای سرمایه داری اروپایی (فرانسه، بلژیک، سوئد و ...) برای پیشرفت سریع تر به مداخله دولت و تصویب و اجرای برنامه‌های توسعه پنج ساله اقتصادی و برنامه‌ریزی شهری و روستایی (درآغاز عمدتاً کالبدی) و انواع برنامه‌های کاربری زمین (آمایش سرزمین در فرانسه، نظم سرزمینی در آلمان و غیره) تن دادند. طبیعتاً کشورهای بلوک شوروی نیز برنامه‌های اقتصادی و فضایی مفصل داشتند و براساس برنامه اقتصاد خود را مدیریت می‌کردند. کشورهای در حال توسعه نیز از تب عمومی برنامه‌ریزی در امان نماندند. چه دولتهای مدعی انقلابی گری که به بلوک شرق نزدیک شده‌بودند و چه دولتهای بی‌طرف یا متحد غرب. موفق ترین اقتصادهای هرسه نوع به طور جدی اساس توسعه را بر مداخله دولت و برنامه‌ریزی قرارداده بودند (کوبا، مصر، هند، ایران).

اما با آغاز دهه 1980 بحران نفتی پس از جنگ خاورمیانه، جنگ ویتنام و شکست آمریکا، و انقلاب ایران و رکود اقتصادی  به عنوان عمده‌ترین بحرانهایی که اقتصاد جهان غرب را تحت تأثیر قرار دادند، در کنار تحولاتی که در نگرش‌های اقتصاددانان نسبت به توسعه پیش آمد، منجر به پیدایش تاچریسم و ریگانیسم در دو کشور بزرگ آنگلوساکسون گردید. بینش حاکم بر این کشورها اساساً بر "اختراع دوباره دولت" تأکید می‌کرد و خواهان کاهش نقش دولت و سپردن تخصیص منابع و کار توسعه اقتصادی و اجتماعی به بازار بود. به نظر می‌رسید که  اقتصادهای سرمایه‌داری توان حمایت بیشتر از اقتصاد رفاه را نداشته باشندد و طرفداری از تولید و سرمایه به هزینه مصرف‌کنندگان و سیاستهای رفاهی راهی بود که برای فرار از کسادی و پای گذاشتن به رونق مجدد برگزیده بودند، هرچند این بینش (نومحافظه‌کاری و نولیبرالیسم) در انگلستان و بعد آمریکا پدیدار شد، اما به این دو کشور محدود نماند و د رقالب بسته‌های پیشنهادی برای تعدیل اقتصادی و اصلاح ساختار به توصیه‌های دائمی و شرایط پرداخت وام سازمانهای تخصصی جهانی تبدیل شد و تقریباً همه کشورهای جهان را تحت تأثیر قرار داد.

غلبه سیاست‌های راست جدید و کوشش در جهت کاهش نقش دولت طبیعتاً برنامه‌ریزی را تحت تأثیر قرار داد. این دیدگاه با حمله به دولت و برنامه‌ریزی قراردادهای اجتماعی میان حکومت، کنش گران بازار و شهروندان را که در دوره دولت رفاه در کشورهای صنعتی بسته شده بود به کناری گذاشت. در این دیدگاه آنچه برای رشد و توسعه مهم شمرده می‌شد، قانون و مقررات و برنامه‌ریزی و سیاست گذاری و ساختار نهادی و سازمانی نبود بلکه تشویق سرمایه‌داران و نوآوران به سرمایه‌گذاری و خلق ثروت بود و بس. در چنین فضایی برنامه‌ریزی ضرورتی نداشت. سازمان های برنامه‌ریزی می‌بایست تعطیل می‌شدند و به جای آن ها شرکت های عمرانی به‌وجود می‌آمدند و برنامه‌ریزی فرایندی بوروکراتیک تفسیر می‌شد که مانع بهره‌وری و کارایی اقتصاد می‌شود .با برنامه‌ریزان مخالفت می‌شد.

با وجود این، سیاست‌های محافظه‌کارانه جدید چندان دوامی نیافتند. در انگلستان سیاستهای دولت تاچر در اعمال اصول راست جدید در برنامه‌ریزی شهری و روشیابی کاملاً با شکست مواجه شد، کمیسیون اقتصادی آمریکای لاتین دهه 1980 را دهه ازدست رفته برای آمریکای لاتین نامید. در آمریکای شمالی سیاست دولت رایگان به افزایش تعداد بی‌خانمانان به بیش از یک میلیون انجامید. در آفریقای پائین صحرا و نواحی بسیار فقیر آسیا قطع یا کاهش کمک کشورهای پیشرفته با بی‌مهری طبیعت و کاهش شدید محصولات اساسی و غلات و کاهش تقاضا برای نیروی کار در اثر انقلاب سوم علمی فنی در کشورهای حوزه پاسیفیک و ژاپن دست در دست هم دادند و اوضاع را بسیار نامطلوب ساختند.

اما هم اکنون بعد از گذشت دو دهه به نظر می‌رسد اختلاف های عمیقی که بر سر نقش دولت و بازار در توسعه اقتصادی – اجتماعی همواره مطرح بود، به نوعی همگرایی و وفاق می‌انجامد. استدلال این دیدگاه نوین چنین است. تجربه نشان داده است که سیاست "فقط بازار" و "فقط دولت" هر دو به شکست انجامیده‌اند. پس بهتر است به‌جای اینکه یکی را بر دیگری ترجیح دهیم بازار و دولت را با هم ترکیب کنیم. در این صورت هر کدام محدودیت های دیگری را جبران خواهد کرد. تجربة جهانی نشان می‌دهد که سازمان دهی کامل اقتصاد توسط دولت نتایج قابل قبولی برای توسعه نداشته است. به نوعی همگرایی و وفاق می‌انجامد. استدلال این دیدگاه نوین چنین است. تجربه نشان داده است که سیاست "فقط بازار" و "فقط دولت" هر دو به شکست انجامیده‌اند. پس بهتر است به‌جای اینکه یکی را بر دیگری ترجیح دهیم بازار و دولت را با هم ترکیب کنیم. در این صورت هر کدام محدودیت های دیگری را جبران خواهد کرد. تجربة جهانی نشان می‌دهد که سازمان دهی کامل اقتصاد توسط دولت نتایج قابل قبولی برای توسعه نداشته است.  سیاست  فقط بازار نیز پیش تر شکست خورده بود. در واقع تضادها و مشکلاتی که اقتصاد صرف بازاری به وجود آورده بود به ظهور گرایش ‌ها و نهضت های سوسیالیستی در اروپا و بعدها سایر نقاط جهان انجامید و اعمال سیاست "فقط دولت" را امکان‌پذیر ساخت.

مجموع تحولات پیش گفته  منجر به تغییراتی در مفهوم برنامه‌ریزی و رویکردی که به این پدیده وجود داشت شده است . نظریه‌های جدید از سویی واکنش اندیشمندان برنامه‌ریزی به شرایط نوین و تحولات اندیشه و عمل اجتماعی و از سوی دیگر کوشش ایشان به تکامل بخشیدن به اندیشه و عمل برنامه‌ریزی بوده است. این تغییر رویکردها (یا حتی پارادایم‌ها) هم به جایگاه برنامه‌ریز و نقش او در جامعه، به معنا و مفهوم برنامه‌ریزی و به موضوع برنامه‌ریزی برمی‌گردد.

پارادایم  برنامه‌ریزی و تحولات آن

نتایج مطالعه نشان داد که در تاریخ برنامه ریزی ما با سه رویکرد یا پارادایم برنامه ریزی روبرو بوده ایم(واژة پارادایم را از این رو با احتیاط به کار می بریم که بررسی تاریخی نشان می دهد که تحولات رویکرد رایج به برنامه ریزی بیش از آن که محصول پیشرفت های علمی باشد از تحولات اقتصادی اجتماعی جامعة جهانی ناشی شده است ). هر پارادایم در دوره زمانی معینی غالب بوده و از نظریه‌های پشتیبان مشخصی بهره می‌برد . سخنران اشاره داشت که  در این جا او به نظریه‌ها نمی پردازد وفقط مبانی کلی هر پارادایم را مورد توجه قرار می دهد.

در واقع به نظر می‌رسد یک نقطه شروع و دو مرز زمانی اصلی وجود دارد که وجه غالب نظریه‌ها در این سو و آن سوی مرز نگاههای متفاوتی به عناصر فوق یافته‌اند. اولین مرز در واقع یک فاصله زمانی است که بطور تقریبی می‌توان آنرا نیمه دوم دهه 1960 میلادی تعریف کرد و اگر بخواهیم این جدایی گاه را به صورت نقطه‌ای تعریف کنیم، بدون شک این نقطه حوادث پاریس در 1968 است که تأثیر شگرفی بر همه نظریه‌پردازان علوم اجتماعی  گذارد. در هر دوره وجه غالب با رویکردهایی از نوع متفاوت است. دومین مرز سالهای آغازین دهه 1980 میلادی است که باز اگر بخواهیم جدایی‌گاه را به صورت نقطه‌ای تعریف کنیم می‌توان آنرا پایان سال 1979 اعلام کرد، سالی که نو محافظه‌کاران ابتدا در انگلستان و سپس در آمریکا به قدرت رسیدند و شرایط و سیاستهای دولتهای صنعتی در واکنش به بحرانهای دهه هفتاد میلادی (جنگ ویتنام، بحران نفت، انقلاب ایران، رکود اقتصادی) دچار دگرگونی شد البته باید توجه داشت که :

دیدگاه های غالب در دوره اول (قبل از نیمه دهه 1960 ) در دوره بعد هم استمرار می‌یابند. در این دوره و تا کنون هم این دیدگاه ها وجود دارند و عملاً هم به کار می‌روند و نظریه پردازانی پیدا شده‌اند که کوشیده‌اند دیدگاه های دوره اولی را اصلاح و تکمیل کنند و حتی سخن از نوعی بازگشت به دوره اول به میان آورده‌اند. البته نطفه‌های دیدگاه سوم نیز پیش از آن تاریخ هم وجود دارند، اما به صورت انتقادهایی از نظام موجود حضور دارند نه گزینه‌های مشروع و امکان پذیر.

هرچند بطور اساسی کاملاً می‌توان همه نظریه‌ها در این سه دیدگاه جای داد،اما توجه بیشتر نشان می‌دهد که هر دیدگاه چه در طول دوره‌ای که غالب بوده و چه دوره‌ای که نقش منتقد را داشته تحول یافته و نظریه‌ها و مفاهیم نو به نویی را خلق کرده و می‌کند، اما به نظر ما با وجود همه این تنوعات، جادادن نظریه‌ها در سه دیدگاه کلی درست و کافی است. و می‌توان تنوعات را داخل هر دیدگاه بحث کرد.

مطالعه ما همچنین به ما نشان داد که شکاف میان دیدگاهها همانطور که کن در نظریه انقلاب علمی خود می‌گوید نه نتیجه تکامل تدریجی تتبعات علمی بلکه محصول تغییراتی بود که در عرصه اجتماع به وقوع پیوست و به تغییر در اندیشه افراد و گروههای اجتماعی انجامید و این تحول فکری راه را برای ظهور دیدگاههای نوین علمی گشود به سخن دیگر این دو دیدگاه در نگاه به برنامه‌ریزی را می‌توان با تبعیت از کن پارادایم نامید.

الف- پارادایم اول (برنامه‌ریزی بخشی یا کالبدی)1960-1920

  در این پارادایم برنامه ماهیتی تکنوکراتیک دارد و محصول کار کارشناسی است. برنامه‌ریز دانای کل محسوب می‌شود و با تحلیل داده‌ها و استفاده از روش‌های کمی و تأمل و تدبّر گزینه‌های سیاستی ممکن را تعریف می‌کند و با تحلیل سیاستهاpolicy analysis به اصلاح اجتماعی  social reformمی‌پردازد. آماج برنامه‌ریزی در این پارادایم اقتصاد ملی، کالبد شهرها و روستاها و یا سازمان است. متغیرهای غیر اقتصادی (اجتماعی، فرهنگی، زیست محیطی) هنوز موضوع برنامه‌ریزی نیستند یا توجه اندکی برمی‌انگیزند، قلمرو برنامه‌ها اقتصاد ملی (در برنامه‌ریزی سطح ملی) و کالبد شهرها و روستاها (در برنامه‌ریزی سطح محلی) است. در برنامه‌ریزی محلی توجه به عناصر غیر کالبدی اندک است و در برنامه‌ریزی ملی توجه به جا و کالبد فعالیتها محلی از اعراب ندارد. مسئول برنامه‌ریزی معمولاً سازمان برنامه‌ریزی است که در پایتخت مستقر است و ممکن است شعباتی در سطوح پائین‌تر داشته باشد. برنامه‌ریزی دامنه وسیعی دارد اما مکمل و هماهنگ با فعالیتهای بخش خصوصی است . در برنامه‌ریزی اقتصادی اهداف کمّی برای بخش‌ها تعیین می‌شوند. در نوع ارشادی نیز سیاستهای تشویقی و تنبیهی در سطح ملّی تکلیف فعالیت های اقتصادی اصلی را روشن می‌کنند. در برنامه‌ریزی شهری ناحیه‌بندی با کارکردهای منفرد و طرح‌های جامع و تفضیلی حداقل روی کاغذ جای همه فعالیت ها را در شهر به نحو انعطاف‌ناپذیری تعیین می‌کند.

فاصله زمانی 1929 تا 1945 را می‌توان دوره مقدماتی این نوع برنامه‌ریزی دانست. امادگی برای جنگ جهانی دوم و درگیر شدن در جنگ و ضرورتهای بازسازی پس از جنگ همه عواملی بودند که به شکل‌گیری نوعی اقتصاد مختلط در بسیاری از کشورهای اروپایی کمک کردند. سالهای پس از جنگ جهانی دوم آغاز دوره طلایی برنامه‌ریزی در سرتاسر جهان است. کشورهای بلوک شرق، دولتهای صنعتی سرمایه‌داری، کشورهای در حال توسعه رها شده از استعمار و یا مستعمره نشده همگی برای بازسازی و توسعه اقتصادهای خود و همین طور بازسازی و رونق بخشی به شهرهای خود به برنامه‌ریزی روی آوردند. فاصله سالهای 1940 تا نیمه دهه 1960 را می‌توان دوران طلایی برنامه‌ریزی به شمار آورد. در تمام این دوره پارادایم اول بربرنامه‌ریزی حاکم بوده است.

ب- پارادایم دوم (برنامه‌ریزی جامع) 1980-1960      

این پارادایم از بسیاری جهات با پارادایم اول مشابهت دارد. به همین جهت گاه آنرا روایتی از پارادایم اول نیز به شمار می‌آورند. اما تفاوت میان این پارادایم و پارادایم اول در حدی هست که بتوان از آن به عنوان رویکردی متفاوت نام برد. تفاوت ها نه در شیوه نگاه به برنامه‌ریزی بلکه بیشتر در دامنه آن است. در آغاز توسعه امری اقتصادی انگاشته می شد. طبیعتاً برنامه‌ریزی در سطح ملی نیز اقتصاد را نشانه می گرفت. اما رشدی که بعد از جنگ دوم در کشورهای صنعتی و با کمی تاخیر در کشورهای در حال توسعه پیدا شد، افزایش نابرابری‌ها را به دنبال داشت و تضاد میان فقیر و غنی نمایان‌تر شد در نتیجه این بحث پیش آمد که اگر رشد اقتصادی سایه خود را بر سر عموم نگستراند و از این خوان نعمت سهمی هم به دهکهای فقیر جامعه نرسد و این فاصله روز به روز افزایش یابد. به جامعه‌ای توسعه یافته نمی رسیم. زیرا توسعه فقط رشد نیست بلکه تحقق یک زندگی انسانی برای همه نیز هست. این نگرانی ابعاد فضایی هم داشت. نابرابری فقط میان اقشار و گروههای اجتماعی زیاد نشده بود، بلکه نابرابری فضایی نیز پدید آمده بود. مناطقی که پیش از این فقیر و عاطل بودند همچنان فقیر و توسعه نیافته مانده بودند و نقاط توسعه یافته که صرفه‌های تجمع داشتند سرمایه‌ها را هرچه بیشتر به خود جلب کرده بودند، شهرهای بزرگ به هزینه روستاها و شهرهای کوچک، مناطق مرکزی به زیان مناطق حاشیه‌ای و مرزی و مناطق با اکثریت ساکنان متعلق به قومیت، دین و زبان مسلط به هزینه مناطق دورافتاده با ساکنان متعلق به اقلیتهای قومی و دینی رشد کرده و به نابرابری‌های منطقه‌ای دامن زده بودند.

تاکید بر عدالت و برابری توجه به توسعه و برنامه‌ریزی اجتماعی را بدنبال داشت و کوشش در جهت تولید حسابهای اجتماعی و شاخص‌های احتماعی مطرح شد. پس دامنه برنامه‌ریزی به حوزه‌های اجتماعی کشیده شد، در دهه 1960 بحث عدالت و برنامه‌ریزی اجتماعی و همین طور موضوع هایی مثل حداقل نیازها و مسکن و آموزش و بهداشت و تغذیه و رفاه اجتماعی به اهداف برنامه‌ریزی تبدیل شدند. مسئله نابرابری‌های منطقه‌ای، تضاد شهر و روستا، مهاجرت‌های وسیع از روستاها به شهرها و از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ و پایتخت ها نیز به تاکید بر برنامه‌ریزی و سیاست گذاری منطقه‌ای انجامید. اگر در آغاز آماج برنامه‌ریزی فقط بخش‌های اقتصادی به عنوان موجوداتی انتزاعی و غیر فضایی بودند، با ظهور برنامه‌ریزی اجتماعی اقشار و گروههای مردم و اجتماعات روستایی و شهری به آماج برنامه‌ریزی پیوستند و با توجه به آرایش فضایی کشور محیط زندگی مردم (محیط طبیعی و مصنوع ) هم به موضوعهای برنامه‌ریزی اضافه شد. مفهوم نوینی به نام فضا زاده شد که انسانها، محیط زندگی آنها و فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آنها را در بر می‌گرفت و به طور پیچیده‌ای در هم ادغام می کرد. فضا موضوع برنامه‌ریزی شد و آمایش فضای ملی (آمایش سرزمین) در کنار برنامه‌ریزی اقتصاد ملی پدیدار شد.

  تحولات فوق را نمی توان بدون توجه به پیشرفتهایی که در کار نظریه و روش برنامه‌ریزی در دهه‌های پنجاه و شصت میلادی به وقوع پیوسته بود، بدرستی فهمید. رشد علم و روش‌های کمی توانایی مدل‌سازی را افزایش داده بود. هم زمانی گسترش دامنه آماج برنامه‌ریزی و افزایش توانایی متخصصان برای کنترل متغیرهای گوناگون درون‌ زیر سیستم‌های متعدد و مرتبط با نظام اجتماعی از طریق مدل سازی و پیش‌بینی تغییرات از طریق دستکاری در متغیرهای درون سیستم‌ها و شبیه‌سازی فرصت های فراوانی را در اختیار برنامه‌ریزان گذارد. حالا برنامه می‌توانست جامع باشد و ابعاد مختلف زندگی اجتماعی را در بر بگیرد.

ج- پارادایم سوم (برنامه ریزی دموکراتیک) 1980 تاکنون

طرفداران این دیدگاه های نو چنین استدلال می‌کردند که توسعه مردمی و دموکراتیک امری نیست که با اصلاح نظام بازار و سیاست های از بالای دولتها تحقق یابد، بلکه لازم است خود مردم (بویژه مردم فقیر در نواحی حاشیه‌ای) برای تحقق آن برانگیخته شوند. مطالعات نشان می‌داد که هسته اصلی پیشرفت (اصطلاحی که در این دوره بجای توسعه به کار برده می‌شد) نوآوری است و این امری است که نمی‌توان آنرا از بالا به مردم تلقین کرد. بلکه خود مردم می‌بایست برانگیخته شوند و با طی یک فرایند یادگیری اجتماعی به ایجاد و جذب و پذیرش نوآوری‌ها تن دهند و توسعه را تحقق بخشند. این دیدگاه ها که در ابتدا در توسعه روستایی در کشورهای در حال توسعه (بویژه شبه قاره هند) پیدا شد به معنای دیگری برای برنامه‌ریزی منتهی شد. حال برنامه‌ریزی همچون ترکیبی از دو فرایند بسیج و یادگیری اجتماعی تلقی می شد نه فرایند اصلاح اجتماعی یا تحلیل سیاست ها که در دو پارادایم اول مطرح بود.

   از نظر مقیاس نیز تحولی ایجاد شد. اگر برنامه‌ریزی مستلزم بسیج اجتماعی باشد، پس توجه به سطح محلی اهمیت می‌یابد. اما سطح محلی کافی نیست. برنامه‌ریزی شهری و روستایی و توسعه اجتماعات محلی می توانند مهم باشند، اما بدون اینکه در چارچوب استراتژی‌ها و اهداف کلی‌تر مطرح شوند، ناپایداری و بی‌ثباتی می‌آفرینند. بدون شک در پارادایم جدید، برنامه‌ریزی چند سطحی است و نمی‌تواند به سطح محلی محدود شود. تغییراتی که از دهه 1990 به بعد در جهان پدیدار شد و فروپاشی اتحاد شوروی در آن نقش مهمی داشت به فرایندی انجامید که از آن به جهانی شدن تعبیر شده است. یکی از نتایج این فرایند اهمیت و تأثیر جریانهای حکومتی، بازرگانی، مالی، رسانه‌ای و فرهنگی خارج از مرزهای ملی است. وحدت اروپا در قالب اتحادیه اروپایی و کوششهای کشورهای آفریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین برای وحدت و هماهنگی نشانه‌های سیاسی این فرایند هستند. تأثیر بیشتر سازمان ملل، بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و نهادهای حقوقی سیاسی و صنفی بین‌المللی یکی دیگر از جلوه‌های سیاسی این تحول است. به  دنبال این تحولات استراتژی‌ها و اهداف و برنامه‌های فراملی نیز وارد نظام برنامه‌ریزی کشورها می‌شوند. به سخن دیگر سطح جدیدی به برنامه‌ریزی اضافه می‌شود، حال دیگر برنامه‌های هر کشور می‌بایست از زوایای بسیار ی مثلاً سیاست های بازرگانی، زیست محیطی، امنیتی و غیره با سیاست های منطقه‌ای و جهانی هماهنگ شوند. بحران اقتصاد یونان به بحران یورو تبدیل می شود و از میان رفتن جنگل‌ها در آفریقا دیگر فقط مشکل آفریقائیان نیست و تصمیم‌گیری درباره طیف قابل توجهی از مسایل به نوعی اِجماع  فرا ملی نیازمند است. البته بحث درباره اینکه این استراتژی‌های جهانی از نوع به اصطلاح جهانی سازی (یا پذیرش اجباری تصمیم‌هایی که قدرتهای بزرگ جهانی گرفته‌اند) است یا جهانی شدن (الزامات زیستن در جهانی که در آن فاصله میان ملت‌ها چه از بعد فیزیکی و چه از ابعاد اجتماعی و اقتصادی روز به روز کمتر می شود) ادامه دارد. در پاسخ باید گفت هم اکنون هر دوی این فرایندها وجود دارند و با یکدیگر همپوشی دارند اما مشاهدات نشان می‌دهد که در مجموع جهان امروز از جهانی ‌سازی به سوی جهانی شدن پیش می‌رود. و در هر صورت یکی از نتایج بلافصل این تحولات اضافه شدن سطحی به نام فراملی در سلسله مراتب سطوح برنامه‌ریزی است.

مفاهیم دیگری که در پارادایم سوم نفی شدند دو مفهوم قطعیت و جامعیت بودند. توهم سایبرنتیکی و مهندسی اجتماعی و اقتصادی جداً محل تردید واقع شد. تصور از برنامه به عنوان سندی برای تحول جامع یک جامعه باورپذیری خود را از دست داد. کم کم این نکته مطرح شد که هرگز نمی‌توان همه چیز را برنامه‌ریزی و پیش‌بینی کرد. کنترل تام و تمام متغیرهای اجتماعی و اقتصادی و کالبدی حتی اگر به تمامیت گرایی و استبداد سیاسی نیانجامد، اصولاً امکان‌پذیر و لازم نیست. پدیده‌های اجتماعی و اقتصادی تحول خود را دارند. برنامه‌ریزی باید حول موضوع ها و چارچوب های مشخص سازمان یابد. باید مضمون‌ها و موضوع‌های مشخصی را آماج برنامه قرار دهیم. برنامه جامع برای توسعه همه چیز نه ممکن است نه لازم. اینکه جامعه ابعاد گوناگونی دارد به این معنا نیست که ما با استفاده از عقلانیت و مدلهای ریاضی در همه ابعاد پیش‌بینی و هدف‌گذاری کنیم. کار برنامه در حد مضامین معین و تعیین گرایش‌های کلی تحولات آینده است